در پرتو شريعت: پاسخ به شبهات وهابيت

مشخصات كتاب

سرشناسه : زارعي سبزواري، عباسعلي

عنوان و نام پديدآور : در پرتو شريعت: پاسخ به شبهات وهابيت/نويسنده عباسعلي زارعي سبزواري.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 384 ص.

شابك : 25000 ريال : 978-964-540-090-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 369-384 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها.

رده بندي كنگره : BP207/6/ز2د4 1386

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 1172574

ص:1

مقدمه

الحمد للَّه ربّ العالمين و الصلاة والسلام على سيد الأنبياء محمد و آله الطيبين.

پرسشگرى و كنجكاوى انسان

حسّ پرسشگرى و كنجكاوى يكى از ويژگى هاى روحى و روانى انسان است. وجود اين ويژگى انسان را از حيوانات متمايز كند و او با طرح پرسش هاى گوناگون درباره هستى خويش و ديگران به جست وجوى پاسخ آنها مى پردازد و با گرفتن پاسخ هر پرسشى، پله هاى تكامل را طى مى كند. انسان پاسخ بعضى از پرسش ها را نزد وجدان و عقل مى يابد و پاسخ بعضى را با تجربه كسب مى كند و پاسخ بعضى ديگر را نه با عقل درك مى كند و نه با تجربه كسب مى نمايد، بلكه از نيرويى ماوراى طبيعت مى گيرد. نخستين پرسشى كه براى هر انسان باشعورى پديد مى آيد و عقل او پاسخ گوى آن مى باشد، اين است كه آيا من و آنچه در اين جهان پهناور وجود دارد نيازمند يك آفريننده هستيم و يا تمام هستى، خودبه خود، تصادفى و بدون هيچ آفريننده اى وجود پيدا كرده است؟

هر انسان باوجدان و عاقلى با بكارگيرى انديشه و عقل، نيازمندى اين جهان باعظمت را به مدبّرى حكيم و آفريننده اى دانا و توانا درك مى كند.

پرسش ديگرى كه براى انسان پديد مى آيد و عقل پاسخ گوى آن است، اين كه آيا آفريننده جهان در آفرينش اين جهان هدف خاصى را دنبال مى كند يا اين جهان را بدون هدف و پوچ آفريده است؟ اينجا نيز عقل انسان مى گويد: آفريننده اين جهان باعظمت و پر از رمز و راز، حكيم، دانا و تواناست و هر حكيمى در كارهاى خويش حكمت و هدفى را دنبال مى كند؛ پس آفريننده اين جهان نيز تمام هستى را هدفمند آفريده است.

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص: 12

عقل در اينجا عاجز است و پاسخ اين پرسش را بايد آفريننده حكيم بدهد، لذا در كلام خود مى فرمايد: هُوَ الَّذى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الْارْضِ جَميعاً؛ «خداوند اين جهان كسى است كه تمام آنچه را كه در زمين است براى شما انسانها آفريده است» (1).

پرسش چهارم اين است كه چرا و به چه هدفى خداوند ما انسان ها را آفريده است؟

اينجا نيز عقل تعطيل است و انسان بايد پاسخ اين پرسش را از خود آفريننده هدفدار بپرسد. از اين رو خداوند متعال مى فرمايد: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ، «جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه مرا عبادت كنند»(2) .

پرسش پنجم اين است كه چگونه خداوند را عبادت كنيم؟ پرستش خداوند با انجام چه كارهايى و اجتناب از چه كارهايى تحقق مى يابد؟ پاسخ اين پرسش را نيز نمى توان از عقل يا تجربه گرفت، بلكه پاسخ آن نيز در نزد خود آفريننده است. و از آنجا كه انسان در مرتبه اى پايين از مراتب هستى است و آفريننده جهان در بالاترين مرتبه از مراتب هستى قرار دارد، به حكم عقل انسان به طور عامّ نمى تواند پاسخ اين پرسش را مستقيماً از آفريننده جهان بگيرد؛ بنابراين وجود يك واسطه را ميان خود و آفريننده براى دريافت اين پاسخ ضرورى مى داند. از اين رو خداوند متعال پيامبرانى را از ميان خود بشر براى برقرارى ارتباط ميان خود و بشر انتخاب كرد تا راه پرستش و اطاعت را به آنان بياموزد. آخرين پيامبر از پيامبران الهى پيامبر اسلام حضرت محمدبن عبداللَّه صلى الله عليه و آله است، كه رسالت خود را به خوبى انجام داد و مردم را تا آخرين لحظه عمر خويش، با ابلاغ كلام خدا و سنت خويش آگاه كرد و تنها راه عبوديت نجات بخش را تمسّك به قرآن كريم و عترت خويش پس از خود معرّفى نمود و فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين؛ كتاب اللَّه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى ابداً»؛ «دو گوهر گران بها را در ميان شما مى گذارم؛ كتاب خدا و عترت من؛ چنانچه به آن دوچنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نمى شويد».

در حقيقت خداوند متعال به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله راه پرسشگرى و پاسخ گويى پس از خود را


1- بقره: 29
2- ذاريات: 56

ص: 13

به مردم معرفى نمود و قرآن كريم به همراه عترت و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را تنها مرجع براى پاسخ گويى به پرسش هاى مردم دانست. ولى متأسفانه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به دلايلى كه اكنون فرصت بيان آن نيست، وصيت آن حضرت ناديده و يا ناكافى دانسته شد و راه براى اختلافات مذهبى هموار گشت و بسيارى از مردم با فاصله گرفتن از تنها مرجع صحيح براى پاسخ گويى- يعنى قرآن به همراه اهل بيت عليهم السلام- دچار سردرگمى شدند و رفته رفته با گذشت زمان، شبهه افكنى مغرضانه در بسيارى از موارد جايگزين پرسشگرى معقول شد. با اين وجود اهل بيت عصمت و طهارت در طول زندگى به پرسش هاى معقول مردم پاسخ مى دادند و شبهات دشمنان دين را با متانت و سعه صدر پاسخ مى گفتند. امامان معصوم عليهم السلام با وجود تمام مشكلات اجتماعى، با تشكيل مجالس مناظره، از كيان اسلام دفاع مى كردند و راه پرسشگرى را- كه راه تكامل بشرى است- بر روى مردم باز مى گذاشتند.

در زمان غيبت امام زمان عليه السلام مسئوليت پاسخ گويى به پرسش ها و شبهات بر عهده عالمان و دانشمندان جامعه گذاشته شده است. آنان بايد خود را مصداق آيه شريفه: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً،(1) قرار داده، راه خدا و سيره پيامبران و امامان را ادامه دهند. آنان بايد بحث و گفتمان برادرانه و منطقى درباره مسائل مختلف دينى را بدون تعصّب و هرگونه پيش داورى جانبدارانه در جامعه رواج داده، به پرسش هاى معقول دوستان و يا شبهات نامعقول دشمنان به صورت منطقى و با استفاده از قرآن كريم و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ منطقى و قانع كننده بدهند.

پرسشگرى معقول و پاسخ گويى منطقى

از ديرباز انديشمندان در حوزه هاى مختلفى به تبادل آرا و نقد و بررسى آنها مشغول بوده اند؛ در حوزه مذهب و اعتقادات نيز تبادل افكار و نقد و بررسى آنها پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به طور گسترده اى وجود داشت و از آن به عنوان عاملى براى رشد و شكوفايى جامعه اسلامى ياد مى شد. برگزارى مجالس مباحثه و مناظره ميان امامان معصوم و افراد مختلف از


1- احزاب/ 39

ص: 14

فرقه هاى گوناگون، گواه بر اين مطلب است و در اينجا به نمونه اى از اين مناظرات به صورت فهرست اشاره مى كنيم:

1. مناظره امام على عليه السلام با جاثليق درباره دين شناسى و خداشناسى.

2. مناظره امام على عليه السلام با قدريّه درباره قضا و قدر.

3. مناظره امام على عليه السلام با مرد شامى درباره قضا و قدر.

4. پاسخ امام على عليه السلام به ذعلب درباره رؤيت خداوند و صفات او.

5. مناظره امام باقر عليه السلام با هشام بن عبدالملك درباره حالت مردم در روز قيامت.

6. پاسخ هاى امام باقر عليه السلام به پرسش هاى محمدبن مسلم.

7. مناظره امام صادق عليه السلام با زنديق درباره خداشناسى.

8. مناظره امام صادق عليه السلام با ابن أبى العوجاء درباره حدوث عالم.

9. مناظره امام صادق عليه السلام با عبداللَّه ديصانى.

10. پاسخ امام صادق عليه السلام به پرسش هاى ابوبصير درباره صفات ذات خداوند.

11. مناظره امام صادق عليه السلام با صالح نيلى درباره توان و قدرت بندگان.

12. مناظره امام صادق عليه السلام با مرد شامى درباره اثبات ضرورت امامت.

13. مناظره امام رضا عليه السلام با جاثليق درباره اثبات نبوت محمد صلى الله عليه و آله و اثبات تحريف انجيل.

14. مناظره امام رضا عليه السلام با رأس الجالوت درباره اثبات نبوت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله.

15. مناظره امام رضا عليه السلام با بزرگ هيربدان در ردّ زرتشتيان.

16. مناظره امام رضا عليه السلام با عمران صابى درباره الهيات.

17. مناظره امام رضا عليه السلام با سليمان مروزى درباره بداء و اراده خداوند.

18. مناظره امام رضا عليه السلام با ابن جهم درباره عصمت پيامبران عليهم السلام.

19. مناظره امام رضا عليه السلام با مأمون درباره عصمت انبيا.

بر تمام اين مناظرات فضايى آرام و به دور از تعصّب كوركورانه حاكم بوده است؛ پرسشگران به قصد پاسخ گرفتن از امامان معصوم عليهم السلام مى پرسيدند و آنان، با ارائه برهان و استفاده از منطق پاسخ آنان را مى دادند و نتيجه اين پرسشگرى معقول و پاسخ گويى منطقى، چيزى جز گرويدن اشخاص به دين مبين اسلام نبود. اين فضا را در مباحثات علمى و

ص: 15

مناظرات مذهبى انديشمندان شيعه و سنى پس از عصر غيبت نيز مشاهده مى كنيم؛ آنان در جلسات و كتاب هاى خويش با رعايت احترام همديگر، به نقد و بررسى انديشه هاى يكديگر مى پرداختند، بدون اينكه شخص و يا فرقه اى را متهم به كفر و شرك كنند. و تا زمانى كه اين فضا بر مباحثات و مناظرات علمى حاكم باشد، شاهد روشنگرى و هدايت بسيارى از افراد جامعه اسلامى مى باشيم.

جايگزينى شبهه افكنى به جاى پرسشگرى

سرانجام حريم دوران حاكميت فضاى گفت وگو، منطق و استدلال بر جامعه اسلامى با ظهور فرقه وهابيّت و ترويج مبانى فكرى ابن تيميّه در قرن هفتم شكسته شد و پرسشگرى معقول اهل سنت از انديشمندان بزرگ شيعه تبديل به شبهه افكنى مغرضانه در راستاى تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان شد. در واقع ظهور فرقه وهابيّت پس از جريان سقيفه بنى ساعده، مهمترين گام دشمنان دين اسلام در راستاى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و زدودن انسجام اسلامى بود؛ از اين رو شايسته است مقدارى درباره پيدايش اين فرقه و مؤسس و مروّج آن و مبانى فكرى و عواقب آن سخن بگوييم.

ابن تيميّه بنيانگذار فكرى وهابيت

برخى از مبانى فكرى وهابيّت عبارتند از:

1. توسل به انبيا و اوليا شرك به خداوند است.

2. قصد زيارت حرم پيامبر صلى الله عليه و آله گناه و بدعت است.

3. درخواست شفاعت از اولياى الهى شرك است.

4. زيارت قبور و ساختن گنبد بر روى آنان شرك به خداوند است.

5. استغاثه به غير خداوند شرك است.

6. برگزارى مراسم سوگوارى حرام است.

7. برگزارى اعياد و جشن ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير اوليا حرام است.

همانطور كه در آينده خواهد آمد، بنيان گذار فكرى وهابيّت احمدبن عبدالحليم بن تيميّه

ص: 16

حرّانى، معروف به «ابن تيميّه» است. او در سال 661 ق. در حرّان، از توابع شام به دنيا آمد و تحصيلات اوليه را در اين سرزمين به پايان برد. او پس از حمله مغول به اطراف شام، همراه خانواده اش به دمشق رفت و در آنجا اقامت نمود. در سال 698 ق. شروع به تبليغ انحرافات اعتقادى خويش و اثبات شرك و كفر فرقه هاى اسلامى بخصوص شيعه نمود.

افكار باطل ابن تيميّه همواره افكار عمومى مسلمانان را متشنّج و اعتقادات دينى آنان را باطل مى شمرد. از اين رو گروهى از انديشمندان خواستار محاكمه وى شدند. جلال الدين حنفى قاضى دمشق، او را به دادگاه فرا خواند، ولى او از حضور در دادگاه امتناع ورزيد.

سرانجام در هشتم رجب سال 705 ق. قضات شهر دمشق همراه با ابن تيميّه در قصر نايب السلطنه حاضر شدند و كتاب الواسطية وى محور مناظره با كمال الدين زملكانى قرار گرفت و پس از اثبات انحراف فكرى ابن تيميّه او را به مصر تبعيد كردند. ابن تيميّه در مصر نيز مشغول تبليغ مبانى فكرى خويش شد و توسط ابن محلوف مالكى، محكوم به زندان گشت. پس از آزادى در 23 ربيع الاول سال 707 به خاطر پافشارى بر نشر عقايد خويش، توسط قاضى بدرالدين محاكمه و دوباره روانه زندان شد. او در سال 708 ق. از زندان آزاد شد، ولى فعاليت تبليغى او در راستاى نشر عقايد بى اساسش وارد مرحله جديدى شد و قوى تر از گذشته ادامه يافت تا اينكه در آخر ماه صفر سال 709 ق. به اسكندريه مصر تبعيد شد و پس از هشت ماه، به قاهره بازگشت. ابن تيميّه در سال 720 ق. به دارالسعاده احضار شد و توسط قضات و مفتيان مذاهب چهارگانه اهل سنت به خاطر فتاواى خلاف مذاهب اسلامى محكوم به زندان گشت و در دوم محرم سال 721 ق. از زندان آزاد گرديد و او سرانجام در سال 728 ق. در داخل زندان درگذشت.

مخالفت صريح انديشمندان اسلامى با عناصر فكرى ابن تيميّه مانع از آن شد كه افكار باطل او به عنوان يك مذهب مطرح شود؛ اگر چه شاگردش ابن قيّم براى ترويج افكار او تلاش بسيارى كرد. ذهبى (م 774) در نامه اى خطاب به ابن تيميّه مى نويسد:

«يا خيبة! من اتّبعك فإنّه معرض للزندقة والإنحلال، و لاسيّما اذا كان قليل العلم و الدين باطوليّاً، شهوانيّاً لكنّه ينفعك و يجاهد عنك بيده و لسانه و فى الباطن عدوٌّ لك بحاله و قلبه، فهل معظم أتباعك إلا قعيد مربوط،

ص: 17

خفيف العقل، أو عامىّ كذّاب بليد الذهن، أو غريب واجم قويّ المكر، أو ناشف صالح عديم الفهم، فإن لم تصدّقني ففتّشهم و زنهم بالعدل.

إلى متى تمدح كلامك بكيفية لاتمدح بها واللَّه أحاديث الصحيحين، يا ليت أحاديث الصحيحين تسلم منك، بل في كلّ وقت تغير عليها بالتضعيف و الاهدار أو بالتأويل والانكار.

أما ان لك أن ترعوي؟ أما حان لك أن تتوب و تُنيب؟ أما أنت في عشرالسبعين و قد قرب الرحيل.

بلى واللَّه ما اذكر انّك تذكر الموت، بل تزدري بمن يذكر الموت، فما اظنّك تقبل على قولي و تصغي إلى وعظي، فإذا كان هذا حالك عندي و أنا الشفوق المحبّ الوادّ، فكيف حالك عند أعدائك، وأعداؤك واللَّه فيهم صلحاء و عقلاء و فضلاء كما أنّ اولياءك فيهم فجرة كذبة و جهلة و عور و بقر». (1) «اى بيچاره، كسانى كه از تو پيروى مى كنند، در پرتگاه زندقه و كفر و نابودى قرار دارند.

نه اين است كه عمده پيروان تو را يا افرادى عقب مانده و گوشه گير و كم عقل تشكيل مى دهند و يا بى سوادانى دروغگو و كودن و يا بيگانگانى فرومايه و مكّار، و يا خشك مقدسانى ظاهرالصلاح و نفهم. اگر سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان كن و با رعايت عدالت بسنج.

تا چه زمانى مى خواهى سخنان ناشايست خود را طورى تمجيد نمايى كه به خدا سوگند احاديث صحيح مسلم و صحيح بخارى آن گونه تمجيد نشده است؟! اى كاش احاديث اين دو كتاب از دست تو در امان مانده بود! ولى تو در بعضى اوقات آنها را تضعيف كرده، بى ارزش مى كنى و يا توجيه نموده، انكار مى كنى!!

آيا وقت آن نرسيده كه راه و روش خود را عوض كنى؟ آيا وقت آن نرسيده كه توبه نموده، برگردى؟ بدان كه مرگت نزديك شده است. به خدا سوگند گمان نمى كنم تو به ياد مرگ باشى، بلكه كسانى را كه به ياد مرگ هستند، كوچك مى كنى! چگونه اميدوار


1- السيف الصقيل، 218.

ص: 18

باشم كه سخنانم را پذيرفته، از نصيحت من پند گيرى؟ ديدگاه من- كه دوستت هستم- درباره تو چنين است، پس دشمنان تو درباره ات چه مى گويند!

به خدا سوگند در ميان دشمنان تو، افرادى صالح و شايسته و عاقل و دانشمند وجود دارند؛ همانطور كه در ميان دوستان تو، افراد آلوده، دروغگو و نادان زياد به چشم مى خورد».

ابن حجر عسقلانى درباره ابن تيميّه مى گويد:

«و منهم من ينسبه إلى النفاق، لقوله في عليّ ما تقدم- أي أنّه أخطأ في سبعة عشر شيئاً-؛ و لقوله: أنّه- أى علىّ- كان مخذولًا حيثما توجّه، و أنّه حاول الخلافة مراراً فلم ينلها، و إنّما قاتل للرئاسة لا للديانة؛ و لقوله: أنّه كان يحب الرئاسة؛ و لقوله: أسلم ابوبكر شيخاً يدري ما يقول، و علىّ أسلم صبيّاً، و الصبيّ لا يصحّ إسلامه؛ و بكلامه في قصة خطبة بنت أبي جهل، فإنّه شنع في ذلك، فألزموه بالنفاق، لقوله 9: و لا يبغضك إلّا منافق». (1) «و بعضى به خاطر سخنان زشتى كه درباره على عليه السلام بيان داشته است او را منافق مى دانند.

او گفته است: على بن ابى طالب در هفده مورد اشتباه كرده است. و نيز گفته است: على بن ابى طالب بارها براى به دست آوردن خلافت تلاش كرد ولى كسى او را يارى نكرد، جنگ هاى او براى دين نبود، بلكه براى رياست طلبى بود، اسلام ابوبكر از روى آگاهى بود و اسلام على بن ابى طالب در دوران طفوليت بود و ارزشى ندارد. نيز خواستگارى على از دختر ابوجهل را نقص بزرگى براى او دانسته است. تمامى اين سخنان موجب شده كه او را منافق بدانند؛ زيرا پيامبر مى فرمايد: كسى جز منافق با تو دشمنى نمى كند».

تقى الدين سُبكى، ابن تيميّه را شخصى بدعت گذار معرفى كرده است. او درباره ابن تيميّه مى گويد:

«لمّا أحدث ابن تيمية ما أحدث في أصول العقائد، و نقض من دعائم الإسلام الأركان والمعاقد، بعد أن كان مستتراً بتبعية الكتاب و السنة، مظهراً


1- الدررالكامنة فى أعيان المائدة الثامنة 1: 155.

ص: 19

أنّه داع إلى الحقّ، هاد إلى الجنّة، فخرج عن الاتّباع إلى الابتداع»(1) «ابن تيميّه آنگاه كه در پوشش پيروى از كتاب و سنت و با تظاهر به دعوت ديگران به حق، در عقايد اسلامى بدعت گذاشت و اركان اسلام را درهم شكست، از پيروى كتاب و سنت به بدعت گذارى در دين روى آورد».

حصنى دمشقى، ابن تيميّه را زنديق مى داند و مى گويد:

«أنّ ابن تيميّة الذي كان يوصف بأنّه بحر في العلم، لا يستغرب فيه ما قاله بعض الأئمة عنه: من أنّه زنديق، و سبب قوله ذلك أنّه تتّبع كلامه فلم يقف له على اعتقاد، حتى أنّه في مواضع عديدة يكفّر فرقة و يضلّلها، و في آخر يعتقد ما قالته أو بعضه. مع أنّ كتبه مشحونة بالتشبيه و التجسيم، والإشارة إلى الازدراء بالنبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و الشيخين و تكفير عبداللَّه بن عباس رضى اللَّه عنه، و أنّه من الملحدين، و جعل عبداللَّه بن عمر رضى اللَّه عنهما من المجرمين. و أنّه ضالّ مبتدع، ذكر ذلك في كتاب له سمّاه (الصراط المستقيم) والردّ على أهل الجحيم، و قد وقفت في كلامه على المواضع التّي كفّر فيها الائمة الأربعة، و كان بعض أتباعه يقول: أنّه أخرج زيف الأئمة الأربعة يريد بذلك اصلاح هذه الأمّة، لأنّها تابعة لهذه الأئمة في جميع الأقطار و الأمصار، و ليس وراء ذلك زندقة». (2) «ابن تيميّه را درياى دانش معرفى مى كنند، ولى اينكه بعضى از پيشوايان دين او را زنديق خوانده اند، ناآشنا نيست. و علت گفتار اين پيشوايان اين است كه آثار علمى ابن تيميّه را بررسى كرده، به يك اعتقاد صحيحى برخورد نكرده اند، بلكه در موارد گوناگونى برخى از مسلمانان را كافر دانسته، برخى ديگر را گمراه مى داند. با اين كه كتاب هاى او آميخته به تشبيه خداوند به مخلوقات و تجسيم ذات باريتعالى است و نيز در كتابهاى او به


1- السيف الصقيل، 177، طبقات الشافعية 9: 253.
2- دفع الشبه عن الرسول: 125- 126.

ص: 20

ساحت مقدس پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و شيخين جسارت شده، عبداللَّه بن عباس را تكفير كرده و عبداللَّه بن عمر را مجرم وگمراه و بدعت گزار دانسته است. اين سخنان را در كتاب الصراط المستقيم بيان كرده است.

من در كتاب هاى ابن تيميّه، با مواردى برخورد كردم كه پيشوايان مذاهب چهارگانه اهل سنت را تكفير كرده است. و برخى از طرفداران ابن تيميّه در توجيه اين عمل مى گفتند:

از آنجا كه در طول تاريخ، امت اسلامى پيرو اين پيشوايان بودند، ابن تيميّه خواسته با بيان انحرافات پيشوايان مذاهب، امت اسلامى را اصلاح كند. بنابراين نتيجه مى گيريم كه ابن تيميّه بالاترين زندقه است».

ابن حجر مكّى، ابن تيميّه را گمراه دانسته و سخنان او را فاقد ارزش مى داند(1) .

شوكانى اطلاق شيخ الاسلام به ابن تيميّه را كفر مى داند (2).

ابن بطوطه، ابن تيميّه را ديوانه مى خواند(3) .

موضع گيرى به موقع انديشمندان اهل سنت و شيعه در برابر افكار خطرناك ابن تيميّه و عدم حمايت دولت ها از او، موجب انزواى ابن تيميّه شد و افكار و عقايد او تا مدتى به فراموشى سپرده شد.

محمدبن عبدالوهاب، مجدد افكار ابن تيميّه

در قرن دوازدهم دوباره افكار و عقايد ابن تيميّه توسط محمدبن عبدالوهاب و به كمك خاندان آل سعود و پشتيبانى قدرت هاى استعمارى منتشر شد. محمدبن عبدالوهاب در سال 1115، در شهر عُيَينه از توابع نجد عربستان به دنيا آمد و فقه حنبلى را در زادگاهش آموخت و براى ادامه تحصيل رهسپار مدينه منوره شد و نزد شيخ محمد سليمان كردى شافعى و شيخ محمد حياة سندى حنفى درس خواند. مهمترين كار او اين بود كه عقايد ابن تيميّه را به صورت يك فرقه و مذهب جديد- كه با تمام مذاهب اسلامى تفاوت داشت- درآورد.


1- الفتاوى الحديثة: 86.
2- البدرالطالع 2: 260.
3- رحلة ابن بطوطة 1: 57.

ص: 21

محمدبن عبدالوهاب ترويج عقايد ابن تيميّه را در قالب مذهبى به نام وهابيت از شهر بصره آغاز كرد. مردم بصره و انديشمندان اسلامى در مقابل افكار او قيام كرده، او را از بصره بيرون كردند. او سپس به بغداد و كردستان و همدان و اصفهان رفت و سرانجام به حُريمله، اقامتگاه پدرش بازگشت. محمدبن عبدالوهاب تا زمانى كه پدرش زنده بود، جرأت اظهار عقايد خويش را در زادگاهش نيافت، ولى پس از درگذشت پدرش در سال 1153، محيط را براى اظهار عقايد خويش مناسب ديد و مردم را به پيوستن به فرقه وهابيت دعوت نمود.

اعتراض عمومى مردم او را ناگزير كرد تا به زادگاه خويش، عُيَينه باز گردد. ولى طولى نكشيد كه حاكم عُيينه او را از شهر اخراج كرد. محمدبن عبدالوهاب ناچار شد به شهر دِرعيه رود و با محمدبن سعود پيمان بندد كه حكومت از آن محمدبن سعود و تبليغ به دست محمدبن عبدالوهاب باشد. او با همكارى خاندان آل سعود مسلمانان را به جرم توسل به انبيا و اولياى الهى و بعضى عقايد دينى مشرك دانست و فتوا به كافر بودن آنان داد و خونشان را حلال دانست. و متأسفانه هم اكنون نيز پيروان او در راستاى تخريب چهره مذاهب اسلامى و به خصوص مذهب شيعه، از هر راهى جز راه منطق و استدلال فرو گذارى نكرده اند و با شبهه افكنى و تكفير شيعيان، سعى در نابودى وحدت و انسجام اسلامى ميان مذاهب گوناگون دارند.

تفكر وهابى و تفكر شيعى

تفكر وهابيون از زمان تأسيس و ظهور فرقه وهابيت تاكنون چيزى جز بى منطقى و فرار از رويارويى با استدلال و برهان و گرايش به تكفير فرقه هاى اسلامى و به خصوص شيعه نبوده است. آنان با شعار توحيد، به استفاده از خشونت و تهاجم روى آوردند. به مدينه منوره يورش بردند و حرم پيامبر صلى الله عليه و آله را غارت كردند. در سال 1216 ق. به عراق حمله كردند و با يورش به كربلا، بسيارى از اهالى اين شهر را در كوچه و بازار كشتند، اموال آنان را غارت كرده، بارگاه امام حسين عليه السلام را ويران كردند. در همان سال به نجف اشرف نيز حمله كردند.

و اكنون نيز همايش هاى ضد شيعى تشكيل داده، كشتار شيعيان را واجب مى دانند. توجه شما را به گزارشى جلب مى كنيم كه در پايگاه اينترنتى شبكه خبر صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، در تاريخ 3/ 7/ 1386 درباره همايش ضد شيعى مفتى هاى سلفى در شهر رياض

ص: 22

درج شده است:

«به گزارش المرصد العراقى، سلمان بن عبدالعزيز امير منطقه رياض، در اين همايش كه در آن مفتيانى چون: صالح الفوزان، عبداللَّه بن جبرين، ناصر العمر و برخى از چهره هاى مشهور ضد شيعى ديگر حاضر بودند در سخنانى التزام عربستان به مذهب سلفى را از اصول كشور خود دانست و از چنين انديشه اى به عنوان تنها انديشه صحيح اسلامى نام برد.

در اين همايش سخنرانان به جاى دعوت به وحدت در جهان اسلام، حاضران را به دورى و حتى قتل مسلمانانى كه انديشه سلفى را نمى پسندند ترغيب كردند.

شيخ صالح الفوزان در سخنانى در اين همايش، خواستار دورى از شيعيان شد و پيروان مذهب شيعه را خطرى اصلى براى كشور عربستان دانست و خواستار آن شد تا هيئت حاكمه كشور، شيعيان مقيم مناطقى چون القطيف، مدينه منوره و نجران را به اسلام (انديشه سلفى) دعوت كنند و در صورتى كه نپذيرفتند، آنان را براى پذيرش انديشه سلفى مجبور نمايند.

عبداللَّه بن جبرين در سخنان خود در اين همايش خواستار دشمنى با شيعيان و اهانت و تحقير آنان شد و گفت: نبايد به شيعيان اجازه داد تا در مساجد نماز بخوانند، بايد با آنان برخورد شديد داشت.

وى ادامه داد بايد روش ملك عبدالعزيز در برخورد با شيعيان را ادامه داد و شيعيان را در سلك ديپلماتيك و نظامى نپذيرفت و به آنان اجازه نداد تا سمتهاى مهمى را در كشور به دست گيرند، ضمن آنكه بايد قربة الى اللَّه با فرزندان شيعه در دانشگاه ها سخت گيرى كرد و در صورت لزوم حتى كشتار شيعيان واجب است.

ناصرالعمر نيز در سخنان خود خواستار برخورد با شيعيان عراق شد. وى پيشاپيش در يادداشتى خواستار ممانعت از حج شيعيان، تخريب مساجد و حسينيه هاى شيعيان و همچنين جلوگيرى از انتشار كتاب، روزنامه و يا مجله هايى در كشور عربستان شد كه شيعيان در نگارش آن نقش دارند، ضمن آنكه تعطيلى دادگاه شيعيان در منطقه القطيف و جلوگيرى از مشغول شدن شيعيان در مشاغلى چون: مشاغل امنيتى، بهداشت و درمان، رسانه بايد به شدت مورد توجه باشد و نبايد اجازه داد كه شيعيان در هيچ مقطعى به تدريس مشغول باشند».

ص: 23

تفكر شيعى درست در مقابل تفكر وهابى و عبارت است از تفكر منطق، گفت وگو و تحقيق و تفحّص در متون اصيل اسلامى و دعوت به انسجام اسلامى.

شيعيان همواره وحدت و برادرى ميان مسلمانان را به عنوان شعار اصلى خويش قرار داده، با استفاده از منطق و استدلال از كيان مذهب شيعه و باورهاى دينى خويش- با حفظ احترام مسلمانان ديگر- دفاع كرده اند. در حالى كه وهابيون همايش ضد شيعى تشكيل داده، بر طبل تكفير شيعيان مى كوبند، رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت اللَّه خامنه اى دام ظله، امسال را سال انسجام اسلامى نام گذارى مى كند و در ايران اسلامى همايش هاى برقرارى وحدت و مبارزه با تكفيريها برگزار مى گردد. نتيجه تفكر وهابى و ترويج آن پيدايش گروه هاى خشونت طلب و تروريستى مانند طالبان و القاعده است كه با كشتار و ترور، خون بسيارى از مسلمانان را در نقاط مختلف جهان مى ريزند و از دين اسلام- كه دين رأفت و مهربانى است- چهره اى خشن نزد جهانيان ترسيم نموده، موجب سرافكندگى مسلمانان شده اند. نتيجه تفكر شيعى و ترويج آن، پيدايش گروه هاى اصلاح طلب و شجاع و آزاده اى مانند حزب اللَّه لبنان است كه از يك سو خواستار وحدت مسلمانان است و از سوى ديگر در مقابل دشمن تمام مسلمانان با تمام توان مقاومت نموده، موجب ذلت و خوارى اسرائيل و عزت و افتخار تمام مسلمانان جهان مى شود.

اكنون وقت آن رسيده كه تمام انديشمندان شيعه و سنّى در يك صف و با يك صدا در مقابل تندروى هاى وهابيون قيام نموده، ضمن نقد و بررسى منطقى افكار و عقايد آنان، نارضايتى و انزجار خويش را از اين فرقه افراطى به گوش جهانيان برسانند.

پاسخگويى به پرسشها و شبهات

وظيفه تمام انديشمندان شيعه در اين موقعيت حساس اين است كه به طور معقول و بدون تعصّب به پرسش هاى معقول برادران اهل سنت و نيز به شبهات نامعقول و مغرضانه وهابيون پاسخ داده، ضمن حفظ انسجام اسلامى در يك فضاى سالم و آرام، به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام با قوّت تمام از كيان مذهب تشيّع و عقايد پيروان مكتب اهل

ص: 24

بيت دفاع نموده، از حركت هاى افراطى و نامعقول و راه يابى خرافات به جامعه اسلامى جلوگيرى نمايند. در اين راستا معاونت امور روحانيون بعثه مقام معظم رهبرى با اجراى طرح ره آورد حج، اقدام به جمع آورى پرسش ها و شبهاتى نمود كه روحانيون حج در ايام حج و عمره با آنها برخورد دارند و دشمنان اسلام با ترويج آنها سعى در تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان دارند. پس از جمع آورى، اين پرسش ها و شبهات توسط كميته تدوين براى پاسخ گويى در اختيار اينجانب قرار داده شد. و توفيق پيدا كردم با رعايت نكات ذيل به آنها پاسخ دهم:

1. در پاسخ به پرسش ها و شبهات فقط از منابع اهل سنت استفاده شده است. در واقع سعى شده حقانيّت ديدگاه هاى شيعه با استفاده از متون حديثى، تفسيرى و رجالى اهل سنت ثابت شود. و در اين راستا حدود سيصد منبع از منابع و مآخذ اهل سنت مورد استفاده قرار گرفته است.

2. هر يك از پرسش ها و شبهات، آنگونه كه توسط پرسشگران يا طراحان شبهه مطرح شده ذكر مى شود و پس از پرورش پرسش و شبهه و بيان استدلال پرسشگر، به نقد و بررسى آن پرداخته مى شود.

3. از هرگونه اظهارات نابخردانه و متعصبانه و دور از فضاى منطق و گفت وگو پرهيز مى گردد.

آنچه اكنون در اختيار شما عزيزان قرار گرفته، جلد اول از اين مجموعه دو جلدى است كه با همّت «معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى» به چاپ رسيده است.

اميدوارم اين حركت علمى پاسخ گوى پرسش برادران اهل سنت و شبهات وهابيون بوده، گامى در راستاى تحقق انسجام اسلامى و نزديكى پيروان مذاهب اسلامى باشد.

عباسعلى زارعى سبزوارى

حوزه علميه قم

10/ 7/ 1386

ص: 25

1. زيارت قبور

شبهه

زيارت قبور يكى از مسائلى است كه همواره مورد اختلاف شيعه و سنّى بوده كه نيازمند بررسى و تحقيق بيشترى است؛ اگر چه اهل سنت در مسئله زيارت قبور ديدگاهى نزديك به ديدگاه شيعيان دارند، ولى وهّابيون همواره در تبليغات خود نسبت به دو موضوع حسّاسيت داشته، شيعيان را تخطئه مى كنند:

1. مى گويند: شما شيعيان به زيارت قبرهاى مردگان مى رويد و گريه مى كنيد و اين زيارت را براى مردان و زنان مستحب مى دانيد؛ در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از رفتن زنان به كنار قبرها نهى نموده و فرموده است:

«لَعَن اللَّه زوّارات القبور.(1) »

«خداوند زنانى را كه به زيارت قبرها مى روند، نفرين كرده است.»

و در روايتى ديگر نقل شده است:

«لعن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله زوّارات القبور. (2)»


1- كنز العمّال، ج 16، ص 388؛ إرواء الغليل، ج 3، ص 232؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 311؛ مسند أبي يعلى، ج 10، ص 314.
2- مسند أحمد، ج 2، ص 337؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 502؛ سنن الترمذي، ج 2، ص 259؛ المستدرك، ج 1، ص 374؛ السنن الكبرى للبيهقي، ج 4، ص 78؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 357؛ المعجم الكبير، ج 4، ص 42؛ تفسير القرطبي، ج 20، ص 170.

ص: 26

«رسول خدا صلى الله عليه و آله زنهايى را كه به زيارت قبرها مى روند نفرين كرده است.»

2. مى گويند: شما مسافرت نمودن به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و امامزادگان را مستحب مى دانيد؛ در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شدّ رحال (بار بستن) براى زيارت خود و ديگران را اجازه نداده و فرموده است:

«لاتشدّ الرِحال إلّاإلى ثلاثة مساجد، إلى المسجد الحرام، ومسجد الأقصى، ومسجدي.»

«باربندى و مسافرت نكنيد مگر به سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد الاقصى و مسجد من. (1)»

و نيز مى فرمايد:

«ولاتجعلوا قبري عيداً، وصلّوا عليَّ، فإنّ صلاتكم يبلغني حيثما كنتم. (2)»

«قبر مرا مكان جشن و سرور قرار ندهيد، بلكه بر من صلوات بفرستيد؛ زيرا صلوات شما هر كجا باشيد به من مى رسد.»

پاسخ شبهه

حكم زيارت اهل قبور براى مردان

زيارت اهل قبور نزد فقها و اكثر مذاهب اهل سنّت مستحب است و غرض از زيارت اهل قبور، عبرت گرفتن، توجّه به آخرت، دل نبستن به اين دنيا، دعا براى اموات و قرائت قرآن در كنار قبور است.

براى استحباب زيارت قبور چند دليل وجود دارد:


1- مسند أحمد، ج 2، ص 367؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 453؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 3.
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 102 و 126؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 58 و 250؛ مسند أحمد، ج 3، ص 7 و ج 6، ص 7؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 330؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 452؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 205؛ سنن النسائي، ج 2، ص 37؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 10، ص 82.

ص: 27

1. روايات

از پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله با سندها و عبارات گوناگون روايت شده است كه آن حضرت ابتدا از زيارت قبور نهى مى فرمودند، ولى بعدها مسلمانان را به زيارت قبور امر كردند.

رواياتى كه در كتب حديثى اهل سنّت در خصوص اين مطلب از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است، سه دسته اند:

الف) رواياتى كه تنها بيانگر اين مطلب است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت قبرها را اجازه داده است. در اين روايات اين گونه نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها.(1) »

«من شما را در گذشته از زيارت قبرها نهى مى كردم و اكنون [مى گويم كه] قبرها را زيارت كنيد.»

ب) دسته دوم رواياتى است كه علاوه بر دستور به زيارت قبرها، فوايد و عواقب زيارت را نيز بيان كرده اند. در اين روايات در ادامه فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله آمده: «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» يكى از عبارات ذيل آمده است:

1. «فانّها تزهد في الدنيا وتذكّر الآخرة(2) ؛ زيرا زيارت قبور موجب زهد در دنيا و يادآورى آخرت مى گردد.»


1- صحيح مسلم، ج 6، ص 82، سنن النسائي، ج 4، ص 89 و ج 8، ص 311؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 654 و ج 3، ص 225؛ المعجم الأوسط، ج 3، ص 133؛ نصب الراية، ج 6، ص 239؛ كنز العمّال، ج 12، ص 443؛ المصنّف (ابن أبي شعيبة)، ج 3، ص 223.
2- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 501؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 375؛ صحيح ابن حبّان، ج 3، ص 261؛ سنن الدارقطني، ج 4، ص 173؛ موارد الظمآن، ص 201؛ مسند الشاميّين، ج 3، ص 347؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 297؛ كنز العمّال، ج 15، ص 646.

ص: 28

2. «فانّ فيها تذكرة(1) ؛ زيرا در زيارت قبور يادآورى هست.»

3. «فانّها تذكّركم الموت (2) ؛ زيرا زيارت قبور يادآورى مرگ را به همرا دارد.»

4. «فإنّها تذكّركم الآخرة(3) ؛ زيرا زيارت قبور شما را به ياد آخرت مى اندازد.»

5. «فانّ فيها عبرة(4) ؛ زيرا در زيارت قبور پندآموزى وجود دارد.»

6. «انّها ترّق القلب وتدمع العين وتذكّر الآخرة فزوروها (5) ؛ زيرا زيارت قبور موجب دلسوزى و اشكبار شدن چشم و يادآورى آخرت مى گردد، پس قبرها را زيارت كنيد.»

و از اين رو قرطبى ذيل تفسير فرمايش خداوند متعال: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر» مى گويد:

«لم يأت في التنزيل ذكر المقابر إلّافي هذه السورة. وزيارتها من أعظم الدواء للقلب القاسي، لأنّها تذكّر الموت والآخرة وذلك يحمل على قصر الأمل والزهد في الدنيا وترك الرغبة فيها.(6) »

در قرآن كريم فقط در اين سوره ازمقبره ها ياد شده است. و زيارت مقبره ها بهترين دارو براى دلهاى سخت است. زيرا زيارت آنها يادآور مرگ و آخرت است و يادآورى مرگ و آخرت، موجب كوتاه شدن آرزوها و زهد در دنيا و ترك اشتياق به ماندن در آن مى گردد.»


1- سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 87؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 9، ص 292؛ كنز العمّال، ج 15، ص 648.
2- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 375؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 677؛ كنز العمّال، ج 5، ص 647.
3- مسند أحمد، ج 1، ص 145؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 58؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 3، ص 223؛ مسند أبي يعلى، ج 1، ص 240؛ كنز العمّال، ج 15، ص 652.
4- مسند أحمد، ج 3، ص 38؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 375؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 58؛ المعجم الكبير، ج 23، ص 278.
5- مسند أحمد، ج 3، ص 237؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 376؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 77؛ مسندأبي يعلى، ج 6، ص 373- 374؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 297؛ كنز العمّال،، ج 15، ص 646.
6- تفسير القرطبي، ج 20، ص 170.

ص: 29

قرطبى در ادامه مى گويد:

«قال العلماء: ينبغي لمن أراد علاج قلبه وانقياده بسلاسل القهر إلى طاعة ربّه أن يكثر من ذكر هادم اللذات ومفرّق الجماعات وموتم البنين والبنات ويواظب على مشاهدة المحتضرين وزياره قبور أموات المسلمين. فهذه ثلاثة امور ينبغي لمن قسا قلبه ولزم ذنبه أن يستعين بها على دواء دائه ويستصرخ بها على فتن الشيطان وأعوانه، فإن انتفع بالإكثار من ذكر الموت وانجلت به قساوة قلبه فذاك، وإن عظم عليه ران قلبه واستحكمت فيه دواعى الذنب، فإنّ مشاهدة المحتضرين وزيارة قبور أموات المسلمين تبلغ في دفع ذلك ما لا يبلغه الأوّل، لأنّ ذكر الموت إخبار للقلب مما إليه المصير وقائم له مقام التخويف والتحذير. وفي مشاهدة من احتضر وزيارة قبور من مات من المسلمين معاينة ومشاهدة، فلذلك كان أبلغ من الأوّل، قال صلى الله عليه و آله:

(الخبر كالمعاينة) رواه ابن عبّاس.

فأمّا الاعتبار بحال المحتضرين فغير ممكن في كلّ الأوقات، وقد لا يتّفق لمن أراد علاج قلبه في ساعة من الساعات.

وأمّا زيارة القبور فوجودها أسرع والانتفاع بها أليق وأجدر، فينبغى لمن عزم على الزيارة أن يتأدّب بآدابها ويحضر قلبه في اتيانها ولا يكون حظّه منها التطواف على الأجداث فقط، فإنّ هذه حالة تشاركه فيها بهيمة ونعوذ باللَّه من ذلك، بل يقصد بزيارته وجه اللَّه واصلاح فساد قلبه أوتقع الميّت بما يتلوا عنده من القرآن والدعاء، ويتجنّب المشي على المقابر والجلوس عليها، ويُسَلّم عليه أيضاً وأتاه من تلقاء وجهه، لأنّه في زيارته كمخاطبته حيّاً، ولو خاطبه حيّاً لكان الأدب استقباله بوجهه فكذلك هنا أيضاً»(1) .


1- تفسير القرطبى، ج 20، ص 171.

ص: 30

تمام سخن قرطبى در اين قسمت در چند نكته خلاصه مى شود:

الف) راه علاج سنگدلى و تسليم در برابر اوامر خداوند، عبارت است از:

1. يادآورى مرگ. 2. مشاهده افراد در حال مرگ. 3. زيارت قبور اموات.

ب) از اين سه امر، زيارت قبور، بهترين راه براى علاج سنگدلى و دفع فتنه هاى شيطان است؛ زيرا يادآورى مرگ موجب توجّه نفس به عاقبت خويش است، ولى به اندازه مشاهده افراد در حال مرگ مؤثّر نخواهد بود. و مشاهده افراد در حال مرگ نيز براى همه افراد در هر ساعتى ممكن نيست. پس زيارت قبرها بهترين راه است؛ چون هم قابل ديدن است و هم در دسترس!

ج) بايد هدف از رفتن به مقبره ها اصلاح قلب و توجّه به خدا و قيامت باشد و يا به قصد تلاوت قرآن و قرائت فاتحه و دعا براى اموات.

وهمه مى دانند كه تمام شيعيان در رفتن به مقبره ها هدفى جز اصلاح قلب و توجّه به خدا و قيامت و تلاوت قرآن و قرائت فاتحه و دعا براى اموات ندارند.

2. سيره پيامبر صلى الله عليه و آله

بى شكّ زيارت قبور سيره پيامبر صلى الله عليه و آله است. در كتب حديثى اهل سنّت نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت قبر مادرش، آمنه مى رفت و در آنجا مى گريست.

از ابوهريره چنين نقل شده است:

«زار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قبر امّه، فبكى وأبكى من حوله، وقال: استأذنت ربّي أن استغفر لها فلم يأذن لي، واستأذنته أن أزور قبرها فأذِنَ لي، فزوروا القبور، فإنّها تذكّركم الموت(1)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله قبر مادرش را زيارت كرده و در آنجا گريست و ديگران را نيز گريانيد و


1- مسند أحمد، ج 2، ص 441؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 65؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 501؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 9، ص 87؛ سنن النسائي، ج 4، ص 9؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 275، السنن الكبرى، ج 4، ص 70 و 74.

ص: 31

فرمود: از خداوند خواستم به من اجازه دهد براى مادرم طلب آمرزش كنم، ولى خداوند به من اجازه نداد؛ و از او خواستم قبر او را زيارت كنم و اجازه داد. پس قبرها را زيارت كنيد، زيرا زيارت قبور يادآور مرگ است.»

روايات زيادى درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت مكرّر از بقيع نقل شده است.

عايشه گفته است:

«فقدتُ رسول اللَّهَ صلى الله عليه و آله فاتّبعُته، فأتى البقيع، فقال: السلام عليكم دار قوم مؤمنين. (1)»

رسول خدا صلى الله عليه و آله از خانه بيرون رفت، من او را دنبال كردم تا به بقيع رسيد و فرمود: السلام عليكم دار قوم مؤمنين.»

و نيز از عايشه نقل شده است:

«كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كلّما كانت ليلتها من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يخرج من آخر الليل إلى البقيع، فيقول: السلام عليكم دار قوم مؤمنين، أتاكم ما توعدون غداً مؤجّلون، وأنّا إن شاء اللَّه بكم لاحقون، اللّهمّ اغفر لأهل بقيع الغرقد (2)

هر شب كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او مى آمد، آخر شب به بقيع مى رفت و مى فرمود: السلام عليكم دار قوم ....»

ج) دسته سوم رواياتى است كه در ادامه فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها»، يكى از دو عبارت ذيل وجود دارد:

1. «ولاتقولوا هجراً (3)؛ و زبان به فحش و ناسزا نگشاييد.»


1- مسند أبي يعلى؛ ج 8، ص 69.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 63؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 79 و ج 5، ص 249؛ السنن الكبرى النسائي، ج 1، ص 656؛ مسند أبي يعلى، ج 8، ص 199؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 444؛ رياض الصالحين، ص 308؛ ارواء الغليل، ج 3، ص 213.
3- كنز العمّال، ج 5، ص 859؛ مسند أحمد، ج 3، ص 237؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 376.

ص: 32

2. «واجعلوا زيارتكم لها صلاةً عليهم واستغفاراً لهم (1)؛ و زيارت خويش را همراه با نماز بر آنان و طلب آمرزش آنها قرار دهيد.»

از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه اگرچه پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا مسلمانان را از زيارت قبور نهى كرده است، ولى اين نهى، مصلحتى و به هدف اظهار مخالفت با مشركانى بوده كه به كنار قبرها مى رفتند و قبرها را معبود خويش قرار داده، بر آنان سجده مى نمودند. پس از ارتقاى فرهنگ دينى مردم و آشنايى آنان با معارف الهى، زيارت قبرها را اجازه دادند و يادآور فوايد مهمّ اين عمل شدند. با صرف نظر از اين مطلب مى گوييم: حكم اوّلى زيارت قبور در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله حرمت آن بوده است، سپس اين حكم را پيامبر صلى الله عليه و آله نسخ كرده و جواز آن و بلكه استحباب آن را صادر فرموده است. در حقيقت اين مورد يكى از موارد نسخ سنّت به سنّت است و بسيارى از انديشمندان اصولى اهل سنّت نيز اين مورد را از مصاديق نسخ سنّت به سنّت دانسته اند.(2) در دلالت اين روايات بر استحباب زيارت براى مردان، ميان تمام فقهاى اسلام اتّفاق نظر وجود دارد و بعضى ادّعاى اجماع كرده اند. (3) و امّا در دلالت آنها بر استحباب يا جواز زيارت براى زنان اختلاف دارند و تفصيل آن خواهد آمد.

بشير بن خصاصه مى گويد:

«أتيت النبى صلى الله عليه و آله فلحقتُه بالبقيع، فسمعته يقول: السلام على أهل الديار من المؤمنين. (4)»


1- كنز العمّال، ج 15، ص 652- 653؛ المعجم الكبير، ج 2، ص 94.
2- الفصول في الاصول (الجصّاص)، ج 2، ص 34؛ الإحكام (ابن حزم)، ج 4، ص 459؛ الإحكام (الآمدي)، ج 3، ص 146؛ اصول السرخسي، ج 2، ص 77؛ المستصفى، ج 1، ص 103؛ المحصول، ج 3، ص 331؛ إرشاد الفحول، ج 1، ص 293؛ المعتمد، ج 1، ص 390؛ روضة الناظر، ص 88.
3- المجموع نووي، ج 5، ص 310؛ الإقناع، ج 1، ص 192؛ مغني المحتاج، ج 1، ص 365؛ الشرح الكبير، ج 2، ص 427.
4- المعجم الكبير، ج 22، ص 347.

ص: 33

«به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و در بقيع به او رسيدم، شنيدم كه مى فرمود: السلام على اهل الديار من المؤمنين.»

در روايت ديگرى نقل شده كه:

«انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خرج في جوف الليل يدعوا بالبقيع- ومعه أبورافع- فدعا بما شاءاللَّه .... (1)»

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در نيمه شب به بقيع رفت و در بقيع دعا كرد.»

ابومويهبه، غلام پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نقل مى كند: به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله به بقيع رفتم، او براى آمرزش اهل قبور دعا كرد.(2) ابن ابى الحديد مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر سال به زيارت شهداى احد مى رفت وبا صداى بلند مى فرمود: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار»(3) .

همه اين روايات بيانگر اين است كه زيارت قبور و دعا براى اموات، سنّت و سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده است.

3. سيره متشرّعه

بى شكّ امّت پيامبر صلى الله عليه و آله همواره به زيارت قبرها مى رفتند و براى اموات دعا مى كردند و كسى آنها را از اين عمل نهى نمى كرد.

ابوبكر كاشانى در كتاب «بدائع الصنائع» براى اثبات جواز زيارت قبور به اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» استدلال نموده و سپس مى گويد:


1- المعجم الكبير، ج 1، ص 322.
2- المعجم الكبير، ج 22، ص 346.
3- شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 15، ص 40.

ص: 34

«ولعمل الأمّة من لدن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله الى يومنا هذا. (1)»

«و نيز به دليل اينكه امّت پيامبر صلى الله عليه و آله از زمان آن حضرت تاكنون به زيارت قبور مى رفته اند.»

حكم زيارت قبرها توسّط زنان

اشاره

درباره حكم زيارت قبرها توسّط زنان چهار نظريه وجود دارد:

نظريه اوّل: حرمت زيارت قبرها

اشاره

ابن تيميّه نخستين كسى است كه زيارت قبرها را براى زنان به طور مطلق حرام مى داند. دليل ايشان بر حرمت، فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه مى فرمايد: «لعن اللَّه زوّارات القبور.» خلاصه استدلال ايشان در كتاب «مجموع الفتاوى» و «الفتاوى الكبرى» از اين قرار است: «دو روايت در كتابهاى حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه در ظاهر با همديگر تعارض دارند:

1. «لعن اللَّه زوّارات القبور.»

2. «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فإنّها تذكّر الآخرة.»

بعضى گفته اند: روايت اوّل توسّط روايت دوم نسخ شده است؛ بنابراين روايت دوم دلالت بر جواز زيارت براى عموم مردان و زنان دارد.

ولى اين گفتار غلط است، زيرا:

اوّلًا: روايت دوم بطور كلّى شامل زنان نمى شود تا بتواند روايت اوّل را نسخ كند؛ زيرا در اين روايت كلمه «نهيتكم» و «فزوروها» جمع مذكّر آورده شده است و شامل زنان نمى شود.

ثانياً: بر فرض بپذيريم كه روايت دوم عموميّت دارد و شامل زنان نيز مى شود، در اين صورت با يك روايت عامّ «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» كه شامل زنان نيز


1- بدائع الصنائع، ج 1، ص 320.

ص: 35

مى شود و زيارت قبور را براى آنان جايز مى داند و يك روايت خاصّ كه فقط شامل زنان شده و زيارت قبور را براى آنان حرام مى داند «لعن اللَّه زوّرات القبور.» و در چنين صورتى از سه حالت خارج نيست:

الف) مى دانيم روايت خاصّ پس از روايت عامّ صادر شده است. در اين صورت روايت خاصّ روايت عامّ را تخصيص مى زند. نتيجه اين كه در اينجا روايت اوّل، روايت دوم را تخصيص مى زند و حرمت زيارت براى زنان ثابت مى گردد.

ب) مى دانيم روايت عامّ پس از روايت خاصّ صادر شده است. در اين صورت اصوليون عامّ را ناسخِ خاصّ نمى دانند. و در نتيجه حرمت زيارت قبور براى زنان ثابت است.

ج) نمى دانيم روايت عامّ بعد از روايت خاصّ صادر شده است. در اين صورت عموم اهل علم از اصوليون، خاصّ را مقدّم بر عامّ مى كنند. در نتيجه، اينجا دلالت روايت اوّل بر حرمت زيارت قبور براى زنان پابرجاست.»(1)

پاسخ استدلال ابن تيميّه

پاسخ اوّل

ادّعاى اختصاص روايت دوّم (نهيتكم، فزوروها) به مردان به دليل مذكّر بودن اين دو لفظ ادعاى بى اساس و ناآگاهانه است، زيرا:

اوّلًا: بسيارى از خطابات قرآنى و روايى با لفظ جمع مذكّر وارد شده است. اگر مجرّد مذكّر بودن كلمه اى دليل بر اختصاص آن به مردان باشد، لازم است كه اكثر خطابات قرآنى و روايى شامل زنان نشود، مانند: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصّيَامُ» (2) و «وَأَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَءَاتُواْ الزَّكَوةَ» (3) و «الْيَوْم احِلَّ لَكُمْ الطَّيِّبات» (4). بدون شكّ اين آيات اختصاص به مردان ندارد.


1- مجموع الفتاوى، ج 24، ص 360؛ الفتاوى الكبرى، ج 3، ص 42.
2- البقرة/ 183.
3- البقرة/ 443.
4- المائدة/ 5.

ص: 36

ثانياً: در روايت دوم سه جمله وارد شده است:

1. «نهيتكم عن زيارةالقبور، فزوروها، لأنّها تذكّر الآخرة؛ من شما را از زيارت قبرها نهى كرده بودم، اكنون به زيارت قبرها برويد، زيرا زيارت قبور موجب يادآورى آخرت است.»

2. «ونهيتكم عن لحوم الأضاحى فوق ثلاث، فكلوا وامسكوا ماشئتم؛ من شما را از خوردن بيشتر از سه گوشتِ قربانى نهى كرده بودم، اكنون هر مقدار كه مى خواهيد بخوريد.»

3. «ونهيتكم عن الأشربة في الأوعية، فاشربوا في أيّ وعاء شئتم، ولاتشربوا مسكراً؛ شما را از آشاميدن در هر ظرفى نهى كرده بودم، اكنون در هر ظرفى كه خواستيد بياشاميد، فقط مشروبات مست كننده را نياشاميد.»

ابن تيميّه ادّعا مى كند كه در جمله اوّل كلمه «نهيتكم» خطابِ مذكّر است و اختصاص به مردان دارد. و كلمه «فزوروها» نيز جمع مذكّر است و اختصاص به مردان دارد. در نتيجه اگر چه ابتدا پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت قبور را براى عموم حرام كرد، ولى با اين روايت، نهى از زيارت قبور براى خصوص مردان را نسخ كرده است، لذا حكم به حرمت زيارت براى زنان باقى است.

ايشان بايد در جمله دوم نيز همين استدلال را پياده كند، يعنى بگويد: كلمه «نهيتكم» و «فكلوا وامسكوا» لفظ مذكّر است و اختصاص به مردان دارد. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله خوردن بيش از سه قربانى را براى مردان جايز نموده و حكم گذشته را در خصوص مردان نسخ كرده است، بنابراين خوردن بيش از سه قربانى در حال حاضر براى زنان حرام است.

و نيز در جمله سوم با همين استدلال بايد خوردن مشروبات مباح را براى زنان در هر ظرفى حرام بداند و در ظرف مخصوص پوست دبّاغى شده جايز بداند.

هيچ فقيهى از فقهاى اسلامى چنين احكامى را صادر نكرده است.

ثالثاً: در آخر روايت دوم اين جمله وجود دارد: «لأنّها تذكّركم الآخرة؛ زيرا زيارت

ص: 37

قبرها يادآور آخرت است.» در حقيقت پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت قبرها را براى هر كسى كه متذكّر آخرت شود، جايز دانسته است و فرقى ندارد؛ چه مرد باشد چه زن. و به تعبير اصوليون علّت عام است و شامل زنان نيز مى شود.

بنابراين نتيجه مى گيريم: روايت دوم (نهيتكم عن زيارة القبور، فزوروها) عامّ است و شامل زنان نيز مى شود.

پاسخ دوم

با توجّه به پاسخ پيشين مى توانيم از دو روايت گذشته سه حكم را استنباط كنيم:

1. نهى از زيارت قبور براى مردان و زنان در صدر اسلام. اين حكم از جمله «نهيتكم عن زيارة القبور» استفاده مى شود.

2. نهى از زيارت قبور براى زنان. اين حكم از روايت «لعن اللَّه زوّارات القبور» استفاده مى شود.

3. امر به زيارت قبور براى مردان و زنان پس از نهى سابق. و اين حكم از جمله «فزوروها» استفاده مى شود.

در اينجا دو احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل: روايت نخست (لعن اللَّه زوّارات القبور) قبل از روايت دوم «فزوروها» صادر شده باشد. در اين صورت اين روايت در حقيقت نهى از زيارت قبور را- كه در صدر اسلام نسبت به عموم صادر شده- تأكيد مى كند، در واقع رسول خدا صلى الله عليه و آله در صدر اسلام فرموده است: «تمام مردم، بخصوص زنان را از زيارت قبرها نهى مى كنم.» در نتيجه ما در صدر اسلام يك حكم عامّ مبنى بر نهى از زيارت قبور داشته ايم و اين حكم عامّ درباره زنان مورد تأكيد قرار گرفته است. و يك حكم عامّ مبنى بر جواز زيارت قبور براى مردان و زنان داريم كه بعداً صادر شده است. در اين صورت به اتّفاق همه علماى اصولى حكم دوم ناسخ حكم اوّل است.

ص: 38

و همين احتمال را بسيارى از انديشمندان اهل سنّت تأييد كرده اند. ترمذى مى گويد:

«وقد رأى بعض أهل العلم أنّ هذا كان قبل أن يرخّص النبى صلى الله عليه و آله في زيارة القبور، فلمّا رخّص دخل فى رخصته الرجال والنساء. (1)»

«بعضى از دانشمندان معتقدند حديث (زوّارات القبور) قبل از صدور اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به زيارت قبور، صادر شده است و هنگامى كه زيارت قبور را اجازه داد، مردان و زنان داخل در اين اجازه شدند.»

و محمدبن اسماعيل كحلانى و مباركفورى، سخن ترمذى را با دو نكته تأييد كرده اند: 1. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به عايشه چگونه زيارت كردن را آموخت. 2. اينكه فاطمه عليها السلام بارها به زيارت قبر حمزه عليه السلام مى رفت.(2) درباره اين دو نكته بعداً سخن خواهيم گفت.

احتمال دوم: روايت اوّل (لعن اللَّه زوّارات القبور) پس از روايت دوم (فزوروها) صادر شده باشد. در اين صورت لازم مى آيد حكم اوّل (نهى عمومى از زيارت قبور) يك مرتبه توسّط حكم سوم (امر به زيارت عمومى) نسخ شود و مرتبه دوم با حكم دوم (نهى خصوص زنان از زيارت قبور) نسخ گردد. و صدور چنين امرى شايسته مولا و شارع حكيم نيست.

پاسخ سوم

بر فرض بپذيريم كه روايت اوّل و دوم متعارض هستند، بايد ميان آنها جمع نمود؛ چنانكه قرطبى و قارى و شوكانى و ديگران انجام داده اند.

شوكانى در كتاب «نيل الأوطار»، ابتدا كلامى را از قرطبى نقل كرده و مى گويد:


1- سنن الترمذي، ج 2، ص 259.
2- سبل السلام، ج 2، ص 114؛ تحفة الأحوذي، ج 4، ص 137.

ص: 39

«قال القرطبى: اللعن المذكور في الحديث إنّما هو للمكثّرات من الزيارة، لما تقتضيه الصيغة من المبالغة. ولعلّ السبب ما يفضى إليه ذلك من تضييع حقّ الزوج والتبرّج وما ينشأ من الصياح ونحو ذلك، وقد يقال: إذا أمن جميع ذلك فلا مانع من الإذن لهنّ، لأنّ تذكّر الموت يحتاج إليه الرجال والنساء.(1) »

«قرطبى گفته است: نفرينى كه در اين حديث آمده، اختصاص به زنانى دارد كه زياد به زيارت قبور مى روند، صيغه مبالغه (زوّارات) به اين معنا دلالت دارد. و شايد سبب نهى چنين زنانى از زيارت قبور عواقب آن باشد؛ مانند از بين رفتن حقّ همسر، زينت و خودنمايى، فرياد زدن و امثال آن. لذا گفته مى شود: چنانچه از تحقّق نيافتن اين عواقب مطمئن باشيم، مانعى ندارد كه زنان به زيارت قبور روند. زيرا يادآورى آخرت چيزى است كه هم مردان و هم زنان نيازمند به آن هستند.»

و سپس مى گويد:

«وهذا الكلام هو الّذي ينبغي اعتماده في الجمع بين أحاديث الباب المتعارضة في الظاهر.(2) »

«سخن قرطبى شايسته اعتماد در جمع بين احاديثى است كه به ظاهر متعارض مى باشند.»

مباركفورى نيز در كتاب «تحفة الأحوذى» پس از نقل سخن قرطبى مى گويد:

«آنچه قرطبى مى گويد چيزى است كه ظاهر حديث بر آن دلالت دارد.» (3)پاسخ چهارم

حديث «لعن اللَّه زوّارات القبور» يا «لعن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله زوّارات القبور» از سه طريق روايت شده است:


1- نيل الأوطار، ج 4، ص 166.
2- همان.
3- تحفة الأحوذي، ج 4؛ ص 137.

ص: 40

1. أبو عوانة عن عمر بن أبي سلمة عن أبيه عن أبي هريرة. (1)2. سفيان عن عبداللَّه بن عثمان بن خثيم عن عبدالرحمن بن بهمان عن عبدالرحمن بن حسان بن ثابت عن أبيه.(2) 3. عبدالوارث بن سعيد عن محمد بن جحادة عن أبي صالح عن ابن عبّاس.(3) در سند اوّل عمر بن ابى سلمه وجود دارد كه توسّط علماى رجالى تضعيف شده است.

ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» در شرح حال عمر بن ابى سلمه مى نويسد:

«قال ابن سعد: كان كثير الحديث، و ليس يحتجّ بحديثه.

وقال ابن المديني عن يحيى بن سعيد: كان شعبة يضعِّف عمرَ بن أبي سلمة.

وقال ابوقدامة: قلت لابن مهدي: إنّ شعبة أدركه ولم يحمل عنه؟ قال:

أحاديثه واهية.

وقال ابن أبي خيثمة: سألت أبي عنه، فقال: صالحٌ ان شاءاللَّه، وكان يحيى بن سعيد يختار محمدَ بن عمروعليه.

وقال أحمد: لم يسمع شعبة منه شيئاً.

وقال ابن معين: ليس به بأس. وفي رواية: ضعيف الحديث.

وقال أبوحاتم: هو عندي صالح صدوق في الأصل، ليس بذلك القوي، يكتب حديثه ولايحتجّ به.

وقال العجلي: لابأس به.


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 337؛ سنن الترمذي، ج 2، ص 259؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 78؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 502.
2- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 374؛ مسند أحمد، ج 3، ص 442- 443؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 502؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 78؛ المعجم الكبير، ج 4، ص 42.
3- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 502.

ص: 41

وقال الجوزجاني: ليس بقويّ في الحديث.

وقال النسائي: ليس بالقوي.

وقال ابن خزيمة: لايحتجّ بحديثه.» (1) ملاحظه مى كنيد كه از عمر بن ابى سلمه با اين عناوين ياد شده است: «كسى كه نمى شود به حديثش استدلال نمود»، «شعبه او را تضعيف كرده است»، «احاديث او پوچ است»، «ضعيف الحديث است»، «قوى نيست، حديثش نوشته نمى شود و قابل استدلال نيست» و «او در حديث قوى نيست.» با وجود چنين شخصى در سند حديث، اين حديث از اعتبار ساقط مى شود.

و در سند دوم عبدالرحمن بن بهمان وجود دارد و از على بن مدينى درباره شخصيّت او پرسيدند، او گفت: «شناخته شده نيست.»(2) در سند سوم ابوصالح قرار دارد، نام او باذان يا باذام است. اين شخص را فقط عجلى توثيق كرده است(3) و سايرين يا او را تضعيف كرده اند و يا نسبت به او بى تفاوت اند.

احمد بن حنبل مى گويد: «عبدالرحمن بن مهدى به حديث ابوصالح عمل نمى كرد.» (4) ابن عدى مى گويد: «آنچه ابوصالح روايت مى كند، تفسير است نه روايت و در تفسيرش نيز اهل تفسير از او متابعت نكرده اند. و هيچ كس از گذشتگان را نديدم از او راضى باشد (5)


1- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 401. و نيز ر. ك: به كتابهاى الجرح والتعديل، ج 1، ص 146؛ العلل أحمد بن حنبل، ج 1، ص 419 و ج 3، ص 187؛ معرفة الثقات العجلي، ج 2، ص 168.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 1، ص 289.
3- معرفةالثقات، ج 2، ص 408.
4- العلل ج 2، ص 502.
5- الكامل ابن عدي، ج 2، ص 71.

ص: 42

زكريّا بن ابى زائده گفته است: «روزى شعبى از كنار ابوصالح مى گذشت، گوش او را كشيد و گفت: واى بر تو! قرآن را تفسير مى كنى در حالى كه آن را حفظ نيستى.»(1) ابوحاتم گفته است: «حديث اونوشته مى شود، ولى به آن استدلال نمى شود.» (2) نسائى گفته است: «ضعيف است.» (3) عقيلى گفته است: «مغيره گفته كه: ابوصالح فقط كودكان را تعليم مى داد، و تفسيرش ضعيف است.» (4)جوزقانى گفته است: «ابوصالح متروك است.» (5)ابن جوزى از ازدى نقل كرده است كه او گفت: «ابوصالح بسيار دروغگو است.» (6) ابن حبّان گفته است: «ابوصالح از ابن عبّاس روايت كرده است، ولى رواياتش نشنيده گرفته مى شود.» (7)بنابر اين، بر فرض دلالت اين حديث كامل باشد، سند آن بسيار مخدوش است.

علاوه بر ابن تيميّه، بن باز نيز زيارت قبرها توسط زنان را حرام و گناه كبيره دانسته است، ايشان گفته است:

«امّا زيارة المرأة للقبور فهي محرّمة، بل من كبائر الذنوب، لأنّ النبيّ صلى الله عليه و آله لعن زائرات القبور والمتّخذين عليها المساجد والسرج.»(8) «زيارت زنان از قبرها حرام و از گناهان كبيره است، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله زنانِ زيارت كننده قبرها و كسانى را كه بر روى قبرها مسجد مى سازند و چراغ روشن مى كنند، نفرين كرده است.»


1- تهذيب التهذيب، ج 1، ص 364؛ ضعفاء العقيلي، ج 1، ص 165.
2- تهذيب التهذيب، ج 1، ص 365.
3- كتاب الضعفاء والمتروكين، ص 158.
4- ضعفاء العقيلي، ج 1، ص 166.
5- تهذيب التهذيب، ج 1، ص 365.
6- الموضوعات، ج 1، ص 373؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 365.
7- كتاب المجروحين، ج 1، ص 185.
8- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 72 و 149- 150.

ص: 43

با پاسخى كه از كلام ابن تيميّه داديم، بى اساسى كلام بن باز روشن مى شود، و نيازى به تكرار نيست؛ بخصوص اينكه در سند روايتى كه بن باز به آن استدلال كرده نيز ابوصالح وجود دارد، و روايات او همانطور كه گذشت، قابل استدلال نيست.

نظريه دوم: كراهت زيارت قبرها

اشاره

بسيارى از فقهاى اهل سنّت زيارت قبور براى زنان را مكروه دانسته اند. (1)و در مقام استدلال، به يكى از دو دليل ذيل تمسّك كرده اند:

1. روايت «لعن اللَّه زوّارات القبور» دلالت بر كراهت دارد، زيرا در اين روايت چند احتمال وجود دارد و در حقيقت مفاد آن دائر مدار حرمت يا جواز است كه در اين صورت روايت را حمل بر كراهت مى كنيم.

2. زنان در مصيبتها كم صبر و بى طاقتى مى كنند. به همين دليل رفتن آنان به زيارت قبرها مكروه است.

ردّ نظريه دوم

اين نظريه از آن جهت مردود است كه دليلهاى آنها بى اساس و مردود مى باشد.

امّا دليل اوّل، پاسخ آن در ردّ نظريه اوّل ذكر شد.

و دليل دوم نيز بى اساس است؛ زيرا اين دليل اخصّ از مدّعاست، مدّعاى آنان اين است كه زيارت قبرها به طور كلّى، در هر زمان و هر مكانى، مكروه است. و دليل آنان نيز اين است كه زنان كم صبرى و ناشكيبايى مى كنند. اين دليل- بر فرض بپذيريم كه بى صبرى زياد در مصائب مكروه است- تنها در صورتى دلالت بر كراهت مى كند كه زنان كم صبرى زياد نموده، بى اندازه شيون نمايند.


1- فتح العزيز، ج 5، ص 248؛ الاقناع، ج 1، ص 192؛ مغني المحتاج، ج 1، ص 365؛ المغني، ج 2، ص 430؛ كشف القناع، ج 2، ص 174؛ الكافي في فقه ابن حنبل، ج 1، ص 275.

ص: 44

نظريه سوم: جواز زيارت قبرها

براى اثبات اين نظريّه به چند دليل استدلال شده است:

1. هيچ دليلى بر حرمت يا كراهت زيارت براى زنان وجود ندارد، بلكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «كنت نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها.» اين روايت دلالت دارد بر اينكه آن حضرت ابتدا همه مسلمانان- زن و مرد- را از زيارت قبرها نهى فرموده و سپس براى همه آنان- چه زن و چه مرد- جايزه كرده اند.

و روايت ديگرى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: «لعن اللَّه زوّارات القبور» (1) قبل از روايتِ «فزوروها» صادر شده است. ترمذى مى گويد:

«قد رأى بعض أهل العلم أنّ هذا كان قبل أن يرخّص النبيّ في زيارة القبور، فلمّا رخّص دَخَلَ في رخصته الرجال والنساء.(2)

«بعضى ازدانشمندان معتقدند روايت (لعن اللَّه زوّارات القبور) قبل از اين بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله زيارت قبور را اجازه دهند و هنگامى كه زيارت قبرها را اجازه دادند، تمام مردان و زنان در اين اجازه داخل شدند.»

علاوه بر آن، حديث «لعن اللَّه زوّارات القبور» هم از نظر سند و هم از نظر دلالت بسيار ضعيف است.

2. پيامبر صلى الله عليه و آله چگونه زيارت كردن را به همسرش عايشه تعليم داد.

در روايتى عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت به من فرمود:

«انّ ربَّك يأمرك أن تأتي أهل البقيع، فتستغفر لهم. قلت: كيف أقول لهم يا رسول اللَّه؟ قال: قُولي السلام على أهل الديار من المؤمنين والمسلمين، يرحم اللَّه المستقدمين منّا والمستأخرين، وانّا إن شاءاللَّه بكم لاحقون. (3)»»


1- مدرك اين حديث نيز قبلًا ذكر شد.
2- سنن الترمذي، ج 2، ص 259.
3- صحيح مسلم، ج 3، ص 64؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 221؛ سنن النسائي، ج 4، ص 93؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 79؛ المصنف الصنعاني، ج 3، ص 576؛ السنن الكبرى النسائي، ج 1، ص 656؛ صحيح ابن حبّان، ج 16، ص 46.

ص: 45

«پروردگارت به تو أمر مى كند كه به قبرستان بقيع آمده و براى آنان طلب آمرزش كنى.

عرض كردم: در كنار قبرها چه چيزى بگويم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بگو: السلام على اهل الديار ....»

اين روايت دلالت بر جواز زيارت قبرهاى براى زنان دارد.

3. عايشه به زيارت قبر برادرش عبدالرحمن بن ابى بكر مى رفت.

عبداللَّه بن ابى مليكه مى گويد:

«إنّ عائشة أقبلت ذات يوم من المقابر. فقلت لها: يا أمّ المؤمنين من أين أقبلت؟ قالت: من قبر أخي عبدالرحمن بن أبي بكر. فقلت لها: أليس كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نهى عن زيارة القبور؟! قالت: نعم كان نهى، ثمّ أمر بزيارتها(1)

روزى عايشه از قبرستان برمى گشت، به او گفتم: از كجا مى آيى؟ گفت: از كنار قبر برادرم عبدالرحمن بن ابى بكر. گفتم: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله از زيارت قبور نهى نكرده بود؟! گفت:

آرى، ابتدا نهى كرده بود و سپس دستور به زيارت قبور داد.»

سيّد سابق در كتاب «فقه السنّة» مى گويد:

«رخّص مالك وبعض الأحناف وروايةٌ عن أحمد وأكثر العلماء فى زيارة النساء للقبور، لحديث عائشة: كيف أقول .... (2)»

«مالك بن انس و بعضى از حنفى ها و به نقلى احمد بن حنبل و بيشتر علما زيارت زنان از قبرها را جايز دانسته اند؛ به دليل حديث عايشه كه گفته است: در زيارت قبور چه بگويم؟! ....»

در كتاب «التمهيد» نقل كرده است كه احمدبن حنبل به دليل زيارت عايشه از قبر برادرش، زيارت قبور را براى زنان جايز دانسته است.(3)


1- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 376؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 78؛ أحكام الجنائز، ص 181، مسند أبي يعلى، ج 8، ص 284.
2- فقه السنّة، ج 1، ص 566.
3- التمهيد ابن عبدالبرّ، ج 3، ص 234.

ص: 46

محمدبن اسماعيل كحلانى نيز روايت عبداللَّه بن ابى مليكه را دليل بر جواز زيارت قبور دانسته است. (1) 4. حضرت زهرا عليها السلام هر جمعه به زيارت قبر حمزه و شهداى احُد مى رفت.

در روايتى امام سجّاد از امام حسين عليه السلام روايت كرده است:

«انّ فاطمة بنت النبيّ صلى الله عليه و آله كانت تزور قبر عمّها حمزة كلّ جمعة، فنصلّى وتبكى عنده. (2)»

«فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله هر جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفت و در آنجا نماز مى خواند و در كنار قبر گريه مى كرد.»

طحطاوى در «حاشية مراقي الفلاح» براى اثبات جواز زيارت قبور براى زنان به اين روايت استدلال كرده است. (3)بعضى- مانند محمّدبن اسماعيل كحلانى- در مقام تضعيف اين روايت گفته اند:

«وهو حديث مرسل، فإنّ عليّ بن الحسين لم يدرك فاطمة بنت محمّد صلى الله عليه و آله (4)

اين حديث مرسل است. زيرا على بن حسين، زمانِ فاطمه را درك نكرده است.»

جاى بسيار تعجّب است كه چنين سخنى از مثل چنين شخصى صادر شود؛ زيرا در كتاب «مستدرك الصحيحين» و «السنن الكبرى» سند روايت «على بن الحسين عن أبيه» است. در واقع اين روايت از امام حسين عليه السلام نقل شده است و مرسل دانستن اين حديث ناشى از بى دقّتى است.

5. پيامبرمكرّم اسلام صلى الله عليه و آله زنى را كه دركنار قبرى گريه مى كرد، فقط توصيه به صبر كرد و او را از اين عمل نهى نفرمود. و اين دلالت بر جواز زيارت قبرها توسّط زنان دارد.


1- سبل السلام، ج 2، ص 115.
2- مستدرك الصحيحين 1: 377 و 3: 28، السنن الكبرى البيهقي 4: 78، أحكام الجنائز البانى: 183.
3- حاشية مراقي الفلاح، ج 2، ص 619.
4- سبل السلام، ج 2؛ ص 115.

ص: 47

انس بن مالك گفته است:

«مرّ النبيّ صلى الله عليه و آله بامرأة عند قبر وهي تبكي، فقال: اتّقي اللَّه واصبري. قالت:

إليك عنّى، فانّك لم تصب بمصيبتى ولم تعرفه. فقيل لها: إنّه النّبيّ صلى الله عليه و آله. فأتت باب النبى صلى الله عليه و آله، فلم تجد عنده بوّابين، فقالت: لم اعرفك. فقال: إنّما الصبر عندالصدمة الاولى (1)«روزى پيامبر صلى الله عليه و آله زنى را در كنار قبرى ديد كه گريه مى كند. به او فرمود: تقواى الهى پيشه كن و صبر نما. آن زن گفت: دور شو، تو كه مبتلا به مصيبت من نشده اى تا بدانى گرفتار چه مصيبتى شده ام. شخصى به آن زن گفت: او پيامبر صلى الله عليه و آله بود. آن زن به درِ خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، هيچ نگهبانى نبود، به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: من شما را نشناختم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: صبر حقيقى صبر در مصيبت اوّل است.»

عينى در كتاب «عمدةالقارى» مى گويد: «اين حديث دلالت بر جواز زيارت قبرها دارد؛ فرقى ميان زن و مرد نيست.» (2) البانى نيز اين حديث را دليلى بر جواز زيارت قبور براى تمام مردان و زنان دانسته است.(3)

نظريه چهارم: استحباب زيارت قبرها

تحقيق در روايات بيانگر اين مطلب است كه زيارت قبرها نه تنها براى زنان جايز است، بلكه استحباب نيز دارد؛ زيرا:

اوّلًا: در روايت «نهيتكم عن زيارةالقبور فزوروها» كلمه «فزوروها» امر است. و از آنجا كه قرينه هاى گوناگون و اجماع فقها قائم است بر عدم وجوب زيارت قبور،(4) اين


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 79؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 78؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 264؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 176 و ج 10، ص 453.
2- عمدةالقارى، ج 8، ص 68.
3- أحكام الجنائز، ص 184.
4- تنها شخصى كه زيارت قبرها را يك بار واجب دانسته، ابن حزم در كتاب «المحلّى، ج 5، ص 160» است.

ص: 48

كلمه حمل بر استحباب مى شود. لذا اين روايت دلالت بر استحباب زيارت قبرها براى همه مسلمانان دارد.

ثانياً: در همين روايت علّت امر به زيارت قبور، «يادآورى آخرت»، «يادآورى مرگ»، «پند آموزى» و «زهد در دنيا» معرّفى شده و همه اين فوايد قرينه است بر ظهور امر بعد از نهى در استحباب زيارت قبور.

ثالثاً: در روايت عايشه نيز اين عبارت نقل شده است: «انّ ربَّك يأمرك أن تأتي أهل البقيع ....» در اينجا نيز سخن از امر خداوند به زيارت قبور بقيع مطرح شده است. و بايد حمل بر استحباب شود.

رابعاً: از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است:

- «من زار قبر والديه أو أحدهما في كلّ جمعة غفر [اللَّه] له وكان بارّاً لوالديه (1)

«هر كسى كه قبر پدر و مادرش يا يا يكى از آنها را در روز جمعه زيارت كند، خداوند گناهانش را آمرزيده، او را از نيكى كنندگان به پدر و مادر خواهد شمرد.»

- «من زار قبر والديه أوأحدهما في كلّ جمعة فقرأ عنده يس غفراللَّه له بعدد كل كلّ حرف منها (2)

«هر كسى كه قبر پدر و مادرش يا يكى از آنان را روز جمعه زيارت كند و سوره يس را در كنار قبر آنها قرائت نمايد، خداوند به عدد هر حرفى از اين سوره گناهانش را مى آمرزد.»

- «من زار قبر والديه أو أحدهما احتساباً كان كعِدْل حجّةٍ مبرورة، ومن كان زوّاراً لهما زارت الملائكة قبرَه (3)


1- الجامع الصغير، ج 2، ص 605؛ مجمع الزوائد الهيثمي، ج 3، ص 59؛ المعجم الصغير، ج 2، ص 69؛ كنز العمّال، ج 6، ص 468؛ الدرّ المنثور، ج 4، ص 174.
2- كنز العمّال، ج 16، ص 479؛ الدر المنثور، ج 5، ص 257.
3- كنز العمّال، ج 16، ص 479.

ص: 49

«هر كسى كه قبر پدر و مادرش يا يكى از آنها را زيارت كند، ثواب حجّ را كسب كرده است. و هر كسى كه زياد به زيارت آنها رود، ملائكه نيز در آينده قبر او را زيارت مى كنند.»

اين روايات، اگر چه توسّط بعضى از نظر سند مخدوش دانسته شده، ولى قاعده «تسامح در ادلّه سنن» به ما كمك مى كند كه با استناد به اين احاديث، زيارت قبور براى همه مسلمانان- چه مردان و چه زنان- را مستحب بدانيم.

بنابر اين نتيجه مى گيريم كه زيارت قبور براى زنان نه تنها حرام نيست، بلكه كراهت ندارد و مستحب هم است.

شرنبلانى و البانى از كسانى هستند كه صراحتاً تفاوتى ميان مرد و زن در استحباب زيارت قبرها نگذاشته اند. (1)

زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله

شايسته است پيش از بررسى ادلّه جواز و استحباب زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله نظريه ابن تيميّه و دليلهاى او را برشمريم:

نظريّه ابن تيميّه: حرمت زيارت قبر پيامبران

بعضى تلاش مى كنند ابن تيميّه را در فتوا به حرمت زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله تبرئه كنند. از اين رو لازم است كلمات ابن تيميّه و اظهارات بعضى از انديشمندان اهل سنّت در باب اعتقادات او در زيارت پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران گفته شود تا باورهاى فاسد او بر همگان روشن شود.

ايشان در كتاب «مجموع الفتاوى» در پاسخ به سئوال از زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:

«وأمّا الزيارة البدعيّة فمن جنس زيارة اليهود والنصارى وأهل البدع الّذين يتّخذون قبور الأنبياء والصالحين مساجد ... فالزيارة البدعيّة مثل قصد قبر


1- مراقي الفلاح، ج 1، ص 233؛ أحكام الجنائز، ج 1، ص 180.

ص: 50

بعض الأنبياء والصالحين للصلاة عنده والدعاء عنده أوبه أوطلب الحوائج منه أومن اللَّه تعالى عند قبره أو الاستغاثة به أو الإقسام على اللَّه تعالى به ونحو ذلك هو من البدع الّتي لم يفعلها أحد من الصحابة ولاالتابعين، ولاسنّ ذلك رسول اللَّه، ولا أحد من خلفائه الراشدين، بل قد نهى عن ذلك أئمّة المسلمين الكبار (1) «زيارتى كه بدعت است مانند زيارت يهوديان و مسيحيان و بدعت گذارانى كه بر روى قبرهاى پيامبران و صلحا مسجد مى سازند ... زيارتى كه بدعت است، مانند اينكه شخصى قصد كند كنار قبر بعضى از پيامبران و افراد صالح برود تا در كنار قبر آنها نماز بخواند، يا دعا كند، يا به آنها متوسّل شود و نيازهايش را از آنها يا از خدا در كنار قبر آنها بخواهد يا از آنها مدد جسته، يا خداوند را به آنها سوگند دهد. اين كارها بدعتهايى است كه هيچيك از صحابه و تابعين انجام نداده اند و رسول خدا صلى الله عليه و آله يا يكى از خلفاى راشدين دستور به آن نداده اند، بلكه پيشوايان بزرگ مسلمانان از انجام اين كارها نهى كرده اند.»

در اين عبارت ابن تيميّه تصريح مى كند زيارت كسى كه به قصد زيارت پيامبران و افراد صالح مسافرت مى كند بدعت است و بدعت حرام است؛ لذا زيارت او حرام خواهد بود.

و در جاى ديگر مى گويد:

«فمَن قَصَد قبورَ الأنبياء والصالحين لأجل الصلاة والدعاء عندها فقد قَصَد نفسَ المحرّم الّذي سدّ اللَّه ورسوله ذريعته.(2) »

«هر كسى كه به قصد نماز و دعا به كنار قبرهاى پيامبران و صلحا برود، در واقع حرامى را قصد كرده كه خدا و رسولش مانع از واسطه قرار دادن آن شده اند.»

و نيز گفته است:


1- مجموع الفتاوى، ج 24، ص 334.
2- همان، ج 1، ص 237.

ص: 51

«الأحاديث المرويّة فى زيارة قبره كلّها ضعيفة، بل كذب.(1) »

«تمام احاديثى كه درباره زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده ضعيف و دروغ است.»

همچنين گفته است:

«نفس السفر لزيارة قبرٍ من القبور- قبر نبيٍّ أو غيره- منهي عنه عند جمهور العلماء، حتّى أ نّهم لا يجوّزون قصر الصلاة فيه بناءً على أ نّه سفر معصية، لقوله الثابت في الصحيحين: (لاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: المسجد الحرام، والمسجد الأقصى، ومسجدي هذا) .... (2)»

«به نظر علما از مسافرت نمودن به قصد زيارت قبرى- چه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و چه ساير قبرها- نهى شده است، طورى كه جايز نمى دانند كسى در اين سفر نماز را شكسته بخواند؛ چون مسافرتش مسافرت معصيت است! به دليل اينكه پيامبر فرموده است:

باربندى و مسافرت نمى شود مگر به سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد الاقصى ومسجد من.»

و نيز گفته است:

«وأمّا الحديث المذكور فى زيارة قبر النبيّ صلى الله عليه و آله فهو ضعيف، وليس في زيارة قبر النبيّ صلى الله عليه و آله حديث حسن ولاصحيح، ولاروى أهل السنن المعروفة كسنن أبي داود والنسائي وابن ماجة والترمذي، ولا أهل المسانيد المعروفة كمسند أحمد ونحوه، ولاأهل المصنّفات كموطأ مالك وغيره في ذلك شيئاً، بل عامّة ما يروى في ذلك أحاديث مكذوبة موضوعة، كما يروى عنه صلى الله عليه و آله أنّه قال: (من زارني وزار أبي ابراهيم في عام واحد ضمن له على اللَّه الجنّة)، وهذا حديثٌ موضوعٌ كذبٌ باتّفاق أهل العلم. وكذلك ما يروى أنّه قال: (من زارني بعد مماتي فكأ نّما زارني في حياتي) و (من زارني بعد مماتي ضمنتُ


1- همان، ج 1، ص 355.
2- همان، ج 4، ص 520.

ص: 52

له على اللَّه الجنّة) ليس لشى ء من ذلك أصل. وإن كان قد روى بعض ذلك الدارقطني والبزار في مسنده، فمدار ذلك على عبداللَّه بن عمر العمري أومن هو أضعف منه ممّن لا يجوز أن يثبت بروايته حكم شرعيٌ. وانّما اعتمد الأئمّة في ذلك على ما رواه أبوداود في السنن عن أبي هريرة عن النبيّ صلى الله عليه و آله أ نّه قال: (ما من رجل يسلّم علىّ إلّاردّ اللَّه عليّ روحي حتّى أرد عليه السلام) وكما في سنن النسائي عن النبيّ صلى الله عليه و آله أنّه قال: (إنّ اللَّه وكّل بقبري ملائكة تبلغني عن امّتي السلام)، فالصلاة والسلام عليه ممّا أمر اللَّه به ورسوله، فلهذا استحبّ ذلك العلماء(1)

امّا حديثى كه درباره زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر شده است ضعيف مى باشد. درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ حديثِ نيكو و صحيح وجود ندارد. و اهل سنن- مانند ابوداود و نسائى و ابن ماجه- و مسانيد- مانند مسند احمد و ديگران- و مصنّفات- مانند موطأ مالك و غير او- روايتى درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر نكرده اند. بلكه تمام رواياتى كه در خصوص زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده دروغ و جعلى است. مثلًا از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «هر كسى كه من و پدرم ابراهيم را در يك سال زيارت كند، تعهّد مى كنم خداوند او را به بهشت ببرد.» اين حديث به اتّفاق همه علما ساختگى و دروغ است. و نيز روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كسى كه پس از مُردن، مرا زيارت كند به مانند اين است كه مرا در حال زنده بودن زيارت كرده است»، اين حديث نيز اصل واساسى ندارد. البتّه بعضى از اين احاديث را دارقطنى و بزار در مسندشان روايت كرده اند، ولى در سند آن احاديث، عبداللَّه بن عمر عمرى يا كسانى ضعيف تر از او وجود دارد كه نمى شود با روايت آنها حكم شرعى را ثابت نمود.

آرى! پيشوايان دين در باب زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله فقط به روايتى كه ابوداود در سنن ابى داود از ابوهريره نقل مى كند اعتماد كرده اند. ابوهريره از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «هيچ مردى نيست كه به من سلام كند، مگر اينكه خداوند روح من


1- همان، ج 24، ص 356 و 357.

ص: 53

را به جسدم برمى گرداند تا من جواب سلام او را بدهم.» و نيز در سنن نسائى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه آن حضرت فرمود: «خداوند در كنار قبر من فرشتگانى را گمارده تا سلام امّت مرا به من ابلاغ كنند.» لذا درود و سلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى است كه خداوند و رسولش به آن امر كرده اند و به همين دليل علما سلام دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله را مستحب دانسته اند.»

از مجموع كلمات ابن تيميّه استفاده مى شود كه ايشان در باب زيارت پيامبران مدّعى چند نكته است:

1. زيارت قبر پيامبران در صورتى كه شخصى به قصد زيارت آنان برود، عملى ساختگى و بدعت است.

اين سخن در حرمت زيارت قبر پيامبران براى هر كسى كه قصد زيارت كند كاملًا صراحت دارد؛ زيرا به اعتقاد ابن تيميّه اين زيارت بدعت است و بدعت حرام مى باشد.

2. كسى كه به قصد زيارت قبر پيامبران و افراد صالح و براى انجام نماز و دعا به آنجا مسافرت كند، قصد انجام فعل حرام را كرده است.

اين كلام نيز صراحت دارد كه «زيارت قبر پيامبران و افراد صالح» حرام است.

3. كسى كه براى زيارت قبر پيامبران و افراد صالح مسافرت كند، سفر معصيت انجام داده و بايد نمازش را تمام بخواند.

مسافرت زمانى سفرِ معصيت مى شود كه در آن مسافرت فعل حرام انجام گيرد، مثلًا به قصد فروش شراب مسافرت انجام گيرد، يا به قصد غارت اموال مردم مسافرت انجام شود؛ از اين رو اين قسمت از سخن ابن تيميّه صراحت دارد كه زيارت قبر پيامبران و اوليا از ديدگاه ابن تيميّه حرام است.

4. تمام احاديثى كه درباره زيارت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده، ساختگى و دروغ است، و هيچ يك از اهل علم متعرّض آن نشده اند.

5. دليل بر حرام بودن سفر براى زيارت قبر پيامبران و أئمّه عليهم السلام فرمايش رسول

ص: 54

خدا صلى الله عليه و آله است كه مى فرمايد: «لاتشدّ الرحال ....»

گفتنى است كه اين اظهارات نه تنها باطل و بى اساس است، بلكه بسيار زشت و بى ادبانه است. ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى» مى گويد:

«وهي من أبشع المسائل المنقولة عن بن تيميّة (1)

«سخن ابن تيميّه در منع زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از زشت ترين مسائلى است كه تاكنون از او نقل شده است.»

و تعجّب است از كسانى كه سعى مى كنند ابن تيميّه را تبرئه نموده، انتساب مطالب مذكور را به ايشان تهمت مى دانند و مى گويند: «ابن تيميّه تنها مسافرت نمودن به قصد زيارت را حرام دانسته است، نه زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را، بلكه ايشان زيارت قبر پيامبران را مستحب مى داند.»(2) چگونه ابن تيميّه مدعّى استحباب زيارت قبر پيامبران است، ولى قصد زيارت آنان را حرام مى داند و مسافرت براى زيارت آنان را سفر معصيت مى داند؟! آيا اين تناقض گويى نيست؟! آيا تضعيف روايات زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله توسط ابن تيميّه بهترين گواه بر عدم اعتقاد ايشان به استحباب زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟ بسيارى از انديشمندان اهل سنّت از فتواى ابن تيميّه به معصيت بودن زيارت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران پرده برداشته اند.(3)

پاسخ به ابن تيميّه

اشاره

بى اساس بودن سخنان ابن تيميّه زمانى روشن مى شودكه دومطلب بررسى گردد:

1. حديث «لاتشدّ الرحال» و دليل ابن تيميّه بر گفتارش.

2. دليل بر مستحب بودن زيارت قبور پيامبران- به خصوص قبر پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله- و ساير اولياء اللَّه و سفر براى اين زيارت.


1- فتح الباري، ج 3، ص 54.
2- شرح قصيدة ابن القيّم، ج 2، ص 363 و 364.
3- رفع المنارة، ص 71؛ دفع شبه من شبّه و تمرّد، ص 47؛ ال

ص: 55

مطلب اوّل: حديث «لاتشدّ الرحال ...»

اشاره

اين حديث در «صحيح البخاري» و «صحيح مسلم» با دو سند از ابوسعيد خدرى و ابوهريره نقل شده است:

1. سفيان عن الزهري عن سعيد عن أبي هريره عن النبيّ صلى الله عليه و آله، قال: لا تشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: المسجدالحرام، و مسجدالرسول و مسجدالأقصى (1) «پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: باربندى نمى شود مگر به قصد سه مسجد: مسجدالحرام، مسجدالرسول و مسجدالاقصى.»

2. شعبة عن عبدالملك عن قزعة عن أبي سعيد الخدري عن النبيّ صلى الله عليه و آله قال:

ولاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: مسجدالحرام و مسجدالأقصى ومسجدي.» (2) اين حديث در ساير كتابهاى حديثى اهل سنّت نيز با سندهاى ديگرى روايت شده است، (3) و در صدور آن اتفاق نظر دارند.

ابن تيميّه- همانطور كه گذشت- بر حرمت سفر براى زيارت قبور پيامبران و أئمّه عليهم السلام به اين حديث استدلال مى كند، با اين توضيح كه در حديث نبوى از هر گونه باربندى و سفر منع شده است، جز مسافرت به مساجد سه گانه. پس اگر كسى براى زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله باربندى و مسافرت كند، با نهى پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت كرده و سفر معصيت انجام داده است. متن كلام ايشان در «مجموع الفتاوى» اين است:


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 56 و 58؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 102.
2- صحيح البخاري، ج 2، ص 56؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 126.
3- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 452؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 7 و 34 و 45؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 330؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 451؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 205؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 192؛ مسند الحميدي، ج 2، ص 330؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 2، ص 268 و ج 4، ص 518- 519؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 258؛ مسند أبي يعلى، ج 2، ص 288؛ صحيح ابن حبّان، ج 4، ص 496.

ص: 56

«وربما كان مقصوده بالحج من زيارة قبره أكثر من مقصوده بالحج، وربما سوّى بين القصدين، وكلّ هذا ضلال عن الدين باتّفاق المسلمين، بل نفس السفر لزيارة قبرٍ من القبور- قبر نبيِّ أوغيره- منهي عنه عند جمهور العلماء، حتّى أ نّهم لايجوّزون قصر الصلاة فيه بناءً على أنّه سفر معصية، لقوله الثابت في الصحيحين: لا تشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: المسجد الحرام والمسجد الأقصى ومسجدي هذا (1)

بعضى در سفر حج مقصود اصلى را زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى دهند، يا هر دو [يعنى زيارت خانه خدا و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله] را قصد مى كنند، و تمام اين كارها به اتّفاق تمام مسلمانان خروج از دين است. بلكه خود سفر براى زيارت قبرى- چه قبر پيامبرى از پيامبران و چه قبر سايرين- در نظر جمهور علما نهى شده است، طورى كه شكسته خواندن نماز در اين سفر را اجازه نداده اند، زيرا اين سفر، سفر معصيت است، به دليل فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرموده است: باربندى و سفر نمى شود مگر به قصد سه مسجد: مسجد الحرام، مسجد الاقصى و مسجد من، اينجا.»

جواب از حديث «لاتشدّ الرحال»
اشاره

اين حديث هيچ ارتباطى به مسئله زيارت قبر پيامبران و اوليا ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: استثنا در اين حديث استثناى مفرّغ است و نيازمند تقدير در مستثنى منه مى باشد و در اينجا سه احتمال متصوّر است:

1. احتمال اوّل اين است كه در مستثنى منه، يك كلمه عامّ و فراگيرى در تقدير گرفته شود، مثلًا كلمه «شى ء» در تقدير باشد. در اين صورت معناى حديث اين است:

«مسافرت و باربندى به قصد هر چيزى انجام نمى شود مگر به قصد مساجد سه گانه.»

طبق اين احتمال، حديث مذكور دلالت بر حرمت سفر براى زيارت قبر پيامبران و امامان دارد. ولى به طور قطع، اين احتمال مردود است و هيچ يك از علماى


1- مجموع الفتاوى، ج 4، ص 520.

ص: 57

اسلام اين احتمال را مطرح نكرده اند؛ زيرا طبق اين احتمال، حديث «لاتشدّ الرحال» دلالت دارد بر حرمت هر مسافرتى به جز مسافرت به مساجد سه گانه. در نتيجه بايد گفت: مسافرت به قصد تجارت، تحصيل علم، صله رحم، تفريح و ... جايز نباشد، و يا بايد همه اين موارد حديث «لاتشدّ الرحال» را تخصيص بزنند. و معلوم است كه مسافرت به قصد تجارت و تحصيل علم و صله رحم و ... جايز و گاهى واجب و يا مستحب است؛ و تخصيص اين امور نيز تخصيص اكثر است و تخصيص اكثر در نزد علما و فقها مستهجن و مرجوح است. بنابر اين، چنين احتمالى از اساس مردود است.

2. احتمال دوم اين است كه كلمه «مكان» در تقدير باشد؛ يعنى در واقع رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «لاتشدّ الرحال إلى مكان إلّا ....» در اين صورت حديث مذكور دلالت دارد بر اينكه باربندى و مسافرت به قصد هر مكانى جايز نيست، مگر به قصد مكانهاى سه گانه مسجدالحرام و مسجدالنبى و مسجدالاقصى.

ابن تيميّه نيز همين احتمال را پذيرفته است و مى گويد:

«إنّ قوله: (لاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد) يتناول المنع من السفر إلى كل بقعة مقصودة. بخلاف السفر للتجارة وطلب العلم ونحو ذلك(1)

«سخن پيامبر صلى الله عليه و آله: (لاتشدّ الرحال) شامل سفر به هر بقعه اى مى شود كه به قصد آن بقعه مسافرت شود. ولى شامل سفر براى تجارت و تحصيل علم و امثال آن نمى گردد.»

اين احتمال نيز مردود است؛ زيرا اگر چه گفته اند: «در مستثناى مفرّغ لازم است عمومى ترين مفهوم در مقايسه با مستثنا در تقدير گرفته شود»، ولى هم نوع و هم صنف بودن مقدَّر با مستثنا لازم و ضرورى است.

و بر فرض بپذيريم كه كلمه مقدَّر «مكان» است، در اين صورت حديث دلالت دارد بر اينكه براى زيارت بقعه يا مكانى جز مساجد سه گانه باربندى و مسافرت نشود. امّا اگر كسى به قصد زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله و اولياى الهى و سلام دادن به آن حضرات


1- همان، ج 27، ص 21.

ص: 58

مسافرت كند، نه به قصد زيارت ضريح و مكانى كه آن حضرات در آنجا مدفون اند، اين حديث شامل آن نمى شود. شكّى نيست كه مسلمانان از دورترين شهرهاى اسلامى با اعتقاد به زنده بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله و امامان و به قصد عرض ارادت و اخلاص و سلام، به مدينه و شهرهاى ديگر مى روند، نه براى زيارت ضريح و يا مكانى كه آنان در آنجا دفن شده اند.

3. احتمال سوم اين است كه كلمه «مسجد» در تقدير باشد. در اين صورت معناى حديث اين است: «باربندى و مسافرت به قصد مسجدى نكنيد، مگر به قصد مساجد سه گانه.»

طبق اين احتمال حديث مذكور هيچ ارتباطى به زيارت قبور و اوليا ندارد. بدون شكّ اين احتمال به واقع نزديكتر است؛ زيرا هيچ يك از محذورات دو احتمال گذشته را ندارد، علاوه بر اينكه دو قرينه بر تأييد اين احتمال وجود دارد:

الف) پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث در مقام معرّفى اهمّيت و برترى مساجد سه گانه نسبت به مساجد ديگر است و در حقيقت مى خواهد بفرمايد كه اين مساجد سه گانه به حدّى فضيلت دارند كه شايسته است انسانها كار و زندگى را رها كرده، براى درك فضيلت آنها بار بسته، مسافرت كنند، همچنان كه درك فضيلت حج و عمره چنين است و امّا مساجد ديگر اين اهمّيت را ندارند و شايسته نيست كه افراد زندگى را رها كرده، به قصد آنها مسافرت كنند.

و گواه بر اين مطلب اين است كه در تمام كتابهاى اهل سنّت- جز در يك مورد- اين حديث به صورت نفى «لاتشدّ» وارد شده و اين قرينه است بر نفى فضيلت شدّ رحال به قصد مساجد ديگر. علاوه بر اينكه در بعضى از نقلها اين روايت با كلمه «لاينبغى الرحال» (مسافرت شايسته نيست) آمده است. البتّه در خصوص اين دو موضوع در پاسخ بعدى بطور مفصّل سخن خواهيم گفت.

ب) مستثنا در اين روايت، «مساجد ثلاثه» است و تقدير كلمه «مسجد» در مستثنا منه از جنس خودِ مستثنا بوده و مناسب مى باشد.

ص: 59

ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى» مى گويد:

«ومنها: أنّ المراد حكم المساجد فقط، وأنّه لاتشدّ الرحال إلى مسجدٍ من المساجد الولاء فيه غير هذه الثلاثة. وأمّا قصد غير المساجد لزيارة صالح أو قريب أو صاحب أو طلب علم أوتجارة أونزهة فلا يدخل في النهي. ويؤيّده ما روى أحمد من طريق شهر بن حوشب، قال: سمعت أباسعيد وذكرت عنده الصلاة في الطور، فقال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: (لا ينبغي للمصلّي أن يشدّ رحاله إلى مسجد تبتغي فيه الصلاة غير المسجد الحرام والمسجد الأقصى ومسجدي). وشهر حسن الحديث وإن كان فيه بعض الضعف(1)

«و يكى از پاسخهاى حديث «لاتشدّ الرحال» اين است كه مراد از اين حديث فقط بيان حكم مساجد سه گانه است. و معناى حديث اين است كه باربندى و مسافرت نمى شود به مسجدى از مساجدى كه دوست داريد، مگر به اين مساجد سه گانه. و امّا اگر كسى قصد سفر به غير از اين مساجد را كند تا شخص صالح يا قريب يا دوستى را زيارت كند و يا مقصودش تحصيل علم يا تجارت و يا گردش تفريحى باشد، داخل در اين حديث نمى شود. و مؤيّد آن، روايتى است كه احمد بن حنبل از طريق شهر بن حوشب نقل كرده است. شهر بن حوشب گفته است: از ابوسعيد خواستم نظرش را درباره نماز در كوه طور بگويد. از او شنيدم كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شايسته نيست كه نمازگزار قصد رفتن به مسجدى و آرزوى نماز در آن مسافرت كند، مگر به قصد رفتن به مسجدالحرام و مسجدالاقصى و مسجد من.» شهربن حوشب حسن الحديث است، اگر چه مقدارى ضَعف هم دارد.»

در ادامه مى گويد:

«قال بعض المحقّقين: في قوله: (إلّا إلى ثلاثة مساجد) المستثنى منه محذوف. فإمّا أن يقدّر عامّاً فيصير: (لاتشدّ الرحال إلى مكان في أيّ أمر كان إلّاإلى الثلاثة)، أو أخصّ من ذلك. لا سبيل إلى الأوّل، لإفضائه إلى سدّ


1- فتح البارى، ج 3، ص 53.

ص: 60

باب السفر للتجارة وصلة الرحم وطلب العلم وغيرها. فتعيّن الثاني. والأولى أن يقدّر ما هو أكثر مناسبةً، وهو (لا تشدّ الرحال إلى مسجد الولاء فيه إلّا إلى الثلاثة) فيبطل بذلك قول من منع شدّ الرحال إلى زيارة القبرالشريف وغيره من قبور الصالحين (1)

«بعضى از محقّقين گفته اند: در فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله (إلّا إلى ثلاثة مساجد) مستثنى منه محذوف است. لذا يا يك مفهوم عامّى در تقدير گرفته مى شود و معناى حديث اين است: «باربندى و مسافرت نمى شود به مكانى به قصد هر امرى مگر به مساجد سه گانه»، و يا يك مفهومى اخّص از آن در تقدير گرفته مى شود. احتمال اوّل ممكن نيست، زيرا موجب مى شود باب سفر براى تجارت، صله رحم، تحصيل علم و ساير موارد بسته شود.

پس احتمال دوم درست است. و بهتر اين است كه لفظى در تقدير گرفته شود كه با مستثنا مناسبت بيشترى داشته باشد و آن لفظ اين است كه «باربندى و مسافرت نمى شود به مسجدى مگر مساجد سه گانه.» در اين صورت نظر كسانى كه مسافرت به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و صلحا را ممنوع مى دانند، باطل مى شود.»

ثانياً: حديث «لاتشدّ الرحال» در صحيح بخارى از ابوهريره و ابوسعيد خدرى به صورت نفى «لاتشدّ» وارد شده است. (2)و در صحيح مسلم از ابوسعيد به صورت نهى «لاتشدّوا» و از ابوهريره به صورت نفى «لاتشدّ» روايت شده است.(3) و به احتمال بسيار زياد روايت مسلم از ابوسعيد به صورت نهى غلط است و امكان دارد نسخه نويسان اشتباه كرده باشند.

دليل بر اين مطلب اين است كه در تمام كتابهاى حديثى، تفسيرى، فقهى و رجالى اهل سنّت اين حديث از ابوسعيد و ابوهريره به صورت نفى نقل شده است.(4)


1- فتح البارى، ج 3، ص 54.
2- صحيح البخاري، ج 2، ص 56 و 58 و 220 و 250.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 102 و 126.
4- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 7 و 34 و 45 و 78 و ج 6، ص 7 و 398؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 330؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 452؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 451؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 205؛ سنن النسائي، ج 2، ص 37؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 10، ص 82؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 3- 4؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 192؛ مسند الحميدي، ج 2، ص 330 و 421؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 258.

ص: 61

تنها ابن ابى شيبه اين حديث را به چند طريق با كلمه «لاتشدّوا» به صورت نهى ذكر كرده است. ولى او نيز همين حديث را در جاى ديگر به همان سندهاى پيشين به صورت نفى ذكر كرده است. (1)نووى نيز در «شرح صحيح مسلم» روايت ابوسعيد را از صحيح مسلم به صورت نهى ذكر كرده است. و در همين كتاب دوباره اين حديث را به صورت نفى ذكر كرده است. (2)و كلمه نفى ظهور در تحريم ندارد، بلكه براى اثبات استعمال نفى در مقام نهى نيازمند به قرينه مى باشيم. و در حديث «لاتشدّ الرحال» هيچ قرينه اى بر استعمال نفى در مقام نهى وجود ندارد. بلكه وجود كلمه «لا تنبغي» در روايت شهر بن حوشب قرينه است بر اينكه كلمه «لاتشدّ» در اين روايت جهتِ توصيه اى دارد و فضيلت سفر به مكان ديگر را نفى مى نمايد و هيچ دلالتى بر حرمت سفر براى زيارت قبور ندارد.

ملّا على قارى مى گويد:

«و (لاتشدّ الرحال) أي لاينبغى أن يسافر أحدٌ للتبرّك إلى المشاهد (3)

«معناى لاتشدّ الرحال اين است كه شايسته نيست كسى براى تبرّك جستن به مشاهد مشرّفه مسافرت كند.»

ابن قدامه نيز مى گويد:

«فإن سافر لزيارة القبور والمشاهد، فقال ابن عقيل لايباح له الترخيص، لأنّه منهي عن السفر اليها، قال النبى صلى الله عليه و آله: (لاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد) متّفق عليه.

والصحيح اباحته وجواز القصر فيه، لأنّ النبيّ صلى الله عليه و آله كان يأتي قباء راكباً وماشياً، وكان

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص61


1- المصنّف ابن أبي شيبة، ج 2، ص 268 و ج 4، ص 518.
2- شرح صحيح مسلم نووي، ج 9، ص 105 و ج 9، ص 167.
3- شرح مسند أبي حنيفة، ص 250.

ص: 62

يزور القبور وقال: (زوروها تذكّركم الآخرة). وأمّا قوله صلى الله عليه و آله (لاتشدّ الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد) فيحمل على نفي التفضيل، لا على التحريم (1)

اگر كسى به قصد زيارت قبرها و مشاهد مسافرت كند، ابن عقيل آن را مباح نمى داند، به دليل اينكه از مسافرت به قصد زيارت قبور و مشاهد نهى شده است، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «باربندى نمى شود مگر به سه مسجد»، و اين حديث مورد اتّفاق است.

ولى نظريّه صحيح اين است كه مسافرت به قصد زيارت قبرها و مشاهد مباح و در اين مسافرت نماز شكسته است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله گاهى سواره و گاهى پياده به مسجد قبا مى رفت و قبرها را زيارت مى كرد و مى فرمود: «قبرها را زيارت كنيد، زيرا زيارت قبرها يادآور آخرت است.» و امّا سخن ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: «لاتشدّ الرحال ...» حمل بر نفى فضيلت مى شود نه حرمت.»

بهوتى در كتاب «كشف القناع» مى گويد:

«و اگر كسى به قصد مشهدى از مشاهد مشرّفه يا مسجدى غير از مساجد سه گانه يا زيارت قبر پيامبرى يا زيارت قبر يكى از اوليا مسافرت كند، اشكالى ندارد. و حديث «لاتشدّ الرحال ...» معنايش اين است كه مسافرت به جايى غير از مساجد سه گانه مانند مسافرت به مساجد سه گانه مطلوب نيست؛ از اين رو اين حديث از باربندى و مسافرت به غير مساجد سه گانه نهى نمى كند- به خلاف بعضى كه چنين پنداشته اند- زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله گاه سواره و گاه پياده به مسجد قبا مسافرت مى كرد و نيز قبرها را زيارت مى كرد و مى فرمود: قبرها را زيارت كنيد، زيرا زيارت قبرها شما را به ياد آخرت مى اندازد»(2) .

نووى در «شرح صحيح مسلم» درباره حكم سفر به قصد زيارت قبر پيامبران و أئمّه عليهم السلام مى گويد: «نظريه صحيح نزد اصحاب ما كه امام الحرمين و محقّقين نيز آن را برگزيده اند، اين است كه مسافرت به قصد زيارت قبور افراد صالح و مكانهاى بافضيلت حرام و مكروه نيست. آنان گفته اند: مراد از حديث «لا تشدّ الرحال» اين


1- المغني، ج 2، ص 103 و 104.
2- كشف القناع، ج 1، ص 618.

ص: 63

است كه فضيلت تامّ فقط در سفر به مساجد سه گانه است»(1) .

كلام نووى صراحت دارد كه نظر محقّقين اهل سنّت اين است كه در سفر به مساجد سه گانه فضيلت تامّ و كامل وجود دارد. و امّا در سفر به غير مساجد سه گانه يعنى قبور انبيا و مشاهد مشرّفه فضيلت هست، ولى فضيلت تامّ نيست.

دو روايت ديگر وجود دارد كه سخن نووى را تأييد مى كند.

روايت اوّل روايتى است كه جابر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است:

«إنّ خير ما ركبتْ إليه الرواحل مسجدي هذا والبيت العتيق (2)

«بهترين مكانى كه مسافران به قصد آنجا سوار بر وسائل نقليه مى شوند، مسجد من و بيت عتيق (خانه كعبه) است.»

سند اين روايت از اين قرار است: «الليث بن سعد عن أبي الزبير عن جابر بن عبداللَّه عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.» تمام افرادى كه در سند هستند ثقه مى باشند. هيثمى در مجمع الزوائد مى گويد: «رجاله رجال صحيح (3)؛ سند اين حديث صحيح است.» و البانى نيز اين حديث را در كتاب «السلسلة الصحيحة (4)» و «صحيح الترغيب والترهيب (5)» از روايات صحيحه ذكر كرده است. ابن حبّان نيز آن را در كتاب «صحيح ابن حبّان » (6)ذكر مى كند.

اين روايت گوياى اين واقعيّت است كه مسجدالنبى و مسجدالحرام بهترين مقصد مسافرت اند، نه تنها مقصد مسافرتى. پس مسافرت به قصد زيارت اماكن و مشاهد مشرّفه اگر چه بهترين مسافرت نيست، ولى مسافرتِ خوبى است.


1- شرح صحيح مسلم نووي، ج 9، ص 105.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 35؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 411؛ مسند أبي يعلى، ج 4، ص 183.
3- مجمع الزوائد، ج 4، ص 4.
4- السلسلة الصحيحة، ج 4، ص 204.
5- صحيح الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 28.
6- صحيح ابن حبّان، ج 4، ص 495.

ص: 64

روايت دوم روايتى است كه عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: أنا خاتم الأنبياء ومسجدي خاتم مساجد الأنبياء. أحقّ المساجد أن يُزار وتشدّ إليه الرواحل المسجد الحرام ومسجدي. صلاة في مسجدي أفضل من ألف صلاة فيما سواه من المساجد إلّاالمسجدالحرام (1)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من خاتم پيامبران و مسجد من، خاتَم مسجدهاى پيامبران است.

شايسته ترين مسجد براى زيارت و مسافرت مسجدالحرام و مسجد من است. نماز در مسجد من برتر از هزار ركعت نماز در مساجد ديگر، جز مسجدالحرام است.»

اين روايت نيز مسجدالحرام و مسجدالنبى را شايسته ترين مكان براى باربندى و سفر به قصد زيارت معرّفى كرده و شايستگى ساير اماكن و مشاهد مشرّفه- مانند قبر پيامبران بخصوص بارگاه رسول مكرّم اسلام- كه (أفضل بقاء الأرض) معرّفى شده- يا بارگاه امامان معصوم و اولياء را نفى نكرده است، بلكه اشاره به شايستگى اين اماكن براى مسافرت و زيارت دارد.

اينجا است كه مى بينيم كسانى مانند ابن تيميّه براى اثبات نظريات خويش از بسيارى روايات صحيحه چشم پوشى نموده، به دروغ پردازى و فريبكارى رويگردان مى شوند. ابن قدامه (م. 620) نظريّه حرمت سفر به قصد زيارت قبور پيامبران را تنها به ابن عقيل نسبت مى دهد. و نووى (م. 676) كه مورد توجّه تمام انديشمندان اهل سنّت است مى گويد: «نظريّه محقّقين اهل سنّت اين است كه سفر به قصد زيارت اماكن و مشاهد مشرّفه حرام يا مكروه نيست، بلكه تنها فضيلت سفر به قصد مساجد سه گانه را ندارد.» و ابن تيميّه (م. 728) كه توسّط بسيارى از علماى اهل سنّت فاسق و كافر و بدعت گذار معرّفى شده، مى گويد: «محقّقين اهل سنّت سفر به قصد زيارت قبر پيامبران و ديگران را سفر معصيت و حرام مى دانند»!.


1- مجمع الزوائد، ج 4، ص 4؛ كنز العمّال، ج 12، ص 270؛ الدر المنثور، ج 2، ص 54؛ تهذيب الكمال، ج 8، ص 451.

ص: 65

مطلب دوم: استحباب سفر براى زيارت قبر پيامبران و اوليا

1. استحباب سفر به قصد زيارت قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

در استحباب سفر به قصد زيارت پيامبر مكرّم اسلام دليلهاى گوناگونى وجود دارد:

دليل اوّل: قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَلَو أنَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُم جاؤكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّه وَاسْتَغْفَر لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللَّه تَوّاباً رَحيماً» (1)«و اگر آنان هنگامى كه به خود ستم كردند به نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر براى آنان آمرزش مى خواست، خداوند را توبه پذير و مهربان مى يافتند.»

اين آيه دلالت بر ترغيب مردم به آمدن نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و استغفار نزد آن حضرت و استغفار رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنان دارد. و در اين جهت تفاوتى ميان زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان مردم بود و زمانى كه در ظاهر از دنيا رفته، وجود ندارد. زيرا در حديث است كه «الأنبياء أحياءٌ في قبورهم (2) ؛ پيامبران در قبرها [يشان] زنده هستند.»

علاوه بر آن در جمله «إذ ظلموا» فعل در سياق شرط واقع شده است و به اعتراف علماى علم اصول، يكى از صيغه هاى عموم عبارت است از صيغه اى كه در سياق شرط واقع شود، (3) بنابر اين آيه شريفه عامّ است و شامل حالت زنده بودن پامبر صلى الله عليه و آله و


1- النساء/ 64.
2- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 147؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 477؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 326.
3- الإبهاج، ج 2، ص 106؛ الاعتصام، ج 1، ص 467؛ البرهان فى اصول الفقه، ج 1، ص 232؛ التمهيد الأسنوي، ج 1، ص 324.

ص: 66

حالت رحلت او مى شود.

و مفسّران نيز از آيه شريفه عموم را فهميده اند، و بسيارى از آنان در تفسير اين آيه، داستان اعرابى را نقل كرده اند. و آن داستان اين است كه على عليه السلام- و به نقلى عتبى- مى گويد:

«السلام عليك يا رسول اللَّه! سمعت اللَّه يقول: «ولو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفروا اللَّه واستغفَرَ لهم الرسول لوجدوا اللَّه توّاباً رحيماً» وقد جئتك مستغفراً لذنبي مستشفعاً بك إلى ربّي ....(1) »

«سلام بر تو اى رسول خدا! از خداوند متعال شنيدم كه مى فرمايد: (و لو أنّهم إذ ظلموا ...). و من آمدم در حاليكه آمرزش گناهانم را مى طلبم و تو را شفيع خود در نزد پروردگارم قرار مى دهم.»

دليل دوم: روايات

روايات گوناگونى درباره زيارت پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است. در اينجا ترجمه بعضى از آنها را مى آوريم:

1. «ابن عبّاس گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى كه مرا پس از مردنم زيارت كند، مانند كسى است كه در حال زنده بودنم زيارتم نمايد. و هر كسى كه به زيارت من آيد و به كنار قبر من برسد در روز قيامت براى او گواهى مى دهم.» (2)2. عبداللَّه بن عمر از قول پيامبر گفته: «هر كسى كه به حجّ آيد و سپس قبر مرا پس از وفات من زيارت كند، گويا مرا در زندگى زيارت كرده است.»(3)


1- تفسير القرطبي، ج 5، ص 265- 266؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 532، الدرّ المنثور، ج 1، ص 238؛ تفسير الثعالبي، ج 2، ص 257.
2- الضعفاء العقيلي، ج 3، ص 457؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 348.
3- شعب الإيمان، ج 3، ص 486؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 5، ص 246؛ الكامل ابن عدي، ج 2، ص 382؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 559؛ الدر المنثور، ج 1، ص 237؛ المعجم الأوسط، ج 3، ص 351؛ المعجم الكبير، ج 12، ص 310؛ كنز العمّال، ج 5، ص 135

ص: 67

3. «انس بن مالك گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى كه با توجّه و قصد زيارت به مدينه آمده، مرا زيارت كند، در قيامت شفيع او خواهم بود و به نفع او گواهى خواهم داد.» (1) 4. «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: هر كسى كه پس از مردنِ من به زيارتم آيد، گويا در حال حيات من به زيارتم آمده است. و هر كسى كه در يكى از دو حرم (مسجدالحرام، مسجدالنبى) بميرد، در روز قيامت با آسوده خاطرها برانگيخته مى شود.» (2) 5. «عمر گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: هر كسى كه قبر مرا زيارت كند- يا گفت: هر كسى كه مرا زيارت كند- شفيع او- يا گواه بر او- خواهم بود.» (3) 6. «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى كه با قصد [نه به صورت اتّفاقى و گذرا] به زيارت من آيد، در قيامت همسايه من خواهد بود.»(4) 7. «ابن عمر گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى كه به حج آيد و مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است.» (5) 8. «ابن عمر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: هر كسى كه قبر مرا زيارت كند، شفاعتِ من براى او واجب مى شود.»(6)


1- شعب الإيمان، ج 3، ص 489؛ تاريخ جرجان، ص 220؛ الشفاء، ص 82؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 605؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 237؛ كنز العمّال، ج 12، ص 272؛ ميزان الاعتدال، ج 1،، ص 53.
2- شعب الإيمان، ج 3، ص 488؛ كنز العمّال، ج 5، ص 135؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 237؛ لسان الميزان، ج 6، ص 18؛ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 285.
3- السنن الكبرى البيهقي، ج 5، ص 245؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 13؛ شعب الإيمان، ج 3، ص 488؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 237.
4- شعب الإيمان، ج 3، ص 488؛ كنزالعمّال، ج 5، ص 136؛ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 285؛ لسان الميزان، ج 6، ص 180.
5- الدرّ المنثور، ج 1، ص 237.
6- مجمع الزوائد، ج 4، ص 2؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 605.

ص: 68

اين احاديث از دو زاويه قابل بررسى و دقّت است:

الف) بدون شكّ، اين روايات دلالت براستحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله دارد؛ زيرا در آنهابراى زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله فوايد و بركات معنوى زيادى ذكر شده، و هيچ اثرى از وجود تفاوت ميان ساكنان مدينه و ساير شهرها در اين روايات مشاهده نمى شود، بلكه بعضى از آنها به زيارت ساكنان ساير شهرهاى دور اشاره دارند.

ب) اگر چه بسيارى از اين روايات از نظر سند مورد نكوهش قرار گرفته اند، ولى به چند دليل قابل اعتماد و استدلال اند:

1. اين احاديث اگر چه به صورت جداگانه قابل اعتماد نيستند، ولى بعضى از آنها سندهاى مناسبى دارند و موجب تقويت بعضى ديگر مى شوند.

درباره حديث اوّل، عقيلى مى گويد: «اين حديث با سند ديگرى از طريقى كه كمترين ضعف را دارد نقل شده است.» (1) و نيز ذهبى مى گويد: «اين حديث با سندى بهتر از اين سند نقل شده است.»(2) ابن حجر عسقلانى مى گويد: «تمام سندهاى اين احاديث ضعيف است، ولى اين حديث را ابوعلى بن سكن به اسناد ابن عمر صحيح دانسته و آن را در كتاب «السنن الصحاح» نقل كرده است. عبدالحقّ نيز در كتاب «الاحكام» آن را صحيح دانسته است، به دليل اين كه آن را نقل مى كند و درباره ضعف سندى آن سخن نمى گويد.

و شيخ تقى الدين سبكى نيز به اعتبار مجموعه سندها آن را صحيح دانسته است.» (3) عبدالحى لكنوى از انديشمندان قرن دوازدهم نيز در كتاب «شرح موطأ مالك» مى گويد: «اگر چه بيشتر سندهاى اين احاديث ضعيف است، ولى بعضى از سندهاى آن از چنان ضعفى برخوردار نيست كه به اعتبار حديث ضرر برساند، بلكه با در نظر گرفتن مجموع سندها برخوردار از قوّت مى شود، همانطور كه ابن حجر در كتاب


1- الضعفاء العقيلي، ج 3، ص 457.
2- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 449.
3- تلخيص الحبير، ج 7، ص 417.

ص: 69

«تلخيص الحبير» و تقى الدين سبكى در كتاب «شفاء السقام فى زيارة خير الأنام» چنين گفته اند. و بعضى از معاصرين سبكى- يعنى ابن تيميّه- كه گمان كرده است تمام اين احاديث ضعيف يا ساختگى مى باشد سخت در اشتباه است.»(1) 2. بسيارى از فقهاى اهل سنّت به اين احاديث براى اثبات استحباب سفر به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله استدلال كرده اند.

رافعى در كتاب «فتح العزيز» مى گويد:

«ويستحبّ أن يشرب من ماء زمزم وأن يزور بعد الفراغ من الحجّ قبرَ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله. وقد روي عنه أنّه قال: من زارني بعد موتي فكأ نّما زارني في حياتي و ... من زار قبري فله الجنّة .... (2)»

«مستحب است كسى كه به حج مى رود، از آب زمزم بياشامد، و پس از انجام مناسك حجّ قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را زيارت كند؛ زيرا از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

هر كسى كه پس از مرگ من، به زيارت من آيد، مثل اين است كه در زندگى به زيارت من آمده است و ... هر كسى كه قبر مرا زيارت كند، پاداشش بهشت است ....»

ابن قدامه مى گويد: «و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مستحب است، به دليل روايتى كه دار قطنى از ابن عمر نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى پس از مرگ من، قبر مرا زيارت كند، مانند اين است كه مرا در زندگى زيارت كرده است. و در روايتى وارد شده است (هر كسى كه قبر مرا زيارت كند شفاعت من براى او لازم مى شود) ....» (3) بهوتى نيز در «كشف القناع» مى گويد: «هر گاه حاجى مناسك حج را تمام كرد، مستحب است به زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و دو همراه او ابوبكر و عمر- برود، به دليل حيث دار قطنى از ابن عمر كه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى حج انجام دهد و


1- شرح موطأ مالك الكنوي، ج 3، ص 448.
2- فتح العزيز، ج 7، ص 417.
3- المغنى، ج 3، ص 588.

ص: 70

پس از آن قبر مرا- پس از مرگ من زيارت- كند، مانند آن است كه مرا در زندگى زيارت كرده است. و در روايتى ديگر فرموده است: هر كسى كه قبر مرا زيارت كند شفاعت من براى او لازم مى شود ....» (1)ايشان در ادامه مى گويد: «ابن نصراللَّه گفته است: لازمه استحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله استحباب باربندى و مسافرت به قصد زيارت آن حضرت است؛ زيرا براى حاجى پس از حج زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله بدون باربندى و مسافرت به مدينه ممكن نيست.»(2) و در جايى ديگر زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را براى زنان و مردان مستحب مى داند به دليل عموم روايت ابن عمر. (3) ملّا على قارى در «مراقى الفلاح» مى گويد: «از آنجا كه زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از برترين راههاى نزديك شدن به خدا و از نيكوترين اعمال مستحبى است و بلكه مرتبه اى نزديك به واجبات دارد، پيامبر صلى الله عليه و آله امّت خويش را به زيارت قبرش واداشت و در استحباب آن تأكيد ورزيد و فرمود: هر كسى كه بتواند و مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است، و نيز فرمود: كسى كه قبر مرا زيارت كند، شفاعت من بر او لازم مى شود، و فرمود: هر كسى كه مرا پس از مرگم زيارت كند، مانند آن است كه در حياتم مرا زيارت كرده است و ...»(4) محمّد بن شربينى نيز مى گويد: «زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مستحب است، به دليل فرمايش آن حضرت كه مى فرمايد: هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من براى او واجب مى شود. ابن خزيمه اين روايت را در صحيح خودش از ابن عمر نقل كرده است.»(5)


1- كشف القناع، ج 2، ص 598.
2- كشف القناع، ج 2، ص 598.
3- همان، ج 5، ص 37.
4- مراقي الفلاح، ج 1، ص 298.
5- مغني المحتاج، ج 1، ص 512.

ص: 71

بسيارى ديگر از فقهاى اهل سنّت نيز به اين روايت استدلال كرده اند. و اين دليل بر آن است كه ضعف سندى اين روايات، در حدّى نيست كه بتواند آنان را از اعتبار ساقط كند.

3. بر فرض بپذيريم كه سند اين احاديث ضعيف است، قاعده «تسامح در ادلّه سنن» حكم مى كند كه براى اثبات استحباب سفر به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله به اين روايات استدلال شود.

نووى در مقام بيان مستحبات مسجدالحرام به چند روايت ضعيف السند استدلال مى كند و مى گويد:

«وقد سبق مرّات أنّ العلماء متّفقون على التسامح في الأحاديث الضعيفة في فضائل الأعمال ونحوها (1)

«و به صورت مكرّر در گذشته عرض كرديم كه علما بر تسامح در احاديث ضعيفى كه درباره فضيلت اعمال و مانند آن وارد شده، اتّفاق نظر دارند.»

دليل سوم: عمل اصحاب و تابعين

مسافرت نمودن به قصد زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى است كه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و تابعين در طول تاريخ به آن عمل مى كرده اند.

از كسانى كه به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از شام به مدينه مسافرت نمود، بلال ابن رياح (معروف به بلال حبشى) مؤذّن رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

ابن عساكر مى گويد:

«بلال، پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه به او مى فرمايد: اين چه جفايى است كه تو مى كنى؟! آيا وقت آن نرسيده كه مرا زيارت كنى؟ بلال از خواب برخاست در حالى كه غمگين بود و بر خود مى ترسيد. سپس سوار بر مركب شد و به قصد مدينه حركت


1- المجموع، ج 8، ص 261.

ص: 72

كرد و نزد قبر پيامبر آمد. در كنار قبر گريه مى كرد و صورت خود را به قبر مى ماليد كه ناگهان حسن و حسين آمدند و بلال آنها در آغوش گرفت و بوسيد. حسن و حسين به او گفتند:

«علاقه داريم أذانى را كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در سحر مى خواندى از تو بشنويم ....» (1) شوكانى در «نيل الأوطار» به داستان مسافرت بلال براى زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به نقل از ابن عساكر اشاره مى كند و مى گويد: «سند داستانى كه ابن عساكر نقل مى كند سند خوبى است.»(2) بكرى دمياطى در كتاب «إعانة الطالبين» (3) و ابن اثير در «اسدالغابة»(4) و ذهبى در «سير أعلام النبلاء» (5) نيز اين داستان را آورده اند.

معروف است كه عمر بن عبدالعزيز، همواره از شام قاصدى به مدينه مى فرستاد تا به مدينه برود و بر پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كند و برگردد. (6) و نيز مشهور است كه عمر بن خطاب به كعب الاحبار- كه تازه مسلمان شده بود- گفت:

«آيا دوست دارى با من به مدينه آمده، قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت كنى و از زيارت او بهره مند شوى؟.»

او گفت: «آرى! اين كار را انجام مى دهم» وبه همراه عمر به مدينه مسافرت كرد.(7)


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 137.
2- نيل الأوطار، ج 5، ص 180.
3- إعانة الطالبين، ج 1، ص 267.
4- أسدالغابة، ج 1، ص 208.
5- سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 358.
6- البداية والنهاية، ج 9، ص 214.
7- دفع الشبه عن الرسول، ص 130.

ص: 73

اينها نمونه هايى از مسافرت اصحاب و تابعين به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در تاريخ ثبت شده است.

2. استحباب سفر براى زيارت قبر امامان و اوليا

اگر چه در كتابهاى حديثى اهل سنّت روايتى درباره زيارت قبر امامان معصوم عليهم السلام و ساير اوليا به طور صريح ذكر نشده، ولى- پس از چشم پوشى از روايات گوناگون و معتبرى كه از طريق شيعه در خصوص زيارت قبور امامان وارد شده است، و نيز چشم پوشى از آثار و بركاتى كه بسيارى از مسلمانان شيعه و سنّى در مسافرت به اين مشاهد مشرّفه ديده اند-، سفر براى زيارت اولياءاللَّه- بخصوص امامان معصوم عليهم السلام- به چند دليل استحباب دارد:

الف) در روايت «نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها» فلسفه و علّت تأكيد پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت قبرها، پندآموزى، يادآورى آخرت و مرگ، زهد در دنيا، دلسوزى و اشك آلود شدن چشم معرّفى شده بود. و شكّى نيست كه اين آثار در زيارت قبر امامان معصوم عليهم السلام و اوليا بيشتر احساس مى شود؛ زيرا زيارت آنها يادآور مبارزات شهادت طلبانه و زهد و پارسايى آنان مى شود و نيز يادآور مظلوميت آنان و موجب دلسوزى و اشك آلود شدن چشم ها مى شود.

بنابر اين روايت «فزوروها» به طريق اولى و به طور مؤكّد، دلالت بر استحباب زيارت اين بزرگواران دارد.

و لازمه استحباب زيارت آنان، استحباب سفر به قصد زيارت آن بزرگواران است.

ب) بى شكّ اهتمام به زيارت اولياى خداوند- بخصوص امامان معصوم عليهم السلام- و مسافرت نمودن براى زيارت قبور آنان، بزرگداشت نام و سيره آن بزرگواران است و بزرگداشت آنها يكى از مصاديق قطعى بزرگداشت شعائر خداوند متعال است؛ زيرا بزرگداشت على بن ابيطالب عليه السلام يعنى بزرگداشت عدالت، تقوا، پارسايى، شهامت،

ص: 74

كمك به تهيدستان؛ و بزرگداشت امام حسن و امام حسين عليهما السلام يعنى بزرگداشت مبارزه با ظلم، احياى امر به معروف و نهى از منكر، فرهنگ شهادت و نپذيرفتن ذلّت؛ و بزرگداشت امام سجّاد عليه السلام يعنى بزرگداشت تقوى، زهد، پارسايى، عبادت خالصانه خداوند، سجده در برابر خداوند؛ و بزرگداشت امام باقر و امام صادق و ساير ائمّه عليهم السلام يعنى بزرگداشت علوم اسلامى و مبارزه با هجمه هاى فرهنگى دشمنان. و همه اين اوصاف از شعائر خداوند متعال است و خداوند فرموده است: «وَمَن يُعَظّم شَعائرَ اللَّه فإنَّها مِنْ تَقْوى القلوب» (1)؛ و هر كسى كه شعائر خداوند را بزرگ شمارد، اين بزرگداشت از پرهيزكارى دلهاست.»

ج) زيارت قبور اوليا و بخصوص امامان معصوم عليهم السلام همواره به عنوان سيره عملى مسلمانان بوده است.

ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» به نقل از حاكم نيشابورى مى گويد:

«قال: وسمعت أبابكر محمّد بن المؤمّل بن الحسن بن عيسى يقول: خرجنا مع إمام أهل الحديث أبي بكر بن خزيمة وعديله أبي عليّ الثقفي مع جماعة من مشايخنا، وهم إذ ذاك متوافرون إلى زيارة قبر عليّ بن موسى الرضا بطوس قال: فرأيت من تعظيمه- يعني ابن خزيمة- لتلك البقعة وتواضعه لها وتضرّعه عندها ما تحيّرنا(2) »

«ابوبكر محمدبن مؤمّل بن حسن بن عيسى مى گويد: به همراه پيشوايان اهل حديث؛ ابوبكر بن خزيمه و ابو على ثقفى و گروه زيادى از بزرگان به زيارت قبر على بن موسى الرضا در طوس حركت كرديم. وقتى به كنار قبر آن حضرت رسيديم، ابن خزيمه را ديدم كه طورى در برابر بارگاه او تعظيم و تواضع و تضرّع مى كرد كه همه ما تعجّب كرديم.»


1- حج/ 32.
2- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339.

ص: 75

2. ايجاد گنبد و بارگاه روى قبرها

شبهه

اشاره

يكى از موضوعاتى كه همواره در قالب يك شبهه توسّط وهّابى ها مطرح شده، مسئله ساختن بنا و گنبد بر روى قبور پيامبران و اوليا و علما و سايرين است. آنان در تبليغات خويش- بخصوص در موسم حج و عمره- اين مسئله را از ابداعات شيعه دانسته بر حرمت آن تأكيد كرده و تخريب مزار بزرگوارانى مانند: ابن عبّاس در طائف، عبدالمطلب و ابوطالب و خديجه در مكّه و ائمّه شيعه در بقيع و ساير اصحاب در مدينه را مطابق با احكام اسلام و از واجبات مى دانند. آنان براى اثبات مدّعاى خويش به چند دليل استدلال مى كنند:

دليل اوّل: اجماع

در سال 1344 ق. از علماى مدينه درباره ساختن بنا بر قبور چنين سئوال شد:

«ما قول علماء المدينة (زادهم اللَّه فهماً وعلماً) في البناء على القبور واتّخاذها مساجد، هل هو جائز أم لا؟ ...»

«نظر علماى مدينه درباره بناى بر قبور و مسجد قرار دادن آنها چيست؟ آيا جايز است يا نه؟.»

پانزده نفر از علماى مدينه در پاسخ به اين سئوال نوشتند:

ص: 76

«أمّا البناء على القبور فهو ممنوع إجماعاً ... (1)

«امّا بناى بر قبور، به اجماع علما ممنوع است.»

دليل دوم: روايت ابى الهيّاج

در كتاب «صحيح مسلم» روايت ابى الهيّاج را چنين نقل كرده است: «از أبى الهيّاج أسدى نقل شده است: على بن ابيطالب عليه السلام به من فرمود:

«آيا تو را برنينگيزم به كارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا بدان برانگيخت؟ و آن اينكه از هيچ تمثالى نگذرى، مگر اينكه آن را نابود سازى و از هيچ قبرِ برآمده اى عبور نكنى، مگر اين كه آن را مساوى و مسطّح گردانى.» (2)اين روايت در بسيارى از كتابهاى حديثى اهل سنّت با اندكى اختلاف در عبارات نقل شده است. (3) و دلالت دارد بر اينكه جايز نيست هيچ بنا و ساختمانى بر روى قبرها ساخته شود.

دليل سوم: روايات ديگر

روايات ديگرى نيز وجود دارد كه به حرام بودن بنا بر روى قبور و واجب بودن تخريب آنها دلالت دارد.

در كتاب «صحيح مسلم» نوشته است: «ابوبكر ابن ابى شيبه از حفص بن غياث از ابن جريج و او نيز از ابى الزبير از جابر روايت كرده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله از گچ كارى قبر و نشستن بر روى قبر و ايجاد ساختمان بر روى آن نهى فرموده است.»(4) اين روايت در بسيارى از كتابهاى اهل سنّت نقل شده است.(5)


1- به نقل از كتاب كشف الإرتياب، ص 287.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 61.
3- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 96 و 129؛ سنن النسائي، ج 4، ص 88؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 369؛ السنن الكبرى للنسائي، ج 1، ص 653.
4- صحيح مسلم، ج 3، ص 62.
5- نيل الأوطار، ج 2، ص 138 و ج 4، ص 133؛ فقه السنّة، ج 1، ص 554؛ المصنَّف ابن أبي شيبة ج 3، ص 218؛ إرواء الغليل، ج 3، ص 207؛ سنن النسائي، ج 4 ، ص 88؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 369؛ السنن الكبرى (للنسائي)، ج 1، ص 653.

ص: 77

احمد بن حنبل نيز از امّ سلمه نظير اين حديث را روايت كرده است. متن حديث در كتاب «مسند احمد» چنين است:

«حدّثنا عبداللَّه حدّثني أبي حدّثنا حسن حدّثنا ابن لهيعة حدّثنا يزيد بن أبي حبيب عن ناعم مولى امّ سلمة عن امّ سلمة، قالت: نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أن يبنى على القبر أو يجصّص (1)«عبداللَّه از پدرم، از حسن، از ابن لهيعه، از يزيد بن ابى حبيب، از ناعم از امّ سلمه روايت كرده است كه امّ سلمه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله از ساختن بنا بر قبر و يا گچ كارى آن نهى كرده است.»(2)

و ابن ماجه نيز از ابوسعيد نقل كرده كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله از ساختن بنا بر روى قبر نهى كرده است.» اين روايات دلالت دارد بر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ايجاد بنا و ساختمان بر روى قبر نهى كرده است، و اين نهى ظهور در حرمت دارد.

دليل چهارم: ايجاد بنا بر قبور شرك است

بعضى ايجاد بنا و گنبد بر روى قبور را مانند ساختن لات و عزّا (دو بت معروف زمان جاهليت) دانسته، آن را موجب شرك مى دانند.

ابن تيميّه (3)و ابن قيّم (4) و شوكانى (5) و ابن حجر (6) كسانى هستند كه نابود كردن مشاهد و گنبدها را واجب دانسته اند؛ به اين دليل كه چنين بناهايى مانند لات و عزّا بود، موجب شركى عظيم مى باشند.


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 299.
2- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 498.
3- منهاج السنّة، ج 2، ص 39.
4- چنانكه در كتاب كشف القناع، ج 2، ص 162 نقل شده است.
5- نيل الأوطار، ج 4، ص 131.
6- همانطور كه در كتاب فقه السنّة، ج 1، ص 549 نقل شده است.

ص: 78

پاسخ شبهه

اشاره

همانطور كه گذشت، وهّابيون براى اثبات حرمت ايجاد بنا بر قبور و توجيه تخريب مزار بزرگان دين، به چهار دليل استدلال كردند. اما تمام اين استدلالها بى اساس و پوچ است.

الف) بررسى ادّعاى اجماع در تخريب قبور

يقيناً منظور مدّعيان اجماع اين است كه همه فقهاى مذاهب چهارگانه شافعيّه، مالكيّه، حنفيّه و حنابله، فتوا به حرمت ساختن بنا و گنبد بر روى قبور داده اند و تخريب هر گنبد و مزارى را واجب مى دانند. با مراجعه به كتب فقهى و روايى، بى اساسى اين ادّعا وگزاف بودن آن روشن مى شود.

در كتاب «رسالة ابن أبي زيد» مى نويسد: «ساختن بنا بر قبرها و گچكارى آنها مكروه است.» (1)و در شرح اين رساله نوشته شده است: «در صورتى بنا بر روى قبرها مكروه است كه در زمين موات يا مملوك باشد و مقصود از ساختن بنا، تعظيم صاحب قبر يا تشخيص قبر او نباشد. امّا در صورتى كه مقصود فقط تشخيص قبر باشد ساختن بنا بر روى آن جايز است و در صورتى كه مقصود تعظيم صاحب قبر باشد، حرام است.» (2)در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعة» آمده: «مكروه است كه بر قبر، اتاق يا گنبد يا مدرسه يا مسجد يا ديوارى ساخته شود كه آن را احاطه كند.» (3)مناوى در كتاب «فيض القدير» مى نويسد:

«نهي أن يقعد على القبر وأن يجصّص وأن يُبنى عليه قُبَّةٌ أو غيرها، فيكره كلّ من الثلاثة تنزيهاً، فإن كان في مسبَّلة أوموقوفة حرم بناؤه والبناء عليه (4)


1- رسالة ابن أبى زيد، ص 275.
2- الثمر الداني شرح رسالة ابن أبى زيد، ص 275.
3- الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 536.
4- فيض القدير، ج 6، ص 402.

ص: 79

«از نشستن روى قبر و گچ كارى آن و ساختن گنبد يا چيز ديگرى بر روى آن نهى شده است. لذا هر يك از اين سه امر مكروه است. و اگر قبر در زمين وقفى، باشد ساختن بنا بر روى آن حرام است.»

نوَوى در «شرح صحيح مسلم» مى نويسد:

«وأمّاالبناء عليه فإن كان في ملك الباني فمكروه، وإن كان في مقبرة مسبّلة فحرام، نصّ عليه الشافعي والأصحاب. (1)»

«اگر كسى در ملك خودش بر روى قبر ساختمانى بسازد، مكروه است و اگر در گورستانى وقفى بسازد، حرام است. شافعى و اصحاب به اين مطلب تصريح كرده اند.»

در كتاب «مواهب الجليل» نام بسيارى از علماى اهل سنّت كه ساختن بر روى قبر را به قصد تشخيص قبر جايز دانسته اند، ذكر مى كند. (2)بنابر اين بسيارى از فقهاى اهل سنّت ساختن بنا بر روى قبر را فقط در دو مورد حرام مى دانند:

1. در صورتى كه قبر در گورستان وقفى باشد. و شايد دليل آن اين باشد كه در اين صورت گورستان فقط براى دفن كردن افراد وقف شده و ساختن بنا بر روى قبر، خارج از موقوف له مى باشد، و الوقوف على حسب ما يوقف اهلها؛ يعنى: اموال وقفى در همان مواردى كه وقف شده، قابل تصرّف مى باشند.

2. در صورتى كه ساختن بنا به منظور تعظيم در برابر قبر و مباهات كردن به آن باشد.

و در غير اين دوصورت يا حكم به كراهت كرده اند و يا حكم به جواز نموده اند.

سئوال ما از مدّعيان اجماع اين است كه با وجود مخالفت بسيارى از فقهاى اسلام، چگونه ادّعا مى كنيد كه همه فقهاى اسلام ساختن بنا بر روى قبور را حرام مى دانند و تخريب آنها را نيز واجب مى دانند؟!


1- شرح صحيح مسلم، ج 7، ص 27.
2- مواهب الجليل، ج 3، ص 60- 61.

ص: 80

ب) بررسى استدلال به روايت ابى الهيّاج

استدلال به اين روايت از دو جهت مخدوش است:

1. سند روايت

در سند اين روايت نام پنج رواى وجود دارد كه در كتابهاى حديثى و رجالى اهل سنّت مورد مذمّت قرار گرفته اند.

الف) وكيع: اگرچه در كتابهاى رجال اهل سنّت از حافظه وكيع بن جرّاح تمجيد شده، ولى عبداللَّه بن احمد بن حنبل مى گويد:

«سمعت أبي يقول: أخطأ وكيع ابن الجرّاح في خمسمائة حديث (1)

«از پدرم احمد بن حنبل شنيدم كه مى گويد: وكيع بن جرّاح در پانصد مورد نقل حديث اشتباه كرده است.»

و از محمّد بن نصر مروزى نيز نقل شده كه: «وكيع بن جرّاح حديث را تا آخر از حفظ مى خواند و الفاظ حديث را تغيير مى داد؛ گويا نقل به معنا مى كرد و از اهل زبان عربى نبود.» (2) ب) سفيان: درباره سفيان ثورى نقل شده است كه او در احاديث تدليس مى كرد. (3) ج) حبيب بن ابى ثابت: در مورد او نيز گفته شده است: در احاديث تدليس مى كرد. (4) د) ابووائل: شقيق بن سلمه ابووائل اسدى در بسيارى از كتابهاى رجالى اهل سنّت توثيق شده است، (5) ولى در بعضى از كتابها به عنوان يكى از منحرفين از


1- تاريخ بغداد، ج 2، ص 348؛ تهذيب التهذيب، ج 11، ص 110؛ سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 154؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 63، ص 98؛ تهذيب الكمال، ج 23، ص 208 و ج 30، ص 471.
2- تهذيب التهذيب، ج 11، ص 114.
3- همان، ج 4، ص 102 و ج 11، ص 192.
4- . التبيين لأسماء المدلّسين، ص 19؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 157.
5- الجرح و التعديل، ج 4، ص 371؛ الثقات ابن حبّان، ج 4، ص 354؛ معرفة الثقات، ج 1، ص 459؛ تهذيب الكمال، ج 12، ص 547- 554؛ سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 161- 164؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 317.

ص: 81

على عليه السلام مطرح شده است. (1)ه) ابوالهيّاج: حيّان بن حصين ابوالهيّاج اسدى نيز توثيق شده است و از اصحاب اميرالمؤمنان على عليه السلام معرّفى گشته است. (2) ولى اگر در تمام كتابهاى حديثى جست وجو كنيم، تنها اين حديث از او نقل شده است. سيوطى نيز در «شرح سنن النسائي» مى گويد: «در تمام كتابهاى حديث تنها همين حديث از او نقل شده است.» (3) با توجّه به آنچه بيان شد، يك فقيه و محقّق در مقام استناد نمى تواند به حديثى كه راويان آن در كتابهاى رجال مورد جُرح و قدح واقع شده اند، اعتماد كند.

2. دلالت روايت

اين روايت از نظر دلالت نيز مخدوش است و مدّعاى وهّابى ها را اثبات نمى كند.

آنان مدّعى هستند ساختن بنا بر روى قبر حرام است و تخريب قبور و گنبدها وبناها واجب! ولى اين روايت هيچ دلالتى برمدّعاى آنان ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: در اين روايت هيچ اشاره اى به تخريب قبور و بناهاى ساخته شده بر روى آنها نشده است، بلكه مى فرمايد: «ولا قبراً مشرفاً إلّاسويّتَه.» توضيح مفهوم اين روايت، نيازمند بررسى معناى «مُشرف» و «تسويه» است.

كلمه «مشرف» از «الشَّرَف» اشتقاق يافته است. و كلمه «الشَّرَف» به معناى بلندى و مكان بلند است. (4)

و بعضى گفته اند:

«الشَّرَفُ كلُّ نشرٍ من الأرض قد أشرف على ما حوله (5)

«هر برآمدگى از زمين كه نسبت به اطرافش بلندتر باشد، شَرَف است.»

و كلمه «تسويه» به معناى برابر قرار دادن، مساوى و متعادل ساختن است.(6)


1- شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 4، ص 99.
2- معرفة الثقات العجلي، ج 2، ص 435؛ الثقات ابن حبّان، ج 4، ص 170.
3- شرح سنن النسائي، ج 4، ص 89؛ حاشية السندي على النسائي، ج 4، ص 88.
4- الصحاح، ج 4، ص 1379،؛ النهاية ابن أثير، ج 2، ص 462؛ القاموس المحيط، ج 3، ص 157.
5- لسان العرب، ج 9، ص 170.
6- القاموس المحيط، ج 4، ص 345.

ص: 82

با توجّه به معناى اين دو كلمه، روشن مى شود منظور از قبر مُشرِف، قبرى است كه ارتفاع زيادى داشته و قسمتهايى از آن بلندتر از قسمتهاى ديگر آن باشد، مثل كوهان شتر. و منظور از تسويه قبر مشرِف اين است كه سطح اين قبر منظم و متعادل و برابر شود و از حالت كوهانى شكل خارج گردد؛ بنابر اين، روايت ابى الهيّاج دلالت بر مسطّح نمودن برآمدگى قبر دارد و هرگز از اين روايت تخريب قبرها و يا لزوم انهدام بناهاى ساخته شده بر روى آنها استفاده نمى شود. از اين رو همه فقهاى مسلمين در استحباب مرتفع ساختن قبور به مقدار چهار انگشت يا يك وجب اتّفاق نظر دارند. شيعه (1) و شافعيّه (2) فتوا به استحباب مسطّح كردن روى قبر داده اند و حنابله و حنفيّه ومالكيّه (3)فتوا به استحباب تسنيم قبر (كوهانى شكل قرار دادن قبر) داده اند.

و مستند فقها در استحباب اصل مرتفع ساختن قبر علاوه بر روايت ابى الهيّاج، روايت ابوداود از قاسم بن محمّد بن ابى بكر است.

قسطلانى در كتاب «ارشاد السارى» (4)، ابن حجر عسقلانى در «تلخيص الحبير»(5) ، نووى در كتاب «المجموع» (6) و ابن قدامه در «المغنى» (7) به اين روايت استناد كرده اند.

متن روايت چنين است:

«روى أبوداود بإسنادٍ صحيحٍ أنّ القاسم بن محمّد بن أبي بكر قال: دخلتُ


1- تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 97؛ رياض المسائل، ج 2، ص 223.
2- الأمّ، ج 1، ص 317.
3- الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 535.
4- إرشاد الساري، ج 2، ص 477.
5- تلخيص الحبير، ج 5، ص 225.
6- المجموع، ج 5، ص 295.
7- المغني ابن قدامة، ج 2، ص 384.

ص: 83

على عائشة، فقلت لها: اكشفي لي عن قبر النبيّ صلى الله عليه و آله وصاحبَيْه فكشفتْ عن ثلاثة قبور، لامشرِفةً ولا لاطئةً مبطوحة ببطحاء العرصة الحمراء.»

«ابوداود به سند صحيح روايت كرده است كه قاسم بن محمّد بن ابى بكر گفت: به نزد عائشه رفتم و به او گفتم: پرده را از روى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و دو قبر ديگر بردار. او چنين كرد و ديدم آن سه قبر نه مشرف (با ارتفاع زياد) و نه آنچنان صاف بود كه با زمين يكسان باشد.»

شيعه معتقد است مسطّح كردن روى قبر و خارج كردن آن از حالت كوهانى شكل سنّت بوده و كوهانى شكل كردن آن- چنانكه اهل سنّت انجام مى دهند- بدعت است.

و محيى الدين نووى، از فقهاى بزرگ اهل سنّت، به اين مطلب اعتراف كرده و مى گويد:

«الثالثة: تسطيح القبر وتسنيمه، وأيّهما أفضل؟ وجهان: الصحيح التسطيح أفضل، وهو نصّ الشافعي في الامّ ومختصر المزني، وبه قطع جمهور أصحابنا المتقدّمين وجماعات من المتأخّرين، منهم المارودي والفوراني والبغوي وخلائق. وصحّحه جمهور الباقين، كما صحّحه المصنّف، وصرّحوا بتضعيف التسنيم كما صرّح به المصنّف ... وادّعى القاضي حسين اتّفاق الأصحاب [على أفضليّة التسنيم]، وليس كما قال. وردّ الجمهور على ابن أبي هريرة في دعوة أنّ التسنيم أفضل، لكون التسطيح شعار الرافضة. فلا يضرّ موافقة الرافضي لنا في ذلك (1)

«امر سوم: مسطّح نمودن قبر و كوهانى شكل كردن آن است، و اينكه كدام افضل است، دو نظريه وجود دارد: نظريه صحيح اين است كه مسطّح كردن افضل است و به اين مطلب شافعى در كتاب الامّ و در مختصر مزنى تصريح كرده است. و جمهور اصحاب ما از متقدّمين و گروه هايى از متأخّرين يقين به افضل بودن تسطيح دارند، مانند: مارودى فورانى و بغوى و ديگران- مانند مصنّف اين كتاب- نيز اين مطلب را پذيرفته و استحباب كوهانى شكل قرار دادن قبر را تضعيف كرده اند. و قاضى حسين، مدّعى استحباب كوهانى شكل قرار دادن قبر به اتّفاق اصحاب است، ولى اين ادّعا درست نيست. و جمهور فقها در برابر ابن ابى هريره- كه مدّعى افضل بودن تسنيم بود و دليلش اين بود كه مسطّح كردن شعار رافضى هاست- مقاومت كرده اند. از اين رو موافقت با


1- المجموع، ج 5، ص 297.

ص: 84

رافضى در اين حكم ضررى به ما نمى رساند.»

و در جاى ديگر مى گويد: «سنّت اين است كه قبر بسيار بلندتر از سطح زمين و مانند كوهان شتر ساخته نشود، بلكه آن را يك وجب از زمين بالاتر و به طور مسطّح بسازند.» (1) از تمام مطالبى كه تاكنون درباره سند و دلالت روايت ابى الهيّاج گفته شد، روشن مى شود كه اين روايت هيچ ارتباطى به ادعاى وهابيّون و حرمت ساختن بنا بر قبور و وجوب انهدام آنها ندارد.

ثانياً: بر فرض بپذيريم كه تسويه قبر، به معناى انهدام و ويران كردن قبور باشد، اين احتمال وجود دارد كه مراد خصوص قبرهاى مشركان باشد، به قرينه عطف جمله: «ولا تمثالًا إلّاطمسته»؛ زيرا مشركان بر روى قبرها بت مى گذاشتند و آنها را مورد پرستش قرار مى دادند. پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله مى خواست با دستور خراب كردن آنها، آثار شرك و بت پرستى را محو كند. ماردينى در كتاب «الجوهر النقي»(2) همين احتمال را مطرح كرده و پذيرفته است.

ج) بررسى روايات نهى از بناى بر قبر

اين روايات نيز از دو جهت قابل بررسى است:

1. سند روايات

امّا روايت جابر به لحاظ وجود «ابن جريج» و «ابى الزبير» از نظر سند ضعيف است.

در مورد ابن جريج (عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج) سخنان متضاد و گوناگونى وجود دارد. بعضى- مانند عجلى و ابن حبّان و ابن معين- او را ثقه و مورد اطمينان دانسته اند و بسيارى ديگر- مانند يحيى ابن سعيد، احمدبن حنبل، مالك بن انس و


1- شرح صحيح مسلم، ج 7، ص 36.
2- الجوهر النقي، ج 4، ص 2.

ص: 85

دارقطنى- او را ضعيف ومدلِّس و بى دقّت مى دانند. (1) و در مورد ابى الزبير از احمد بن حنبل نقل شده است كه گفت: «از پدرم پرسيدم آيا ايّوب، ابوالزبير را در نقل حديث ضعيف مى دانست؟ اوگفت: آرى.» (2) اگر چه ابوالزبير نيز توسّط بعضى توثيق گشته، ولى تضعيف او توسّط بعضى ديگر اعتماد به روايت او را متزلزل مى سازد.

وامّا روايت احمد بن حنبل به لحاظ وجود «ابن لهيعه» ازنظر سند ضعيف است.

در كتاب «تاريخ ابن معين» آمده است:

«قلت: كيف رواية ابن لهيعة عن أبي الزبير عن جابر؟ فقال: ابن لهيعة ضعيف السند (3)

«گفتم: رواية ابن لهيعه از ابى الزبير از جابر چگونه است؟ گفت: ابن لهيعه ضعيف السند است.»

از يحيى بن سعيد درباره تضعيف ابن لهيعه اين عبارات نقل شده است:

1. ضعيف الحديث. 2. ضعيف. 3. لايتحجّ بحديثه. 4. لايراه شيئاً. 5. ضعيف قبل ان يحترق كتبه و بعد ما احترقت.(4)ابن حبّان مى گويد:

«كان شيخاً صالحاً، ولكنّه يدلّس عن الضعفاء قبل احتراق كتبه (5)

«ابن لهيعه شيخ صالحى بود، ولى در نقل روايت از افراد ضعيف تدليس مى كرد.»(6)و امّا روايت ابن ماجه از آن جهت كه در سند آن شخصى بنام «وهب» ذكر شده و


1- تهذيب التهذيب، ج 6، ص 357- 360.
2- همان، ج 9، ص 391.
3- تاريخ ابن معين، ص 153.
4- الكامل ابن عدي، ج 4، ص 144- 146؛ تهذيب التهذيب، ج 5، ص 327- 331.
5- كتاب المجروحين ابن حبّان، ج 2، ص 11.
6- منظور از تدليس اين است كه او خبرى را كه با واسطه شنيده بود و افراد ضعيفى در سند آن روايت وجود داشت، بدون ذكر واسطه هاى ضعيف نقل مى كرد.

ص: 86

اين نام ميان هفده نفر- كه بعضى كذّاب و وضّاع هستند- مشترك مى باشد، اين روايت از نظر سندى مورد اعتماد نيست.

2. دلالت روايات

اينگونه روايات با متنهاى متفاوتى كه دارند، دلالت بر مدّعاى وهّابيون- مبنى بر حرمت ساختن بنا بر روى قبور يا وجوب انهدام آنها- ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: در اين روايات چند چيز نهى شده است: 1. ساختن بنا بر روى قبرها. 2.

گچ كارى قبرها. 3. راه رفتن بر روى آنها. 4. نشستن روى آنها.

بى شكّ انجام هر يك از اين امور در نظر مردم بى احترامى به صاحب قبر است و نهى شارع مقدّس، بيانگر اين است كه اسلام همانطور كه احترام به اشخاص را در زندگى لازم مى داند، احترام به جسد بى روح آنان را نيز لازم مى داند. از اين رو براى حفظ احترام ميّت دستور به غسل دادن، كفن كردن، تشييع، نماز خواندن و دفن نمودن آن مى دهد. و از همين رو، از راه رفتن بر روى قبر و نشستن بر روى آن كه موجب تخريب و نابودى قبر مى گردد، منع كرده است. بعيد نيست منظور از ساختن بنا بر روى قبر، ساختن خانه و ساختمان شخصى باشد؛ زيرا اين امر مستلزم راه رفتن بر روى قبر و نشستن بر روى آن و نابودى تدريجى آن و در نهايت، باعث بى احترامى به قبر و صاحب آن خواهد شد. و امّا اگر ايجاد ساختمان براى حفظ حرمت قبر و يا راحتى زائران قبر و يا به عنوان علامت قبر انجام گيرد، مشمول اين روايات نخواهد بود.

و مؤيّد آن اين است كه قبل و بعد از اسلام قبور پيامبرانى- مانند: ابراهيم، اسحاق، يعقوب و يوسف در بيت المقدّس و بعضى از پيامبران در عراق، و حضرت حوّا در جدّه- داراى بنا بوده است و هيچ اشاره اى در متون اسلامى به لزوم تخريب آنها نشده است.

ص: 87

و مؤيّد ديگر آنكه در طول هزار و سيصد سال پس از اسلام، مسلمانان بر روى قبور انبيا و اوليا و ائمّه و علما، گنبد و بارگاه مى ساختند و ياد و خاطره آنها را زنده نگه مى داشتند و تا زمان عبدالوهّاب هيچ كس از علماى اسلام به ساختن گنبد و بارگاه اعتراض نكرد.

و مؤيّد سوم اينكه جسد مبارك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر، در داخل خانه عايشه دفن شد و اكنون پس از گذشت چهارده قرن، آن مكان بدون هيچ گونه تغييرى، بلكه پس از تعمير و آبادانى پابرجاست. از طرفى هيچ يك از علما و فقهاى اسلام لزوم تخريب آن را از روايات استنباط نكرده اند.

و مؤيّد چهارم اين است كه در حديث ديگرى ابوهريره از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «لاتجعلوا بيوتكم مقابر (1)و اين قرينه است بر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از احداث خانه هاى شخصى بر روى قبر و مقبره قرار دادن آنها- كه موجب بى احترامى به قبر مى گردد- نهى نموده است، نه از احداث هر بنا و ساختمانى.

ثانياً: بر فرض بپذيريم كه اين روايات از پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده و بپذيريم كه جمله «يُبنى عليه» انصراف به ساختمان مسكونى ندارد، بلكه هر گونه بنا و ساختمانى را شامل مى شود، يقيناً نهى در اين روايات حمل بر كراهت مى شود، زيرا متفاهم از اين جمله، كراهت بنا بر روى قبر است و بسيارى از فقهاى مذاهب اربعه اهل سنّت ايجاد بنا بر روى قبر را مكروه دانسته اند. و در گذشته ثابت كرديم كه نه تنها اجماعى بر حرمت ساختمان بنا بر روى قبور وجود ندارد، بلكه اكثر فقهاى اهل سنّت فتوا به كراهت داده اند.

بنابر اين معلوم مى شود اين روايات- پس از چشم پوشى از سند آنها و بعضى


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 284؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 188؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 232؛ فتح الباري، ج 1، ص 441؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 240؛ كنز العمّال، ج 15، ص؛ خانه هاى خود را مكانى براى قبرها قرار ندهيد.»

ص: 88

اشكالهاى ديگر- تنها ممكن است دلالت بر كراهت ايجاد بنا بر روى قبور داشته باشد. و هرگز دلالت بر حرام بودن آن و وجوب تخريب آنها ندارد.

د) بررسى دليل چهارم: شرك بودنِ بنا بر روى قبور اوليا

وهّابى ها مى گويند: شيعيان بر روى قبور پيامبران و امامان و امامزادگان و علما ساختمان هاى مجلّل و گنبدهاى بزرگ و بارگاه هاى عظيم مى سازند و با حضور در اين مكانها در و ضريح را مى بوسند و در مقابل قبور آنان تعظيم مى كنند و به تضّرع و گريه مى پردازند، همه اين كارها شرك به خداوند و بزرگتر از پرستش «لات و عزّا» است.

در پاسخ اين تهمت بزرگ مى گوييم: بى شك در دين اسلام جنازه افراد پس از مردن مورد احترام ويژه اى است و در شرع مقدّس اسلام دستور داده شده كه:

1. مرده را غسل بدهيد و حنوط كنيد. 2. او را با پارچه اى تميز كفن كنيد. 3. بر جنازه او نماز بخوانيد. 4. جنازه او را تشييع كنيد. 5. براى ميّت عزادارى كنيد. 6.

روى قبر را به اندازه يك وجب يا چهار انگشت مرتفع قرار دهيد.(1) آيا همه اين امور حكايت از لزوم حفاظت از ميّت و رعايت احترام و تكريم آن نيست؟ بى شكّ رعايت احترام جنازه اوليا و امامزادگان از اهميّت بيشترى برخوردار است. بنابراين چه اشكالى دارد كه از باب احترام و تكريم از قبور آنها حفاظت شده، بر روى آنها بارگاه بسازند؟!

اكنون از آنان مى پرسيم: منظور شما از تعظيم شيعيان در برابر قبور و شرك بودن آن چيست؟

اگر منظور شما اين است كه شيعيان به اين اماكن پناه مى برند و به جاى پرستش خداوند يكتا، اين قبور را پرستش مى كنند و از خداوند متعال غافل مى شوند، يقيناً


1- أحكام الجنائز الألباني، ص 47- 162.

ص: 89

چنين چيزى اگر وجود خارجى داشت، شرك است و همه مسلمانان موظّف به مقابله با آن هستند، ولى به طور قطع چنين چيزى وجود خارجى ندارد، بلكه فقط تبليغات دروغينى است كه ابن تيميّه و ابن قيّم و بعضى ديگر از متعصّبين اهل سنّت، كوركورانه به آن دامن زده اند. ما وقتى به حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و امامزادگان ومقابر اولياى خدا مراجعه مى كنيم، چيزى جز عبادت خداوند يكتا در اين اماكن مشاهده نمى كنيم. مردم با حضور در اين اماكن نه تنها از عبادت خداوند غافل نمى شوند، بلكه با يادآورى حالات روحى و معنوى و مجاهدتهاى آنان در راه خدا مشغول دعا و پرسش خداوند مى شوند. در زيارتنامه خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام مى گويند: «اشهد أنّك قد أقمت الصلاة وآتيت الزكاة وأمرت بالمعروف ونهيت عن المنكر.» چگونه شما اين بندگان خدا را متّهم به شرك مى كنيد، در حاليكه همه آنان در اين اماكن به سمت يك قبله (كعبه) نماز مى گذارند؟! و چگونه ساختن اين اماكن را شرك مى دانيد، در حاليكه بر در و ديوار آنها آيات قرآن و نام خداوند متعال نوشته شده است؟!

و اگر منظور شما اين است كه ايجاد ساختمان بر روى قبور و ساختن گنبد و بارگاه موجب تعظيم و تكريم آنها و پاس داشتن مقام آنان و بزرگداشت نام آنان مى شود، اين نه تنها قابل مذمّت نيست، بلكه امرى پسنديده و لازم است؛ زيرا تعظيم و تكريم قبور پيامبران و امامان و اولياءاللَّه- كه يادآور جهاد در راه خدا و ترسيم كننده بندگى خالص خداوند مى باشد- در واقع تعظيم شعائر اللَّه است و خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَمَن يُعَظّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ» (1) «و كسى كه نشانه هاى خداوند را بزرگ دارد، اين بزرگداشت از پرهيزگارى دلهاست.»


1- . حج/ 32.

ص: 90

و نيز از آنان مى پرسيم: چرا در حرم پيامبر صلى الله عليه و آله نام رسول اللَّه و خلفاى چهارگانه و صحابه و تابعين پس از نام مبارك اللَّه بر روى ديوارها نوشته شده است؟ و چرا در بيت اللَّه الحرام نام پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفاى اربعه نوشته شده است؟ و چرا نام بسيارى از خيابانهاى مكّه و مدينه و ساير شهرهاى اسلامى به نام اصحاب و تابعين نام گذارى شده است؟ آيا همه اينها جز به خاطر ابراز علاقه به آنان و تكريم و تعظيم نام آنان و پاس داشتن مقام آنان است؟! ساختن بنا و گنبد و بارگاه بر روى قبور آنان نيز تكريم و تعظيم مقام آنان و نوعى ابراز علاقه به مرام و راه آنان است. آيا شايسته است شيعيان به خاطر تعظيم و تكريم پيامبران و امامان و اولياءاللَّه- كه در حقيقت تكريم و تعظيم خداوند و سبب خوشنودى پروردگار مى شود، متهّم به شرك شوند؟!

و نيز از آنان مى پرسيم: اگر ساختن بنا و گنبد بر روى قبور اولياءاللَّه حرام است، چرا در طول هزار و سيصد سال و تا زمان عبدالوهّاب، مسلمانان بر روى قبور انبيا، امامان و علما گنبد و بارگاه مى ساختند و هيچ شخصيّت علمى و مذهبى از آن جلوگيرى نمى كرد؟ مگر قبر ابوحنيفه در بغداد بارگاه ندارد؟ مگر قبر مالك در بقيع گنبد نداشت؟ (1) مگر قبر شافعى در مصر بارگاه ندارد؟ مگر قبور أئمه بقيع- امام حسن، امام سجّاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام- سالها گنبد و بارگاه نداشت؟ مگر قبر عبدالمطلب، ابوطالب و خديجه عليهم السلام در قبرستان ابوطالب (معلاة) داراى ساختمان نبود؟ مگر قبر امثال احمد بن محمد بن غالب و ابن الباجى گنبد نداشت؟(2) .

ساختن گنبد و بارگاه بر روى قبور بزرگان دين سيره عملى مسلمانان بوده است.

چطور ممكن است ساختن همه اين گنبدها شرك و حرام بوده باشد و علماى اسلام در كشورهاى اسلامى نسبت به آن سكوت كرده باشند؟!


1- مواهب الجليل، ج 1، ص 39.
2- تاريخ بغداد، ج 5، ص 285؛ لسان الميزان، ج 1، ص 273؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 142؛ سير أعلام النبلاء، ج 23، ص 29.

ص: 91

نقد استدلال به روايات ارتفاع قبر

در پايان شايسته است به نقد و بررسى استدلال ديگرى بپردازيم كه نابخردانه و مغرضانه در جهت تقويت افكار وهّابيون و اثبات حرمت ايجاد گنبد و بارگاه برروى قبور پيامبران و امامان عليهم السلام در كتابى به نام «المزار عند أئمّة الأطهار عليهم السلام» نوشته شده است. اين كتاب در سالهاى أخير ترجمه شده و باعنوان «زيارت از ديدگاه ائمه عليهم السلام» بطور گسترده اى منتشر و ميان زائران بيت اللَّه الحرام توزيع مى گردد.

در قسمتى از اين كتاب رواياتى كه دلالت دارند بر مستحب بودن بلند ساختن قبر به اندازه چهار انگشت يا يك وجب، در مسير استدلال بر جايز نبودن ايجاد گنبد وبارگاه بر روى قبور پيامبران و امامان عليهم السلام مطرح شده است.

با كمى دقّت دراين نوشتار، روشن مى شود نويسنده و مترجم آن نسبت به فهم متون روايى و اجتهاد در آنها كاملًا بيگانه بوده و هدف آنها فقط فريب افكار عمومى با تحريف لفظى و معنوى در روايات موجود در كتابهاى شيعه است. از اين رو شايسته است متن اين نوشتار را ذكر كرده و سپس به نقد و بررسى آن بپردازيم.

متن استدلال

نويسنده در قسمتى از اين كتاب نوشته است:

«از خلال روايات وارده دركتب تشيع آنچه بر مى آيد اين است كه قبر فقط از چهار انگشت تا يك وجب بلند ميشود، كه از چهار انگشت كمتر، و از يك وجب بيشتر جايز نيست.

روشن است كه اگر بلند ساختن قبر طورى كه در بعضى جوامع رايج است درست بود، نيازى نبود كه امامان از بلند كردن آن منع كنند، يا براى آن مقدارى مشخّص كنند، ما در اينجا چند روايت بر مى گزينيم.

روايت اول: از امام باقر عليه السلام روايت است كه گفت: رسول گرامى صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليهم السلام فرمودند:

«يا على، ادفني في هذا المكان وارفع قبري من الأرض أربع أصابع، ورشّ

ص: 92

عليه الماء». (1) «اى على مرا در اينجا دفن كن، و قبرم را چهار انگشت از زمين بلند كن، آنگاه بر آن آب بپاش».

روايت دوم: از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه ايشان از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى كند:

«أنّ قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رفع شبراً من الأرض، و أنَّ النبي صلى الله عليه و آله أمر برشّ القبور».(2) «قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يك وجب از زمين بلند شد، و پيامبر صلى الله عليه و آله دستور دادند كه پس از دفن مُرده بر قبر آب پاشيده شود».

روايت سوم: از امام صادق و ايشان از پدرش و پدرش از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت مى كند كه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله يك وجب و چهار انگشت از زمين بلند شد و برآن آب پاشيده شد، و فرمود:

«و السنّة أن يرشّ على القبر الماء»(3). «سنت اين است كه بر قبر آب پاشيده شود».

روايت چهارم: از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:

«إنَّ أبي قال لي ذات يوم في مرضه: أذا أنا متّ فغسّلني وكفّني وارفع قبري أربع أصابع ورشّه بالماء».(4) «هنگامى كه پدرم مريض بود روزى به من فرمود: هرگاه مُردم مرا بشوييد و كفن كنيد و قبرم را چهار انگشت از زمين بلند كن و آنگاه بر آن آب بپاش».

روايت پنجم: امام صادق عليه السلام فرمود:.

«إنَّ أبي أمرني أن أرفع القبر عن الأرض أربع أصابع مفرّجات، و ذكر أنَ


1- وسائل الشيعة، ج 2، ص 856
2- همان، ج 2، ص 857
3- همان، ج 2، ص 858
4- وسائل الشيعة، ج 2، ص 857

ص: 93

رشّ القبر بالماء حسن». (1) «پدرم به من دستور داده است كه قبرش را چهارانگشت جدا از يكديگر از زمين بلند كنم، و فرمود كه آب پاشيدن بر قبر خوب است».

روايت ششم: همچنين از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:

«إنَّ أبى أمرنى أن أرفع القبر عن الأرض أربع أصابع مفرّجات، و ذكر أنَّ رشّ القبر بالماء حسن، قال: توضّأ إذا أدخلت الميّت القبر».(2) «پدرم به من دستور داد كه ارتفاع قبر ايشان را از زمين چهار انگشت باز قرار دهم. و فرمودند: كه پاشيدن آب بر قبر خوب است. و فرمود: پس از اينكه جنازه را داخل قبر گذاشتى وضو بگير».

روايت هفتم: از محمّد بن مسلم روايت است كه گفت: از يكى از دو امام (باقر وصادق) درباره ميت پرسيدم، فرمود:

«تسلم من قبل الرجلين و تلزق القبر بالأرض إلًا قدر أربع أصابع مفرّجات، تربّع وترفع قبره». (3) «ازطرف پاها بگير و آنرا داخل قبر بگذار، و جز مقدار چهار انگشت باز، قبر را با زمين هموار كن».

روايت هشتم: از طريق محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت است كه گفت:

«يُدعى للميّت حين يدخل حفرته و يرفع القبر فوق الأرض أربع أصابع». (4) «براى ميت دعا شود و قبر به اندازه ى چهار انگشت از زمين بلند شود».

روايت نهم: از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:

«يستحب أن يدخل معه فى قبره جريدة رطبة، و يرفع قبره من الأرض قدر


1- همان.
2- همان.
3- الكافى، ج 3، ص 195
4- الكافى، ج 3، ص 201

ص: 94

أربع أصابع مضمومة، و ينضح عليه الماء و يخلى عنه»(1) «مستحب است كه با او شاخه ترى در قبر گذاشته شود و قبرش به اندازة چهار انگشت بسته، از زمين بلند شود، آنگاه بر او آب پاشيده شود، سپس به حال خودش رها شود».

محمد آخوندى شارح كافى در شرح جمله «يخلى عنه» مينويسد: «أي لايعمل عليه شى ء آخر من جصّ و آجر و بناء و لايتوقف عنده بل ينصرف عنه».

«هيچ چيز ديگرى بر او گذاشته و ساخته نشود، نه گچ، نه آجر، و نه ديوار، و كنار قبر نايستند بلكه بلافاصله برگردند».

سپس اضافه مى كند روايات ديگرى وجود دارد كه هر كدام از اين امور را تأييد مى كند.

روايت دهم: در روايت طولانى كه درآن وفات موسى بن جعفر عليه السلام ذكر شده، آمده است: «فإذا حملت إلى المقبرة المعروفة بمقابر قريش فألحدوني بها و لاترفعوا قبري فوق أربع أصابع مفرّجات»(2) .

«هنگامى كه جنازه مرا بر دوش گرفتيد و به قبرستان معروف قريش برديد در قبرى دفنم كنيد كه لحد داشته باشد و قبرم را چهار انگشتِ باز، بيشتر از زمين بلند نكنيد».

روايت يازدهم: محمد بن جمال الدين عاملى معروف به شهيد اول مى نويسد: «ورفع القبر عن وجه الأرض بمقدار أربع أصابع مفرجات إلى شبر، لا أزيد، ليعرف فيزار فيحترم».(3) «قبر فقط بايد به اندازه چهار انگشتِ باز تا يك وجب بلند شود از ترس اينكه مبادا شناخته شود و مورد رفت و آمد و احترام (خلاف شرع) قرار گيرد».

روايت دوازدهم: شيخ طائفه أبو جعفر طوسى مى نويسد: «فإذا أراد الخروج من القبر فليخرج من قبل رجليه ثمّ يطم القبر و يرفع من الأرض مقدار أربع أصابع و لا يطرح فيه من غير ترابه».(4)


1- وسائل الشيعة، ج 2، ص 856
2- وسائل الشيعة، ج 2، ص 858
3- شرح اللمعة، ج 1، ص 440
4- النهاية، ص 39

ص: 95

«كسى كه جنازه را در قبر مى گذارد هنگامى كه مى خواهد از قبر بيرون بيايد از طرف پا بيرون بيايد، سپس قبر پر شود و به اندازه ى چهار انگشت از زمين بلند شود، وغير از خاك خود قبر چيز ديگرى برآن ريخته يا گذاشته نشود». (1) و در چند صفحه بعدى مى نويسيد:

«از بعضى ها كه از گنبد و بارگاههاى مدرن امروز دفاع مى كنند و به دلائل نامعلومى! آنرا وسيله ى نزديكى بسوى اللَّه مى دانند، روايات ذكر شده اى را كه از ائمة اهل بيت عليهم السلام نقل كرديم تأويل هاى جور واجور مى كنند، از جمله اينكه: قبور ائمه و انبياء عليهم السلام از روايات مذكور مستثنى هستند.

پاسخ اين است كه درروايات مذكور بارها ذكر شده كه پيامبران و امامان عليهم السلام صراحتاً از بلند كردن قبور شان منع كردند، و حد آن را چهار انگشت تا يك وجب تعيين نمودند، پس با توجه به اين صراحت، چگونه مى توان ادعا كرد كه قبور پيامبران و امامان مستثنى است، بلكه قبور اين بزرگواران بيش از قبور ديگران مورد نهى قرار گرفته است»(2)

نقد استدلال

اين نوشتار ازچند زاويه قابل نقد است:

1- اين روايات از نظر موضوع هيچ ارتباطى به ايجاد گنبد و بارگاه بر روى قبرهاى پيامبران و امامان و أوليا ندارد، زيرا موضوع تمام اين روايات بلند ساختن قبر- يعنى مكان دفن جسد- به مقدار چهار انگشت و يا يك وجب است. در حقيقت اين روايات بيانگر تشويق مردم به مرتفع ساختن قبر از سطح زمين و اجتناب از همسان سازى قبر با زمين به هدف امكان تشخيص قبر در هنگام زيارت است.

نويسنده به هدف فريب افكار عمومى موضوع بلند ساختن قبر را به آن مقدار خاص با موضوع ايجاد گنبد و بارگاه بر بالاى قبر يكى دانسته و تعيين آن مقدار خاصّ را دليل بر حرام بودن ايجاد گنبد و بارگاه بر بالاى قبور پيامبران و امامان عليه السلام


1- زيارت از ديدگاه ائمّه، ص 12- 26
2- همان: 42

ص: 96

معرّفى كرده، و اين نوعى مغالطه است.

2-/ اگر از نقد پيشين چشم پوشى نموده و بپذيريم كه جمله «رفْع القبر/ بلند ساختن قبر» شامل ايجاد گنبد و بارگاه بر بالاى قبرها نيز مى شود، اين رواياتى كه نويسنده نقل مى كند هيچ دلالتى بر ممنوعيت بلند ساختن قبر، بيش از چهار انگشت يا يك وجب، و ايجاد گنبد و بارگاه ندارد، زيرا آنچه ايشان در اين نوشتار به عنوان دليل بر ممنوع و حرام بودن ايجاد گنبد و بارگاه ذكر مى كند به سه گروه تقسيم مى شود:

گروه اوّل: رواياتى كه در مجموع دلالت بر استحباب بلند ساختن قبر به مقدار چهار انگشت يا يك وجب دارند.

گروه دوم: رواياتى كه نهى كرده است از بلند ساختن قبر بيش از مقدارى كه ذكر شد.

گروه سوم: بعضى از كلمات فقها كه به عنوان روايت ذكر شده است.

هر كسى كه آشنائى مختصرى با مبانى اجتهادى داشته باشد پى به بى اساسى استدلال به اين سه گروه برده و ازبيگانه بودن نويسنده نسبت به فهم متون روايى و تحريف لفظى و معنوى روايات توسّط او و مترجم پرده برمى دارد. ازاين رو شايسته است به نقد استدلال به هر يك از گروه هاى سه گانه بپردازيم.

گروه اوّل:

اين گروه از روايات به پنج دسته تقسيم مى شوند:

1. روايت اوّل: دراين روايت، پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور مى دهد قبر آن حضرت را به مقدارچهار انگشت از سطح زمين بلند كند.

2. روايت دوم و سوم: در روايت دوم خبر داده شده است از بلند بودن قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به مقدار يك وجب. و در روايت سوم خبر داده شده است از ارتفاع قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به مقدار يك وجب و چهار انگشت.

3. روايت چهارم، پنجم و ششم: در اين روايات امام باقر عليه السلام به فرزندش امام

ص: 97

صادق عليه السلام امر مى كند قبر آن حضرت را به مقدار چهار انگشت از سطح زمين بلند بسازد.

4. روايت هشتم: دراين روايت توصيه شده است به بلند كردن قبر به مقدار چهار انگشت، همانطور كه توصيه شده است به دعا براى ميّت در هنگام دفن.

5. روايت نهم: دراين روايت صراحتاً حكم به استحباب بلند كردن قبر به مقدار چهار انگشت شده است.

روايت هشتم و نهم حكايت دارد از اينكه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام و دستور امام باقر عليه السلام به امام صادق عليه السلام دستور وجوبى نبوده، بلكه دستور استحبابى بوده است. بنابراين از مجموع اين گروه از روايات استفاده مى شود كه بلند ساختن قبر به مقدار چهار انگشت مستحب است. و امّا نسبت به بلند ساختن قبر بيش از چهار انگشت، اين روايات ساكت بوده و هيچ دلالتى بر جايز نبودن آن ندارند، چنانكه هيچ دلالتى بر مستحب نبودن آن ندارند، زيرا درصورتى اين روايات دلالت بر مستحب نبودن بلند ساختن قبر بيش از چهار انگشت و ايجاد گنبد و بارگاه بر روى آن خواهد داشت كه معتقد به ثبوت مفهوم براى عدد و حجيّت مفهوم عدد باشيم. درحالى كه بسيارى از انديشمندان شيعه و اهل سنّت مفهوم عدد را حجّت نمى دانند.

ماردينى در «الجوهر النقى»(1) ، ابن نجيم مصرى در «البحر الرائق»، (2) نووى در «شرح صحيح مسلم» (3)، بيهقى در «السنن الكبرى» (4)، مباركفورى در «تحفة الأحوذى» (5)، مناوى در «فيض القدير» (6)، حجّت نبودن مفهوم عدد را نظريّه جمهور انديشمندان علم اصول دانسته اند.


1- الجوهر النقى، ج 3، ص 180.
2- البحرالرائق، ج 1، ص 200.
3- شرح صحيح مسلم، ج 11، ص 120 و ج 13، ص 88.
4- السنن الكبرى، ج 3، ص 180.
5- تحفة الأحوذى، ج 7، ص 147.
6- فيض القدير، ج 1، ص 259 و 497.

ص: 98

ابن حجر، (1) كرمانى، (2)امام رازى، (3) جلال الدين سيوطى،(4) مناوى (5) و بسيارى ديگر از انديشمندان اهل سنت مفهوم عدد را حّجت ندانسته و گفته اند: ذكر يك عدد (مانند چهارانگشت) دليل بر نفى بيش از آن نيست.

شيخ حّر عاملى (6)، علّامه مجلسى (7)، محقّق قمى،(8) و بسيارى ديگر از دانشمندان اصولى شيعه نيز مفهوم عدد را حجّت نمى دانند.

علاوه بر آن، در روايت دوم، ارتفاع قبر پيامبر صلى الله عليه و آله يك وجب، و درروايت سوم يك وجب و چهار انگشت معّرفى شده است، و اين دلالت دارد بر اينكه استحجاب بلند ساختن قبر اختصاص به چهار انگشت ندارند.

و بر فرض بپذيريم كه عدد، مفهوم دارد، تنها چيزى كه از اين روايت استفاده مى شود عبارت است از مستحب نبودن ارتفاع قبر بيش از مقدار چهار انگشت يا يك وجب، نه حرام بودن ارتفاع بيش از آن مقدار.

با اين وجود، نويسنده در نوشتار خود با كمال بى شرمى نوشته است:

«از خلال روايات وارده در كتُب تشيع بر مى آيد كه قبر فقط از چهار انگشت تا يك وجب بلند مى شود كه از چهار انگشت كمتر و از يك وجب بيشتر جايز نيست».

گروه دوم:

در گروه دوّم دو روايت در اثبات حرام بودن ايجاد گنبد و بارگاه بر روى قبرها ذكر شده است. ولى استدلال به هر دو روايت (روايت هفتم و روايت دهم)


1- فتح البارى، ج 3، ص 97.
2- فتح البارى، ج 11، ص 237.
3- روح المعانى، ج 1، ص 217.
4- الديباج على مسلم، ج 5، ص 255.
5- فيض القدير، ج 1، ص 198.
6- وسائل الشيعة، ج 8، ص 88.
7- بحارالأنوار، ج 61، ص 263.
8- قوانين الاصول، ج 1، ص 161.

ص: 99

مخدوش است.

در روايت هفتم نويسنده در لفظ روايت و مترجم درمعناى آن تحريف كرده اند.

آن دو مى نويسند:

«از محمد بن مسلم روايت است كه گفت از يكى از دو امام (باقر يا صادق) درباره ميّت پرسيد، فرمود: «تسلّم من قبل الرجلين و تلزق القبر بالارض إلّا قدر أربع أصابع مفّرجات تربّع و ترفع قبره؛ ازطرف پاها بگير و آن را داخل قبر بگزار، و جز مقدار چهار انگشت باز، قبر را بازمين هموار كن».

مترجم و نويسنده، اين روايت را از كتاب «الكافي» و «وسائل الشيعة» آدرس مى دهند. در حالى كه متن اين روايت در كتاب «الكافى» و نسخه اى از «وسائل الشيعة» چنين است: «تسلّه من قبل الرجلين و تلزق القبر بالأرض إلى قدر أربع أصابع مفرّجات و تربّع قبره؛ ميّت را از طرف پاها آهسته داخل قبر بگذار، و قبر را تا مقدار چهارانگشتِ باز به زمين بچسبان، وقبر را چهار گوش كن».

ملاحظه مى كنيد نويسنده، كلمه «تسلّم» را جايگزين كلمه «تسلّه» يا «يسلّ» كرده، و كلمه «إلّا» را دلالت بر حصر دارد جايگزين كلمه «إلى» نموده، و كلمه «ترفع» را اضافه كرده است.

البتّه در بعضى از نسخه ها كلمه «إلّا» وارد شده است، چنانكه در بعضى نسخه ها بجاى كلمه «تربّع» كلمه «ترفع» وارد شده است، ولى در هيچ روايتى كلمه «تربّع» و «ترفع» در كنار همديگر وارد نشده است.

و مترجم نيز درمعناى روايت تحريف كرده است.

علاوه برآن، بر فرض كلمه «إلّا» درست باشد، اين روايت دلالت دارد بر حصر استحباب بلند ساختن قبر در اندازه چهار انگشت، و نسبت به بيش از آن اندازه ساكت است و هيچ دلالتى بر حرام بودن آن ندارد.

علاوه برآن، سند اين روايت ضعيف است، چون درسند اين روايت سهل بن زياد وجود دارد و او ضعيف است.

ص: 100

و روايت دهم «لاترفعوا قبري فوق أربع أصابع مفرّجات» اگر چه در ظاهر دلالت دارد بر اينكه قبر امام عليه السلام نبايد بيشتر از چهار انگشت ارتفاع يابد، و نهى دلالت برحرمت دارد، ولى اين روايت از نظر سند بسيار ضعيف بوده و شايسته استدلال نيست، زيرا عمر بن واقد كه در سند اين روايت بوده مجهول است و در كتابهاى رجالى درباره او سخن گفته نشده است.

گروه سوم:

در گروه سوم نويسنده و مترجم كلمات بعضى ازفقها را ذكر كرده و از آنها به عنوان روايت يازدهم و دوازدهم ياد مى كنند. آنها مى نويسند:

«روايت يازدهم: محمد بن جمال الدين عاملى معروف به شهيد اول مى نويسد: «رفع القبر عن وجه الأرض بمقدار أربع أصابع مفّرجات إلى شبر، لاأزيد، ليعرف فيزار فيحترم؛ قبر فقط بايد به اندازه چهار انگشت باز تا يك وجب بلند شود از ترس اينكه مبادا شناخته شود و مورد رفت وآمد و احترام (خلاف شرع) قرار گيرد».

توجّه شما را به چند نكته درمورد اين سخن جلب مى كنم:

1. آنچه نويسنده و مترجم نوشته اند روايت نيست، بلكه سخن يك دانشمند شيعه است. از اين رو طرح آن به عنوان روايت، غلط و دروغ است.

2. اين فرمايش، سخن شهيد اوّل نيست. سخن شهيد اول در مقام بيان مستحبات اين است: «و رفع القبر أربع أصابع». آنچه نويسنده ذكر مى كند سخن شهيد ثانى (زين الدين جبعى عاملى) است. از اين رو نسبتِ اين سخن به شهيد اوّل دروغ ديگرى است.

3. شيهد ثانى مى فرمايد: مستحب است قبر به مقدار چهار انگشتِ باز و تا يك وجب بلند ساخته شود، و زيادتر از آن مستحب نيست، نه آنكه زيادتر از آن خلاف شرع است.

4-/ مترجم نفهميده است كه جمله «ليعرف فيزار فيحترم» متعلّق به «رفع القبر ... إلى شبر» است، و متعلّق به «لا أزيد» نيست. معناى سخن ايشان اين است:

ص: 101

«بلند ساختن قبر از روى زمين به مقدار چهار انگشتِ باز تا يك وجب مستحب است تا قبر شناخته شده و بتوان آن را زيارت نموده و احترام كرد».

در ادامه، سخن شيخ الطائفه نيز به دروغ و به هدف فريب افكار به عنوان روايت دوازدهم معّرفى شده است.

از آنچه تا كنون ذكر شده، چند مطلب روشن مى شود:

1. كسانى كه اين نوشتار را تهيه كرده اند نسبت به فهم متون روايى كاملًا بيگانه و نا آشنا هستند.

2. آنان با توسّل به تحريف لفظى و معنوى روايات معصومين عليه السلام قصد فريب افكار عمومى را دارند.

3-/ آنچه در اين نوشتار آمده هيچ دلالتى بر حرمت ايجاد گنبد و بارگاه بر روى قبور پيامبران و امامان و اوليا ندارد.

ص:102

ص: 103

3. احداث مسجد بر روى قبرها

شبهه

يكى ديگر از مسائلى كه توسّط اهل سنّت مطرح مى شود و وهّابى ها در تبليغات خويش، بخصوص در موسم حج و عمره، به عنوان يك شبهه و به قصد تشويش ذهن مسلمانان مطرح مى نمايند، ساختن مسجد بر روى قبرها و احداث عبادتگاه بر روى قبور پيامبران، امامزادگان و اوليا است.

آنان مى گويند: ساختن مسجد بر روى قبور و يا دفن كردن ميّت در مساجد و روشن نگه داشتن چراغ در جايى كه قبر وجود دارد، مخالف با شريعت اسلام و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله است. چرا شما شيعيان بر روى قبرها مسجد مى سازيد و تا پاسى از شب بر بالاى آنها چراغ روشن مى كنيد و در آن اماكن نماز مى گذاريد؟! مسجدى كه بر روى قبرها بنا شده، بايد تخريب شود، همان طور كه اگر مرده اى در مسجد دفن گردد بايد نبش قبر شده، خارج گردد. در دين اسلام مسجد و قبر با يكديگر جمع نمى شود، بلكه هر كدام بعد از ديگرى احداث شده باشد، از آن منع شده و تخريب مى گردد و هر كدام كه زودتر بنا شده، باقى مى ماند. و نماز در مسجدى كه بر روى قبر احداث شود باطل است.(1) دليل بر اين گفتار روايات گوناگونى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است.

يكى از آن روايات اين است:


1- زاد المعاد، ج 1، ص 506؛ الفتاوى الكبرى، ج 3، ص 32.

ص: 104

«عن عطاء بن يسار، أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: اللّهم! لاتجعل قبري وَثَناً يُعبد.

اشتدّ غضب اللَّه على قوم اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد (1)

«از عطاء بن يسار روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پروردگارا! قبر مرا بُتى قرار نده كه عبادت شود. غضب خداوند نسبت به قومى كه قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار دادند، بسيار شديد است.»

و در روايت ديگر، ابوعبيدة بن جرّاح مى گويد:

«آخر ماتكلّم به النبى صلى الله عليه و آله: اخرجوا يهود أهل الحجاز وأهل نجران من جزيرة العرب، واعلموا أنّ شرار الناس الّذين اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد(2)

«آخرين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود: يهوديان حجاز و نجران را از جزيرةالعرب بيرون كنيد و بدانيد كه بدترين مردم در نزد خداوند كسانى هستند كه قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار داده اند.»

و ابوهريره مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد:

«قاتل اللَّه اليهود- والنصارى- اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد(3)

«خداوند يهوديان را بكشد، آنان قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار داده اند.»

و نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«لعن اللَّه اليهود- والنصارى- اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد (4)


1- الموطأ، ج 1، ص 172؛ مسند أحمد، ج 2، ص 246؛ المصنَّف الصنعاني، ج 1، ص 406.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 195؛ كنز العمّال، ج 4، ص 382.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 67؛ صحيح البخاري، ج 1، ص 113؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 284 و 285 و 396؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 85؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 4، ص 80؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 4، ص 257؛ المصنَّف (الصنعاني)، ج 1، ص 406؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 396؛ كنزالعمّال، ج 7، ص 147.
4- صحيح مسلم، ج 2، ص 67؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 110 و 112 و ج 2، ص 91 و ج 5، ص 139؛ مسند أحمد، ج 1، ص 285 و ج 5، ص 204؛ سنن النسائي، ج 2، ص 41؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 2، ص 435؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 27- 28؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 88؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 260؛ كنز العمّال، ج 7، ص 236؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 2، ص 269.

ص: 105

«نفرين خداوند بر يهود و نصارى باد؛ زيرا آنان قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار داده اند.»

و ابن عبّاس گفته است: «رسول خدا لعنت كرده زنانى را كه قبرها را زيارت كنند و كسانى را كه بر قبرها مساجد مى سازند و در كنار آنها چراغهايى مى افروزند.» (1) در اين روايات، سازندگان مسجد بر روى قبرها به عنوان «مغضوب/ مورد خشم» و «ملعون/ نفرين شده» و «شرار الناس/ بدترين مردم» در نزد خداوند و رسولش معرّفى شده اند و اين دلالت دارد بر اينكه ساختن مسجد بر روى قبور حرام است.

پاسخ شبهه

پاسخ اوّل

در اينجا بايد جمله «اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد» از نظر مفهومى مورد بررسى قرار گيرد.

اين جمله به دو صورت ممكن است معنا شود:

1. يهوديان و نصارى بر روى قبور يا در كنار قبور پيامبرانشان مسجد مى ساختند و در آنجا به سمت قبله اصلى و در برابر خداوند يكتا سجده مى نمودند؛ بنابر اين روايات دلالت دارد بر اينكه نبايد در روى قبر و يا كنار قبر مسجد ساخت.

2. يهوديان و نصارى قبر پيامبرانشان را قبله قرار مى دادند و در برابر آنها سجده مى كردند؛ مانند بت پرستان كه در برابر بت هاى چوبى و سنگى سجده مى نمودند. از اين رو روايات، سجده شرك آميز و پرستش قبور انبيا و اوليا را مورد نكوهش قرار مى دهد، نه ساختن مسجد بر روى قبور و يا در كنار قبور را.

بى شكّ مراد از جمله مذكور، معناى دوم است. و شواهد و قرائن گوناگونى در


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 229؛ سنن أبي داود ابن الأشعث، ج 2، ص 87؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 201؛ سنن النسائي، ج 4، ص 95؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 374؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 657؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 452- 453.

ص: 106

تأييد اين مطلب وجود دارد.

اوّلًا: اگر معناى كلمه «اتّخاذ» و «مسجد» از نظر لغوى و اصطلاحى بررسى گردد، روشن مى شود كه مراد از جمله مذكور، معناى دوم است.

كلمه «اتّخاذ» هم در لغت و هم در اصطلاح قرآن و احاديث، به معناى «قرار دادن» و «گردانيدن» است.

در كتاب «المنجد» مى نويسد: «اتَّخَذَه وتَخِذَه تَخْذاً: صيَّره. نقول: اتّخذه صديقاً:

جعله صديقاً له (1) ؛ اتّخذه و تَخِذَه، يعنى: گردانيد او را. مى گوييم: اتّخذه صديقاً، يعنى:

او را دوست خودش قرار داد.»

قرآن كريم نيز مى فرمايد:

- «أفَرَأيْتَ مَنْ اتَّخَذَ الهَهُ هَواه»(2) «آيا ديدى كسى را كه خداى خود را هواى نفس خود قرارداد؟.»

«وَقالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً»(3) «و گفتند: خداوند براى خويش فرزند قرار داده است.»

و نيز گفته مى شود:

«الحمد للَّه الّذي اتّخذ محمّداً نبيّاً.»

«سپاس خداوندى را كه محمد را پيامبر قرار داد.»

و كلمه «مسجد» در اصل به جايى گفته مى شود كه در آن سجده مى شود.(4) و در عُرف به محلّى گفته مى شود كه در آن دعا و ساير عبادات انجام مى گيرد.

با توجّه به معناى اين دو كلمه، نتيجه مى گيريم كه در معناى جمله «اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد» دو احتمال است:

الف) آنها بر قبور پيامبرانشان مسجد بنا كردند.


1- المنجد فى اللغة، ص 4.
2- الجاثية/ 23.
3- البقرة/ 116.
4- تاج العروس، ج 2، ص 371؛ لسان العرب، ج 3، ص 304.

ص: 107

ب) آنها قبور پيامبرانشان را سجده گاه قرار مى دادند و در برابر آنان خضوع مى كردند.

سياق روايت، همين معناى دوم را مى فهماند. و اگر مراد معناى اوّل باشد، شايسته بود بگويد: «اتّخذوا على قبور أنبيائهم مساجد»، يعنى: «آنان بر قبور پيامبرانشان مسجدهايى ساختند.» همانطور كه در قرآن كريم درباره داستان اصحاب كهف مى فرمايد:

«قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَسْجِداً» (1) «كسانى كه بر امر آنها غلبه يافتند، گفتند: بر روى آنها مسجدى قرار مى دهيم.»

بديهى است كه معناى سازگار با لعن و نفرين معناى دوم است، نه معناى اوّل.

يهود و نصارى از آن جهت مورد لعن خدا و رسولش هستند كه قبرهاى پيامبرانشان را قبله خويش قرار مى دادند و در برابر آنان سجده مى نمودند؛ مانند سجده بت پرستان در برابر بتها.

بسيارى از انديشمندان اهل سنّت نيز از رواياتى كه ذكر شد همين معناى دوم را استنباط كرده اند.

از بيضاوى نقل شده است: «چون يهود و نصارى به منظور بزرگداشت مقام پيامبران بر قبور آنان سجده مى كردند و قبرها را قبله قرار داده. در نماز به سوى آنها مى ايستادند و آنها را بُت قرار مى دادند، پيامبر اسلام مسلمانها را از اين كار منع كرد.

امّا اگر كسى مسجدى در كنار قبر شخص صالحى بسازد و قصدش تبرّك و نزديك شدن به آن شخص باشد، نه تعظيم در برابر قبر و قبله قرار دادن آن، اين كس مشمول وعده عذاب نيست.» (2)و سندى بن عبدالهادى در حاشيه بر سنن نسائى مى نويسد: «منظور پيامبر صلى الله عليه و آله اين است كه امّتش را از آنچه يهود و نصارى با قبرهاى پيامبرانشان انجام دادند بر


1- كهف/ 21.
2- . فتح الباري، ج 1، ص 438؛ شرح سنن النسائي، ج 2، ص 42.

ص: 108

حذر دارد، زيرا آنان قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار دادند، يا به سمت آن قبرها به قصد تعظيم سجده مى كردند، و يا آنها را قبله قرار مى دادند و در نماز به سمت آنها مى ايستادند.» (1)و بكرى در كتاب «اعانة الطالبين» درباره معناى اين روايت مى نويسد: «آنچه از آن نهى شده است قبله قرار دادن اين قبرها به قصد تبرّك و مانند آن است.»(2) و در جاى ديگر مى نويسد: «آنان قبرهاى پيامبرانشان را مسجد قرار مى دهند، يعنى؛ با نماز خواندنشان به سمت آن قبرها. (3)»

قرطبى در تفسير آنچه ابومَرثد غنوى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند (لا تصلّوا إلى القبور ولاتجلسوا عليها) مى گويد: «اين قبرها را قبله قرار نده و بر آنها يا بسوى آنها نماز نخوانيد چنانكه يهود و نصارى انجام داده اند.» (4) ابن عبدالبر در كتاب «التمهيد» مى گويد: «و احتمال مى رود معناى حديث اين باشد: قبرهاى پيامبران را قبله اى كه به سمت آن نماز خوانده مى شود قرار نده.»(5) ثانياً: در روايت عطاء بن يسار، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابتدا مى فرمايد: «اللّهم! لاتجعل قبري وَثَناً يُعبد؛ پروردگارا! قبر من را بُت قرار نده ....» و اين قرينه است بر اينكه مرادش از «قوم اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد» اين است كه چون قوم يهود و نصارى قبرهاى پيامبرانشان را بُت قرار مى دادند، خداوند بر آنها غضب كرده است.

ثالثاً: وقتى پيشينه اعتقادى و عملى يهود و نصارى را بررسى مى كنيم به اين نتيجه مى رسيم كه آنان درباره پيامبران خويش غلوّ مى كردند و به قصد تعظيم آنان، سخنهاى شرك آميز مى گفتند، و به همين جهت همواره مورد نكوهش خداوند قرار مى گرفتند؛ از اين رو در قرآن كريم مى فرمايد:


1- حاشية السندي على سنن النسائي، ج 2، ص 41.
2- إعانة الطالبين، ج 1، ص 227.
3- همان، ج 2، ص 151.
4- تفسير القرطبي، ج 10، ص 380.
5- التمهيد، ج 6، ص 383.

ص: 109

«قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَا لِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَا هِهِمْ يُضهُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قتَلَهُمُ اللَّهُ أَ نَّى يُؤْفَكُونَ»(1) «قوم يهود: گفتند: عُزير پسر خداوند است. و قوم نصارا گفتند: مسيح پسر خداوند است.

اين چيزى كه بر زبان مى آوردند، همانند سخن كسانى است كه بيش از اين كافر شده بودند. خداوند آنها را بُكشد. به كدام بيراهه رانده مى شوند؟!.»

توجّه داريد كه جمله «قاتلهم اللَّه» در نكوهش يهود و نصارى صادر شده است، به خاطر اينكه آنان درباره پيامبرانشان غلوّ كرده، سخنان شرك آميز مى گفتند. و همين جمله نيز در حديث ابوهريره درباره يهود نقل شده است و دليل آن را «اتّخذوا قبور أنبياهم مساجد» قرار داده است و اين قرينه است بر اينكه منظور از «مساجد» ساختن مسجد بر روى قبر نيست، بلكه منظور اين است كه آنان به قصد تعظيم پيامبرانشان در كنار قبور آنان كارهاى شرك آميز انجام مى دادند، اين قبرها را مسجود قرار مى دادند و براى آنها سجده مى كردند.

پاسخ دوم

بر فرض بپذيريم كه مراد از اتّخاذ مسجد اين است كه يهود و نصارى بر روى قبرهاى پيامبرانشان مسجد مى ساختند و به همين جهت لعن شده اند. ولى بايد توجّه داشت كه لعن در همه موارد دلالت بر حرمت ندارد؛ زيرا معناى لعن خداوند دور شدن شخص از رحمت خداوند است، بلكه در بسيارى از موارد كلمه «لعن» براى بيان كراهت استعمال شده است، مانند اين روايت: «لعن اللَّه كلّ مذواق مطلاق(2) ؛ خداوند هر كسى را كه زياد طلاق مى دهد، نفرين مى كند.» بى شكّ طلاق همواره جايز است، اگر چه زياد طلاق دادن كراهت دارد.

بنابراين، روايات مذكور دلالت بر كراهت ساختن مساجد بر روى قبور و خواندن نماز در آنجا دارد. و كراهت در اين گونه موارد به معناى اقلّ ثواباً (ثواب كمتر) است.


1- التوبة/ 30.
2- البحر الرائق، ج 3، ص 412.

ص: 110

پاسخ سوم

چگونه ممكن است بگوييم: «قبر و مسجد قابل جمع نمى باشند»، در حاليكه قبر اسماعيل عليه السلام در مسجدالحرام داخل حجر اسماعيل است و قبر هفتاد پيامبر در مسجدالحرام بين حجرالأسود و چاه زمزم واقع شده است.

طحطاوى در حاشيه بر شرح مراقى الفلاح، در دفاع از كراهت نداشتن نماز در مقبره پيامبران مى گويد:

«لأ نّهم أحياء في قبورهم، ألا ترى أنّ مرقد اسماعيل عليه السلام في الحجر تحت الميزاب وأنّ بين الحجر الأسود وزمزم قبر سبعين نبيّاً(1)

«زيرا پيامبران در داخل قبرها نيز زنده اند. آيا نمى بينى كه مرقد اسماعيل عليه السلام در حِجر زير ناودان طلا و قبر هفتاد پيامبر در فاصله ميان حجرالاسود و چاه زمزم مى باشد؟.»

پاسخ چهارم

مسجدالنبى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله در مكانى ساخته شد كه گورستان مشركان بود.

واين مطلبى است كه تمام انديشمندان اهل سنّت پذيرفته اند. (2) در روايتى انس بن مالك گفته است: «پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه آمد و در بالاى مدينه در منطقه اى به نام بنو عمرو بن عوف فرود آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله در آن منطقه چهارده شب اقامت كرد. سپس شخصى را به نزد قبيله بنى النجّار فرستاد و آنها را فراخواند. بنى النجّار شمشيرها را به كمر بسته، به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. ناگهان ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كرد، ابوبكر پشت سر او بود و بزرگان بنى النجّار در اطراف آن حضرت حركت مى كردند، تا رسيدند به حياط خانه ابوايّوب. پيامبر صلى الله عليه و آله دوست داشت هرگاه هنگام نماز مى شود


1- حاشية الطحطاوي، ج 2، ص 315.
2- ابن قدامه مى گويد: «در مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قبرهاى مشركان وجود داشت و اين مطلب اتّفاقى است.» المغني، ج 1، ص 718.

ص: 111

نماز بخواند و [اگر هنگام نماز مى شد] در آغل گوسفندان هم نماز مى خواند. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله به ياران خويش دستور احداث مسجدى را دادند. شخصى را به نزد بنى النجّار فرستاد و به آنان فرمود: اى قبيله بنى النجّار! قيمت اين مكان را كه ديوارچينى كرده ايد ارزيابى كنيد. بنى النجّار گفتند: به خدا سوگند قيمت آن را جز از خداوند نمى خواهيم.- أنس مى گويد: در داخل آن محوطه قبرهاى مشركان و خانه هاى خراب و درختان خرما وجود داشت- پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد قبرهاى مشركان ويران گردد و خرابه ها همسان شود و درختان خرما قطع گردد. اصحاب درختان خرما را در قبله مسجد به طور منظّم و در يك رديف گذاشتند و در دو طرف نخلها سنگ ريزه هايى را جاسازى كردند (تا غلتيدن آنها آسان شود) و سنگهاى بزرگ را بر روى آنها به مكان ديگرى منتقل ساختند، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در كنار آنها بود و مى فرمود:

پروردگارا! خير و نيكى جز نيكى آخرت نيست، پس انصار و مهاجرين را بيامرز.»(1) اين روايت را بسيارى از محدّثين و فقهاى اهل سنت ذكر كرده اند (2) و گواه بر اين است كه ساختن مسجد بر روى قبور اشكالى ندارد.

بنابر اين هيچ دليل معتبرى بر حرام بودن احداث مسجد در روى قبور يا كنار قبور وجود ندارد، بلكه احداث مسجد بر روى قبرهاى انبيا و امامان و اوليا امرى پسنديده و از مصاديق تعظيم شعائر خداوند است.

آرى، احداث مسجد در گورستانى كه فقط براى گورستان وقف شده است، يا احداث قبر در مسجدى كه فقط براى مسجد وقف شده جايز نيست؛ زيرا در موقوفات، آنگونه كه وقف شده اند تصرّف جايز است.


1- صحيح البخاري، ج 1، ص 111.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 212 و 244؛ نيل الأوطار، ج 2، ص 152؛ صحيح البخاري، ج 4، ص 266؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 111؛ سنن النسائي، ج 2، ص 40؛ السنن الكبرى (البيقهي)، ج 2، ص 438؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 259؛ مسند أبي يعلى، ج 7، ص 194؛ صحيح ابن خزيمة، ج 2، ص 6؛ صحيح ابن حبّان، ج 6، ص 97؛ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 240؛ البداية و النهاية (ابن كثير) ج 3، ص 261؛ السيرة النبويّة (ابن كثير)، ج 2، ص 303.

ص:112

ص: 113

4. دعا و نماز در كنار قبرها و مشاهد مشرّفه

شبهه

يكى از ديگر شبهاتى كه توسّط مبلّغان اهل سنّت مطرح مى شود، خواندن دعا و نماز در كنار مرقد پيامبران، امامان، علما و قبور ساير مسلمانان است. همواره در بقيع و مزار شهداى احد و ساير اماكن از خواندن نماز و دعا جلوگيرى كرده، خواندن قرآن يا فاتحه براى اموات را كارى بيهوده و بلكه بدعت و حرام مى دانند. البتّه اينگونه تبليغات برگرفته از آموزه هاى ابن تيميّه و ابن قيّم است.

ابن تيميّه مى گويد:

«نماز در كنار قبور مشروع نيست.»(1) و نيز مى گويد: «نماز در مقبره و يا به سوى مقبره صحيح نيست.» (2) و ابن قيّم مى گويد:

«از فرمايشات پيامبر صلى الله عليه و آله نيست كه براى عزادارى اجتماع شود و براى ميّت قرآن خوانده شود، نه در كنار قبرش و نه در جاى ديگر. همه اين كارها بدعتهاى جديدى است كه اسلام نمى پسندد.»(3)


1- مجموع الفتاوى، ج 3، ص 398.
2- الفتاوى الكبرى، ج 5، ص 326؛ الاختيارات العلمية، ص 25 به نقل از أحكام الجنائز البانى، ص 214.
3- زاد المعاد، ج 1، ص 508.

ص: 114

آنان در مقام استدلال به چند روايت از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله استدلال كرده اند:

روايت اوّل: «ابوسعيد خدرى گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همه زمين مسجد است، جز مقبره و حمّام.»(1) روايت دوم: «پيامبر صلى الله عليه و آله از نماز در ميان قبرها نهى فرموده است.» (2)روايت سوم: «ابن عمر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند: در خانه هاى خود جايى را براى خواندن نماز اختصاص دهيد و آنها را قبر قرار ندهيد.»(3) روايت چهارم: «ابوهريره از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است: خانه هاى خود را گورستان قرار ندهيد.»(4) روايت پنجم: «زيد بن جبيره از داود بن حصين از ابن عمر روايت كرده است:

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص114

امبر صلى الله عليه و آله از اقامه نماز در هفت مكان نهى فرموده است: جاى زباله، كشتارگاه، مقبره، وسط راه، حمام، آغلهاى شتران و پشت بام كعبه.» (5) از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه نماز خواندن در كنار قبرها حرام است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از خواندن نماز در كنار قبرها نهى كرده است، و نهى پيامبر صلى الله عليه و آله ظهور در حرمت دارد. در اين جهت تفاوتى ميان قبرهاى افراد معمولى و قبرهاى پيامبران و امامان و شهدا نيست، زيرا روايات مطلق است و شامل همه اين موارد مى شود.


1- نيل الأوطار، ج 2، ص 135؛ مسند أحمد، ج 3، ص 83؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 323؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 246؛ سنن أبي داود (ابن الأشعث)، ج 1، ص 119؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 199؛ مستدرك الحاكم، ج 1، ص 251، السنن الكبرى (البيهقي)، ج 2، ص 435؛ كنز العمّال، ج 7، ص 343.
2- صحيح ابن حبّان، ج 6، ص 90؛ كنز العمّال، ج 8، ص 195؛ مسند أبي يعلى، ج 5، ص 175؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 27.
3- صحيح البخاري، ج 1، ص 112 و ج 2، ص 56، سنن أبي داود ابن الأشعث، ج 1، ص 235.
4- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 284؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 188؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 232.
5- نصب الراية، ج 2، ص 377؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 246؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 216؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 2، ص 329

ص: 115

پاسخ شبهه

الف) نماز در كنار قبرها و مشاهد مشرّفه

1. اصل اوّلى اين است كه اقامه نماز اختصاص به مكان خاصّى ندارد؛ پس هر مسلمانى مى تواند در هر مكانى نمازهاى واجب و مستحب خود را بخواند، مگر اينكه شارع مقدّس در مورد مكانى خاصّ از اقامه نماز نهى كرده باشد. مراجعه به قرآن كريم و احاديث، بيانگر وجود يك قاعده كلّى و اصل اوّلى در اسلام است به نام «صحّة الصلاة في كلّ مكان إلّاما خرج بالدليل»؛ «نماز در هر مكانى صحيح است مگر اينكه دليل خاصّى درباره بطلان نماز در يك مكان خاصّ وجود داشته باشد.»

خداوند متعال مى فرمايد:

«أقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرءانِ الْفَجْرِ»(1) «نماز را در وقت زوال خورشيد تا ابتداى تاريكى شب و هنگام طلوع فجر به پا داريد.»

«وَحَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَه»(2) «و هر كجا بوديد صورتتان را هنگام نماز بسوى قبله برگردانيد»

در آيه اوّل براى اقامه نماز، وقت خاصّى را معيّن كرده است، ولى از مكان خاصّ هيچ سخنى به ميان نياورده، پس آيه نسبت به مكانها اطلاق دارد.

و در آيه دوم خداوند متعال تصريح كرده است كه در هر مكانى كه بوديد، نماز را به سمت قبله اقامه كنيد.

و همچنين- علاوه بر روايات موجود در كتابهاى ما شيعيان- روايتى را اباذر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است و بخارى و مسلم آن را در صحاح خود ذكر كرده اند كه دلالت آن بر وجود اين قاعده كلّى بسيار واضح و روشن است.

اباذر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:


1- الإسراء/ 78.
2- البقرة/ 144.

ص: 116

«حيثما أدركتْك الصلاة فصلّ والأرض لك مسجد (1)

«هر كجا كه هنگام نماز شد، نماز را اقامه كن؛ زيرا همه زمين براى تو مسجد است.»

اين روايت با تعبيرهاى گوناگون در كتابهاى حديثى اهل سنّت نقل شده است، در بعضى عبارتى را كه ذكر كرديم، و در بعضى ديگر: «أينما ادركتْك الصلاة فصلّ، فهو مسجد» يا «قال: جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً، فحيثما أدركتْك الصلاة فصلِّ» يا «حيثما أدركتك الصلاة فصلّ، فإنّه مسجد» وجود دارد. (2) مضمون همه اين عبارات يك مطلب است و آن مطلب عبارتست از صحيح بودن نماز در هر مكانى، مگر اينكه يك دليل گويا و صريح درباره مكان خاصّى وارد شده باشد كه اداى نماز در آن مكان حرام باشد.

فقهاى اهل سنّت نيز روايت ابوذر را يك قانون كلّى و اصل اوّلى معرّفى كرده و براى اثبات صحّت نماز در بسيارى از مكانها به اين روايت استناد كرده اند.

ابن حزم در كتاب «المحلّى» مى نويسد:

«الصلاة فى البيعة والكنيسة وبين النار والمجزرة ... وفى كلّ موضع جائزةٌ ما لم يأت نصٌّ أو إجماع متيقّن في تحريم الصلاة في مكان مّا، فيوقف عند النهي في ذلك، ... عن أبي ذرّ، قال قلت: يارسول اللَّه! أيّ مسجدٍ وضع في الأرض أوّل؟ قال: المسجدالحرام. قلت: ثمّ أيّ؟ قال: المسجد الأقصى.

قلت: كم بينهما؟ قال: أربعون سنة، ثمّ حيثما ادركتْك الصلاة فصلِّ، فهو مسجد (3)

نماز در معبدِ يهوديان و كليساى مسيحيان و ميان آتش و كشتارگاه و ... در هر مكانى جايز


1- صحيح البخاري، ج 4، ص 36.
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 63؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص 156 و 160؛ نيل الأوطار، ج 2، ص 135؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 248؛ شرح صحيح مسلم (نووى)، ج 5، ص 2؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 256؛ صحيح ابن خزيمة، ج 2، ص 5؛ صحيح ابن حبّان، ج 4، ص 475؛ كنز العمّال، ج 14، ص 98.
3- المحلّى، ج 4، ص 81- 82.

ص: 117

است، تا زمانى كه روايت يا اجماع مستحكمى بر حرام بودن نماز در مكان خاصّى وارد نشده باشد، در غير اين صورت بايد از خواندن نماز در آن مكان خوددارى كرد. ابوذر مى گويد: به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم: يا رسول اللَّه! نخستين مسجدى كه در روى زمين تأسيس شد كدام مسجد است؟ فرمود: مسجدالحرام. عرض كردم: پس از آن چه مسجدى تأسيس شد؟ فرمود: مسجدالاقصى، و شما بايد هر كجا هنگام نماز شد، نماز را اقامه كنى؛ زيرا همانجا مسجد است.»

و نيز مى گويد: «نماز جايز است در معابد و كليساها و آتشكده ها و محلّ نگهدارى بتها و خانقاه ها، در صورتى كه آنچه اجتناب از آن در هنگام نماز واجب است- مانند خون يا شراب يا ...- در آنجا نباشد؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: زمين براى من مسجد و پاك قرار داده شده است، پس هنگام نماز هر كجا بودى نماز بخوان.» (1)و نيز مى گويد: «اين مطلب درست است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: زمين براى من مسجد و پاك قرار داده شده، پس هر كجا وقتِ نماز رسيد نماز بخوان. لذا جايز نيست كسى را از خواندن نماز در مكانى منع كرد، مگر مكانى كه روايتى درباره منع نماز در آنجا وارد شده باشد.» (2) سيّد سابق در كتاب «فقه السنّة» مى نويسد: «از نعمتهاى ويژه اى كه خداوند به امّت اسلام داد، اين است كه زمين را براى آنان پاك و مسجد قرار داد. بنابراين هر كسى از مسلمانان در هر كجا كه وقت نماز شد، در همانجا بايد نماز بخواند، ابوذر گفته است ....» (3) نووى در «شرح صحيح مسلم» مى نويسد: «فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله (أينما ادركتك ...)


1- همان، ص 185- 186.
2- همان، ج 5، ص 76.
3- فقه السنّة، ج 1، ص 246.

ص: 118

دلالت بر جواز نماز در تمام مكانها دارد، مگر مكانهايى كه شرع استثنا كرده است.» (1) قرطبى نيز در «تفسير القرطبى» درباره روايت ابوذر از پيامبر صلى الله عليه و آله مطالبى خواندنى و بدون تعصّب دارد. ايشان ابتدا اشاره اى به گفتار بعضى از علما دارد كه از اقامه نماز در بعضى مكانها منع كرده اند. سپس روايت ترمذى از ابن عمر را نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اقامه نماز در هفت مكان نهى فرموده است: جاى زباله، كشتارگاه، گورستان، وسط راه، حمّام، آغلهاى شتران و بر بام خانه خدا. و در ادامه اشاره مى كند به اقوال علما درباره نماز خواندن در اين مكانها. آنگاه مى گويد:

«الصحيح- إن شاء اللَّه- الّذي يدلّ عليه النظر والخبر أنّ الصلاة بكلّ موضعٍ طاهرٍ صحيحةٌ.

وما روي- من قوله صلى الله عليه و آله: (إنّ هذا وادٍ به شيطان)، وقد رواه معمّر عن الزهري، فقال: (واخرجوا عن المواضع الّذي أصابتكم فيه الغفلة)، وقول على: (نهانى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أن اصلّي بأرض بابل فإنّها ملعونة)، وقوله عليه السلام حين مرّ بالحجر من ثمود: (لا تدخلوا هؤلاء المعذّبين إلّاأن تكونوا باكين)، ونهيه عن الصلاة في معاطن الإبل، إلى غير ذلك ممّا في الباب- فإنّه مردود إلى الاصول المجتمع عليها والدلائل الصحيح مجيئها. قال الإمام الحافظ أبوعمر: المختار عندنا في هذا الباب أنّ ذلك الوادي وغيره من بقاع الأرض جائز أن يصلّى فيها كلّها ما لم تكن نجاسة متيقّنة تمنع عن ذلك.

ولا معنى لاعتلال من اعتلّ بأنّ موضع النوم عن الصلاة موضع شيطان، وموضع ملعون لايجب أن تقام فيه الصلاة.

وكلّ ما روي في هذا الباب من النهي عن الصلاة في المقبرة وبأرض بابل وأعطان الأبل وغير ذلك ممّا في هذا المعنى، كلّ ذلك عندنا منسوخ ومدفوع


1- شرح صحيح مسلم النووي، ج 5، ص 2.

ص: 119

لعموم قوله صلى الله عليه و آله: (جعلت لي الأرض كلّها مسجداً وطهوراً).

وبقوله صلى الله عليه و آله: (جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً) أجزنا الصلاة في المقبرة والحمام وفي كلّ موضع من الأرض إذا كان طاهراً من الأنجاس. وقال صلى الله عليه و آله لأبي ذرّ: (حيثما ادركتْك الصلاة فصلّ، فإنّ الأرض كلّها مسجد)، ذكره البخاري ولم يخص موضعاً من مواضع.

وأمّا من احتجّ بحديث ابن وهب- قال: أخبرني يحيى بن ايّوب عن زيد بن جبيرة عن داود بن حصين عن نافع عن أبي عمر- حديث الترمذي الّذي ذكرناه، فهو حديث انفرد به زيد بن جبيرة وأنكروه عليه، ولايعرف هذا الحديث مسنداً إلّابرواية يحيى بن ايّوب عن زيد بن جبيرة. وقد كتب الليث بن سعد إلى عبداللَّه بن نافع مولى ابن عمر يسأله عن هذا الحديث، وكتب إليه عبداللَّه بن نافع: لا أعلم من حدَّث بهذا عن نافع إلّاقد قال عليه الباطل (1)

نظريه صحيح و مستدل اين است كه نماز در هر مكانى كه پاك باشد صحيح و جايز است.

و امّا اينكه مى بينيد روايت شده است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: در اين مكان شيطان وجود دارد، و يا معمّر از زهرى روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از مكانهايى كه موجب غفلت مى شود خارج شويد، و يا از على عليه السلام روايت شده كه: پيامبر صلى الله عليه و آله مرا از خواندن نماز در سرزمين بابل نهى فرمود، زيرا اين سرزمين نفرين شده است، و يا فرمايش آن حضرت در هنگام برخورد با فردى از قوم ثمود در كنار حجرالاسود: بر اين عذاب شده گان وارد نشويد، مگر اينكه گريان باشيد، و يا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از نماز در آغلهاى شتران نهى كرده است، و يا احاديث ديگرى كه در اين باب وارد شده است،


1- تفسير القرطبى، ج 10، ص 48- 50.

ص: 120

همه اينها به احكام اصولى اسلام كه مورد اتّفاق مى باشد و نيز به دليلهاى درستى كه در آينده مى آيد برگشت داده مى شود. امام حافظ ابوعمر (1)گفته است: نظر ما در اين باب اين است كه نماز در آن وادى- درّه اى كه قوم ثمود در آنجا مى زيستند- و ساير مكانهاى روى زمين جايز است، در صورتى كه يقين به نجاست آن مكان نباشد.

و معنا ندارد كه كسى عذر آورد كه مكان خواب جاى شيطان و نفرين شده است.

و هر آنچه در اين باب روايت شده- مانند نهى از نماز در مقبره يا سرزمين بابل يا آغلهاى شتران و ...- به نظر ما منسوخ و بى اساس است؛ زيرا عموم فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله: (جعلت لي الأرض كلّها مسجداً وطهوراً) شامل همه آن موارد مى شود.

و به دليل فرمايش آن حضرت: (جعلت لي الأرض ...) نماز در مقبره و حمّام و هر مكان ديگرى كه آلوده به نجاست نباشد را جايز مى دانيم.

و پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود: حيثما ادركتْك الصلاة فصلّ، فإنّ الأرض كلّها مسجد.

اين روايت را بخارى نقل كرده و اختصاص به مكان خاصّى نداده است.

در پاسخ از كسانى كه براى اثبات عدم جواز، به حديث ابن وهب- كه گفته است: يحيى بن ايّوب، از زيد بن جبيره، از داود بن حصين، از نافع از ابن عمر براى من روايت كرد- حديثى كه ترمذى ذكر كرده است، استدلال مى كنند، مى گوييم: اين حديث را تنها زيد بن جبيره نقل كرده است و از او نپذيرفته اند. (2) و نيز اين حديث فقط به روايت يحيى بن ايّوب از زيد بن جبيره مسند است. ليث بن سعد به عبداللَّه بن نافع نامه اى مى نويسد و از اين حديث مى پرسد. عبداللَّه ابن نافع در جواب مى نويسد: من كسى را كه اين حديث را از نافع نقل كرده است، بهتان زننده به او مى دانم.»


1- منظورش ابن عبدالبر در كتاب «التمهيد» است. ر. ك: كتاب التمهيد ج 5، ص 203.
2- در خصوص ضعف زيد بن جبيره به طور مفصّل سخن خواهيم گفت.

ص: 121

در مجموع قرطبى معتقد به استوارى قاعده كلّى (صحّت نماز در هر مكان) است و عموم فرمايش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله «جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً، فحيثما ادركتك الصلاة فصلّ» را پايدار مى داند و روايات معارض را حمل بر كراهت مى كند.

بنابر اين از آيات قرآن كريم و روايت پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده مى شود كه اصل اوّلى درباره اقامه نماز در مقبره و مشاهد مشرّفه و نيز هر مكان ديگرى جواز آن است.

مگر اينكه روايت معتبر و دليل مستحكمى در خصوص موردى عدم جواز را ثابت كند؛ مانند رواياتى كه اقامه نماز در مكان غصبى يا نجس را ثابت مى كند.

و امّا روايات پنجگانه اى كه درباره نهى اقامه نماز در كنار قبور ذكر شده- همانطور كه خواهد آمد- از استحكام لازم برخوردار نبوده، قدرت تخصيص عمومات را نداشته و دلالت بر حرمت ندارند.

2. در خصوص روايت اوّل (روايت ابو سعيد خدرى) بايد گفت كه اين روايت با سندهاى نامتوازن و مضطرب از ابو سعيد نقل شده است. ترمذى مى گويد: «حديث أبوسعيد از عبدالعزيز بن محمّد به دو روايت نقل شده است. بعضى ابوسعيد را در سند روايت ذكر كرده اند، و بعضى ذكر نكرده اند و اين حديث اضطراب دارد.»(1) البتّه اين حديث در منابع حديثى شيعه با سند معتبر نقل شده است. عبيد بن زرارة مى گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: تمام زمين مسجد است، مگر چاه مدفوع يا مقبره يا حمّام.» (2)بنابر اين بايد از ضعف سندى اين روايت چشم پوشى كنيم. ولكن دلالت آن بر مشروع نبودن نماز در كنار قبور و مشاهده مشرّفه پذيرفتنى نيست، زيرا:

اوّلًا: كلمه (مسجد) در اصل به معناى مكانى است كه بر روى آن در برابر خداوند سجده مى شود، لذا معناى (الأرض كلّها مسجد) اين است كه تمام نقاط روى زمين شايسته سجده كردن در برابر خداوند متعال است. از اين رو معناى جمله (إلّا المقبرة


1- سنن الترمذي، ج 1، ص 199.
2- وسائل الشيعة، الباب 1 من أبواب مكان المصلّي، ح 4.

ص: 122

أو الحمّام) اين است كه بر روى قبر يا در حمام كه در معرض نجاست مى باشند، سجده نشود. امّا درباره سجده كردن در برابر خداوند در كنار قبور و مشاهد مشرّفه، اين روايت ساكت است.

ثانياً: در روايت زراره جمله «بئر غائط» اضافه شده است و جمله «مقبرة أو حمام» بر آن عطف شده است. و در روايت ابن عمر كلمه «مقبره» عطف بر «مزبلة و مجزرة» شده است. اينها قرينه است بر اينكه مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از نهى در اين موارد اشاره به در امان ماندن از نجاست در هنگام نماز مى باشد، پس اين روايت اقامه نماز در اين اماكن را، در صورتى كه به همراه نجاست باشد، حرام و باطل مى داند و در غير اين صورت حمل بر كراهت مى شود.

ابن قدامه نيز مى گويد: «علّت نهى از نماز در اين مكانها اين است كه احتمال نجس شدن لباس يا بدن نمازگزار بسيار زياد است، لذا شارع مقدّس حكم به بطلان نماز را مشروط به نجس شدن كرده است، نه وجود نمازگزار در آن مكانها.» (1)ثالثاً: در اين حديث كلمه «مقبره» ذكر شده است. و مقبره به معناى گورستان است. اين روايت تنها دلالت بر كراهت اقامه نماز در گورستان دارد و شامل مشاهد مشرّفه- مانند مشهد امام على عليه السلام و مشهد امام حسين عليه السلام و ...- نمى شود؛ زيرا گورستان بر آنها صدق نمى كند.

3. روايت دوم (روايت أنس) نيز نمى تواند حرمت نماز خواندن در كنار قبرها را ثابت كند؛ زيرا اين روايت اگر چه موافق با مضمون بعضى روايات در كتابهاى حديثى ماست- مانند روايت عمّار ساباطى از امام صادق كه مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره مردى كه ميان قبرها نماز مى خواند پرسيدم؟ آن حضرت فرمود: «جايز نيست مگر اينكه از چهار طرف ده ذراع با قبر فاصله داشته باشد.» (2)- ولى روايات ديگرى نيز


1- المغني، ج 1، ص 718.
2- الكافي، ج 3، ص 390، ح 13.

ص: 123

وجود دارد كه نماز ميان قبرها را جايز دانسته است، مانند روايت معمّربن خلّاد (1) يا روايت على بن يقطين (2) از امام رضا عليه السلام. اين روايات متعارض هستند، و راه علاج تعارض آنها حمل روايت أنس و عمّار بر كراهت است.

البتّه كلمه «بين القبور» اشاره به گورستانى دارد كه در آنجا قبرهاى فراوانى وجود دارد. پس شامل نماز در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و قبرهاى انفرادى نمى شود.

4. روايت سوم (روايت ابن عمر) و روايت چهارم (روايت ابوهريره) نيز ربطى به مدّعاى شما ندارد؛ زيرا مضمون اين دو روايت اين است كه در خانه هاى خويش نماز بخوانيد و مشغول ذكر شويد، اين خانه ها را مانند قبرها و گورستانهايى كه اموات را در درون خود جاى داده و اثرى از عبادت و ذكر خداوند در آنها نيست، قرار ندهيد.

و روايات ديگرى كه در همين باب وارد شده است همين معنا را تأييد مى كند.

متقى در «كنز العمّال» روايت كرده است:

«اجعلوا في بيوتكم من صلاتكم واعمروها بالقرآن، فإنّ أفقر البيوت بيتٌ لا يقرأ فيه كتاب اللَّه (3)

«در خانه ها نماز بخوانيد و آنها را با قرائت قرآن آباد كنيد؛ زيرا فقيرترين خانه ها، خانه اى است كه در آن كتاب خدا قرائت نشود.»

و بعضى از محقّقين اهل سنّت نيز روايت ابن عمر و ابوهريره را آنگونه كه ذكر شد معنا كرده اند.(4) 5. روايت پنجم به لحاظ وجود زيد بن جبيره در سند آن، ضعيف است. درباره زيد بن جبيره اين عبارات از فقها و محدّثين نقل شده است: «منكر الحديث»،


1- التهذيب، ج 2، ص 228، ح 897.
2- همان، ص 374، ح 1555.
3- كنز العمّال، ج 15، ص 393.
4- تنوير الحوالك سيوطي، ص 185؛ تحفة الأحوذي، ج 2، ص 436.

ص: 124

«اتفّقت الناس على ضعفه»، «ليس بثقة»، «ضعيف الحديث»، «عامّة ما يرويه لايتابعه عليه أحد»، «متروك»، «منكر الحديث جدّاً، لا يكتب حديثه.» (1) 6. در صحيح بخارى مى گويد:

«رأى عمرُ أنسَ بن مالك يصلّي عند قبر، فقال: القبر القبر! ولم يأمره بالإعادة(2)

«عمر ديد كه انس بن مالك در كنار قبرى نماز مى خواند. به او گفت: قبر قبر!. ولى دستور نداد نماز را اعاده كند.»

اين حديث نيز گوياى اين حقيقت است كه اقامه نماز در كنار قبر در گورستان موجب بطلان نمى شود.

7. و نيز روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز عيد قربان به بقيع آمد ودوركعت نماز خواند. (3) واين دلالت بر جوازاقامه نماز درگورستان است.

ب) دعا در كنار قبرها و مشاهد مشرّفه

دعا در كنار قبرها چند صورت دارد:

1. اينكه كسى به گورستان برود و در كنار قبرها براى آمرزش گناهان خود ومردگان طلب مغفرت نمايد و براى شادى ارواح آنان قرآن بخواند.

بدون شكّ دعا و طلب آمرزش براى خود و سايرين در هر مكانى كه باشد، ستودنى و جايز است؛ زيرا خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«ادْعُوني أسْتَجِب لَكُمْ» (4)


1- نيل الأوطار، ج 2، ص 142؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 159 و ج 10، ص 53؛ التأريخ الكبير، ج 3، ص 390؛ التأريخ الصغير، ج 2، ص 60؛ ضعفاء العقيلي، ج 2، ص 71؛ كتاب المجروحين (ابن حبّان)، ج 1، ص 309؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 327؛ تحفة الأحوذي، ج 2، ص 271؛ نصب الراية، ج 2، ص 377؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 559؛ الكامل (ابن عدي)، ج 3، ص 202؛ تهذيب الكمال، ج 10، ص 34- 35؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 99؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 346.
2- صحيح البخارى، ج 1، ص 110.
3- مسند ابن الجعد، ص 398؛ أحكام القرآن الجصّاص، ج 3، ص 644؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 3، ص 311.
4- الغافر/ 60.

ص: 125

«شما مرا بخوانيد تا اجابت كنم.»

در اين آيه شريفه براى انجام دعا، مكان خاصّى را معيّن نفرموده است. و در هيچ روايتى از دعا و قرائت قرآن در كنار قبور نهى نشده، بلكه در بسيارى از روايات دعا و قرآن در كنار قبور موجب تخفيف عذاب براى صاحب قبر و ثواب براى دعاكننده دانسته شده است.

از پيامبر مكرّم اسلام نقل شده است:

«مَن دَخَل المقابر فقال: اللّهمّ ربّ الأجساد البالية والعظام النخرة الّتي خرجت من الدنيا وهي بك مؤمنة، ادخل عليها رَوْحاً من عندك وسلاماً منّي استغفر له كلّ مؤمن مذ خلق اللَّه (1)

«هر كسى كه داخل گورستان ها بگويد: اى پروردگار، جسدها و استخوانهاى پوسيده اى كه از دنيا خارج شدند، در حاليكه به تو ايمان داشتند! بر آنان آسودگى را از طرف خود و سلام را از طرف من عنايت كن براى اين شخص، هر مؤمنى كه تا آن زمان خلق شده استغفار مى كند.»

و در روايت ديگرى انس بن مالك مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى وارد گورستان ها شود و سوره «يس» را بخواند، خداوند در آن روز عذاب را از صاحبان قبر برمى دارد و براى خودش به تعداد قبرها نيكويى و حسنه نوشته مى شود.(2) »

و در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: «هر كسى به گورستان رود و سوره هاى: فاتحة الكتاب، قل هو اللَّه أحد و الهكم التكاثر را بخواند و بگويد:

پروردگارا! ثواب آياتى را كه قرائت كردم به اهل اين قبرها- مؤمنين و مؤمنات- هديه مى كنم آنان در نزد خداوند براى او وساطت مى كنند.»(3)


1- إعانة الطالبين، ج 2، ص 163؛ المصنّف ابن أبي شيبة، ج 7، ص 188؛ التمهيد، ج 20، ص 241؛ مراقي الفلاح، ج 1، ص 233؛ المستطرف، ج 2، ص 533.
2- مراقي الفلاح، ج 1، ص 233؛ المغني، ج 2، ص 425؛ كشف القناع، ج 2، ص 171؛ عمدة القاري، ج 3، ص 118.
3- تحفة الأحوذي، ج 3، ص 275.

ص: 126

و نيز روايات ديگرى در كتابهاى اهل سنّت نقل شده است (1)كه حاكى از استحباب دعا در كنار قبور دارد.

2. كسى به گورستان رود و با اعتقاد به اجابت دعا در گورستان، اموات را واسطه قرار داده، دعا نمايد.

يقيناً شيعيان معتقد به اين موضوع نيستند، بلكه تنها زيارت قبور و دعا براى اموات را مستحب مى دانند.

3. كسى به مشاهد مشرّفه- مانند حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان و اوليا- برود و حضور در اين اماكن را مبارك دانسته، و پيامبران و امامان و اوليا را- كه به اعتقاد همه مسلمانان زنده هستند- شاهدِ خود بداند و از آنان به اعتبار مقامى كه در نزد خداوند دارند، تمنّاى دعا براى آمرزش گناهانش داشته باشد. يقيناً اين عمل يك عمل عقلايى و پسنديده است. ذهبى در كتاب «سير أعلام النبلاء» مى نويسد:

«الدعاء مستجاب عند قبور الأنبياء والأولياء وفي ساير البقاع، لكن سبب الاجابة حضور الداعي وخشوعه وابتهاله. وبلا ريب فى البقعة المباركة وفي المسجد وفي السحر ونحو ذلك، يتحصّل ذلك الداعي كثيراً، وكلّ مضطر فدعاؤه مجاب (2)

«دعا در كنار قبور پيامبران و اوليا و ساير بارگاه ها مستجاب است. ولى سبب اجابت، حضور و خشوع و تضرّع دعاكننده است و بدون شكّ در بقعه مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله و در مسجد و در وقت سحر، دعا مستجاب است. و دعاى هر مضطرّى اجابت مى شود.»

بنابراين نتيجه مى گيريم كه نماز در كنار قبور در گورستانها جايز و مكروه است و در مشاهد مشرّفه جايز است و كراهت ندارد، بلكه رواياتى در كتب حديثى شيعه وجود دارد كه چه بسا دلالت بر استحباب نماز در اين مشاهد داشته باشد. و دعا در كنار قبور و مشاهد مشرّفه جايز و پسنديده است.


1- التمهيد، ج 20، ص 241.
2- سير أعلام النبلاء، ج 17، ص 77.

ص: 127

5. ازدواج موقّت

شبهه

اشاره

در مذهب شيعه، ازدواج موقّت با زنان جايز است و در مذهب اهل سنّت، اين ازدواج حرام! اهل سنّت همواره شيعيان را تخطئه نموده، بخصوص در موسم حج و عمره شبهه افكنى كرده، مى گويند: «شما شيعيان، حرامِ خداوند را حلال كرده ايد.» آنان در دفاع از نظريه خويش و براى تشويش افكار مسلمانان به چند دليل استدلال مى كنند:

دليل اوّل: قرآن كريم و نسخ آيه متعه

در قرآن كريم مى فرمايد:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» (1) «و زنانى را كه متعه كرده ايد، مهرشان را به عنوان فريضه اى به آنان بدهيد.»

مراد از «ما استمتعم به منهنّ» نكاح متعه است. (2)اين آيه اگر چه دلالت بر جواز ازدواج موقّت دارد، ولى روايات گوناگونى دلالت بر نسخ اين آيه به آيات ديگر دارد.

در زير به برخى از آنها مى پردازيم:


1- نساء/ 24.
2- جامع البيان، ج 5، ص 18؛ الناسخ و المنسوخ ابن حزم، ص 33؛ تفسير القرطبي، ج 5، ص 130؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 485.

ص: 128

1. آيات سوره مؤمنون

در سوره مؤمنون خداوند متعال مى فرمايد:

«وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حفِظُونَ* إِلَّا عَلَى أَزْوَا جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمنُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ* فَمَنِ ابْتَغَى وَرَآءَ ذَا لِكَ فَأُوْلَكَ هُمُ الْعَادُونَ»(1) «و كسانى كه شهوات خود را حفظ مى كنند* مگر از همسران يا مالكان خود، زيرا آنان قابل سرزنش نيستند* پس اگر كسانى غير از آن را برگزينند، برگشت كنندگان هستند.»

ابن عبّاس گفته است: متعه در اوّل اسلام وجود داشت، هر گاه مردى از ديارى به شهرى ديگر مسافرت مى نمود و در آنجا آشنايى نداشت، با زنى ازدواج موقّت مى كرد تا اثاث او را حفظ نموده، سرمايه اش را زير نظر داشته باشد و زندگى او را اداره كند.

اين حكم ادامه داشت تا هنگامى كه آيه: «إلّاعَلى أزْواجِهِمْ أوْما مَلَكَتْ أيْمانُهُم ...» نازل شد. خداوند آيه پيشين را به اين آيه نسخ كرد و متعه حرام گرديد. و به حكم اين آيه هر زنى كه غير از همسر دائم يا كنيز باشد، حرام است. (2)عبداللَّه بن ابى مليكه نيز گفته است: من از عايشه درباره متعه زنان پرسيدم. او گفت:

«بين من و شما كتاب خدا حكم مى كند، خداوند در قرآن مى فرمايد: «والّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُون* إلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ ...»، پس كسى كه از اين دو (همسرى دائم و كنيزى) تجاوز كند، مشمول آيه «فَمَنْ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئك هُمُ الْعادُون» مى گردد (3)


1- المؤمنون/ 5- 7.
2- السنن الكبرى البيهقي، ج 7، ص 206؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 139- 140؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 205؛ سنن الترمذي، ج 2، ص 295.
3- الدرّ المنثور، ج 5، ص 6؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 305.

ص: 129

2. آيات طلاق و عدّه

آيه متعه به آيات طلاق و عدّه نسخ گرديده است؛ زيرا در متعه نيازى به طلاق و عدّه نبوده است. ابن عبّاس مى گويد:

«آيه «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنّ ...» به آيه «يا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النّسَآءَ فَطَلّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ» (1) و آيه «والْمُطَلَّقات يَتَرَبَّصْنَ بِأنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء» (2) و آيه «وَالِى يَئِسْنَ مِنَ ا لْمَحِيضِ مِن نّسَآكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلثَةُ أَشْهُرٍ» (3) نسخ شده است. (4)3. آيه ميراث زن ومرد

زنى كه با ازدواج موقّت به همسرى شخصى درآيد، وارث آن مرد نخواهد بود، چنانكه آن مرد نيز از آن زن ارث نمى برد. لذا آيه متعه با آيه ميراث زن از مرد و مرد از زن نسخ گرديده است.

سعيد بن مسيّب گفته است: آيه ميراث، آيه متعه را نسخ كرده است.(5) نتيجه: بنابراين استدلال بر جواز متعه به آيه «فما استمتعتم به منهنّ ...» باطل است.

دليل دوم: روايات

روايات گوناگونى در اثبات حرمت ازدواج موقّت نقل شده است.

از على عليه السلام روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح قلعه خيبر، از متعه نهى


1- الطلاق/ 1.
2- البقرة/ 228.
3- الطلاق/ 4.
4- الدرّ المنثور، ج 2، ص 140.
5- همان.

ص: 130

كرده است.(1) ابن عبّاس متعه را اجازه مى داد، على عليه السلام به او فرمود:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز خيبر از دو چيز نهى نمود: گوشت الاغهاى اهلى و متعه زنان» (2).

در روايت ديگرى از سبره جهنى نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه ازدواج موقّت با زنان را اجازه داد. لكن قبل از خروج از مكّه دوباره ازدواج موقّت را حرام گردانيد.(3) و نيز روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه فرمود: «اى مردم! من به شما اجازه دادم زنان را متعه كنيد، اكنون بدانيد كه خداوند متعه زنان را تا روز قيامت حرام گردانيد، لذا هر كسى كه زنى متعه نموده است و در كابين دارد، رها كند.»(4)

دليل سوم: دليل عقلى

غرض از تشريع ازدواج، زاييدن فرزندان و محافظت از نسل انسان است، در متعه، تنها برآوردن نيازهاى شهوانى دنبال مى شود و در حقيقت متعه شبيه زنا است.(5)

دليل چهارم: تحريم متعه توسّط عمر، و مخالفت نكردن اصحاب

عمر بن خطّاب در هنگام خلافت، متعه را حرام كرد و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين جهت با او مخالفت نكردند؛ اين دليل است بر اينكه عمر بن خطاب در صدور


1- سنن النسائي، ج 6، ص 126.
2- سنن النسائي، ج 6، ص 126؛ صحيح البخاري، ج 5، ص 78؛ صحيح مسلم، ج 6، ص 63؛ سنن الترمذي، ج 3، ص 163؛ مسند أحمد، ج 1، ص 142؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 7، ص 201؛ شرح صحيح مسلم (نووي)، ج 9، ص 189؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 630.
3- نيل الأوطار، ج 6، ص 269.
4- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 631.
5- فقه السنّة، ج 2، ص 42.

ص: 131

حكم اشتباه نكرده، زيرا اگر اين حكم اشتباه بود، صحابه با او مخالفت مى كردند(1)

پاسخ شبهه

الف) جواز متعه در قرآن

يكى از مهمترين دليلها بر جواز عقد و ازدواج موقّت اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:

«وَا لْمُحْصَنتُ مِنَ النّسَآءِ إِلَّا مَامَلَكَتْ أَيْمنُكُمْ كِتبَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّاوَرَآءَ ذَا لِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَا لِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسفِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ ى مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَا ضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ ا لْفَرِيضَةِ»(2) «و زنان شوهردار بر شما حرام شده است، به جز زنانى كه مالك آنها شده ايد، اين فريضه الهى است كه بر شما مقرّر گرديده. و ساير زنان براى شما حلال است كه با اموال خود آنها را طلب كنيد تا پاكدامن باشيد و زناكار نباشيد. و زنانى را كه متعه كرده ايد، واجب است مهرشان را بدهيد و بر شما گناهى نيست كه پس از وقت مقرّر با يكديگر توافق كنيد.»

مراد از «فما استمتعتم به منهنّ» به طور قطع نكاح متعه است. علاوه بر روايات گوناگونى كه از طريق شيعه در تفسير اين آيه شريفه وارد شده است، چند نكته ديگر نيز اين مطلب را تأييد مى كند:

1. بسيارى از انديشمندان و مفسّران اهل سنّت تصريح كرده اند كه مقصود از آيه شريفه، نكاح متعه است.

نووى در كتاب «المجموع» مى گويد: «در تفسير كلام خدا؛ «فما استمتعتم ...» گفته


1- همان.
2- نساء/ 24.

ص: 132

شده است: مراد از آن نكاح متعه است.»(1) طبرى و ابن كثير از مجاهد روايت كرده اند كه مقصود از آيه شريفه نكاح متعه است. (2) قرطبى مى گويد: «جمهور گفته اند: مراد از آيه شريفه، نكاح متعه است كه در صدر اسلام عملى مى شد.» 2(3). در روايتى از عبداللَّه بن مسعود و عبداللَّه بن عبّاس نقل شده است كه آن دو اين آيه را اينگونه قرائت مى نمودند: «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إلى أَجَلٍ مُسَمّى». ودر اين صورت دلالت آيه بر نكاح متعه بسيار واضح است. اين روايت را بسيارى از مفسّران و محدّثان اهل سنّت نقل كرده اند. (4)و نيز از أبى بن كعب و سعيد بن جبير و سدى نيز اين قرائت روايت شده است. (5)3. در اوّل سوره خداوند متعال حكم ازدواج دائم را بيان فرموده است: «فَانكِحُواْ مَاطَابَ لَكُم مّنَ النّسَآءِ مَثْنَى وَثُلثَ وَرُبعَ ... وَءَاتُواْ النّسَآءَ صَدُقتِهِنَّ نِحْلَةً»(6) . اگر مراد از اين آيه نيز نكاح دائم باشد، تكرار مطلب لازم مى آيد.

بنابر اين در اصلِ دلالت اين آيه بر جواز نكاح متعه، اكثر مفسّران و محدّثان اهل سنّت نيز با شيعه موافقت دارند. تنها در اين جهت اختلاف دارند كه آيا اين آيه شريفه با ساير آيات نسخ گرديده است يا نه؟


1- المجموع، ج 16، ص 253.
2- جامع البيان، ج 5، ص 18؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 486.
3- تفسير القرطبي، ج 5، ص 130.
4- همان؛ الكشّاف، ج 1، ص 519؛ أحكام القرآن (ابن عربى)، ج 1، ص 389؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 486؛ التفسير الكبير، ج 10، ص 50؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 140؛ نيل الأوطار، ج 6، ص 275؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 305؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 7، ص 206؛ المعجم الكبير، ج 10، ص 320؛ جامع البيان، ج 5، ص 18- 19.
5- الدرّ المنثور، ج 2، ص 140؛ فتح القدير، ج 1، ص 449؛ جامع البيان، ج 5، ص 18.
6- النساء/ 3 و 4.

ص: 133

ما معتقديم هيچ دليلى بر نسخ اين آيه شريفه به وسيله آيات طلاق و ميراث و عدّه وجود ندارد. و امّا رواياتى را كه اهل سنّت به عنوان دليل بر نسخ اين آيه به آيات مذكور ذكر كرده اند، از چند جهت مخدوش مى دانيم:

اوّلًا: اين روايات كه به عنوان دليل بر نسخ ذكر شده، اخبار آحادى است كه قدرت اثبات نسخ را ندارند. فخر رازى و ابن جوزى نيز به اين مطلب تصريح كرده اند. (1)ثانياً: اين اخبار با رواياتى كه دلالت بر نسخ نشدن آيه شريفه دارند، در تعارض است، پس از اعتبار ساقط مى شوند.

روايت كرده اند كه ابن عبّاس براى اثبات جواز متعه به اين آيه شريفه «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ ...» استدلال مى كرد و مى گفت: «نكاح متعه، رحمتى از طرف پروردگار بود كه به امّت محمّد صلى الله عليه و آله داده بود و اگر عمربن خطاب از انجام آن ممانعت نمى كرد، هيچ شخصى بجز افراد شقى زنا نمى كردند.» (2)در تفسير طبرى و الدرّ المنثور اين حديث را از عبدالرزاق، و ابن جوزى در كتاب «نواسخ» از حِكَم روايت كرده اند كه شخصى از او پرسيد: آيا اين آيه نسخ شده است؟

گفت: «نه. على عليه السلام فرمود: اگر عمر بن خطاب از متعه نهى نكرده بود، هيچ كس گرفتار زنا نمى شد، مگر شقى ترين افراد» (3).

و نيز از ابن عبّاس پرسيدند كه آيا متعه زنا است يا نكاح؟ او گفت: «نه نكاح است و نه زنا.» پرسيدند: پس چيست؟ گفت: «متعه است، همانطور كه خداوند متعال فرموده است: «فما استمتعتم ...»» (4).


1- التفسير الكبير، ج 1، ص 54؛ نواسخ القرآن، ص 125.
2- بداية المجتهد، ج 2، ص 47؛ المصنَّف «الصنعاني»، ج 7، ص 497.
3- جامع البيان، ج 5، ص 19؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 140؛ نواسخ القرآن ابن جوزي، ص 124.
4- نيل الأوطار، ج 6، ص 270؛ تفسير القرطبي، ج 5، ص 132.

ص: 134

ثالثاً: شواهد و دليلهاى فراوانى وجود دارد بر اينكه نكاح متعه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله رايج بوده و در زمان خلافت ابوبكر و ابتداى خلافت عمر نيز عمل مى شده است.

تفصيل اين شواهد در صفحه هاى بعدى مى آيد. و اين مهمترين شاهد بر عدم نسخ آيه نكاح متعه است.

رابعاً: بعضى از انديشمندان اهل سنّت تصريح كرده اند كه آيه «فَما اسْتَمْتَعْتُمْ ...» محكّمه است، يعنى اين آيه ثابت است و تا قيامت به آن عمل مى شود. نووى در «المجموع» و فيّومى در «المصباح المنير» از كسانى هستند كه به اين موضوع اعتراف كرده اند. (1) نتيجه: بنابراين آنچه اهل سنّت به عنوان دليل قرآنى بر حرمت نكاح متعه ذكر كرده اند، كاملًا بى اساس و باطل است.

ب) بررسى نكاح متعه در روايات و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله

رواياتى كه در توضيح شبهه مورد اشاره قرار گرفت، هيچ دلالتى بر حرمت ابدى نكاح متعه ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: وجود نكاح متعه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله امرى قطعى است.

عطا مى گويد: جابر بن عبداللَّه از سفر عمره آمد، ما به ديدنش رفتيم. هر كسى از او چيزى مى پرسيد، تا آن كه سخن درباره متعه مطرح شد. جابر گفت: ما در عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و در عهد ابوبكر و عمر متعه مى كرديم، و عمر از آن نهى كرد. (2) از عمر بن خطّاب نقل شده است كه در يكى از خطبه هايش گفت:

«متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وأنا أنهى عنهما واعاقب عليهما: متعة


1- المجموع، ج 16، ص 253؛ المصباح المنير، ج 2، ص 97.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 380؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 131؛ فتح الباري، ج 9، ص 141؛ المصنّف «الصنعاني»، ج 7، ص 497؛ كنز العمّال، ج 16، ص 523.

ص: 135

الحجّ ومتعة النساء(1)

«دو متعه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله وجود داشت و من شما را از آن دو نهى مى كنم و كسى كه مرتكب شود، مجازاتش مى كنم: متعه حجّ و متعه زنان.»

اين سخن عمر بهترين شاهد بر سنّت بودن نكاح متعه در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است.

در كتاب «كنز العمّال» از سليمان بن يسار، از امّ عبداللَّه، دختر ابوخيثمه نقل كرده كه او گفت: مردى از شام به مدينه آمد و در خانه امّ عبداللَّه منزل كرد و به او گفت:

تنهايى مرا در فشار قرار داده، از تو مى خواهم زنى را براى من متعه كنى. امّ عبداللَّه مى گويد: من او را به [متعه با] زنى راهنمايى كردم. مرد شامى با او قرار بست و چند نفر عادل را شاهد گرفت و مدّتى را با او گذراند و از مدينه خارج شد. عمر بن خطّاب از اين موضوع آگاه شد و مأمورى را نزد من فرستاد و پرسيد: آيا اين مطلب صحّت دارد؟ گفتم: آرى. گفت: پس هر گاه آن مرد از شام آمد، مرا خبر كن. وقتى مرد شامى آمد، به عمر اطّلاع دادم. عمر مأمورى را نزد آن مرد فرستاد تا او را به نزد خود آورد.

سپس به او گفت: چه چيز تو را وادار به چنين كارى نمود؟ او گفت: من در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله متعه مى كردم و آن حضرت تا زنده بود مرا از اين كار نهى نكرد؛ و بعد از درگذشت آن حضرت، در عهد ابوبكر نيز متعه مى كردم و او نيز مرا از اين كار نهى نكرد؛ و در زمان تو نيز مرتكب اين عمل شده بودم و تاكنون مرا نهى نكرده بودى.

عمر گفت: قسم به آن كسى كه جانم در دست اوست، اگر با آگاهى از نهى من اقدام به اين عمل كرده بودى، تو را سنگسار مى كردم. (2)مسلم القرى مى گويد: من از ابن عبّاس درباره متعه پرسيدم. ابن عبّاس گفت:


1- المبسوط السرخسي، ج 4، ص 27؛ المغني ابن قدامة، ج 7، ص 572؛ المحلّى ابن حزم، ج 7، ص 107؛ كنز العمّال، ج 16، ص 521؛ تفسير القرطبي، ج 2، ص 392.
2- كنز العمّال، ج 16، ص 522.

ص: 136

هيچ اشكالى ندارد. اين در حالى بود كه عبداللَّه بن زبير از متعه نهى مى كرد. ابن عبّاس در تأييد فتواى خويش گفت: مادر عبداللَّه بن زبير زنده است و شهادت مى دهد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله متعه را اجازه داده است، برويد و از او بپرسيد.

مسلم القرى مى گويد: ما به خانه مادر عبداللَّه بن زبير (دختر ابوبكر) رفتيم، او زنى تنومند و نابينا بود. از او پرسيديم. در جواب گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله متعه را اجازه داد. (1)ثانياً: رواياتى كه درباره نهى پيامبر صلى الله عليه و آله از متعه وارد شده، مختلف و مضطرب است. بعضى دلالت دارند بر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از انجام متعه در روز فتح خيبر نهى كرد.

و بعضى دلالت دارند بر اينكه در روز فتح مكّه از آن نهى نمود. و بعضى روايات بيانگر اين معناست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك از متعه نهى كرد. و بعضى حاكى از نهى پيامبر صلى الله عليه و آله در حجّة الوداع است. (2) در تحليل اين روايات سه احتمال وجود دارد:

1. پيامبر مكرّم اسلام متعه را- كه قبل از روز خيبر حلال بود- در اين روز حرام كرد و پس از آن روز حلال نمود، همچنين سه سال بعد در فتح مكّه حرام نمود و سپس حلال كرد و در حجّة الوداع حرام نمود.

اين احتمال مستلزم آن است كه بگوييم پيامبر صلى الله عليه و آله چند بار حكم به حلال بودن متعه را نسخ كرده است. ولى كسى آن را نگفته است.

2. پيامبر صلى الله عليه و آله در روز خيبر متعه را حرام كرد و سه سال بعد، در فتح مكّه آن را تأكيد و تأييد نمود.(3)


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 55، مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 348؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 77 و 78.
2- بداية المجتهد، ج 2، ص 47.
3- شرح صحيح مسلم نووي، ج 9، ص 179.

ص: 137

اين احتمال اگر چه معقول است، ولى در صورتى صحيح خواهد بود كه حكم به حرمت متعه از روز خيبر تا فتح مكه تداوم داشته باشد و ابن سبره جهنى- همانطور كه گذشت- تصريح كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه، متعه را اجازه داد و قبل از خروج از مكّه آن را حرام كرد.

3. پيامبر صلى الله عليه و آله در چند مورد- روز فتح قلعه خيبر و فتح مكه و ...- بطور مصلحتى و به صورت موقّت به امر حكومتى مانع از انجام متعه شده است، در حاليكه متعه، فى نفسه در همان موارد جايز بوده است. البتّه مخالفت امر پيامبر صلى الله عليه و آله از آن جهت كه مخالفت امر اوست، حرام مى باشد. ولى اين حرمت ابدى متعه را ثابت نمى كند.

بنابراين، روايات مذكور نمى تواند حرمت ابدى متعه را اثبات كند.

ج) بررسى نكاح متعه از ديدگاه عقل

اگر كسى بدون تعصّب و با انصاف، نكاح متعه را از منظر عقل مورد بررسى قرار دهد، يقيناً حكم به جواز آن مى كند، بلكه وجود آن را در جامعه هاى كنونى ضرورى مى داند. اگر كوركورانه با اين مسئله برخورد نكنيم و لجبازى را كنار بگذاريم، خواهيم ديد كه هر فايده اى كه بر ازدواج دائم مترتّب است، بر ازدواج موقّت نيز مترتّب مى شود.

با ازدواج دائم، عفاف بر جامعه حاكم مى شود و جوانان از چشم داشت به ناموس مردم منصرف مى شوند؛ با ازدواج موقّت نيز مرد و زن به همسرى همديگر درمى آيند و عفاف و پاكدامنى و حفظ ناموس ديگران تحقّق مى يابد.

با ازدواج دائم از اختلاط نطفه ها جلوگيرى مى شود؛ ازدواج موقّت نيز چنين است.

در ازدواج دائم، راه توليد نسل و تشكيل خانواده فراهم مى گردد؛ با ازدواج موقّت نيز افراد داراى فرزند شده، زمينه تشكيل خانواده هاى بيشتر در جامعه محقّق مى گردد.

ص: 138

با ازدواج دائم از رواج زنا در جامعه جلوگيرى مى شود؛ با ازدواج موقّت نيز چنين مى شود.

در اين راستا جاى اين سئوال است كه اگر كسى فقط براى نياز شهوانى و دفع شهوت اقدام به ازدواج موقّت كند، گناه و حرام است؟! ولى اگر كسى به همين قصد اقدام به ازدواج دائم نمايد، گناه و حرام نيست؟!

د) بررسى مخالفت يا موافقت صحابه با فتواى عمر

شكّى نيست كه عمر بن خطاب، حكمِ خداوند و سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را در مورد حجِّ تمتّع و نكاح متعه تغيير داده است. عامّه و خاصّه با سندهاى مختلف و به طور متواتر روايت كرده اند كه عمر بر روى منبر با صداى بلند گفت:

«متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، وأنا أنهى عنهما واعاقب عليهما:

متعة الحج ومتعة النساء.»

اين سخن صراحت دارد در اينكه حجّ تمتّع و نكاح متعه، در زمان پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله حلال بوده و به آنها عمل مى شده است. ولى عمر، اين دو حكم را تغيير داد و مردم را از انجام آن نهى كرده است. شيعيان و بسيارى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و تابعين، هم در فتوا و هم در عمل با او مخالفت كردند.

كسانى كه در ميان صحابه با فتواى عمر به حرمت نكاح متعه مخالفت كرده اند عبارتند از: امير مؤمنان على عليه السلام، جابر بن عبداللَّه انصارى، مسلمة بن أكوع، اسماء بنت ابى بكر، ابن مسعود، ابن عبّاس، معاوية بن ابى سفيان، عمرو بن حريث، مغيرة ابن شعبه و ابوسعيد خدرى.

و كسانى كه در ميان تابعين با اين فتوا مخالفت كرده اند عبارتند از: ابن جريج،

ص: 139

عطاء، مجاهد، طاووس، سعيد بن جبير، گروهى از اهل مكّه و مدينه و اهل كوفه. (1)و در فتواى عمر به حرمت حجّ تمتّع، همه مسلمانان هم در فتوا و هم در عمل، با او مخالفت كرده اند.

عجيب است كسانى كه در فتوا به حرمت نكاح متعه به كلام عمر استناد كرده اند، در حج تمتّع كاملًا كلام او را ناديده گرفته و مردود دانسته اند!

فتواى مذاهب اربعه اهل سنّت در حجّ تمتّع از اين قرار است:

شافعيّه گفته اند: شخص مخيّر است حجّ إفراد يا تمتّع يا قران انجام دهد، و افضل إفراد است، پس از آن تمتّع افضل است.(2) مالكيّه گفته اند: افضل إفراد است و پس از آن قران. (3) حنابله گفته اند: افضل، تمتّع است و پس از آن إفراد. (4)حنفيّه گفته اند: قران افضل است، و پس از آن تمتّع. (5)بنابر اين حمايت صحابه از فتواى عمر و تأييد او در حكم به حرمت حج تمتّع و نكاح متعه مردود است، بلكه در فتوا به حرمت نكاح متعه، بسيارى از صحابه و تابعين و در حرمت حجّ تمتّع تمام فرقه هاى اسلامى با او مخالفت كرده اند.

از تمام آنچه تاكنون بحث شد، روشن مى شود كه نظريه شيعيان درباره ازدواج موقّت و حكم به حلال بودن، يك نظريه استدلالى و موافق با كلام خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله است. و تبليغات مسموم وهّابيون با هدف تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان انجام مى گيرد.


1- نيل الأوطار، ج 2، ص 135 و ج 6، ص 270- 271؛ المغني (ابن قدامة)، ج 7، ص 571؛ شرح صحيح مسلم (نووي)، ج 9، ص 179؛ نصب الراية، ج 3، ص 181؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 5، ص 130؛ تفسير الطبري، ج 5، ص 10؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 486؛ فتح القدير، ج 1، ص 455.
2- الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 688.
3- همان، ج 1، ص 690.
4- همان، ج 1، ص 692.
5- همان، ج 1، ص 693.

ص:140

ص: 141

6. اسناد خيانت به جبرئيل

شبهه

در بعضى از كتابهاى اهل سنّت اعتقاد به خيانت جبرئيل را يكى از باورهاى دينى شيعيان دانسته اند. مؤلّف كتاب «تبديد الظلام» مى نويسد:

«يَزْعَمُون أَنَّ اللَّه أَمَرَ (أي جبرئيل الأمين) بِأنْ يُبلِغَ رسالَة الإسلام إلى عَلِيّ عليه السلام فَخالَفَ أَمْرَ اللَّه وأبلَغَها إلى مُحَمَّد صلى الله عليه و آله(1)

«شيعيان مى پندارند كه خداوند به جبرئيل امين دستور داد تا رسالت اسلام را به على عليه السلام ابلاغ نمايد، ولى جبرئيل توجّهى به دستور خداوند ننمود و رسالت را به محمّد صلى الله عليه و آله ابلاغ كرد.»

و ابن تيميّه در كتاب «منهاج السنّة» در صدد تشابه بين شيعه و يهود برآمده و مى گويد: همانطور كه يهود نقص و عيب بر جبرئيل وارد كرده اند و او را دشمن خود مى دانند، شيعه نيز جبرئيل را متّهم به خيانت در وحى كرده است (2).

و نيز در محافل اهل سنّت شايع است كه شيعيان پس از سلام هر نمازى سه مرتبه دستهاى خود را بلند كرده و مى گويند: «خان الأمين.»

از اين رو اعتقاد به خيانت جبرئيل در اعتراض به باورهاى دينى شيعيان، بخصوص در موسم حج توسّط اهل سنّت مطرح مى شود.


1- تبديد الظلام، ص 222.
2- منهاج السنّة، ج 1، ص 27.

ص: 142

پاسخ شبهه

1. بدون شك اعتقاد به خيانت جبرئيل يكى از تهمتهاى بزرگى است كه گروهى متعصّب براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان در كتابهاى خود نسبت به شيعه روا داشته اند و وهّابيون آن را در كشورهاى اسلامى ترويج داده اند. دليل و گواه اين مطلب اين است كه در اكثر قريب به اتّفاق كتابهاى اهل سنّت، هيچ اثرى از طرح اين اعتقاد و منسوب نمودن آن به شيعيان وجود ندارد. بلكه بعضى از انديشمندان اهل سنّت، طرح اين اعتقاد و منسوب كردن آن را به شيعه توطئه اى براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان دانسته اند. شيخ محمد غزالى در كتاب «دفاع عن العقيدة والشريعة» (1)مى نويسد:

«گروهى از دروغ پردازان، كسانى هستند كه اين مطالب را انتشار مى دهند كه شيعه پيروان على عليه السلام و اهل سنّت پيروان محمّد صلى الله عليه و آله مى باشند، و شيعه معتقدند على عليه السلام براى رسالت شايسته تر از محمّد صلى الله عليه و آله بوده است و مقام رسالت اشتباهاً به محمّد صلى الله عليه و آله ابلاغ شده است. و اين مطالب زشت و ساختگى، بى اساس و با هدف بدنام كردن شيعه مطرح شده است.

در حقيقت كسانى كه همواره پى گير تقسيم امّت اسلامى به گروههاى گوناگون هستند و براى تقسيم امّت اسلام به پيروان على عليه السلام و پيروان محمّد صلى الله عليه و آله دليل معقولى نيافتند، متوسّل به پردازش اسباب تفرقه ميان مسلمانان شدند؛ از اين رو وقتى ميدان راستگويى بر آنها تنگ آمد ميدان دروغگويى را روبه روى خويش باز ديدند.»

2. شيعه معتقد به عصمت ملائكه است؛ زيرا خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:

«عَلَيْهَا مَلائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لايَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُون» (2)«برآتش جهنم فرشتگانى درشت خو و سخت گير هستند كه با آنچه خداوند به آنها فرمان


1- دفاع عن العقيدة والشريعة، ص 253 و 264- 265.
2- التحريم/ 6.

ص: 143

دهد مخالفت نمى كنند و به فرمان او عمل مى نمايند.»

و نيز مى فرمايد:

«بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ* لَايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»(1) «بلكه فرشتگان بندگانى گرامى اند كه بر گفتار خداوند پيشى نمى گيرند وبه فرمان او عمل مى كنند.»

ملائكه خداوند طورى آفريده شده اند كه جز آنچه را كه خداوند بخواهد انجام نمى دهند. و جبرئيل نيز يكى از ملائكه است و به اعتقاد شيعه، داراى ملكه عصمت مى باشد و امكان ندارد در امر خداوند خيانت كرده باشد.

با توجّه به اين مطلب، ناروا بودن اين نسبت كه شيعه معتقد به خيانت جبرئيل است روشن مى شود.

3. مراجعه به روايات و فتاواى فقهاى شيعه، ناروا بودن اين نسبت را كاملًا روشن مى سازد. شيخ طوسى در كتاب «النهاية» مى فرمايد:

«فإذا انصرف من صلاته يستحبّ له أن يقول قبل قيامه من مصلّاه: اللَّه أكبر ثلاث مرّات يرفع بها يديه إلى شحمتي اذنيه. ثمّ يقول: لا إله إلّااللَّه واحداً ونحن له مسلمون ... ثُمّ يُسَبّح تَسبيح الزهراء عليها السلام وهو أربع وثلاثون تكبيرة وثلاث وثلاثون تحميدة وثلاث وثلاثون تسبيحة .... (2)»

«براى نمازگزار مستحب است كه پس از تمام شدن نماز و پيش از برخاستن از مكانى كه نماز خوانده، سه مرتبه «اللَّه اكبر» بگويد و در هر تكبير دست هايش را تا لاله هاى گوش بالا ببرد؛ و سپس بگويد: لا إله إلّااللَّه واحداً ونحن له مسلمون؛ و آنگاه تسبيح حضرت زهرا عليها السلام را بخواند؛ تسبيح حضرت زهرا عليها السلام سى و چهار مرتبه «اللَّه اكبر»، سى و سه مرتبه «الحمدللَّه» و سى و سه مرتبه «سبحان اللَّه» است ....»


1- الأنبياء/ 26 و 27.
2- النهاية، ص 84- 85.

ص: 144

در هيچ روايتى از روايات موجود در كتابهاى روايى و در هيچ مسئله اى از مسائل موجود در كتابهاى فقهى شيعه، توصيه به گفتن جمله «خان الأمين» بعد از سلام نماز نشده است.

4. به كسانى كه اين گونه تهمتها را به شيعيان نسبت مى دهند، توصيه مى كنيم تا در موسم حجّ و در هنگام نماز كنار حاجيان بنشينند، آنگاه درمى يابند كه هيچ يك از شيعيان، پس از سلامِ نماز، جمله «خان الأمين» را نمى گويند.

ص: 145

7. نام گذارى فرزندان به نام عبدالنبى و مانند آن

شبهه

يكى از شبهات يا پرسشهايى كه در اعتراض به شيعيان مطرح مى شود، اين است كه شيعيان، نام فرزندان خود را عبدالنبى (بنده پيامبر)، عبدالحسين (بنده حسين)، عبدالعلى (بنده على) و امثال آن مى گذارند. مى گويند كه اين نام گذارى ها حرام است، زيرا پرستش و عبوديّت مختصّ به خداست و معنا ندارد كسى خود را بنده پيامبر يا هر شخص ديگرى بنامد.

سليمان بن عبداللَّه بن محمّد بن عبدالوهّاب مى نويسد: «تمام علما اجماع كرده اند بر حرام بودن نام گذارى افراد به عبدالنبى و عبدالرسول و عبدالمسيح و عبدالعلى و عبدالحسين و عبدالكعبه.»(1) و نيز از ابن حزم نقل شده: «تمام علما اتّفاق دارند بر حرام بودن هر اسمى كه كلمه (عبد) در آن به غير خداوند اضافه شود، مانند عبد عزّى و عبد هبل و عبد عمرو و عبدالكعبة و مانند آن، مگر اسم عبدالمطلب.» (2)

پاسخ شبهه

كلمه «عبد» از نظر كاربردى به اعتبار مضاف اليه خودش داراى دو معناست:

اگر اين كلمه به «اللَّه»، «الرحمن»، «الرحيم»، «الخالق» و ساير نام هاى خداوند


1- تيسير العزيز الحميد، ج 1، ص 567.
2- كشف القناع، ج 3، ص 28؛ فقه السنّة، ج 3، ص 329.

ص: 146

اضافه شود، يقيناً به معناى «پرستش» است.

و اگر اين كلمه به اسم ديگرى اضافه شود، به معناى «پرستش» نيست؛ بلكه به معناى «غلام و مملوك» در مقابل «مولا و سيّد» است.

در قرآن كريم كلمه «عبد» به معناى دوم نيز استعمال شده است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

«وَانْكِحُوا الأيامى مِنْكُمْ وَالصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَإمائِكُم ...»(1) «مردان و زنان بى همسرِ خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را ...»

شيعيان به جهت ابراز علاقه و اظهار محبّت خود به پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام، فرزندان خود را غلامان و كنيزان اين بزرگواران دانسته، نام فرزندان خود را منسوب به نام آنها نموده اند تا نام آن بزرگواران پاس داشته شود.

و ادّعاى اتّفاق علما بر حرام بودن نام گذارى به عبدالنبى و عبدالحسين و مانند آن، ادّعايى پوچ و بى اساس است. بلكه بسيارى از انديشمندان اهل سنّت نام گذارى فرزندان به نام عبدالنبى و مانند آن را جايز دانسته اند.

مناوى در كتاب «فيض القدير» مى گويد:

«قال الأذرعي من أجلّاء الشافعيّة: ووقع في الفتاوى أنّ انسان يسمّى بعبدالنبىّ، فتوقّفتُ فيه، ثمّ ملتُ إلى أ نّه لايحرم إذا قصد به التشريف بالنسبة إلى النبيّ صلى الله عليه و آله. ويعبّر بالعبد عن الخادم. ويحتمل المنع من ذلك خوف التشريك من الجهلة أو اعتقاد أو ظنّ حقيقة العبوديّة. وقال الدميري: التسمّي بعبد النبيّ، قيل يجوز إذا قصد به النسبة إلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله. ومال الأكثر إلى المنع خشية التشريك واعتقاد حقيقة العبوديّة .... (2)»


1- النور/ 33.
2- فيض القدير، ج 1، ص 219.

ص: 147

«اذرعى از بزرگان مذهب شافعيه گفته است: در ميان فتاوى اين مطلب وجود داشت كه انسانى با نام عبدالنبى نام گذارى شده است. من ابتدا در حكم آن توقّف نمودم و سپس اين نظريّه را برگزيدم كه چنانچه به قصد مفتخر شدن به نام پيامبر صلى الله عليه و آله باشد حرام نيست، زيرا از خادم نيز با كلمه (عبد) ياد مى شود. و احتمال حرمت از آن جهت است كه ترس شرك ورزى از افراد نادان يا اعتقاد به حقيقت عبوديّت وجود دارد. و دميرى گفته است:

گفته اند: نام گذارى افراد به عبدالنبى در صورتى كه قصد منسوب شدن به نام پيامبر صلى الله عليه و آله شود جايز است. و بيشتر فقها آن را از باب ترس شرك ورزى و اعتقاد به حقيقت عبوديّت حرام دانسته اند ....»

عبدالحميد شروانى در حواشى تحفة المحتاج مى گويد:

«برهانى ترين نظريه جواز نام گذارى- به همراه كراهت- است، به خصوص در صورتى كه مقصود، منسوب ساختن خود را به نام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله باشد.» (1)شربينى نيز مى گويد:

«نام گذارى افراد به عبدالنبى جايز است در صورتى كه مقصود نام گذارى به نام پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، نه خود پيامبر صلى الله عليه و آله واكثر افرادى كه آن را منع كرده اند از باب ترس از شرك ورزى در برابر حقيقت عبوديّت است.» (2) از مجموعه اين سخنان استفاده مى شود كه اگر مقصود از اضافه كلمه (عبد) به اين اسامى، به معناى غلام و خادم باشد، نه پرستش و معبود قرار دادن آن اسامى، نام گذارى به اين نامها هيچ اشكالى ندارد. از اين رو بسيارى از راويان و علماى اهل سنّت موسوم به اين اسامى هستند. مانند: عبدالنبى بن احمد القدّوسى الحنفى، عبدالنبى المغربى المالكى، عبدالنبى الرهان المكىّ الحنفى، قاضى ابو عبدالحسين بن على البيهقى، ابوعبدالحسين بن عبدالرحمن، عبدالعلى بن أحمد، عبدالعلى محمد بن نظام الدّين الأنصارى و ....


1- حواشى الشرواني، ج 9، ص 373.
2- مغني المحتاج، ج 4، ص 295.

ص:148

ص: 149

8. شهادت به ولايت على عليه السلام در اذان و اقامه

شبهه

شما شيعيان در اذان و اقامه جمله «أشهد أنّ عليّاً وليّ اللَّه وأشهد أنّ عليّاً حجّة اللَّه» را اضافه كرده ايد. و اين از سه جهت اشكال دارد:

1. يقيناً اين جمله در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و خلفا، در اذان و اقامه قرائت نمى شده است، پس اين جمله جزء اذان و اقامه نبوده و اضافه نمودن آن بدعت است و بدعت نيز حرام است.

2. اضافه نمودن اين جمله به اذان و اقامه موجب مى شود ميان اجزاى اذان فاصله شود و اين فاصله به اذان و اقامه خلل مى رساند.

3. كلمه «ولىّ اللَّه» به معناى اين است كه على عليه السلام ولىّ و قيّم خداوند است، در حالى كه خداوند ولىّ و قيّم ندارد، او قادر مطلق و ولىّ همه مخلوقات است.

پاسخ شبهه

1. شيعه جمله «أشهد أنّ عليّاً وليّ اللَّه ...» را به عنوان جزئى از اجزاى اذان و اقامه ذكر نمى كند تا بدعت لازم آيد، بلكه اذان و اقامه بدون ذكر اين جمله را نيز صحيح مى داند، فقط اين جمله را به عنوان شعار شيعه در اذان و اقامه ذكر مى كند.

شيخ صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه» مى فرمايد:

«روى أبوبكر الحضرميّ وكليب الأسديّ عن أبي عبداللَّه عليه السلام أ نّه حكى لهما الأذان فقال: اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، أشهد أن لا إله الّا اللَّه، أشهد

ص: 150

أن لا إله إلّااللَّه، أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه، أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه، حيّ على الصلاة، حيّ على الصلاة، حيّ على الفلاح، حيّ على الفلاح، حيّ على خير العمل، حيّ على خير العمل، اللَّه أكبر، اللَّه أكبر، لا إله الّا اللَّه، لا إله الّا اللَّه، والإقامة كذلك .... (1)»

و سپس مى فرمايد:

«هذا هو الأذان الصحيح، لا يُزادُ فيه ولا يُنْقَص منه. والمفوِّضة(2) لَعَنَهم اللَّه قد وَضَعوا أخباراً وزادُوا في الأذان (مُحمّدٌ وآل مَحَمّد خيرٌ البَرِيَّة) مرَّتين؛ وفي بعض رواياتِهم بعد أَشْهَد أنّ محمّداً رَسُول اللَّه (أشهد أنّ عليّاً وليّ اللَّه) مرّتين؛ منهم من روى بدل ذلك (أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين حقّاً) مرّتين.

ولا شكّ أنّ عليّاً وليّ اللَّه وأ نّه أميرالمؤمنين حقّاً وأنّ محمّداً وآله خَيرُ البريّة. ولكن لَيسَ ذلك في أصل الأذان. (3)»

شيخ طوسى نيز در كتاب «المبسوط» مى فرمايد:

«فأمّا قول أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين وآل محمّد خَيرُ البَرِيّة عَلى ماوَرَد في شَواذّ الأخبار فلَيس بِمُعَوَّل عليه في الأَذان ولو فَعَله الإنسان لم يَأثِم به» (4).

علّامه حلّى در كتاب «منتهى المطلب» مى فرمايد:

«وأمّا ما رُوِي في الشاذّ مِنْ قولِ أنّ عَلِيّاً وليّ اللَّه ومحمّداً وآل محمّد خيرُ البريّة فَمِمّا لا يُعَوّلُ عَليه» (5).


1- . من لايحضره الفقيه، الحديث 897.
2- مراد از مفوّضه، بعضى از شيعيانى هستند كه معتقد بوده اند خداوند امور عالم را به على عليه السلام و ساير اهل بيت واگذار كرده است. و اعتقاد اين فرقه باطل است.
3- من لا يحضره الفقيه، الحديث 897.
4- المبسوط، ج 1، ص 99.
5- منتهى المطلب، ج 4، ص 381.

ص: 151

و صاحب كتاب «العروة الوثقى» مى فرمايد:

«وأمّا الشهادةُ لِعَلِيّ عليه السلام بالولاية وإمْرَةِ المُؤمِنين فليست جزءاً منهما»(1) .

بنابراين، مشهور فقهاى شيعه، شهادت به ولايت على عليه السلام را جزء اذان و اقامه نمى دانند. با اين وجود ذكر شهادت به ولايت على عليه السلام را در اذان به عنوان شعار شيعه (2)و از باب اينكه ولايت از متمّمات رسالت و مقوّمات ايمان است، ممدوح دانسته اند.

2. ذكر جمله «أَشْهد أنّ عليّاً وليُّ اللَّه وأَنّ عَليّاً حجّةُ اللَّه» هيچ خللى به ترتيب اذان و اقامه نمى رساند. و به تعبير ديگر فصل مخلّ نيست. و گواه بر اين مطلب وجدان و عرف است.

از ابويوسف، شاگرد ابوحنيفه اين عبارت نقل شده است:

«لا أرى بأساً بأن يقول المؤذّن السلام عليك أيّها الأمير ورحمة اللَّه وبركاته، حيّ على الصلاة، حيّ على الفلاح، الصلاة يرحمك اللَّه. »(3)

«اشكالى ندارد مؤذّن (بعد از شهادت به رسالت) بگويد: السلام عليك أيّها الأمير ورحمة اللَّه وبركاته (مراد از امير ظاهراً خليفه وقت بوده است) ....»

وقتى ذكر اين جملات در اذان خللى به ترتيب اذان نمى رساند، چگونه ذكر شهادت به ولايت على عليه السلام فصل مخلّ است؟

3. تشكيك كنندگان در اذان شيعيان، شايسته است به اين نكته توجّه داشته باشند كه اين صورت از اذان و اقامه كه در ميان اهل سنّت مرسوم است، در زمان حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله قرائت نمى شده است، بلكه آنان در اذان و اقامه اى كه سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، تصرّف نموده و تغييراتى داده اند.


1- العروة الوثقى، ج 2، ص 412.
2- گفته شده از زمانى كه معاويه دستور به لعن و سبّ على عليه السلام بر بالاى منبرها و مأذنه ها داد، شيعه براى جلوگيرى از مكتوم شدن ولايت على عليه السلام شهادت به آن را در اذان به عنوان شعار گنجانيد.
3- بدائع الصنائع، ج 1، ص 148.

ص: 152

اوّلًا: كلمه «حيّ على خير العمل» جزء اذان و اقامه بوده و امروزه اهل سنّت آن را حذف كرده اند و اين بدعت است و بدعت حرام مى باشد.

ابن ابى شيبه در كتاب «المصنّف» روايت كرده است:

«انّ عَليّ بن الحسين كان يُؤذّن، فإذا بلغ حيّ على الفلاح قال: حيّ على خير العمل، ويقول: هو الأذان الأوّل. وكان ابن عمر زاد في أذانه: حيّ على خيرِ العمل.(1) »

«على بن حسين در اذان، جمله (حىّ على خير العمل) را ذكر مى كرد و مى فرمود: اين اذانى است كه در صدر اسلام خوانده مى شد. و ابن عمر در اذان، جمله (حىّ على خير العمل) را ذكر مى كرد.»

و مُتْقى در كتاب «كنز العمّال» مى گويد:

«عَنْ بِلال كانَ بِلال يُؤذّن بالصُبح فيقول: حيّ على خيرالعمل. (2)»

«از خود بلال روايت شده است كه او در اذان صبح جمله «حىّ على خير العمل» را ذكر مى كرد.»

ابن حزم در كتاب «المحلّى» مى گويد:

«قد صحّ عن ابن عمر و أبي أمامة بن سهل بن حنيف انّهم كانوا يقولون في أذانهم حيّ على خير العمل.(3) »

«از ابن عمر و ابوامامة بن سهل بن حنيف با سند صحيح روايت شده است كه آنان در أذان جمله حىّ على خير العمل را ذكر مى كردند.»

و بيهقى نيز در كتاب «السنن الكبرى» روايات گوناگونى با سندهاى معتبر نقل مى كند كه گوياى اين واقعيّت است كه جمله (حىّ على خير العمل) را بسيارى از صحابه و تابعين- مانند: ابن عمر و ابوامامه و بلال و امام سجّاد عليه السلام- در اذان ذكر


1- المصنّف ابن أبي شيبة، ج 1، ص 244.
2- كنز العمّال، ج 8، ص 342.
3- المحلّى، ج 3، ص 160.

ص: 153

مى كرده اند.(1) ثانياً: جمله: «الصلاة خير من النوم» را در اذان صبح اضافه كرده اند. در حالى كه يقيناً اين جمله در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جزء اذان صبح نبوده است. اگر چه بعضى از علماى اهل سنّت ذكر اين جمله را به جاى (حيّ على خير العمل) از دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند. ولى اين دروغ است؛ زيرا مستند آنان روايتى است كه در سند آن بعضى از راويان حذف شده اند، پس اين روايت مرسَل است. علاوه بر آن در سند اين روايت شخصى به نام عبد الرحمن بن سعد وجود دارد كه مجهول مى باشد. (2)حذف جمله «حَيَّ عَلى خَيرِ العَمل» و اضافه جمله «الصلاةُ خَيرٌ من النّوم» از ابداعات عمر بن خطّاب، خليفه دوم بوده است.

قوشجى در «شرح التجريد» مى گويد: «عمر بالاى منبر رفت و گفت: اى مردم! سه چيز در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله بود و من آنها را منع و حرام مى كنم، وهر كس را كه مرتكب آنها شود، عقاب مى كنم و آنها عبارتند از: عقد موقّت، متعه حجّ و گفتن حىّ على خير العمل.»(3) امام مالك در كتاب «الموطأ» مى گويد: «مؤذّن نزد عمر آمد و اذان صبح گفت، در حالى كه او خواب بود، مؤذّن گفت «الصلاة خير من النوم» يعنى: نماز بهتر از خواب است. سپس عمر امر كرد كه اين جمله در اذان صبح گنجانده شود.»(4) و شوكانى در «نيل الأوطار» به نقل از كتاب «البحر الزخّار» مى گويد: «أَحْدَثَه عُمَر، فقال ابنُه: هذه بِدْعَة (5)؛ جمله «الصلاة خير من النوم» را عمر به اذان اضافه كرد. و پسرش به او گفت: اين بدعت است.»


1- السنن الكبرى البيهقي، ج 1، ص 424.
2- السنن الكبرى البيهقى، ج 1، ص 425؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 330.
3- شرح التجريد قوشجى، ص 408.
4- الموطأ، ج 1، ص 72.
5- نيل الأوطار، ج 1، ص 192.

ص: 154

ودارقطنى نيز در كتاب «السنن» از عمرى نقل كرده است كه عمر بن الخطّاب به مؤذّن دستور داد جمله «الصّلاةُ خيرٌ مِنَ النّوم» را پس از جمله «حيَّ على خَير العمل» بگويد. (1)در هر حال اگر جمله «الصلاة خير من النوم» را به عنوان جزء اذان صبح ذكر كرده اند، بدعت و حرام است و اگر به عنوان شعار ذكر مى كنند، خصوصيتى در اين شعار ديده نمى شود. به خلاف شعار شهادت به ولايت على عليه السلام كه در حقيقت شعار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در روز غدير است كه فرمود: «مَنْ كُنتُ مَولاه فَهذا عَليُّ مَولاه.»

4. در پاسخ از قسمت سوم شبهه عرض مى كنيم: كلمه «ولىّ» در لغت، به معناى دوست در مقابل «عدوّ»، به معناى دشمن است (2). و «ولىّ اللَّه» به كسى گفته مى شود كه دوست و فرمانبردار خداوند باشد.

در كتاب «المنجد» مى گويد: «المُؤمِنُ وَليُّ اللَّه، أي: مطيع له تعالى.»(3) و در اصطلاح نيز ولىّ اللَّه به كسى گفته مى شود كه با اطاعت تامّ و رعايت تقوا مقرَّب عنداللَّه باشد.

حاكم نيشابورى در كتاب «مستدرك الصحيحين»(4) روايتى را نقل كرده است كه اين مطلب را تأييد مى كند. آن روايت اين است:

«زيد بن أسلم از پدرش روايت كرده است: عمر بن خطّاب به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مى رفت كه ديد معاذ بن جبل در كنار قبر پيامبر گريه مى كند. عمر به معاذ گفت:

سبب گريه تو چيست؟ معاذ گفت: سبب گريه من چيزى است كه از صاحب اين قبر شنيدم.


1- سنن الدارقطني، ج 1، ص 243، ح 40.
2- الصحاح، ج 6، ص 2528.
3- المنجد في اللغة، ص 919.
4- مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 328.

ص: 155

عمر گفت: چه چيزى از صاحب اين قبر شنيدى؟

معاذ گفت: از او شنيدم كه مى فرمايد: ريا، هر چند كم باشد شرك است، و هر كسى كه با ولىّ خدا دشمنى كند، آشكارا به جنگ با خداوند برخاسته است، چون خداوند پرهيزگاران پنهان كار را دوست دارد؛ آنان كه غيبت ظاهرى آنان سبب فقدان واقعى آنها نيست و در صورت حضور در مكانى ناخوانده و ناشناخته مى باشند، و قلبهاى آنان چراغ هدايت بشر مى باشد و از هر زمين تاريكى، نمايان مى گردند.»

سپس حاكم نيشابورى مى گويد: «هذا حديثٌ صَحيح الإِسناد.»

در اين روايت زيبا كه به نوعى كنايه به عمر بن الخطّاب و غصب خلافت و گوشه نشين كردن علىّ ولىّ اللَّه عليه السلام است، جمله «ولىّ اللَّه» به معناى پرهيزگار و كسى كه مصباح هدايت بشر است آورده شده است.

و ابن حجر در كتاب «فتح الباري» (1) به نقل از طوفي مى گويد: «لمّا كان وليّ اللَّه من تولّى اللَّه بالطاعة والتقوى تولّاه اللَّه بالحفظ والنّصرة؛ چون وليّ اللَّه كسى است كه با اطاعت و تقوا به خدا نزديك شده است، خداوند هم او را حفظ و يارى مى كند.»

بنابراين وليّ اللَّه يعنى دوست خداوند، فرمانبردار خداوند، نزديك به خداوند.

و شكّى نيست كه بهترين مصداق براى «ولىّ اللَّه» پس از پيامبر اسلام، على بن ابيطالب عليه السلام مى باشد.


1- فتح الباري، ج 11، ص 294.

ص:156

ص: 157

9. استفاده از مُهر در سجده

شبهه

يكى از پرسشهايى كه شيعيان با آن مواجه هستند، اين است كه چرا شما بر مُهر سجده مى كنيد؟ بعضى از دشمنان تشيّع و متعصّبين اهل سنّت مانند وهّابيون شايع كرده اند كه شيعيان به جاى سجده بر خداوند و خضوع در برابر او، بر مهر و بخصوص تربت حسين عليه السلام سجده مى كنند؛ در حاليكه سجده بر غير خداوند شرك است.

و بر همين اساس اگر كسى در مجامع و مساجد اهل سنّت از مُهر استفاده كند، شديداً با او برخورد مى كنند.

پاسخ شبهه

1. هر فرد با انصافى با مراجعه به متون فقهى و حديثى شيعه درمى يابد كه شيعيان همانند ساير مسلمانان فقط براى خداوند سجده مى كنند و در هر نمازى به جز خداوند متعال «مسجود له» آنان نيست. البتّه در فقه شيعه شرط صحّت نماز اين است كه «مسجود عليه» زمين باشد. ودليل بر اين شرط فرمايش پيامبر مكرّم اسلام است كه مى فرمايد: «جُعِلَتْ لِيَ الأرضُ مسجداً وطهوراً» (1) يعنى: «براى من زمين


1- صحيح البخاري، ج 1، ص 113؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 250؛ سنن الترمذي، ج 3، ص 56؛ السنن الكبرى النسائي، ج 1، ص 267؛ كنز العمّال، ج 11، ص 407.

ص: 158

محل سجده و تيمّم قرار داده شده است.» يقيناً مراد از «الأرض» خاك است.

بنابر اين در شبهه مذكور ميان تربت (مسجود عليه) و خدا (مسجود له) اشتباه شده است.

و در اينجا بايد از كسانى كه اين گونه شبهات را مطرح مى كنند، پرسيد: شما چگونه ادّعاى مسلمانى داريد، در حالى كه برادران مسلمان خود (شيعيان) را مشرك مى دانيد؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نفرموده است: «وَلَا تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا» (1)؟

در آيه شريفه مى فرمايد: «به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوييد تو مؤمن نيستى.» شما چگونه شيعيانى را كه همواره در اذانها شهادت به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله را بانگ مى زنند و هميشه قرآنى را تلاوت مى كنند كه شما تلاوت مى كنيد و به سوى قبله اى نماز مى خوانند كه شما نماز مى خوانيد، مشرك مى خوانيد؟ آيا نمى دانيد كه ورود مشرك به مكّه حرام است؟

2. روايات گوناگونى از طريق اهل سنّت نقل شده كه دلالت دارند بر اينكه سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سنّت آن حضرت سجده بر زمين بوده است.

الف) «روي عن النبيّ صلى الله عليه و آله يقول: إذا سَجَدتَ فَمَكِّن جَبْهَتَك وأَنْفكَ من الأرض (2) ؛ از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است: هرگاه سجده كردى، پيشانى و بينى را بر زمين گذار.»

ب) «روى وائل بن حجر، قال: رأيتُ النّبيّ صلى الله عليه و آله إذا سَجَد وضع جبهَتَه وأنفَه على الأرض (3) ؛ وائل بن حجر مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه در هنگام سجده پيشانى و بينى خود را بر زمين مى گذاشت.»

ج) «روى أبوسلمة بن عبدالرحمن عن أبي سعيد الخدري أنه رأى الطين في أنف


1- النساء/ 94.
2- أحكام القرآن الجصّاص، ج 3، ص 272؛ إعانة الطالبين، ج 1، ص 192؛ تلخيص الحبير، ج 3، ص 451.
3- أحكام القرآن الجصّاص، ج 3، ص 272.

ص: 159

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وأرنَبَتِه مِن أَثَر السُجود، وكانوا مُطرِوا من اللَّيل(1) ؛ ابوسعيد خدرى ديد كه بر اثر سجود، گِل روى بينى پيامبر صلى الله عليه و آله مانده است؛ و شب گذشته باران آمده بود.»

د) «روى جابر بن عبداللَّه الأنصارى، قال: كنت اصَلّى مع النبيّ صلى الله عليه و آله الظهرَ، فَآخذُ قَبضَةً من الحِصى، فَأَجْعَلها في كفّى، ثُمّ أُحَوّلُها إلى الكفّ الآخر، حتّى تَبْرد ثمّ أضَعُها لِجَبيني حتّى أَسْجُدَ عليها مِن شِدّة الحَرّ (2)؛ جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: در هنگام ظهر خواستم به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله نماز بگذارم، يك مشت ريگ برداشته، از اين دست به آن دست كردم تا خنك شد، سپس پيشانى را براى سجده بر آن ريگها گذاشتم، چون حرارت زياد بود.»

ه) «روى خباب بن الأرت، قال: «شكونا إلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حَرَّ الرَّمضاء في جِباهِنا واكُفِّنا فَلم يَشْكينا (3)؛ خباب بن أرت مى گويد: از گرماى سوزان در پيشانى و دستهايمان، از پيامبر صلى الله عليه و آله دادخواهى كرديم، آن حضرت به ما توجّهى نكرد.»

سه روايت اوّل صراحت دارد كه بايد پيشانى را بر روى زمين گذاشت.

و روايت چهارم نيز دلالت بر اين مطلب دارد، زيرا اگر سجده بر غير زمين جايز بود، خنك كردن ريگها ضرورتى نداشت، بلكه مى توانست با گذاشتن عمامه و سجده بر آن از گرماى سوزان جلوگيرى كند.

و دلالت روايت پنجم هم واضح است. نَوَوى در كتاب «المجموع» مى گويد: «اسناده جيّدَة»، و سپس مى گويد: «ولو كان الكَشْفْ غير واجب لقيل لهم استُروُها، فلمّا لم يقل


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 94؛ المصنَّف الصنعاني، ج 2، ص 181؛ أحكام القرآن، الجصّاص، ج 3، ص 272.
2- مسند أحمد، ج 3، ص 327؛ سنن أبي داود (السجستاني)، ج 1، ص 100؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 195؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 2، ص 105؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 1، ص 358، صحيح ابن حبّان، ج 6، ص 53؛ كنزل العمّال، ج 8، ص 37.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 109؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 222؛ سنن النسائي، ج 1، ص 247؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 1، ص 438؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 306؛ السنن الكبرى، (النسائي)، ج 1، ص 466؛ المعجم الكبير، ج 4، ص 79؛ كنز العمّال، ج 8، ص 220.

ص: 160

ذلك لابدّ من كشفها(1) ؛ اگر نپوشانيدن پيشانى (حائل نشدن بين پيشانى و زمين) واجب نبود، به آنها گفته مى شد: پيشانى خود را با چيزى بپوشانيد. چون پيامبر صلى الله عليه و آله اين را نگفت پس بايد پيشانى را نپوشانيد.»

3. هيچ يك از علماى اهل سنّت و فقهاى سلف، سجده بر زمين و آنچه از زمين مى رويد را باطل نمى دانند، بلكه به اتّفاق آن را افضل مى دانند. (2) بنابر اين سجده بر زمين و آنچه از زمين مى رويد، هم در نزد فقهاى شيعه و هم نزد فقهاى اهل سنّت صحيح است. پس شيعه بر چيزى سجده مى كند كه همه سجده بر آن را صحيح مى دانند.

4. شكّى نيست كه سجده بر زمين و خاك با مقام عبوديّت و پرستش، تواضع و خضوع در برابر خداوند سازگارتر است. هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است: «سجده بر زمين بهتر است؛ زيرا تواضع و خضوع در برابر خداوند را بهتر جلوه مى دهد.» (3)بنابر اين عمل شيعيان و پيشانى بر زمين ساييدن بهترين مظهر عبوديّت و پرستش خداوند متعال است.

5. شيعه سجده بر تربت امام حسين عليه السلام را در صورتى كه تربت آن حضرت شرايط محلّ سجده را داشته باشد- مثلًا پاك باشد- جايز مى دانند. بعضى از وهّابيون شايع كرده اند كه شيعيان شرط صحّت نماز را سجده بر تربت امام حسين عليه السلام مى دانند.

مؤلّف كتاب «تبديد الظلام» مى نويسد: «شيخ طوسى در «مصباح التهجّد» گفته است: سجده بر تربت امام حسين عليه السلام هفت حجاب را مى زدايد و نماز كسى كه بر تربت حسين عليه السلام سجده نكند قبول نمى افتد.»(4) با مراجعه به كتاب «مصباح المتهجّد» دروغ بودن اين نسبت روشن مى شود.


1- المجموع، ج 3، ص 483.
2- تفسير القرطبي، ج 1، ص 347؛ رسائل وفتاوى ابن تيميّه، ج 22، ص 170.
3- وسائل الشيعة، ج 3، ص 608.
4- تبديد الظلام، ص 55.

ص: 161

6. در روايات گوناگونى از طُرُق اهل سنّت وارد شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر خمره نماز مى خواند. (1)خمره به حصير كوچكى به اندازه محلّ سجده از جنس شاخه خرما مى گويند. (2) عايشه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام نماز به من مى فرمود: «ناوليني الخمرة من المسجد (3)؛ آن حصيرى را كه پيشانى بر آن مى گذارم از مسجد براى من بياور.»

بسيار واضح است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه مى توانست بر روى فرش و پوست نماز بخواند و درخواست خمره اشعار دارد به اينكه بر هر چيزى نمى شود سجده كرد.


1- صحيح البخاري، ج 1، ص 100؛ مسند أحمد، ج 6، ص 377؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 319؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 328؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 207؛ سنن النسائي، ج 2، ص 57؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 2، ص 421؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 56- 57.
2- غريب الحديث (ابن سلام)، ج 1، ص 277؛ الصحاح، ج 2، ص 484؛ النهاية (ابن الأثير)، ج 2، ص 77؛ لسان العرب، ج 3، ص 205؛ مختار الصحاح، ص 154؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 701.
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 168؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 45؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 207؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 65؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 90؛ سنن النسائي، ج 1، ص 146؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 1، ص 186؛ صحيح ابن حبّان، ج 4، ص 191.

ص:162

ص: 163

10. لعن و دشنام به صحابه

شبهه

در اعتراض به شيعيان، گفته مى شود: چرا شما صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله را لعن (نفرين) و سبّ (دشنام) مى نماييد؟ در حالى كه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد احترام او بوده، آن حضرت از آنان با القاب و اوصاف ويژه اى تقدير نموده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«لَعَنَ اللَّه مَن سَبّ أصحابي. (1)»

«خداوند كسى را كه اصحاب مرا دشنام دهد نفرين مى كند.»

و نيز فرموده است:

«انّ النّاسَ يَكْثرون وأصحابي يَقِلّون فلا تَسُبُّوا أصحابي، فمَنْ سَبَّهم فَعَليه لَعْنَة اللَّه (2)

«مردم زياد مى شوند و اصحاب من كم مى شوند، پس اصحابم را دشنام ندهيد، هر كسى آنان را دشنام دهد لعنت خداوند بر او باد.»

و در روايت ديگرى فرموده است:


1- مجمع الزوائد، ج 10، ص 21؛ المعجم الأوسط، ج 5، ص 94؛ المعجم الكبير، ج 12، ص 332؛ كنز العمّال، ج 11، ص 53؛ فيض القدير، ج 5، ص 350.
2- كنز العمّال، ج 11، ص 528.

ص: 164

«خداوند مرا به پيامبرى برگزيد و براى من اصحابى انتخاب نمود و از ميان آنان وزرا و ياران و خويشانى براى من قرار داد؛ هر كسى به آنان دشنام دهد، لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.(1)»

با توجّه به اين احاديث شيعيان حقّ ندارند اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را لعن كنند، و دشنام به صحابه موجب كفر مى گردد چنانكه لعن و نفرين آنها موجب فسق مى شود (2).

پاسخ شبهه

امّا لعن به صحابه

1. اگر منظور اين است كه شيعيان همه اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را لعن و سبّ مى كنند، يقيناً اين يك تهمت بزرگى به شيعيان است؛ زيرا على عليه السلام يكى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله است، ابوذر و مقداد و سلمان و عمّار و ... نيز از صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هستند و همه آنان از برگزيدگان مكتب اسلام و پيروان حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله و مورد احترام ويژه اى نزد شيعيان مى باشند.

و اگر منظور اين است كه شيعيان بعضى از صحابه را لعن و سبّ مى كنند، بايد چند مطلب بررسى شود:

1) آيا لعن و نفرين اين اشخاص واقعيّت دارد؟

2) در صورتى كه واقعيّت دارد، چرا شيعيان آنان را نفرين مى كنند؟

3) آيا لعن اين اشخاص موجب كفر مى شود؟

4) آيا شيعيان اين اشخاص را سبّ مى كنند ودشنام مى دهند؟


1- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 632؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 17؛ المعجم الأوسط، ج 1، ص 144؛ المعجم الكبير، ج 17، ص 140؛ كنز العمّال، ج 11، ص 528؛ الكامل ابن عدي، ج 3، ص 239؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 224، اسد الغابة، ج 3، ص 24؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 148.
2- الصارم المسلول، ص 575؛ إعانة الطالبين، ج 4، ص 333.

ص: 165

5) آيا دشنام و سبّ اين اشخاص موجب كفر مى شود؟

6) و از همه مهمتر، آيا حكمت لعن درقرآن و روايات دورى از زشتيها نيست؟

پاسخ همه اين امور در ذيل جوابهاى بعدى خواهد آمد.

2. يقيناً القاب و اوصافى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى صحابه نقل كرده است و نيز وعده هاى بهشتى كه به آنان داده، درباره كسانى صادق است كه تا واپسين لحظات عمر مرتكب عملى نشوند كه موجب سلب آن فضايل گردد، نه درباره كسانى كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به سفارش هاى آن حضرت بى توجّه بودند و منحرف شدند.

3. لعن به صحابه نه موجب فسق مى گردد و نه از گناهان محسوب مى شود، زيرا كلمه «لعن» در صورتى كه از طرف خداوند متعال صادر شود، به معناى طرد و دور ساختن شخص از رحمت الهى و گرفتار نمودن او به عذاب قيامت است، و در صورتى كه از بندگان نسبت به همديگر صادر شود، به معناى درخواست زيان براى شخص و نفرين اوست. (1)خداوند متعال نخستين كسى است كه در قرآن گروه هاى گوناگونى از بشر را لعن كرده است.(2) در قرآن كريم مى فرمايد: «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ» (3)، «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنِى إِسْرَائيلَ» (4)، «إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ».(5) و نيز در روايات پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از سيصد مورد لعن وارد شده است (6). و اين دليل بر اين است كه لعن به صورت كلّى ومطلق قابل مذمّت نيست.

4. بعضى از صحابه توسّط خود پيامبر صلى الله عليه و آله لعن و نفرين شده اند؛ آنگاه كه جيش اسامه آماده حركت براى نبرد با كفّار بود و پيامبر صلى الله عليه و آله به همه اصحاب دستور پيوستن


1- المفردات فى غريب القرآن، ص 451.
2- خداوند در قرآن 37 بار لعن را با انتساب به خودش و يك بار با انتساب به مردم به كار برده است.
3- هود/ 18.
4- المائدة/ 78.
5- الأحزاب/ 64.
6- موسوعة أطراف الحديث النبوي، ص 594- 606.

ص: 166

به جيش اسامه و حضور در اردوگاه لشكر اسلام را صادر كرده بود كسانى بودند كه پس از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه ماندند و آن حضرت وقتى متوجّه نرفتن آنان شد فرمود:

«لَعَنَ اللَّه مَنْ تَخَلّف عَنْ جيش اسامة. (1)»

5. چگونه شيعه را در نفرين و لعن به بعضى صحابه مذمّت مى كنيد، در حالى كه شيعيان با استناد به مآخذ اهل سنّت معتقدند كه بعضى از صحابه به على و فاطمه عليهما السلام ظلم كردند و بذر تفرقه ميان مسلمانان پاشيدند و به آرمانهاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بى اعتنايى نمودند؛ طورى كه حضرت زهرا عليها السلام نيز در نمازها آنان را لعن مى كرد.

در اينجا مناسب است روايتى را كه ابن قتيبه در كتاب «الإمامة والسياسة» درباره وقايع پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده، مورد توجّه قرار دهيم.

ابن قتيبه دينورى مى نويسد:

«فقال عمر لأبي بكر: انْطَلِق بنا إلى فاطِمَة، فأ نّا قَد أغْضَبْناها.

فَانطَلقا جميعاً، فَاستَأذنا على فاطمة، فَلَم تَأذَنِ لهما، فَأَتَيا عَلِيّاً، فَكلَّماه، فأدخلهما عليها. فلمّا قَعَدا عِنْدَها حَوَّلَتْ وَجْهَها إلى الحائِط، فَسَلّما عليها، فلم تَرُدَّ عليهما السلام.

فَتَكلَّم أبوبكر، فقال: يا حَبيبةَ رسول اللَّه! واللَّهِ إنَّ قَرابةَ رسُولِ اللَّه احَبّ إليّ من قَرابتي، وانّكَ لَاحبّ إليّ مِن عايشَة ابْنَتَي، ولَوَدَدْتُ يَومَ ماتَ أبُوك أ نّي مَتُّ ولا أبقى بعده، أفتَراني أعْرِفُكِ وأعرِفُ فضلكِ وشرفَك وامْنَعُكِ حقّكِ وميراثِكِ من رسول اللَّه، إلّاانّي سمعتُ أباك رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: لا نُوَرِّث، ما تَرَكنا فهو صدقة.


1- «خداوند لعنت كند كسانى را كه به جيش اسامه نپيوستند.» شواهد التنزيل، ص 338؛ شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 56.

ص: 167

فقالَتْ: أرأيتُكما إن حدّثتُكما حديثاً عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تَعرفانه وتَعمَلان به؟

قالا: نعم.

فقالت: نشدتُكُما اللَّهَ ألَم تَسْمَعا رسولَ اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: رضا فاطمة مِن رِضائي، وسَخَطُ فاطِمَة مِن سَخَطي، فَمَن أَحبَّ فاطمة ابنتي فَقَد أحبّني، ومن أرضى فاطمة فَقَدأرضاني، ومن أسخطَفاطمَة فقد أسخطني؟

قالا: نعم، سمعَناه من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

قالَتْ: فإنّي اشهداللَّه وملائكتَه أ نّكما أسخَطتُماني وما أرضَيْتُماني، ولئن لقَيتُ النبيّ لَاشْكُوَنّكُما إليه.

فقال أبوبكر: أنا عائِذً باللَّه تعالى من سخطِه وسخطِكِ يا فاطمة.

ثُمّ انتحب أبوبكر يَبْكي حتّى كادتْ نفسُه أن تزهَق، وهي تَقُول: واللَّه لأدعُونّ اللَّهَ عليك في كلِّ صلاةٍ اصلّيها ....» (1) «عمر به ابوبكر گفت: بيا با هم به نزد فاطمه رويم، زيرا ما او را خشمگين كرديم.

عمر و ابوبكر به نزد فاطمه رفتند و اجازه ورود خواستند. فاطمه به آنها اجازه نداد. به نزد على آمده، با او در اين زمينه صحبت كردند (تا فاطمه را راضى كند).

على آنها را نزد فاطمه برد. وقتى وارد خانه شد، روبه روى فاطمه نشستند، فاطمه صورتش را به سمت ديوار كرد.

ابوبكر و عمر به فاطمه سلام كردند، ولى فاطمه جواب سلام آنها را نداد.

ابوبكر به فاطمه گفت: حبيبه رسول اللَّه! به خدا سوگند نزديكان رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد من از نزديكان خودم محبوب تر هستند، و تو در نزد من از عايشه دخترم نيز محبوب ترى.

روزى كه پدرت از دنيا رفت، آرزو كردم من هم بميرم و پس از او باقى نمانم. آيا تو بر اين باورى كه من فضل وشرف تو را مى دانم ولى حقّ تو را از تو و ميراث تو از


1- الإمامة والسياسة ابن قتيبة، ج 1، ص 20.

ص: 168

رسول خدا صلى الله عليه و آله را باز مى دارم؟ ولى من از پدرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمايد: آنچه را ما واگذاريم ارث نيست، بلكه صدقه است.

فاطمه فرمود: آيا باور كنم كه اگر حديثى را از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كنم آن را شناخته و بدان عمل مى كنيد؟

ابوبكر و عمر گفتند: آرى.

فاطمه فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله نشنيديد كه فرمود:

خشنودى فاطمه خشنودى من، و ناراحتى او ناراحتى من است؟ پس هر كس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را خشنود كند مرا خشنود كرده است، و هر كسى فاطمه را اذيّت و ناراحت كند من را اذيّت و ناراحت كرده است؟

ابوبكر و عمر گفتند: آرى شنيده ايم.

فاطمه فرمود: خداوند و ملائكه اش را گواه مى گيرم كه شما مرا اذيت و ناراحت كرديد و خشنودم ننموديد و هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات نمايم، از شما دو نفر به او شكايت خواهم نمود.

ابوبكر پس از شنيدن اين سخنان گفت: اى فاطمه من از اذيّت كردن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و شما به خدا پناه مى برم.

سپس ابوبكر آنقدر گريه كرد كه نزديك بود نفسش بند آيد. و اين در حالى بود كه فاطمه فرمود: به خدا سوگند! در هرنمازى كه بخوانم شما را نفرين خواهم نمود.»

شيعيان به پيروى از خداوند متعال و تبعيّت پيامبر صلى الله عليه و آله و دخترش فاطمه عليها السلام كه داراى ملكه عصمت هستند، كسانى را كه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پيروى نكرده، او را اذيّت كردند، نفرين نموده و مى گويند: «اللّهمّ العن مَنْ ظَلَم مُحَمّداً وآل محمّد»، زيرا در قرآن كريم مى فرمايد:

ص: 169

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ» (1) «كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را اذيّت مى كنند، خداوند آنها در دنيا و آخرت نفرين مى كند.»

آيا اذيّت و آزار فاطمه اذيّت و آزار پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟ و آيا اذيّت بالاتر از اينكه به خانه فاطمه عليها السلام هجوم بردند و او را تهديد به آتش زدن كردند؟! (2) آيا اذيّت و آزار على عليه السلام اذيّت و آزار پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟ و آيا اذيّت بالاتر از اين كه على عليه السلام را براى بيعت گرفتن تهديد به قتل كردند؟! 6(3). پيامبر صلى الله عليه و آله در مواردى بعضى از صحابه- مانند حكم بن أبي العاص- را لعن كرده اند (4) و شجره ملعونه در آيه 60 سوره إسراء، تفسير به حكم بن أبي العاص و فرزندان او شده است. (5) و نيز خود صحابه بعضى افراد را لعن كرده اند، مانند على عليه السلام كه عبداللَّه بن زبير را در روز قتل عثمان لعن كرد (6)، و عمر بن الخطّاب كه خالد بن وليد را به جهت كشتن مالك بن نويره مورد لعن قرار داد (7)و نيز عبداللَّه بن عمر كه فرزند خود را لعن نمود. (8) و همه اين امور گواه بر جواز لعن است.

و شايد حكمت لعن در قرآن و روايات اين باشد كه لعن در حقيقت بيزارى از


1- الأحزاب/ 57.
2- الإمامة والسياسة، ج 1، ص 19.
3- همان، ص 20.
4- مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 481؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 528؛ كنزالعمال، ج 11، ص 357.
5- فتح القدير، ج 3، ص 240؛ الدرّ المنثور، ج 4، ص 191؛ تفسير روح المعاني، ج 15، ص 107.
6- مروج الذهب، ج 2، ص 54.
7- تاريخ الطبري، ج 2، ص 241؛ شرح نهج البلاغة، ج 20 ص 17-/ 18.
8- جامع بيان العلم وفضله، ج 16، ص 414.

ص: 170

بديهاست و انسان با تكرار لعن دورى از زشتيها را به خود تلقين مى كند.

و امّا سبّ و دشنام به صحابه

1. در مورد ناسزا گويى به صحابه توسّط شيعيان، مى گوييم: اين تهمتى بيش نيست. شما با مراجعه به كتابهاى شيعه درمى يابيد كه مكرّراً از عمر و ابوبكر و عثمان نام برده شده است، ولى اثرى از دشنام به آنان نيست.

2. دشنام به اشخاص زمانى موجب كفر مى گردد كه برگشت به دشنامِ خداوند متعال كند.

يقيناً دشنام به پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام به خداوند است و دشنام به على عليه السلام نيز دشنام به پيامبر صلى الله عليه و آله. پس دشنام به على عليه السلام دشنام به خداوند است و موجب كفر مى گردد.

و دليل بر اين مطلب روايتى است كه با سندهاى معتبر از امّ سلمه روايت شده است كه او گفت:

«فإنّي سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: من سَبَّ عليّاً فقد سَبَّني، ومن سبَّني فقد سَبَّ اللَّه تعالى. (1)»

«از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: هر كسى كه على عليه السلام را دشنام دهد مرا دشنام داده است و هر كسى كه مرا دشنام دهد خداوند را دشنام داده است.»

و نيز روايت شده است:

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص170

عن عبداللَّه بن عبّاس وكان سعيد بن جبير يَقُوده، فمَرَّ على صُفَة زمزم، فإذاً قوم من أهل الشام يشتمون عليّاً عليه السلام. فقال سعيد بن جبير: رُدَّني إِلَيهم، فَوَقَفَ عليهم، فقال: أيُّكم السابّ للَّه عزّوجلّ؟

فقالوا: سبحانَ اللَّه! ما فينا أحدٌ سَبّ اللَّه.


1- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 121؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 130؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 5، ص 133؛ خصائص أمير المؤمنين (النسائي)، ص 99؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 608؛ كنز العمّال، ج 11، ص 573 و 602؛ فيض القدير، ج 6، ص 190؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 391؛ فضائل الصحابة، ج 2، ص 594؛ تاريخ دمشق، ج 30، ص 179؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 360.

ص: 171

قال: فأيّكم السابُّ لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟

قالوا: سبحان اللَّه ما فينا أحدٌ سبّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟

قال: فأيّكم السابّ لعليّ بن ابيطالب؟

قالوا: أَمَّا هذا فَقَد كان.

قال: فَاشْهَد عَلى رسولِ اللَّه صلى الله عليه و آله سَمعتُه باذناي ووَعاه قلبي، يقول لعليّ بن أبيطالب: يا عليّ! مَن سبّك فقد سَبَّني ومن سبَّني فقد سبَّ اللَّه ومن سبَّ اللَّه أَكبَّه اللَّه على مِنْخَريَه في النار. (1)»

«عبداللَّه بن عبّاس به همراه سعيد بن جبير از كنار زمزم مى گذشتند كه به گروهى از مردم شام برخورد كردند كه على عليه السلام را دشنام مى دادند.

سعيد بن جبير به عبداللَّه بن عبّاس گفت: پاسخ آنها را به من واگذار.

سعيد بن جبير نزد آنها رفت و گفت: چه كسى از شما جرأت ناسزاگويى به خداوند را دارد؟

گفتند: سبحان اللَّه! در ميان ما هيچ كسى نيست كه خداوند را دشنام داده باشد.

سعيد بن جبير گفت: چه كسى از شما جرأت ناسزاگويى به پيامبر صلى الله عليه و آله را دارد؟

گفتند: سبحان اللَّه! هيچ كس در ميان ما رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشنام نداده است.

سعيد بن جبير گفت: چه كسى از شما به على بن ابيطالب ناسزا مى گويد؟

گفتند: ناسزا به على را انجام داده ايم.

سعيد بن جبير گفت: در نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حاضر بودم، گوشهاى من از ايشان شنيد و قلب من آن را ضبط نمود كه به على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: اى على! هر كسى كه تو را دشنام دهد، مرا دشنام داده است و هر كسى كه مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده و هر كسى كه خدا را دشنام دهد، پروردگار او را به صورت واژگون در آتش جهنم مى اندازد.»


1- ينابيع المودّة، ج 2، ص 278؛ جواهر المطالب، ج 1، ص 65، المناقب الخوارزمي، ص 137.

ص: 172

از اين رو دشنام به على عليه السلام به طور قطع موجب كفر است و فقهاى اهل سنّت نيز به اجماع دشنام دهنده به خداوند و پيامبرش را كافر و مرتد دانسته، قتل او را واجب مى دانند(1) . اكنون اين پرسش از اهل سنّت و انديشمندان آنان مطرح مى شود كه چرا از كافر دانستن معاويه امتناع مى ورزيد و بلكه او را تمجيد مى كنيد، در حالى كه او دشنام بر على صلى الله عليه و آله را بر منبرها و در خطبه هاى جمعه لازم گردانيد؟ چرا مسلمانان مدينه و ساير شهرهاى اسلامى در برابر معاويه قيام نكرده او را به قتل نرسانيدند؟ مگر به فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله دشنام به على عليه السلام دشنام به پيامبر صلى الله عليه و آله و دشنام به پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام به خدا نبود؟

با اين وجود ابن تيميّه كه چشمان خود را بر روى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله بسته و با دلى آكنده از بغض نسبت به على عليه السلام و خاندان او قلم فرسايى نموده و سخن مى گويد، در كتاب «منهاج السنّة» مى نويسد:

«ومن سبّ ابابكر وعمر وعثمان فهو أعظم إثماً ممّن سبّ عليّاً.(2) »

«گناه كسى كه به ابوبكر و عمر و عثمان ناسزا بگويد، بيشتر از گناه كسى است كه على را دشنام دهد؟!.»

عليها السلام. در پاسخ از روايت: صلى الله عليه و سلم مَنْ صدق الله العظيم بَّ أصْح الحمد لله تمهيد ي فَعَليه لعنةُ اللَّه والملائكة رحمهما الله مى گوييم:

اوّلًا: شيعيان به هيچ يك از صحابه دشنام نداده اند، و بلكه دشنام به هيچ انسانى گرچه كافر و مشرك باشد را جايز نمى دانند؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

«لَاتَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ» (3) «كسانى كه مشرك هستند و غير خدا را مى خوانند (و عبادت مى كنند) مورد سبّ وناسزا قرار ندهيد.»


1- المحلّى، ج 11، ص 410 و 415؛ أحكام القرآن للجصّاص، ج 3، ص 85.
2- منهاج السنّة، ج 4، ص 468.
3- الأنعام/ 108.

ص: 173

بنابر اين ناسزاگويى شيعيان به صحابه، تهمتى است كه دشمنان اسلام براى ايجاد شكاف ميان مسلمانان ترويج كرده اند.

ثانياً: بعيد نيست كه مراد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اين باشد كه اگر كسى همه صحابه را دشنام دهد ملعون است.

ثالثاً: خوب است اهل سنّت همين حساسيّت را نسبت به بعضى از رهبران مذهبى خويش اعمال كنند؛ مثل ابن تيميّه كه تمام كتاب «منهاج السنّة» او را فحش و ناسزاگويى به بزرگان شيعه و مسلمان پر كرده است.

4. چگونه ناسزاگويى به اشخاص عادى- غير از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يا كسى كه دشنام به او، دشنام به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى شود- موجب كفر است، در حالى كه اگر چنين باشد بايد شما ابوبكر را نيز كافر بدانيد. احمد بن حنبل و ديگران در كتابهاى روايى و تفسيرى واقعه اى را نقل مى كند كه ثابت مى كند ابوبكر به مسلمانى فحش داده است. او مى نويسد:

«سعيد بن أبي سعيد عن أبي هريرة: انّ رَجُلًا شَتَم أبابكر، والنبيّ جالسٌ، فجعل النبيّ يتبسّم، فلمّا أكثر ردّ عليه بعض قوله، فغضب النبيّ صلى الله عليه و آله وقام، فلحقه أبوبكر، فقال: يا رسول اللَّه! كان يَشْتِمُني وأنتَ جالس، فلمَّا رَدَدْتُ عَليه بعضَ قوله غَضبْتَ وقُمتَ؟! (1)»

«مردى به ابوبكر دشنام داد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نشسته بود و پس از شنيدن دشنام آن مرد، تبسّم كرد. وقتى دشنام آن مرد زياد شد، ابوبكر بعضى از دشنامهاى او را به خود او برگردانيد، پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شد و حركت كرد. ابوبكر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و گفت: يا رسول اللَّه! آن مرد به من دشنام داد در حالى كه شما نشسته بوديد، همين كه من پاسخش را دادم و بعضى از دشنامهاى او را به او برگرداندم، ناراحت شديد و حركت كرديد؟!»


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 436؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 10، ص 236؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 189؛ مسند الشهاب ابن سلامة، ج 2، ص 30؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 129؛ الدرّ المنثور، ج 6، ص 11.

ص: 174

اگر دشنام به افراد عادى موجب كفر است، چرا پيامبر اين دو را نهى نكرد، بلكه به حرف اوّلى تبسّم كرد و چون توقّع از ابوبكر نبود، پيامبر ناراحت شد و از مجلس بيرون رفت؟

اگر سبّ به صحابه موجب كفر بود، بايد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مردى را كه به ابوبكر سبّ كرد كافر مى شمرد، و اگر آن مرد از صحابه بود بايد ابوبكر را هم كافر مى دانست.

5. شخصى در زمان خلافت ابوبكر به او ناسزا گفت: ابوبرزه اسلمى گفت: اين شخص را به من واگذار تا گردن او را با شمشير بزنم.

ابوبكر گفت: «ليس هذا الّا لمن شتم النبي صلى الله عليه و آله (1)؛ بنشين، فقط ناسزاى به پيامبر صلى الله عليه و آله موجب جواز كشتن گوينده آن است.»

ظاهراً مرادش اين است كه اگر كسى به پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام دهد، مرتد مى شود و بايد به قتل برسد. ولى دشنام به اشخاص ديگر موجب كفر نخواهد شد.

در مجموع شايسته است برادران اهل سنّت ميان لعن و سب تفكيك كنند و متوجّه توطئه دشمنان اسلام براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان باشند.


1- مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 354 و 355.

ص: 175

11. ديدگاه شيعه درباره عايشه و حفصه

شبهه

يكى از پرسشهايى كه اهل سنّت در اعتراض به مذهب شيعه مطرح مى كنند، اين است كه چرا شيعيان به عايشه و حفصه، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بى احترامى مى كنند، به آنان سبّ و ناسزا مى گويند، آنان را لعن و نفرين مى كنند؟ در حالى كه عايشه و حفصه از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مورد احترام آن حضرت بوده اند، بخصوص عايشه حافظ هزاران حديث نبوى و محبوب پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است و مسلمانان او را «امّ المؤمنين» مى خوانند!

پاسخ شبهه

1. ناسزاگويى به عايشه و حفصه در محافل شيعى دروغ است، در حقيقت ترويج اين مطلب و منسوب نمودن آن به شيعيان، توطئه دشمنان اسلام براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان است.

و امّا لعن به عايشه و حفصه طبق ادلّه اى كه در شبهه قبلى گذشت و ادلّه اى كه خواهد آمد، قابل مذمّت نيست. البتّه شيعيان لعن آن دو را افضل اعمال نمى دانند، هر چند بعضى از متعصّبين اهل سنّت چنين مطلبى را به شيعيان نسبت داده اند.(1)


1- مؤلّف كتاب «تبديد الظلام» نوشته است: «شيعيان معتقدند نفرين صحابه و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از بزرگترين اعمال براى نزديكى به خداوند است»؛ تبديد الظلام، ص 496.

ص: 176

احترام به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى شيعيان بيشتر از اهل سنّت است.

خديجه، سوده، امّ سلمه، زينب دختر خزيمة بن حارث، امّ حبيبه و ماريه قبطيه همگى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مورد احترام شيعيان مى باشند. احترام به آنان موجب شده كه هرگاه به قبرستان بقيع مى روند، قبر آنان را زيارت كنند و براى آنان طلب مغفرت نمايند و هرگاه به قبرستان معلاة مى روند، يادآور فداكاريهاى خديجه شده، به او عشق بورزند و به پاس زحمات او قبرش را زيارت كنند و او را افضل همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بدانند، و وقتى به مشربه امّ ابراهيم مى روند، يادآور بزرگوارى ماريه قبطيه شوند.

2. اعتقاد شيعه در باره عايشه و حفصه اين است كه نزد خداوند و رسولش داراى منزلت و احترام نيستند، بلكه خداوند متعال با لحنى تهديدآميز آنان را مذمّت و سرزنش كرده و به خاطر فاش نمودن اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله گناهكار دانسته است.

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

«إِنْ تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ ا لْمُؤْمِنِينَ وَا لْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ» (1) «اگر شما (دو زن) به خدا باز گرديد و توبه كنيد [بهتر است]، زيرا دلهاى شما به گناه آلوده شده است. و اگر بر ضدّ پيامبر همپشتى كنيد، همانا خداوند ياور اوست و جبرئيل و شايستگان از مؤمنان و فرشتگان پشتيبان او هستند.»

در اين آيه، خداوند متعال دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را نكوهش نموده و گناهكار مى داند.

و در آيه اى ديگر از آيات همين سوره و ادامه نكوهش آن دو زن مى فرمايد:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لّلَّذِينَ كَفَرُواْ امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَا هُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيًا وَقِيلَ ادْخُلَا


1- التحريم/ 4.

ص: 177

النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ» (1) «خداوند براى كسانى كه كافر شدند، مثال زده است به زن نوح و زن لوط كه زير فرمان دو بنده شايسته ما بودند و آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت و گفته شد: به همراه ديگران وارد آتش شويد.»

در اين آيه خداوند متعال عملِ آن دو زنِ پيامبر صلى الله عليه و آله را از سنخ عمل همسر نوح عليه السلام و همسر لوط عليه السلام شمرده است كه اسرار حضرت نوح و لوط را فاش ساخته و براى كفّار جاسوسى مى كردند.

اين دو آيه شريفه در باره عايشه و حفصه نازل شده است.

اين آيات حكايت از اين دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اسرار مهمّى را به حفصه و عايشه گفته و آنان آن اسرار را فاش كرده اند.

زمخشرى در تفسير آيه اوّل مى گويد: «كلمه (إن تتوبا) خطاب به حفصه و عايشه است كه به روش كنايه ذكر شده تا در سرزنش آنان رساتر باشد(2) .

قرطبى مى گويد:

«إن تتوبا إلى اللَّه يعنى حفصة وعائشة» (3) «مراد از دو زنى كه توبه كنند حفصه و عايشه است.»

همچنين شوكانى، بغوى، بيضاوى، جلال الدين محلّى، جلال الدين سيوطى، واحدى، ابوالسعود و ثعالبى در تفسير اين آيه شريفه كلمه «إن تتوبا» را خطاب به عايشه و حفصه دانسته اند. (4)و روايتى از ابن عبّاس در بسيارى از كتابهاى حديثى و تفسيرى اهلِ سنّت نقل


1- التحريم/ 10.
2- الكشّاف، ج 4، ص 566.
3- تفسير القرطبي، ج 18، ص 188
4- فتح القدير، ج 5، ص 251؛ تفسير البغوي، ص 165؛ تفسير البيضاوي، ج 2، ص 505؛ تفسير الجلالين، ص 752؛ الوجيز، ص 1112؛ تفسير أبي السعود، ج 8، ص 267؛ تفسير الثعالبي، ج 5، ص 451.

ص: 178

شده است كه تأييد مى كند مراد از آن دو زن در آيه شريفه، عايشه و حفصه مى باشد.

آن روايت چنين است:

«ابن عباس گفته است: همواره در پى آن بودم تا از آن دو زنى كه در آيه شريفه به آنان اشاره شده، از عمر بپرسم؛ تا آنكه عمر به حجّ رفت و من نيز به همراه او به حجّ رفتم، در وسط راه به گوشه اى رفت تا وضو بگيرد، من نيز مشك آب را برداشته با او همراه شدم، آب روى دست او ريختم و او وضو گرفت. آنگاه پرسيدم: آن دو زن چه كسانى هستند؟ عمر گفت: شگفتا از ابن عبّاس- گويا از پرسش ابن عبّاس ناراحت شده بود-؛ و سپس گفت: آن دو حفصه و عايشه هستند.(1) »

و نيز زمخشرى در تفسير آيه دوم مى گويد:

«وفي طِيِّ هذين التمثيلَين تَعريضٌ بامَّيِ المؤمنين المذكورتين في السورة، و ما فرط منهما من التظاهر على رسول اللَّه بما كرهه، وتَحذيرٌ لهما على أغْلَظ وجهٍ وأشدّ، لما في التمثيل من ذكر الكفر، والتعريض بحفصة أرجح، لأنّ امرأةَ لُوط افْشَت عليه، كما افشت حفصة على رسول اللَّه. (2)»

«اين دو مثال اشاره دارند به عايشه و حفصه كه در اول سوره نيز ذكر شد. و نيز اشاره دارند به اشتباه آن دو در همكارى بر انجام آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله از انجام آن ناراحت مى شد.

و در حقيقت اخطارى است به آنان با شديدترين لحن و غليظترين صورت؛ زيرا در مثال سخن از كفر به ميان آمده است. و مناسب تر آن است كه اشاره به حفصه باشد؛ زيرا همسر لوط اسرار او را فاش نمود همانطور كه حفصه اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله را فاش كرد.»

با توجّه به آنچه در اين آيه شريفه در باره عايشه و حفصه وارد شده است، ثابت مى شود آن دو گناهكار و فاش كننده اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و خداوند متعال با لحنى شديد آنان را سرزنش كرده و به زنان نوح و لوط تشبيه نموده است. با اين وجود نه تنها در نزد خداوند منزلت و مقام ويژه اى ندارند، بلكه نسبت به ساير همسران


1- صحيح البخاري، ج 3، ص 103 و ج 6، ص 148؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 192؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 33.
2- الكشّاف، ج 4، ص 131.

ص: 179

پيامبر صلى الله عليه و آله داراى هيچ گونه احترامى نيستند. پس بى توجّهى شيعيان به آن دو بدون علّت نيست.

3. در خصوص عايشه يكى از عللى كه موجب شد شيعيان به او ارج ننهند و بلكه همواره او را مورد سرزنش قرار دهند، اين است كه با فرمايش خداوند متعال «وَقَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ»(1) مخالفت نموده، طلحه و زبير را به بيعت شكنى با ولىّ امر و امام زمان خود على عليه السلام ترغيب نمود و تعدادى از منافقان را جمع كرد و در جنگ جمل با على عليه السلام جنگيد؛ و جنگ با على عليه السلام جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله است، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرموده است: «أنا حرب لمن حاربكم، وسلم لمن سالمكم»(2) . چگونه انتظار داريد شيعه براى كسى كه به جنگ با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله برخاسته است، ارزش و احترام قائل باشد؟!

عايشه با اقدام به اين عمل زشت مورد بى توجّهى ساير همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نيز قرار گرفت. امّ سلمه سوگند ياد كرد كه تا ابد با عايشه سخن نگويد.

بيهقى در كتاب «المحاسن» مى گويد: «از عايشه روايت شده است كه پس از جنگ جمل به ديدار امّ سلمه رفت. امّ سلمه سوگند ياد كرده بود كه تا ابد با عايشه سخن نگويد، زيرا به جنگ با على بن ابيطالب رفته بود.

وقتى عايشه به نزد امّ سلمه رفت، گفت: سلام بر تو اى امّ المؤمنين.

امّ سلمه گفت: مگر تو را از جنگ با على نهى نكردم؟! مگر به تو نگفتم نرو؟!

عايشه گفت: اكنون از خداوند طلب بخشش مى كنم و توبه مى نمايم، با من هم سخن شو.

امّ سلمه گفت: آيا نگفتم به جنگ با على نرو؟! آيا تو را از اين كار نهى نكردم؟!

(امّ سلمه تا هنگام مرگ با عايشه سخن نگفت).


1- احزاب/ 32.
2- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 149؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 442؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 169؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 97؛ المعجم الكبير الطبراني، ج 3، ص 40.

ص: 180

و عايشه گريه كنان از نزد امّ سلمه بيرون رفت و با خود مى گفت: تأسّف مى خورم بر اشتباهى كه انجام دادم. (1)»

مى بينيد كه امّ سلمه قسم مى خورد با عايشه تا ابد سخن نگويد و عذر خواهى عايشه و اظهار توبه اش نيز نزد امّ سلمه پذيرفته نشد.

شيعيان نيز عذرخواهى و توبه عايشه را اصلاح كننده شخصيّت عايشه نمى دانند و همواره او را سرزنش نموده، مذمّت مى كنند؛ زيرا جنگ جمل سرنوشت حكومت اسلامى را تغيير داد و مسلمانان را به گروههاى مختلف تقسيم نمود و در حقيقت نخستين جنگ ميان خود مسلمانان بود. با اين وجود چگونه مى شود عايشه را امّ المؤمنين خطاب كرد، در حالى كه با بهترين فرزندان خود جنگيد؟

4. و در خصوص حفصه، پدرش عمر بن خطّاب اعتراف مى كندكه پيامبر صلى الله عليه و آله حفصه را دوست نداشت.

در «صحيح مسلم» از عمر بن خطّاب نقل مى كند كه خطاب به دخترش حفصه گفت:

«واللَّه لقد علمت انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لا يحبّك، ولو لا أنا لطلّقك.(2) »

«به خدا سوگند يقين دارم رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود، تو را طلاق مى داد.»

با توجّه به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله حفصه را دوست نداشت و در فاش نمودن اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله همكار عايشه بود، بر چه اساسى شيعيان را بر سرزنش كردن او مذمّت مى كنيد؟


1- المحاسن البيهقي، ج 1، ص 145- 149.
2- صحيح مسلم، ج 1، ص 188.

ص: 181

12. توسّل به اولياى الهى

شبهه

يكى ديگر از مسائلى كه محور شبهه افكنى و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان قرار گرفته، مسأله توسّل به اولياى الهى است.

بى شك مسأله توسّل از مسائلى است كه در ميان خدا پرستان و مسلمانان جهان و به خصوص در ميان شيعيان رواج داشته است. در واقع همه انسانهاى موحّد و پيروان اديان و مذاهب به نوعى توسّل را پذيرفته اند. ولى در كيفيّت توسّل و آنچه وسيله قرار مى گيرد، اختلاف است. و منشأ اين اختلاف در ميان مسلمانان چيزى جز تبليغات مسموم و آموزه هاى غلط و نظريّات دور از واقع سردمداران مسلك وهّابيّت نيست، به گونه اى كه آنان بعضى از انواع توسّل را كه در ميان شيعيان رواج دارد، كفر و شرك دانسته اند و بر همين اساس ساير مسلمانان را بر ضدّ شيعيان تحريك نموده، به خصوص در موسم حج و عمره با هدف ايجاد تفرقه و بدبينى نسبت به مذهب شيعه مسئله توسّل را مطرح كرده، شيعيان را متّهم به كفر و شرك مى كنند.

آنان در تبليغات خويش ادّعا مى كنند: توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير اوليا پس از مرگ آنان، با آموزه هاى دين اسلام مخالفت دارد و بدعت است وبدعت حرام است.

اين گونه تبليغات ريشه در عقايد و آيين وهابيّت دارد كه اشخاصى مانند ابن تيميّه و بن باز، سالها آن را ترويج نموده و اسباب انحراف بعضى از مسلمانان را

ص: 182

ايجاد نموده اند. در اينجا شايسته است بعضى از سخنان آن دو را در باب توسّل ذكر كنيم تا اصل شبهه از زبان و قلم خودشان توضيح داده شود.

ابن تيميّه مى گويد:

«لفظ التوسّل قد يراد به ثلاثة امور. يراد به أمران متّفق عليهما بين المسلمين:

أحدهما: هو أصل الإيمان والإسلام، وهو التّوسل بالإيمان به وبطاعته.

والثاني: دعاؤه وشفاعته وهذا أيضاً نافع يتوسّل به من دعا له وشفع فيه باتّفاق المسلمين. (1)»

«از كلمه توسّل سه معنا ممكن است اراده شود. دو معناى آن به اتّفاق تمام مسلمانان صحيح است:

1. معنايى كه اصل ايمان و اسلام است و آن عبارت است از توسّل با ايمان به پيامبر و اطاعت از او.

2. دعا و شفاعت پيامبر. و اين نيز مفيد است؛ زيرا كسى كه پيامبر براى او دعا كند و درباره او شفاعت كند، به پيامبر توسّل كرده است و به اتّفاق همه مسلمانان مفيد است.»

و سپس معناى سوم توسّل را، توسّل به ذات پيامبر صلى الله عليه و آله و واسطه قرار دادن آن حضرت و ساير اوليا معرّفى كرده و مى گويد:

«ومنهم من يتأوّل قوله تعالى: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا» ويقولون: إذا طلبنا منه الاستغفار بعد موته كنّا بمنزلة الّذين طلبوا به الاستغفار من الصحابة. ويخالفون بذلك إجماع الصحابة والتابعين لهم بإحسان وسائر المسلمين، فإنّ أحداً منهم لم يطلب من النبيّ صلى الله عليه و آله بعد موته أن يشفع له ولا سأله شيئاً ولا ذكر ذلك أحدٌ من أئمّة المسلمين في كتبهم. فهذه الأنواع من


1- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 153.

ص: 183

خطاب الملائكة والأنبياء والصالحين بعد موتهم عند قبورهم وفي مغيبهم وخطاب تماثيلهم هو من أعظم أنواع الشرك الموجود. (1)»

«و بعضى در تفسير آيه شريفه «وَلو أنّهم إذ ظلموا ...» گفته اند: هر گاه ما پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از او طلب استغفار نماييم، به منزله صحابه آن حضرت هستيم كه در حال زنده بودن آن حضرت از او طلب استغفار مى نمودند. اينها با اين سخن به مخالفت با اجماع صحابه و تابعين و ساير مسلمانان برخاسته اند؛ زيرا هيچ يك از صحابه و تابعين پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله طلب شفاعت از او نكرده، چيزى از او درخواست ننمودند. و هيچ يك از پيشوايان مسلمين نيز آن را در كتابهاى خويش ذكر نكرده اند. لذا اين گونه خطاب به ملائكه و پيامبران و صالحان پس از مرگ آنها و در كنار قبر آنان از بزرگترين انواع شرك به خداوند متعال است.»

و در جايى ديگر مى گويد:

«فلفظ التوسّل يراد به ثلاثة معان:

أحدها: التوسّل بطاعته. فهذا فرض لا يتمّ الإيمان إلّابه.

والثاني: التوسّل بدعائه وشفاعته. وهذا كان في حياته ويكون يوم القيامة يتوسّلون بشفاعته.

الثالث: التوسّل بمعنى الإقسام على اللَّه بذاته والسؤال بذاته. فهذا هو الّذي لم تكن الصحابة يفعلونه في الاستقاء ونحوه، ولا في حياته، ولا بعد مماته، ولا عند قبره ولا يعرف هذا في شي ء من الأدعية المشهورة بينهم، وإنّما ينقل من ذلك فى أحاديث ضعيفة مرفوعة وموقوفة أو عمن ليس قوله حجّة. (2)»

«از كلمه توسّل سه معنا ممكن است اراده شود:

1. توسّل به اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله. اينگونه توسّل واجب است، زيرا ايمان جز با آن كامل نمى شود.


1- همان، ص 159.
2- همان، ص 202.

ص: 184

2. توسّل به دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله. و اينگونه توسّل در هنگام زنده بودن پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشته و در قيامت نيز به شفاعت او متوسّل مى شوند.

3. توسّل به معناى قسم دادن خداوند را به ذات پيامبر صلى الله عليه و آله و درخواست حاجت از خداوند با واسطه قرار دادن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله. و اين همان چيزى است كه صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حيات ايشان، پس از رحلت او و در كنار قبر آن حضرت انجام نداده اند، و در هيچ دعاى مشهورى نيز وارد نشده است، بلكه فقط يا در احاديث ضعيف و يا توسّط كسانى كه سخنشان حجّت نيست نقل شده است.»

و بن باز مى گويد:

«توسّل به صلحا دو قسم است:

قسم اوّل: توسّل به دعاى آنها. و اين اشكالى ندارد، زيرا صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در زمانى كه آن حضرت زنده بود به دعاى آن حضرت توسّل مى جستند و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آنان دعا مى كرد و آنان به فيض مى رسيدند. و نيز عمر بن خطاب در طلب باران متوسّل به دعاى عباس، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله شد.

قسم دوم: توسّل به خود آنها. اين گونه توسّل جايز نيست، بلكه از جهتى بدعت و از جهتى ديگر شرك است؛ زيرا هر كسى كه معتقد باشد شخصى در تحقّق امرى تأثير گذار است، نوعى از انواع شرك را اظهار كرده است.

بنابر اين توسّل به خود پيامبر صلى الله عليه و آله و اينكه كسى بگويد: «أسألك بنبيّك محمّد» جايز نيست، مگر اينكه منظورش اين باشد كه با ايمان به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و محبّت به او توسّل به خدا مى جويد؛ زيرا اين گونه توسّل در دين خدا وارد شده و براى بندگان خدا مفيد است. و امّا خود پيامبر صلى الله عليه و آله وسيله اى نيست كه براى بندگان مفيد باشد.

و همچنين به نظر من توسّل به مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد خداوند نيز جايز نيست، زيرا مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله براى خودش مفيد است نه براى ديگران .... (1)»

و در جاى ديگر مى گويد:

«توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله سه قسم است:


1- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 90.

ص: 185

قسم اوّل: توسّل به ايمان به پيامبر صلى الله عليه و آله و اطاعت از او. اين گونه توسّل هم در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و هم پس از او جايز است.

قسم دوم: توسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله، يعنى: از رسول خدا صلى الله عليه و آله بخواهد تا در حقّ او دعا كند. اين قسم از توسّل در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله جايز است، ولى پس از رحلت آن حضرت جايز نيست؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مردن نمى تواند براى او دعا كند.

قسم سوم: توسّل به مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد خداوند. اين قسم چه در زمان زنده بودن پيامبر صلى الله عليه و آله و چه در زمان پس از رحلت او جايز نيست، زيرا مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله وسيله اى براى رسيدن به مقصود نيست، به اين دليل كه مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله عمل او نيست.

اگر كسى بگويد: من به كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و از او خواستم تا براى من در نزد خداوند استغفار و شفاعت كند، آيا اين كار جايز است يا نه؟

مى گويم: جايز نيست.

و اگر كسى بگويد: مگر خداوند متعال نفرموده است: «ولو أنّهم إذ ظلموا ...»؟

مى گويم: آرى خداوند متعال چنين فرموده است، ولى بايد توجّه داشت كه خداوند مى فرمايد: «لو انّهم إذ ظلموا»، و كلمه «إذ» ظرف براى گذشته است، نه ظرف براى آينده. خداوند نفرمود: «ولو انهم إذا ظلموا»، بلكه فرمود: «إذ ظلموا.» لذا آيه از آنچه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله رخ داده سخن مى گويد. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از مردن نمى تواند براى ديگران استغفار كند؛ زيرا هرگاه بنده خدا از دنيا برود، عملش نيز قطع مى گردد .... (1)»

سخنان ابن تيميّه و بن باز در چند مطلب خلاصه مى گردد:

1. اگر كسى ايمان خود به پيامبر صلى الله عليه و آله و اطاعت از او را واسطه ميان خود و خداوند قرار دهد، هيچ اشكالى ندارد.

2. اگر كسى دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله را واسطه و وسيله براى بر آورده شدن حاجات


1- همان، ص 101 و 102.

ص: 186

خويش توسّط خداوند قرار دهد و از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست كند تا براى او دعا نمايد، جايز نيست؛ زيرا اين عمل در صورتى ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده باشد و بتواند دعا كند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مردن مانند ساير بندگان خدا از دنيا فاصله گرفته و نمى تواند براى كسى دعا كند.

3. واسطه قرار دادن شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران و امامان و صلحا چه در زمان حيات و چه پس از مردن آنان جايز نيست. و دليل بر آن عبارت است از:

الف) وسيله قرار دادن آنان براى برآورده شدن نيازها به معناى روى گرداندن از خداوند و روى آوردن به كسى ديگر است، و اين شرك به خداوند متعال مى باشد.

ب) توسّل به شخص پيامبران و اولياى در هيچ زمانى از صحابه صادر نشده است.

ج) توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله در هيچ يك از دعاهاى مشهور وارد نشده است.

د) روايتى كه دلالت بر جواز توسّل به شخص پيامبران و اولياى داشته باشد وجود ندارد.

4. واسطه قرار دادن مقام و منزلت پيامبران و صلحا و قسم دادن خداوند را به مقام و منزلت آنان در نزد خود جايز نيست، زيرا مقام و منزلت آنان فقط براى خودشان مفيد است و از اين مقام سودى به ديگران نمى رسد.

نكات ديگرى نيز در سخنان آن دو و بعضى ديگر از پيروانشان در دفاع از نظريّه خويش ديده مى شود كه در ذيل پاسخ به شبهه مورد اشاره قرار خواهدگرفت.

پاسخ شبهه

براى پاسخ به اين شبهه لازم است معناى توسّل و بيگانگى آن با انواع شرك وجايگاه آن در قرآن و روايات و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سيره مسلمانان مورد بررسى قرار گيرد.

ص: 187

معناى توسّل و وسيله

اشاره

كلمه «توسّل» در لغت به معناى تقرّب و نزديك كردن است. و كلمه «وسيله» به معناى منزلت و درجه و نزديكى به پادشاه است.

ابن منظور در كتاب «لسان العرب» مى گويد: «وسيله يعنى منزلت نزد پادشاه.

وسيله يعنى درجه. وسيله يعنى نزديكى. گفته مى شود: وسل فلان إلى وسيلة وقتى كه شخص با انجام عملى خود را به شخص ديگرى نزديك كند. و گفته مى شود:

وتوسّل إليه بوسيلة وقتى كه با انجام عملى خود را به شخص نزديك گرداند. و گفته مى شود: توسّل إليه بكذا يعنى با رشته محبّت و احترامى كه شخصى در نزد شخص ديگر دارد، خود را به او نزديك كند. و وسيله يعنى پيوند و نزديكى.» (1) جوهرى در كتاب «الصحاح» (2) و فيروز آبادى در كتاب «القاموس المحيط» (3) نيز معناى توسّل را تقرّب و معناى وسيله را منزلت و درجه دانسته اند.

بنابراين توسّل به خدا به وسيله چيزى يا شخصى، يعنى تقرّب به خدا به واسطه آنچه كه داراى مقام و منزلت و درجه در نزد خداوند است. و نيز معناى وسيله بودن، مقام و منزلت داشتن است؛ و معناى «صاحب الوسيله» عبارتست از كسى كه مقام و منزلت دارد.

بى شكّ مقام و منزلت و درجه اوصافى هستند كه براى هر چيزى قابل ثبوت است. فرقى ندارد كه آن چيز يكى از اعمال- مانند نماز، روزه، حج و ...- باشد و يا يكى از اشخاص باشد؛ از اين رو هر عمل و يا هر شخصى كه در نزد خداوند متعال داراى مقام و منزلت باشد، «صاحب الوسيله» است و مى توانيم به واسطه مقام و منزلت و احترامش در نزد خداوند تقرّب به ذات اقدس الهى جسته، او را براى


1- لسان العرب، ج 11، ص 724.
2- الصحاح، ج 5، ص 1841.
3- القاموس المحيط، ج 4، ص 64.

ص: 188

برآورده شدن حاجات التماس نماييم.

البتّه تفاوت عمل و شخص در اين جهت است كه هر عملى از اعمال صالحه خود به خود داراى مقام و درجه و منزلت در نزد خداست، طورى كه انجام آن عمل مستلزم تقرّب به خداوند متعال است. مثلًا ايمان به خداوند يا ايمان به نبوت انبيا يا انجام نماز و روزه وسيله هايى براى تقرّب به خداوند هستند.

و امّا اشخاص دو گروه اند:

1. كسانى كه تنها با انجام اعمال صالحه برخوردار از مقام و منزلت و درجه در نزد خداوند مى شوند، مانند عموم بندگان خدا كه با ايمان به خدا و پيامبرش و انجام عملهاى نيك در رحمت خداوند داخل شده، بارعايت تقواى الهى در نزد خداوند، گرامى مى شوند؛ همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَلكُمْ»(1) «گرامى ترين شما در نزد خداوند با تقواترين شما است.»

و نيز مى فرمايد:

«فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصلِحتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِى رَحْمَتِهِ ذَا لِكَ هُوَ ا لْفَوْزُ ا لْمُبِينُ» (2) «كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، پروردگارشان آنان را در رحمت خويش داخل مى كند، و اين كاميابى آشكار است.»

اين اشخاص هر مقدار كه عمل كنند به درجات آنان در نزد خداوند افزوده مى شود، خداوند متعال مى فرمايد:

«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنهُمْ يُنفِقُونَ* أُوْلبِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجتٌ عِندَ رَبّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ»(3)


1- الحجرات/ 13.
2- الجاثية/ 30.
3- الأنفال/ 3 و 4.

ص: 189

«كسانى كه نماز بر پا مى دارند و از آنچه روزيشان كرديم انفاق مى كنند، حقيقتاً مؤمن هستند و در نزد پروردگارشان درجاتى دارند و آمرزيده مى باشند و از نعمت خداوند برخوردارند.»

2. كسانى كه علاوه بر برخوردارى از درجات با انجام اعمال نيك، خداوند متعال ذاتِ آنان را بر ساير ذوات برترى داده و خود آن اشخاص از مقام و منزلت ويژه اى در نزد خداوند برخوردار هستند؛ مانند: پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام و بعضى اولياى الهى.

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَا هِيمَ وَءَالَ عِمْرَا نَ عَلَى ا لْعلَمِينَ»(1) «خداوند حضرت آدم و نوح و خاندان ابراهيم و عمران را بر همه برگزيده است.»

و نيز درباره شخصيت والاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

- «وَمَآ أَرْسَلْنكَ إِلَّا رَحْمةً لّلْعلَمِينَ» (2) «تو را جز به عنوان رحمتى بر جهانيان نفرستاديم.»

- «وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ ا لْكِتبَ وَا لْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَالَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَليْكَ عَظِيمًا» (3) «خداوند كتاب و حكمت را بر تو نازل گردانيد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت. و فضل خدا بر تو بسيار بزرگ است.»

و درباره ساير پيامبران عليهم السلام مى فرمايد:

«وَإِسْمعِيلَ وَا لْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى ا لْعلَمِينَ» (4)«اسماعيل و يسع و يونس و لوط، تمام آنها را بر جهانيان برترى داديم.»


1- آل عمران/ 33.
2- الأنبياء/ 107.
3- النساء/ 113.
4- الأنعام/ 86.

ص: 190

و درباره اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد:

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (1) «خداوند خواسته است هرگونه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك گرداند.»

يقيناً پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام شخصيت هاى برتر عالم امكان هستند كه خداوند متعال ذات اقدس آنان را با نور عصمت، معرفت و اعطاى درجه نبوّت و امامت بر همه جهانيان برترى داده است. و اين برترى به ذات اين شخصيت ها بر مى گردد. علاوه بر آن با انجام واجبات و مستحبات و ترك محرّمات و مكروهات و رعايت تقواى تامّ الهى به بالاترين درجه اى كه ممكن است از اين طريق كسب شود، دسترسى پيدا مى كنند.

بنابر اين پيامبران و امامان و اوليا از دو كانال داراى وسيله و منزلت و مقام در نزد خداوند مى باشند و خداوند متعال از دو جهت به آنان وسيله و درجه عنايت فرموده است؛ از اين رو يكى از بهترين راههاى تقرّب به خداوند اين است كه صاحبان حقيقى وسيله و مقام و درجه- يعنى پيامبران و امامان و بعضى اوليا- را واسطه قرار دهيم و ازخداوند به واسطه مقام و منزلت آنان در نزد خودش آمرزش گناهان و بر آورده شدن حاجات و نزديك شدن به خودش را طلب كنيم.

پس از روشن شدن معناى توسّل و وسيله، مى پردازيم به پاسخ از شبهه اى كه مطرح شد.

پاسخ اوّل: بيگانگى توسّل از شرك

يكى از شگردهاى وهّابيون در مبارزه با عقايد شيعه اين است كه اين عقايد را شرك به خداوند متعال مى دانند. توسّل به شخصيتهاى معنوى مانند پيامبران، امامان و صلحا را نوعى از انواع شرك دانسته اند. ابن تيميّه و بن باز، طورى درباره توسّل قلم فرسايى مى كند و آن را از انواع شرك مى دانند كه گويا درباره معناى توسّل


1- الأحزاب/ 33.

ص: 191

و آنچه در ميان مسلمانان رواج دارد، فقط به تبليغات مسموم ديگران بر ضد شيعه توجّه داشته، هيچ گونه تحقيقى در اين خصوص نكرده اند.

ابن تيميّه مى گويد:

«اين گونه خطاب به ملائكه و پبامبران و صلحا پس از مردن آنها بزرگترين نوع شرك است. (1)»

و بن باز درباره توسّل مى گويد:

«رفتن به كنار قبرها- چه قبر عموم مردم و چه قبر كسانى كه آنان (شيعيان) گمان مى كنند اولياى خدا هستند- به قصد كمك گرفتن از آنان و پناهنده شدن به آنان و مطالبه آسان شدن امور زندگى- شرك اكبر و خارج كننده از دين است، زيرا خداوند مى فرمايد: هر كسى كه به همراه خداوند، پروردگار ديگرى را بخواند هيچ دليلى براى آن ندارد، و حساب او با خداوند است، به راستى كه خداوند كافران را رستگار نمى گرداند. اين آيه دلالت دارد بر اين كه هر كسى كه به همراه خداوند، پروردگار ديگرى را بخواند، هيچ برهان و دليلى بر اين كار ندارد. و نيز دلالت دارد بر اين كه خداوند اين اشخاص را تهديد مى كند. و دلالت دارد بر اين كه چنين اشخاصى جز با دعاى خداوند رستگار نمى شوند. و نيز دلالت دارد بر اينكه اين اشخاص كافر مى باشند. (2)»

و در جاى ديگر مى گويد: «يكى از انواع شرك عبارت است از شرك اكبر كه انسان را از اسلام خارج مى گرداند، مانند كمك خواستن از غير خداوند در امور خارق العاده. و يكى ديگر از انواع شرك عبارت است از عملى كه سبب شرك مى گردد، مانند توسّل به خداوند به واسطه مقام و منزلت صلحا.» (3) و در جاى ديگر نيز گفته است: «قسم دوم از اقسام توسّل عبارت است از توسّل به خود پيامبران و اوليا، و اين قسم از توسل جايز نيست، بلكه از جهتى بدعت و از


1- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 159.
2- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 76.
3- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 32 و 33.

ص: 192

جهتى ديگر شرك است.»(1) جاى بسيار تأسّف است شخصى كه مفتى يكى از كشورهاى اسلامى است، با چشم پوشى از واقعيات موجود در جوامع اسلامى و بدون توجّه به توسّلِ رايج در ميان مسلمانان، اين گونه سخن بگويد و بسيارى از مسمانان و بزرگان دين و بعضى از علماى اهل سنّت مانند: شيخ عزالدين عبدالسلام و خطابى و آلوسى و ... و بلكه افرادى مثل: احمد بن حنبل و مالك را مشرك بشمارد.

در گذشته توضيح داديم كه معناى توسّل به خداوند عبارت است از تقرّب و نزديكى به خداوند، و معناى وسيله عبارت است از مقام و منزلت؛ بنابراين معناى توسّل به خدا به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله عبارت است از تقرّب و نزديكى به خداوند به واسطه مقام و منزلتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد خداوند متعال دارد.

روشن مى شود كه توسّل نه تنها با شرك به طور كامل بيگانه است، بلكه به نوعى تظاهر به وحدانيت خداوند متعال است؛ زيرا در توسّل «مسئولٌ عنه» در حقيقت كسى جز خداوند متعال نيست، وقتى مى گوييم: «اللّهمّ أتوسّل إليك بنبيّك أن تقضي حاجاتي» منظور اين است كه پروردگارا! مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله را كه در نزد تو محترم است، واسطه قرار داده و مى خواهم حاجاتم را برآورده سازى.

آيا شايسته است كسى كه محبوب خداوند را واسطه فيض خداوند قرار مى دهد، مشرك خوانده شود و در اعتراض به او از آياتى كه در مذمّت مشركان و ملحدان نازل شده است استفاده گردد؟! و آيا كسى كه مقام و منزلت اوليا و امامان و حرمت علما و صلحا را واسطه توجّه خداوند به خودش قرار داده و بر آورده شدن حاجاتش را از خداوند مى طلبد، شايسته مقايسه با ملحدان و مشركان است؟!

شوكانى براى اثبات واسطه بودن پيامبران و اوليا، در كتاب «نيل الأوطار» مى گويد:

«أردف الحمدللَّه بالصلاة على رسوله صلى الله عليه و آله، لكونه الواسطة في وصول


1- همان، ص 90.

ص: 193

الكمالات العلميّة والعمليّة إلينا من الرفيع عزّ سلطانه وتعالى شأنه. وذلك لأنّ اللَّه تعالى لمّا كان في نهاية الكمال ونحن في نهاية النقصان لم يكن لنا استعداد لقبول الفيض الإلهي، لتعلّقنا بالعلائق البشريّة والعوائق البدنيّة وتدنُّسنا بأدناس اللذات الحسّية والشهوات الجسميّة وكونه تعالى في غاية التجرّد ونهاية التقدّس، فاحتجنا في قبول الفيض منه جلّ وعلا إلى واسطة له وجه تجرّد ونوع تعلّق، فبوجه التجرّد يستفيض من الحقّ وبوجه التعلّق يفيض علينا. وهذه الواسطة هم الأنبياء، وأعظمهم رتبةً وأرفعهم منزلةً نبيّنا صلى الله عليه و آله (1)

«مصنّف كتابِ «منتقى الأخبار» پس از حمد خداوند شروع به صلوات بر پيامبرش مى كند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله واسطه در رسيدن كمالات علمى و عملى به ما از طرف خداوند است. و دليل بر اين مطلب اين است كه خداوند متعال در بالاترين مرتبه كمال قرار دارد، و ما در پايين ترين مرتبه كمال قرار داريم؛ از اين رو استعداد پذيرش فيض الهى را به طور مستقيم نداريم، زيرا ما وابسته به دلبستگى هاى بشرى، حجابهاى بدنى و آلوده به لذّتهاى ظاهرى و شهوتهاى جسمانى هستيم؛ در حالى كه خداوند متعال در نهايت تجرّد و تقدّس است. پس در پذيرش فيض از خداوند نياز به واسطه اى داريم كه برخوردار از حقيقتى معنوى دنيوى باشد، تا با معنويت و تجرّدش از خداوند فيض را بطلبد و با دنيايى بودنش به ما فيض او را برساند. و اين واسطه انبيا هستند و در ميان انبيا بالاترين مرتبه و منزلت را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دارد.»

اگر بن باز مقدارى در حقيقت پيامبران و امامان و مقدارى در معناى وسيله بودن آنان و مقدارى در توسّل رايج ميان مسلمانان مى نگريست، هرگز كسانى را كه به واسطه آنان توسّل مى جويند متّهم به شرك نمى كرد.

شوكانى در كتاب «الدرّ النضيد» نيز مطالبى دارد كه در واقع پاسخ قاطعى به كسانى است كه چشم هاى خود را بر روى واقعيتهاى خارجى بسته اند و به همه چيز رنگ شرك مى دهند. او مى گويد: «به نظر من دليلى بر اختصاص جواز توسّل به


1- نيل الأوطار، ج 1، ص 8.

ص: 194

پيامبر صلى الله عليه و آله- آن گونه كه شيخ عزّالدين عبدالسلام نوشته- وجود ندارد، زيرا:

اوّلًا: عرض كرديم كه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله اجماع دارند كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به عباس عموى پيامبر عليه السلام توسّل جسته شد.

و ثانياً: توسّل به خداوند به واسطه اهل فضل و دانش در واقع توسّل به عملهاى نيك و امتيازات درونى آنان است؛ زيرا شخص فاضل و پاكدامن تنها با انجام كارهاى نيك، فاضل و پاكدامن مى گردد. اگر كسى بگويد: (اللّهمّ أتوسلّ إليك بالعالم الفلاني) به خاطر جايگاه و منزلت علمى او است.

و در كتاب صحيح مسلم و صحيح بخارى و كتابهاى ديگر وارد شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله حكايت كرده است كه تخته سنگ بزرگى بر روى سه نفر فرود آمد و آنها را زندانى كرد، هريك از آنها به واسطه بهترين عمل نيكى كه انجام داده بودند به خداوند متوسّل شدند و آن تخته سنگ كنار رفت.

اگر توسّل به كارهاى نيك جايز نبوده و شرك باشد- آنگونه كه تنگ نظرانى مانند ابن سلام و پيروانش پنداشته اند- خداوند خواسته آن سه نفر را اجابت نمى كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نقل آن، ساكت نمى شد.

و از همين جا در مى يابيم كسانى كه توسّل به خداوند را با واسطه قرار دادن پيامبران و صلحا جايز نمى دانند و استدلال مى كنند به آياتى مانند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرّبُونَآ إِلَى اللَّهِ زُلْفَى» و «فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا» و «لَهُ و دَعْوَةُ الْحَقّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَايَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَىْ ءٍ» ايرادهاى اين افراد با استدلال به اين آيات مردود است؛ زيرا در آيه اوّل تصريح شده است كه آنان بتها را فقط با هدف نزديك شدن به خداوند مى پرستيدند؛ و كسى هم كه به عالِم متوسّل مى شود، او را نمى پرستد، بلكه چون مى داند براى دانشمندى كه حامِل علم باشد، امتياز و احترامى در نزد خداوند هست، به او متوسّل مى شود تا خدا را عبادت كند. و در آيه دوم نيز نهى شده است از اينكه بندگان كسى ديگر را در كنار خداوند قرار داده و بگويند: (يا اللَّه) (يا فلان)؛ و كسى كه به عالم متوسّل مى شود، تنها به واسطه عمل نيكى كه بعضى

ص: 195

بندگان خدا انجام داده اند، به خداوند تقرّب مى جويد، آن گونه كه آن سه نفر به واسطه عملهاى نيكشان متوسّل به خداوند شدند. و در آيه سوم تصريح شده است كه آن افراد به كسى روى آوردند كه قدرت پاسخ گويى به آنان را ندارد و از پروردگارشان كه پاسخ گوى آنان است، روى گردان شدند؛ و امّا متوسّل به علم كسى، جز خداوند را نمى خواند و هيچ كس ديگرى را در مرتبه اى پايين تر و يا مساوى با خداوند قرار نمى دهد.(1) »

شوكانى در حقيقت مى خواهد به كسانى مانند بن باز در «فتاوى مهمّة» و البانى در كتاب «التوسّل» و ديگران هشدار بدهد كه واژه توسّل از نظر مفهومى و خارجى كاملًا با واژه شرك مغايرت دارد و اتّهام شرك به كسانى كه جز خداوند متعال را نمى پرستند و تنها براى تقرّب به خداوند اشخاصى را واسطه قرار مى دهند كه يا با انجام اعمال نيك در نزد خداوند احترام پيدا كرده اند و يا علاوه بر انجام اعمال نيك به خاطر امتيازات الهى مانند نبوّت و امامت داراى مقام و منزلت ويژه اى در نزد خداوند شده اند، بى اساس است.

پاسخ دوم: زنده بودن پيامبران و اوليا و شهدا

اشاره

ابن تيميّه و بن باز و پيروان آنها معتقد بودند توسّل به خداوند به واسطه دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حال زنده بودن آن حضرت جايز است، ولى پس از رحلت آن حضرت جايز نيست؛ زيرا «بعد مماته متعذّر»؛ پس از مردنش توان دعا كردن براى ديگران را ندارد، و «لأنّه اذا مات العبد انقطع عمله»؛ هر بنده اى كه مى ميرد عملش نيز قطع مى گردد.

اكنون از آنان مى پرسيم: اگر در حال حاضر پيامبران و امامان و شهدا زنده باشند، توسّل به خداوند به واسطه دعاى آنان جايز است يا نه؟ يقيناً پاسخى جز جواز توسّل ندارند؛ زيرا خودشان تصريح كردند كه دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله در حال


1- الدرّ النضيد، ص 9 و 10؛ تحفة الأحوذي، ج 10، ص 26.

ص: 196

زنده بودن، براى هر كسى كه انجام گيرد مفيد است و همه مسلمانان در اين امر اتفاق نظر دارند.

و حقيقت اين است كه پيامبران و امامان و شهدا در حال حاضر زنده هستند.

امّا پيامبران

درباره زنده بودن پيامبران روايات گوناگونى نقل شده است:

1. «عن أنس بن مالك: أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله قال: الأنبياء أحياء فى قبورهم يصلّون (1)

«انس بن مالك گفته است: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پيامبران زنده هستند و در قبرهايشان نماز مى خوانند.»

ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى» درباره سند اين حديث مى گويد: «بيهقى كتاب زيبايى درباره زنده بودن پيامبران در قبرهايشان تأليف كرده است. در اين كتاب حديث انس بن مالك (الأنبياء أحياء ...) را ذكر كرده و آن را از طريق يحيى بن ابى كثير- كه از رجال صحيح مسلم محسوب مى شود، از مسلم بن سعيد كه احمد بن حنبل و ابن حبّان او را ثقه دانسته اند، از حجّاج اسود كه توسّط احمد بن حنبل وابن معين توثيق شده است، از ثابت، از انس بن مالك روايت مى كند. و ابويعلى نيز اين حديث را در مسندش با همين سند ذكر مى كند.» (2)مناوى نيز در كتاب «فيض القدير» مى گويد: «اين روايت از انس بن مالك روايت شده است و اين حديث صحيح است. (3)»

هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» مى گويد: «اين روايت را ابويعلى و بزار روايت


1- مسند أبي يعلى، ج 6، ص 147؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 477؛ فيض القدير، ج 3، ص 239؛ الكامل ابن عدي، ج 2، ص 327؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 326؛ ميزان الاعتدال، ج1، ص 460؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
2- فتح الباري، ج 6، ص 352.
3- فيض القدير، ج 3، ص 239.

ص: 197

كرده اند. راويانى كه در سند روايتِ ابويعلى ذكر شده همگى ثقه مى باشند.»(1) عظيم آبادى نيز در كتاب «عون المعبود» و شوكانى در كتاب «نيل الأوطار» مى گويند: «در حديث ثابت شده است كه پيامبران در قبرهايشان زنده هستند. اين روايت را منذرى ذكر كرده و بيهقى آن را روايت صحيحى دانسته است.» (2) شعيب ارنؤوط در حاشيه بر «سير اعلام النبلاء» مى گويد: «حديث الأنبياء أحياء في قبورهم صحيح بطرقه (3)؛ حديث (الأنبياء أحياء في قبورهم) با سندهاى موجود، صحيح است.»

و ألبانى در كتاب «أحكام الجنائز» گفته است:

«ثبت عنه صلى الله عليه و آله انّه قال: (الأنبياء أحياء في قبورهم يصلّون). أخرجه أبويعلى بإسناد جيّد. وقد خرجته في الأحاديث الصحيحة.(4) »

«ثابت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (الأنبياء أحياء ...). وابويعلى اين روايت را با سند خوبى روايت كرده است. و من نيز آن را در حديثهاى صحيح ذكر كرده ام.»

بنابراين روايت مذكور از نظر سند مشكلى ندارد. و از نظر دلالت نيز بسيار واضح است.

2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شبى كه معراج رفتم موسى عليه السلام را در كثيب أحمر (توده ريگ سرخ) ديدم كه در قبرش ايستاده و نماز مى خواند.» (5) 3. بسيارى از روايات دلالت دارد بر اينكه صلوات بر پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله توسّط آن حضرت پاسخ داده مى شود: اكنون بعضى از آنها را ذكر مى كنيم.


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
2- عون المعبود، ج 3، ص 261؛ نيل الأوطار، ج 3، ص 305.
3- سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 161.
4- أحكام الجنائز الآلباني، ص 213.
5- صحيح مسلم، ج 7، ص 102؛ مسند أحمد، ج 3، ص 148؛ سنن النسائي، ج 3، ص 215؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 205؛ صحيح ابن حبّان، ج 1، ص 242؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 71؛ نيل الأوطار،، ج 3، ص 305؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 419؛ كنزالعمّال، ج 11، ص 511؛ الدرّ المنثور، ج 4، ص 150.

ص: 198

الف) «ابوهريره گفته است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر من صلوات فرستيد، زيرا صلوات شما هركجا باشيد به من مى رسد.» (1) بسيارى از دانشمندان اهل سنّت اين حديث را حديث صحيح دانسته اند(2) .

ب) «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در روز جمعه زياد صلوات بر من بفرستيد، چون صلوات شما برمن عرضه مى گردد. گفتند: چگونه صلوات ما بر تو عرضه مى گردد، در حاليكه بدن شما پوسيده شده است؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال به زمين اجازه نمى دهد بدنهاى پيامبران را فاسد كند.» (3) بسيارى از دانشمندان اهل تسنّن اين روايات را گواه بر زنده بودن پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله دانسته اند، مانند: ابن حجر عسقلانى در كتاب «فتح البارى»(4) ، و جلال الدين سيوطى در كتاب «شرح سنن النسائى»(5) ، و عظيم آبادى در كتاب «عون المعبود» (6)، و مناوى در كتاب «فيض القدير»(7) ، و صالحى شامى در كتاب «سبل الهدى والرشاد» (8)، و شوكانى در كتاب «نيل الأوطار» (9) و ....


1- مسند أحمد، ج 2، ص 367؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 453؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 162؛ المعجم الأوسط، ج 8، ص 82.
2- المجموع، ج 8، ص 275؛ فقه السنّة، ج 1، ص 612؛ أحكام الجنائز، ص 219؛ فتح الباري، ج 6، ص 352؛ رياض الصالحين، ص 556.
3- مسند أحمد، ج 4، ص 8؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 369؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 345 و 524؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 236 و 324؛ سنن النسائي، ج 3، ص 91؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 278 و ج 4، ص 560؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 3، ص 249.
4- فتح الباري، ج 6، ص 352.
5- شرح سنن النسائي، ج 4، ص 82.
6- عون المعبود، ج 6، ص 201.
7- فيض القدير، ج 6، ص 220.
8- سبل الهدى والرشاد، ج 12، ص 360.
9- نيل الأوطار، ج 3، ص 305.

ص: 199

شهدا و امامان

در قرآن كريم به طور صريح زنده بودن شهدا را متذكّر شده است. خداوند متعال مى فرمايد:

- «وَلَاتَقُولُواْ لِمَن يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَا تٌ بَلْ أَحْيَآءٌ وَلكِن لَّاتَشْعُرُونَ» (1)«به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند مرده نگوييد، بلكه آنان زنده هستند و شما نمى فهميد.»

- «وَلَاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَا تًا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ»(2) «كشته شدگان در راه خدا را مرده نپنداريد، بلكه آنان زنده اند و نزد خداوند روزى داده مى شوند.»

امامان معصوم عليهم السلام نيز شهيد هستند.

البتّه معناى زنده بودن پيامبران، امامان و شهدا اين است كه آنان در قبرهايشان به اذن خداوند متعال شاهد كردار مردم هستند. در اين صورت توسّل به خداوند به واسطه آنان، درخواست دعا در نزد خداوند و طلب مغفرت از خداوند در حال حاضر جايز است.

شوكانى در كتاب «نيل الأوطار» مى گويد: «استاد ابومنصور بغدادى گفته است:

«محقّقين و متكلّمين گفته اند: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از وفاتش زنده است.» و مؤيّد آن، فرمايش خداوند متعال است كه مى فرمايد: «شهدا در قبرهايشان زنده هستند و روزى داده مى شوند»، و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از شهداست. و هنگامى كه ثابت شد آن حضرت در قبرش زنده است، آمدن به نزد او پس از مرگش مانند آمدن به نزد او قبل


1- البقرة/ 154.
2- آل عمران/ 169.

ص: 200

از مرگش است.» (1) بكرى دمياطى مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله در قبرش زنده است و به اذن خداوند از ظواهر و اسرار خلق اطلاع دارد.» (2)نتيجه: افرادى مانند ابن تيميّه و بن باز، توسّل به معناى درخواست دعا از پيامبر صلى الله عليه و آله را در حال زنده بودنش جايز دانستند. وقتى ثابت شد پيامبران و امامان اكنون نيز زنده اند، پس توسّل به خداوند متعال به واسطه آنان- به معناى درخواست دعا از آنان براى برآورده شدن حاجات- جايز است.

پاسخ سوم: توسّل نكردن صحابه دليل بر حرمت نيست

در كلمات ابن تيميّه مهمترين سند براى اثبات حرمت توسّل به خداوند به واسطه مقام و منزلت پيامبران، معهود نبودن اين عمل در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و توسّل نكردن صحابه و تابعين و ائمّه چهارگانه مذاهب به مقام و منزلت آن حضرت معرّفى شده است. در پاسخ از اين سند به ذكر دو مطلب بسنده مى كنيم:

1. توسّل نكردن صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به واسطه مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله دليل بر حرمت نيست، همانطور كه آلوسى در تفسير «روح المعانى» پس از نقد و بررسى بعضى از ادلّه اى كه درباره جواز توسّل به مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد خداوند ذكر شده، اينگونه نتيجه گيرى مى كند: «پس از آنچه ذكر شد، به نظر من هيچ اشكالى در توسّل به خداوند به واسطه منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در حال زنده بودن و يا پس از رحلت آن حضرت نيست. و منظور از جاه و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله معنا و مفهومى است كه به يكى از صفات خداوند برمى گردد، مثلًا منظور اين است كه محبّت تامّ خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله موجب مى شود تا خواسته او را رد نكرده، شفاعتش را بپذيرد؛ بنابر اين معناى «إلهي أتوسّل بجاه نبيّك أن تقضي لي حاجتي» اين است: پروردگارا! محبتّ


1- نيل الأوطار، ج 5، ص 178.
2- إعانة الطالبين، ج 2، ص 356.

ص: 201

خود به پيامبر صلى الله عليه و آله را وسيله اى براى بر آوردن حاجت من قرار بده. و فرقى بين اين جمله و جمله «أتوسّل برحمتك أن تفعل كذا» نيست، زيرا معناى اين جمله نيز اين است: پروردگارا! رحمت خويش را وسيله اى در انجام فلان كار قرار بده.

بلكه به نظر من اشكالى ندارد كه انسان به جاه و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله- به معنايى كه ذكر شده- خداوند را قسم بدهد.

آرى! توسّل به جاه و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله از صحابه نقل نشده است. و شايد علّت دورى نمودن آنان از توسّل به منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله اين بوده است كه نمى خواستند پيامد بد و ترسناكى داشته باشد و در اذهان مردم آن زمان، طور ديگرى نقش بندد؛ زيرا توسّل به منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله در زمانى تحقّق پيدا مى كرد كه نزديك به زمان توسّل به بتها بود. از اين رو ساير امامان پس از صحابه نيز به همين دليل توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك كرده اند.

دو نكته ديگر باقى است:

اوّل: توسّل به مقام و منزلت كسانى ديگر غير از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اشكالى ندارد، در صورتى كه بدانيم آن شخص نزد خداوند داراى مقام و منزلت است، مثلًا يقين داشته باشيم شخص صالحى است و خداوند او را دوست دارد. و امّا كسانى كه درباره آنان يقين به اين موضوع نداريم توسّل به آنان جايز نيست.» 2(1). ابن تيميّه در همان كتاب «مجموع الفتاوى»- كه ادّعا مى كند توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله از اصحاب و تابعين و ائمّه مذاهب نقل نشده است- به صدور توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى گذشتگان اعتراف مى كند. ايشان مى گويد: «و مطالبى در باره توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله از بعضى پيشينيان ذكر شده است، مانند حكايتى كه ابن ابى الدنيا در كتاب «مجابي الدعاء» نقل كرده و گفته: ابوهاشم گفته است: از كثير بن محمد بن كثير بن رفاعه شنيدم كه مى گويد: مردى براى مداوا نزد عبدالملك بن سعيد بن ابجر آمد. عبدالملك دستى به شكم او ماليد و گفت: «تو مبتلا به مرضى


1- تفسير روح المعاني، ج 6، ص 128.

ص: 202

شده اى كه مداوا نمى شود.» آن مرد گفت: «مريضى من چيست؟» عبدالملك گفت:

«دبيله (1) است.»

ابوهاشم مى گويد: آن مرد مبادرت به خواندن اين جملات كرد: «اللَّه اللَّه اللَّه، پرودرگار من است كه هيچ كس را شريك او قرار ندهم. پروردگارا! من به واسطه پيامبرت محمّد، پيامبر رحمت، به سوى تو روى آورده ام. اى محمّد! من به واسطه تو به سوى پروردگارت و پروردگارم روى آورده ام تا نسبت به مرضى كه به آن مبتلا شدم بر من ترحّم نمايد.»

ابوهشام مى گويد: عبدالملك دوباره شكم او را ماليد و گفت: تو اكنون خوب شده اى.

من مى گويم: اين دعا و مانند آن از دعاهايى است كه پيشينيان در هنگام دعا استفاده مى كردند. و در منسك مردوذى نيز نقل شده است كه احمد ابن حنبل در هنگام دعا به پيامبر صلى الله عليه و آله متوسّل مى شد.»(2)

پاسخ چهارم: دليل هاى قرآنى بر جواز توسّل

در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه دلالت بر جواز توسّل دارد:

1. خداوند متعال مى فرمايد:

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا» (3) «اگر آنان هنگامى كه به خود ظلم كرده بودند، نزد تو مى آمدند و از خداوند طلب آمرزش مى كردند و پيامبر براى آنان طلب آمرزش مى نمود، خداوند را توبه پذير و بخشنده مى يافتند.»


1- ابن اثير در كتاب «النهاية، ج 2، ص 99» درباره معناى دبيله مى گويد: «دبيله دمل بزرگى است كه در داخل شكم پديدار مى شود و مى تركد و شخص را غالباً مى كشد.»
2- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 263- 264.
3- النساء/ 64.

ص: 203

بسيارى از مفسّران و محدّثان در تفسير اين آيه شريفه، داستان معروف اعرابى را نقل كرده اند كه بيانگر اين مطلب است كه درخواست طلب آمرزش توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله از خداوند متعال اختصاص به قبل از رحلت آن حضرت ندارد، بلكه شايسته است مردم پس از رحلت آن حضرت نيز به آن حضرت متوسّل شده و از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست استغفار نمايند.

عتبى- و به روايتى على عليه السلام- نقل مى كند: «در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه مردى اعرابى آمد و خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: السلام عليك يا رسول اللَّه. از خداوند متعال شنيده بودم كه مى فرمايد: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ...»، اكنون من در حالى آمده ام كه طلب آمرزش گناهانم را نموده، به واسطه تو از پروردگارم طلب شفاعت مى كنم.

سپس مرد اعرابى دو بيت شعر سرود كه ترجمه آن چنين است:

اى بهترين كسى كه در بهترين دشت دفن شدى از عطرش دشت و تپّه عطر آگين گشته

جانم فداى قبرى كه تو ساكن آن هستى كه در اين قبر پاكدامنى و جود و كرم هست

پس از سرودن اين اشعار از آنجا رفت. در همان وقت بود كه به خواب رفتم و پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مى فرمود:

«اى عتبى! خودت را به اعرابى برسان و به او مژده بده كه خداوند او را آمرزيده است.» (1) همانطور كه گذشت بن باز (مفتى عربستان) در مقام ردّ دلالت اين آيه شريفه بر جواز توسّل به واسطه مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «خداوند متعال اين آيه را نازل كرده است، ولى فرموده: «ولو أنّهم إذ ظلموا.» و كلمه (إذ) ظرف براى گذشته است و


1- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 532؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 238؛ تفسير الثعالبي، ج 2، ص 257؛ المجموع، ج 8، ص 274؛ إعانة الطالبين، ج 2، ص 357؛ المغني ابن قدامة، ج 3، ، ص 589؛ الشرح الكبير (ابن قدامة)، ج 3، ص 494، كشف القناع، ج 2، ص 599؛ الأذكار النوويّة، ص 206.

ص: 204

به عنوان ظرف براى آينده استعمال نمى شود. خداوند نفرموده است: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذا ظَّلَمُواْ»، بلكه فرموده است: «إذ ظلموا.» لذا آيه از آنچه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله رُخ داده، سخن مى گويد.»(1) ايشان طورى سخن مى گويد كه گويا هيچ اطّلاعى نسبت به ادبيّات عرب ندارد.

تمام انديشمندان ادبيّات عرب تصريح كرده اند كه كلمه «إذ» اگر چه غالباً براى ظرف ماضى استعمال مى شود، ولى گاه براى ظرف مستقبل (آينده) نيز استعمال مى گردد، همانطور كه كلمه «إذا» اگر چه غالباً براى ظرف مستقبل (آينده) استعمال مى شود، ولى گاه براى ظرف ماضى نيز استعمال مى گردد (2)؛ از اين رو تعيين يكى از دو وجه نياز به قرينه دارد. و درباره آيه شريفه قرينه وجود دارد كه كلمه «إذ» در مطلق زمان ماضى و مستقبل استعمال شده است، زيرا مراجعه اصحاب به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و درخواست دعا از ايشان قرينه براى زمان گذشته است، همانطور كه داستان اعرابى قرينه براى مستقبل است.

2. خداوند متعال مى فرمايد:

«يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجهِدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(3) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و به سوى او دستاويز بجوييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار گرديد.»

در گذشته توضيح داديم كه وسيله عبارت است از هر عمل و يا شخصى كه در نزد خداوند داراى مقام و منزلت و احترام باشد.

پس معناى «وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ ا لْوَسِيلَةَ» اين است كه در پى عمل و يا شخص با ارزشى براى تقرّب به خداوند متعال باشيد. بى شك همانطور كه انجام يك عمل صالح


1- فتاوى مهمّة، ج 1، ص 102.
2- شرح الرضي على الكافية، ج 3، ص 184؛ مغني اللبيب، ج 1، ص 80- 86.
3- المائدة/ 35.

ص: 205

انسان را به خداوند نزديك مى كند، دعاى شخص محترمى مانند پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام در تقرّب به سوى خدا و آمرزيده شدن گناهان توسّط خداوند بى تأثير نيست.

3. برادران حضرت يوسف پس از پشيمانى نزد حضرت يعقوب آمدند و گفتند:

«يأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُ نُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خطِينَ* قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى»(1) «پدر جان! ما خطاكار بوديم، تو درباره گناهان ما از خداوند طلب آمرزش كن. يعقوب گفت: به همين زودى براى شما از پروردگارم طلب آمرزش مى كنم.»

اين آيه دلالت دارد بر اينكه واسطه قرار دادن پيامبران و اوليا از ديرباز در ميان مؤمنان وجود داشته است و پيامبران و اوليا اين درخواست مردم را اجابت مى كردند و ميان آنان و خداوند واسطه مى شدند.

از طرفى پيامبران و امامان و شهدا پس از مرگ نيز در قبرهايشان زنده هستند و ناظر كسانى هستند كه به كنار قبرهاى آنان مى روند؛ از اين رو واسطه قرار دادن آنها و درخواست استغفار از خداوند در حال حاضر نيز جايز است.

4. خداوند متعال خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله درباره زنانى كه در گذشته مرتكب گناهانى شده و مى خواهند با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت نموده، كارهاى گذشته را ترك كنند، مى فرمايد:

«وَاستَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (2) «از خداوند براى آنان طلب آمرزش كن، زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.»

اين آيه نيز بيانگر اين است كه خداوند متعال دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله را واسطه اى براى بخشيده شدن ديگران قرار داده است. و از اين جهت تفاوتى ميان زمانى كه آن حضرت در دنيا زندگى مى كرد و زمانى كه از دنيا رفته وجود ندارد.


1- يوسف/ 97 و 98.
2- الممتحنة/ 12.

ص: 206

پاسخ پنجم: دليلهاى روايى بر جواز توسّل

اشاره

روايات گوناگونى وجود دارد كه دلالت بر جواز توسّل دارند.

روايت اوّل: حديث غار

در صحيح بخارى روايتى را در چند مورد از عبداللَّه بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است.

متن روايت اين است:

«بينما ثلاثة نفر يتماشون أخَذَهم المطر، فمالوا إلى غار في الجبل، فانحطتْ على فم غارهم صخرة من الجبل، فأطبقتْ عليهم، فقال بعضهم لبعض: انظروا أعمالًا عملتموها للَّه صالحة فادعوا اللَّه بها لعلّه يفرّجها.

فقال أحدهم: اللّهمّ إنّه كان لي ولدان شيخان كبيران، ولي صبيّة صغار، كنت ارعى عليهم؛ فأذا رحتُ عليهم فحلبتُ بدأتُ بوالديّ أسقيهما قبل ولدي.

وأنّه نأى بي الشجر، فما أتيتُ حتّى أمسيتُ فوجدتهما قد ناما، فحلبت كما كنت احلب، فجئت بالحلاب، فقمت عند رؤسهما، أكره أن اوقظهما من نومهما واكره أن أبدأ بالصبيّة قبلهما والصبيّة يتضاغون عند قدمي، فلم يزل ذلك دأبي ودأبهم، حتّى طلع الفجر. فإن كنت تعلم أنّي فعلت ذلك ابتغاء وجهك فافرج لنا فرجةً نرى منها السماء. ففرَّجَ اللَّه لهم فرجة حتّى يرون منها السماء.

وقال الثاني: اللّهمّ إنّه كانت لي ابنة عمّ أحبها كأشدّ ما يحبّ الرجال النساء، فطلبت إليها نفسها، فأبتْ حتّى آتيها بمائة دينار، فسعيت حتّى جمعت مائة دينار، فلقيتها بها، فلمّا قعدت بين رجليها قالت: (يا عبداللَّه اتّق اللَّه ولا تفتح الخاتم)، فقمت عنها. اللّهمّ فإن كنت تعلم أنّي قد فعلت ذلك ابتغاء وجهك

ص: 207

فاخرج لنامنها. ففرَّجَ لهم فرجةً.

وقال الآخر: اللّهمّ إنّي كنت استأجرت أجيراً بفرق أرُز، فلمّا قضى عمله قال:

(اعطنى حقّي). فعرضت عليه حقَّه، فتركه ورغب عنه، فلم أزل أزرعه حتّى جمعتُ منه بقراً وراعيها، فجاءني فقال: (إتّق اللَّه ولا تظلمني واعطني حقّي).

فقلت: (اذهب إلى ذلك البقر وراعيها)، فقال: (إتّق اللَّه ولا تهزأ بي). فقلت:

(إنّي لا أهزأ بك، فخذ ذلك البقر وراعيها) فأخَذَه فانطلق. فإن كنتَ تعلم أنّي فعلتُ ذلك ابتغاء وجهك فافرج ما بقى. ففرّج اللَّه عنهم. (1)»

«سه نفر در بين راه مى رفتند كه باران شروع به باريدن كرد؛ به داخل غارى كه در دامنه كوهى بود پناه بردند. ناگهان از بالاى كوه، سنگ بزرگى افتاد و دهانه غار را بست. آنها به همديگر گفتند: هر كس عملهاى نيكى را كه براى رضاى خداوند انجام داده، در نظر بگيرد و خداوند را به آن عملهاى صالح بخواند تا شايد خدا گشايشى حاصل كند.

يكى از آنان گفت: پروردگارا! من پدر و مادرى پير و بچه هايى كوچك دارم كه از آنها سر پرستى مى كنم. هرگاه به آنها مهربانى مى كنم و براى آنان شير تهيه مى نمايم، قبل از آنكه به بچه هايم بنوشانم ابتدا به پدر و مادرم مى نوشانم. يك بار به علت دورى راه، شب به خانه برگشتم؛ پدر و مادرم خوابيده بودند. من كاسه شير را برداشته، بر بالين آنها حاضر شدم، ولى راضى نشدم آنها را از خواب بيدار كنم. از طرفى راضى نبودم كه قبل از آنها به بچّه هايم- كه به پاهاى من چسبيده بودند- شير بدهم، اين عادت من و آنها نبود كه پيش از پدر و مادر غذايشان را بدهم؛ از اين رو صبر كرديم تا اينكه روز شد و پدر و مادرم بيدار شدند. پروردگارا! اگر تو مى دانى كه اين عمل را فقط به خاطر تو انجام داده ام، اكنون براى ما روزنه اى بگشا تا از آن جا آسمان را ببينيم. خداوند براى آنها روزانه اى گشود تا آسمان را ببينند.

نفر دوم گفت: پروردگارا! من دختر عمويى داشتم كه او را بسيار دوست داشتم، از او خواستم تا خود را در اختيار من قرار دهد، ولى او امتناع ورزيد مگر اينكه صد دينار به


1- صحيح البخاري، ج 7، ص 69.

ص: 208

او بدهم. من تلاش نمودم و صد دينار را جمع كرده، نزد او رفتم. هنگامى كه خواستم عمل را انجام دهم به من گفت: «اى بنده خدا! از خدا بترس و چيز مُهر شده را به ناحق باز نكن.» من از جا برخاستم و از انجام اين عمل پرهيز كردم. پروردگارا! اگر مى دانى كه من اين كار را فقط براى اطاعت از تو انجام دادم، پس براى ما گشايشى و راه نجاتى قرار ده. خداوند يك روزنه ديگر گشود.

نفر سوم گفت: پروردگارا! من شخصى را براى چيدن برنج اجير نمودم. وقتى كارش تمام، شد گفت: حقّ مرا بپرداز، و من حقّش را به او دادم، ولى او به آن مقدار راضى نشد ونگرفت. من با آن مقدار برنج زارعت كردم و از ثمره آن يك گاو و گاوچران خريدم.

پس از مدّتى آن مرد آمد و گفت: از خدا بترس و به من ظلم نكن و حقّ مرا بده. گفتم:

برو آن گاو و گاو چران را بردار. او گفت: از خدا بترس و من را مسخره نكن. گفتم: تو را مسخره نمى كنم، اين گاو و گاوچران را بگير. او گرفت و رفت. پروردگارا! اگر تو مى دانى كه من به خاطر تو چنين كردم، پس گشايشى در آنچه باقى مانده قرار بده.

خداوند براى آنها گشايشى ايجاد كرد و از غار بيرون رفتند.»

اين روايت باكمى تغيير در بعضى عبارات و با سندهاى معتبر در ساير كتابهاى حديثى اهل سنّت نقل شده است (1)و به «حديث الغار» معروف است.(2) و نيز در برخى كتابهاى ما نيز با كمى تغيير در بعضى عبارات ذكر شده است.(3) بسيارى از محقّقين اين روايت را بيانگر جواز توسّل به هر نوع عمل صالح و خالص دانسته اند(4) . ولى بى شك يك عمل صالح تا انجام نشده است، موجبات


1- صحيح مسلم، ج 8، ص 89؛ مسند أحمد، ج 2، ص 116؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 6، ص 117؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 143؛ مسند الشاميّين، ج 4، ص 228؛ كنز العمّال، ج 15، ص 154- 155؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 203؛ كرامات الأولياء، ج 1، ص 84؛ كتاب الدعاء (الطبراني)، ص 82؛ الأحاديث الطوال، ص 110؛ المعجم الأوسط، ج 8، ص 34.
2- البتّه واقعه غار ثور نيز معروف به حديث الغار مى باشد.
3- المحاسن، ج 1، ص 253؛ الأمالي الطوسي، ص 396؛ بحارالأنوار، ج 67، ص 383.
4- الديباج على مسلم، ج 6، ص 85؛ الأذكار النوويّة، ص 398؛ تفسير روح المعاني، ج 6، ص 125.

ص: 209

خوشنودى خداوند را فراهم نمى سازد. و هنگامى كه انجام شود، ارزشى است كه به انجام دهنده آن نورانيت داده، او را به خداوند نزديك مى كند و در رديف «عباداللَّه المخلصين» يا «عباد مكرمون» ثبت نموده، او را داراى مقام و منزلت در نزد خداوند مى سازد؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَلكُمْ» (1)، و آنگاه به انجام دهنده آن عمل اجر و مزد مى دهد. لذا اجر و مزد اخروى به اعتبار مقام و درجه اى است كه بندگان با انجام عمل صالح كسب كرده اند، همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد: «وَلِكُلّ دَرَجتٌ مِمَّا عَمِلُواْ» (2)؛ «براى هركسى درجه اى است به لحاظ آنچه انجام داده»، «ا لْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ» (3)؛ «آن روز هر شخصى در برابر درجه اى كه كسب كرده، جزا داده مى شود»، «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» (4)؛ «هر كسى در گرو آنچه است كه كسب كرده است.»

اين مطلب (حديث غار) بيانگر اين مطلب است كه آن سه نفر در حقيقت، مقام و درجه اى را كه با انجام آن عملهاى صالح در نزد خداوند كسب كرده بودند، واسطه اى براى اجابت دعايشان قرار دادند؛ بنابراين اين روايت دلالت بر جواز توسّل به شخصيتهاى معنوى دارد.

روايت دوم: حديث مرد نابينا

«عن عثمان بن حنيف أنّ رجلًا ضريراً أتى النبيّ صلى الله عليه و آله. فقال: يا نبي اللَّه! ادع اللَّه أن يعافيني. فقال صلى الله عليه و آله: وإن شئتَ دعوتُ لك وإن شئت أخّرت ذلك فهو خير.


1- الحجرات/ 13.
2- الأحقاف/ 19.
3- غافر/ 17.
4- المدثّر/ 38.

ص: 210

فقال: لا، بل ادع اللَّه لي. فأمره أن يتوضّأ وأن يُصلّي وأن يدعو بهذا الدعاء:

(اللّهمّ إنّي أسئلك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبيّ الرحمة. يا محمّد! إنّي توجّهت بك إلى ربّي في حاجتي هذه فتقضى وتشفّعني فيه وتشفّعه فيّ). قال (ابن حنيف): ففعل الرجل فبرأ.(1) »

«مردى نابينا خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! از خداوند بخواه تا به من عافيت بخشد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر بخواهى دعا مى كنم و اگر خواستى صبر كن كه اين بهتر است. آن مرد گفت: از خداوند بخواهيد به من عافيت دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او دستور داد تا وضو بگيرد و دو ركعت نماز بخواند و اينگونه دعا كند: «پروردگارا! من از تو درخواست مى كنم به واسطه پيامبرت محمّد كه پيامبر رحمت است، اى محمّد! من به واسطه تو به پروردگارم در مورد حاجتى كه دارم روى مى آورم تا حاجتم را برآورده سازى و شفاعت او را درباره من بپذيرى و او را شفيع من قرار دهى.» عثمان بن حنيف مى گويد: آن مرد اين كار را انجام داد و خوب شد.»

اين حديث با اندكى اختلاف در بعضى عبارات، در بسيارى از كتابهاى حديثى و فقهى و اعتقادى اهل سنّت آمده است (2).

اين حديث بايد از نظر سند و دلالت مورد بررسى قرار گيرد.

اما سند روايت:

در صحّت سند اين حديث هيچ گونه اختلاف و ايرادى نيست. زيرا در سند حديث «عن عثمان بن عمر عن شعبة عن أبي جعفر عن عمّارة بن خزيمة عن عثمان بن حنيف» يا «عن روح عن شعبة عن أبي جعفر ...» وجود دارد.

مقصود از «ابوجعفر» ابوجعفر خطمى است كه ثقه مى باشد. در بعضى از كتابها كلمه «ابوجعفر» به صورت مطلق در سند حديث ذكر شده است (3) . و در بعضى ديگر با


1- مسند أحمد، ج 4، ص 138.
2- سنن الترمذي، ج 5، ص 329؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 313 و 526؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 169؛ صحيح ابن خزيمة، ج 2، ص 226؛ الأربعين البلدانية،، ص 85؛ البداية والنهاية (ابن الأثير)، ج 6، ص 179؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 227؛ كنز العمّال، ج 6، ص 521؛ عمل اليوم والليلة، ص 417.
3- مسند أحمد، ج 4، ص 138؛ السنن الكبرى النسائي، ج 6، ص 169.

ص: 211

وصف «الخطمى» آمده است (1). و در بعضى ديگر با وصف «المدينى» يا «المدنى» ذكر شده است (2). و منظور از «المدينى» يا «المدنى» همان ابوجعفر خطمى است.

و ترمذى در كتاب «سنن الترمذي» پس از تصريح به صحيح بودن اين حديث مى گويد:

«لا نعرفه إلّامن هذا الوجه من حديث أبي جعفر، وهو غير الخطمي (3)

«اين حديث را تنها از طريق ترمذى از ابوجعفر مى شناسم. و او غير از ابوجعفر خطمى است.»

شايد منظور ترمذى از ابوجعفر در سند اين روايت ابوجعفر رازى تيمى باشد و او نيز شيخ شعبه است و ثقه مى باشد. (4) حاكم نيشابورى مى گويد:

«هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.(5) »

«اين حديث صحيح الاسناد است و آن را شيخين نقل نكرده اند.»

البانى در كتاب «التوسّل» مى نويسد:

«أخرج أحمد وغيره بسند صحيح عن عثمان بن حنيف.(6) »

«اين حديث را احمد و سايرين با سند صحيح از عثمان بن حنيف روايت كرده اند.»

ابن تيميّه نيز اين حديث را ذكر مى كند و در سند آن هيچ ايرادى نمى گيرد. بلكه مى گويد: «مراد از ابوجعفر در اين روايت ابوجعفر خطمى است.(7) »


1- مسند أحمد، ج 4، ص 138؛ تهذيب الكمال، ج 19، ص 359.
2- صحيح ابن خزيمة، ج 2، ص 226؛ الأربعين البلدانية، ص 86؛ البداية والنهاية، ج 6، ص 178؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 519 و 526.
3- سنن الترمذي، ج 5، ص 229.
4- معارج القبول، ج 2، ص 521.
5- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 519 و 526.
6- التوسّل، ص 69.
7- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 105 و 266.

ص: 212

رفاعى از نويسندگان معاصر وهّابيون مى گويد:

«لا شكّ أنّ هذا الحديث صحيح ومشهور وقد ثبت فيه بلا شكّ (1)

شكّى نيست كه اين حديث صحيح، مشهور و ثابت است.»

بنابر اين در سند اين روايت هيچ اشكالى وجود ندارد.

و امّا دلالت روايت:

بعضى از انديشمندان اهل سنّت و بخصوص پيروان آيين وهّابيت سعى كرده اند دلالت اين روايت بر جواز و استحباب توسّل به شخصيّت مقام والا و صاحب منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله را ردّ كنند. آنان اين روايت را دليل بر جواز توسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند.

ابن تيميّه مى گويد:

«وحديث الأعمى لا حجّة لهم فيه، فإنّه صريح في أنّه إنّما توسّل بدعاء النبيّ وشفاعته وهو طلب من النبيّ الدعاء. (2)»

«در حديث مرد نابينا هيچ برهانى براى كسانى كه توسّل به شخصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله را جايز مى دانند نيست، زيرا اين حديث صراحت دارد به اينكه آن مرد متوسّل به دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله شده و از آن حضرت تقاضاى دعا نموده است.»

و در جاى ديگر نيز مى گويد:

«انّ معنى قوله: اسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد أي بدعائه وشفاعته. (3)»

«معناى كلام مرد نابينا كه مى گويد: «أسألك واتوجّه ...» اين است كه به دعا و شفاعت پيامبر محمّد صلى الله عليه و آله از تو مى خواهم و به تو روى مى آورم.»

البانى سعى كرده است در دفاع از پندار ابن تيميّه مسئله را به صورت برهانى مطرح كند، لذا مى گويد: «مراد از دعاى نابينا: (اللّهمّ إنّي أسألك ...) عبارت است از


1- التوصل إلى حقيقة التوسّل، ص 158.
2- . مجموع الفتاوى، ج 1، ص 223.
3- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 325 و 326؛ الفتاوى الكبرى، ج 2، ص 439؛ اقتضاء الصراط، ج 1، ص 415.

ص: 213

«أتوسّل إليك بدعاء نبيّك»، يعنى مضاف در اين جمله حذف شده است. و حذف مضاف در لغت معروف است. ما و مخالفينمان در اين جهت كه مضاف در اين جمله در تقدير است، اتّفاق نظر داريم. اين جمله مانند جمله اى است كه در توسّل عمر به عبّاس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است.

بنابراين در دعايى كه از مرد نابينا نقل شده، يا يكى از كلمات: «جاه، ذات و منزلت» در تقدير است و معناى آن دعا اين است: «من به تو روى آور مى شوم» و اين همان معنايى است كه مخالفين ما پنداشته اند. و يا كلمه «دعاء» در تقدير است و معناى آن اين است: «من به تو روى مى آورم به واسطه دعاى پيامبرت؛ اى محمّد! من بواسطه دعاى تو به پروردگارم روى مى آورم»، و اين معنايى است كه ما قبول داريم.

و ترجيح يكى از دو احتمال نيازمند دليل است.

امّا تقدير كلمه «جاه» بدون دليل است و كسانى كه اين احتمال را پذيرفته اند، دليلى بر آن ندارند؛ نه دليل حديثى و نه دليل ديگر، زيرا در چينش و ترتيب دعا نه به طور صريح و نه با اشاره، كلمه «جاه» و آنچه به معناى آن باشد، وجود ندارد.

همانطور كه مدركى از قرآن يا سنّت و يا فعل صحابه را كه بتواند دلالت بر جواز توسّل به جاه كند، در اختيار ندارند. پس اين احتمال بدون مرجّح است و از اعتبار ساقط مى شود.

و امّا تقدير كلمه «دعاء» چيزى است كه دليلهاى زيادى كه در گذشته نقل شد دلالت بر آن دارد.» (1) در نقد و بررسى كلام البانى كه سعى مى كند نظريه خويش را برهانى و نظريه ما را غير برهانى معرّفى كند، توجّه شما را به نكات زير جلب مى كنيم:

1. شكّى نيست كه مقام و منزلت و درجه از اوصاف مربوط به ذات است و از ذات انفكاك پيدا نمى كنند. و به تعبيرى مقام و منزلت و جاه برگشت به شخصيت شخص


1- التوسّل، ص 7- 77.

ص: 214

مى كند؛ همانطور كه ذات شى ء، چيزى جز خود آن شى ء نيست. و امّا دعا يكى از افعالى است كه گاه از ذات صادر مى شود و قابل انفكاك از ذات است؛ از اين رو ذكر يك شى ء مستلزم ذكر مقام و درجه و ذات آن شى ء است و نيازى به تقدير و اضافه نيست. اما ذكر يك شى ء مستلزم ذكر فعل و كارهاى او نيست. پس اگر مراد، ذكر فعلِ آن شى ء باشد، نيازمند تقدير هستيم.

در جمله «نبيّك محمّد» اگر مراد خود نبىّ (كسى كه داراى مقام نبوّت است) و ذات او مقصود باشد، به طور قطع نيازى به تقدير نيست؛ زيرا خود كلمه «نبيّك» معرِّف مقام و ذات پيامبر صلى الله عليه و آله است. و امّا اگر مراد، دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، به ناچار بايد كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود، زيرا كلمه «نبيّك» نه به طور صريح و نه به طور اشاره، معرِّف دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله نيست.

بنابر اين در جمله «نبيّك محمّد» و جمله «بك إلى ربّي» دو احتمال مطرح است:

الف) مقصود مقام و منزلت و ذات پيامبر صلى الله عليه و آله باشد؛ در اين صورت نيازى به تقدير كلمه اى نيست، بلكه به ظاهر آن دو جمله توجّه مى شود و معناى حديث اين است:

«پروردگارا! من به واسطه ذات و شخصيت معنوى پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله از تو طلب عافيت نموده، رو به تو مى نمايم.»

ب) مقصود دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد؛ در اين صورت بايد كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود و از ظاهر دو جمله چشم پوشى گردد.

مى توانيم بگوييم: در دو جمله «نبيّك محمّد» و «بك إلى ربّي» سه احتمال وجود دارد:

1. مقصود ذات و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

2. مقصود مقام و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

3. مقصود دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

در صورت اوّل هيچ نيازى به تقدير كلمه اى نيست؛ زيرا هر شخصى خودِ ذات آن شخص است. و در صورت دوم و سوم نياز به تقدير كلمه «جاه» و «دعا» است.

ص: 215

در هر صورت- چه در صورت دوم بگوييم نياز به تقدير هست و چه بگوييم نياز به تقدير نيست- امر دائر است بين تقدير و عدم تقدير. و در اين گونه موارد فقها اصل عدم تقدير را جارى مى كنند(1) . و در ادبيات عرب نيز اصل عدم تقدير است (2).

بر اين اساس، واهى بودن سخن البانى (نحن ومخالفونا متّفقون على ذلك) روشن مى شود، زيرا همه فقها و علماى اصول اتّفاق نظر دارند بر اينكه اصل عدم تقدير مضاف است و براى اثبات تقدير نياز به دليل است.

2. البانى مى گويد احتمال اوّل (اينكه مراد از اين دعا توسّل به ذات و منزلت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد) توسّط قرينه و يا دليلى تأييد نمى شود.

همانگونه كه گذشت، نيازى به تقدير كلمه «ذات» نيست، بلكه جمله «نبيّك محمّد» كاملًا ظهور در ذات پيامبر دارد. اگر جمله «اللّهمّ إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد» را به دست يك فردى آشنا به زبان عربى بدهيم اينگونه معنا مى كند:

«پروردگارا! از تو مى طلبم و به تو روى مى آورم به واسطه شخص پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله.»

بنابر اين اثبات دلالت اين جمله بر جواز توسّل به ذات پيامبر صلى الله عليه و آله نياز به تأييد و قرينه ندارد، بلكه اثبات دلالت آن بر خصوص جواز توسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله نيازمند تأييد وقرينه است.

علاوه بر آن، جمله «محمّد نبي الرحمة» نيز كاملًا ظهور دارد در اينكه مقصود، سئوال از خداوند به واسطه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، البتّه شخصى كه داراى شخصيت عظيم است.

و در جمله «يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّي» ضمير در «بك» به خود شخص محمّد صلى الله عليه و آله باز مى گردد و اين نيز قرينه است بر دلالت اين روايت بر جواز توسّل به واسطه ذات پيامبر صلى الله عليه و آله.


1- حواشي الشرواني، ج 1، ص 412؛ سبل السلام، ج 1، ص 81؛ فتح الباري، ج 2، ص 28 و ج 10، ص 43 و ج 12، ص 285.
2- شرح الرضي على الكافية، ج 1، ص 303 و ج 4، ص 309؛ مغني اللبيب، ج 1، ص 173.

ص: 216

در جمله «فشفّعه في» نيز ضمير به شخص محمّد صلى الله عليه و آله برگشت مى كند و مفاد آن اين است كه: پروردگارا! محمّد صلى الله عليه و آله را شفيع من قرار بده و شفاعت او را در مورد من بپذير.

3. البانى ادّعا مى كند در اين روايت كلماتى وجود دارد كه قرينه است بر تقدير كلمه «دعا»(1) .

الف) مرد نابينا به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد تا براى او دعا كند، لذا عرض كرد: «ادع اللَّه أن يعافينى.» و اين قرينه است بر اينكه آن مرد متوسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله شده است. و اگر مقصودش توسّل به جاه و ذات پيامبر صلى الله عليه و آله بود، نيازى به آمدن به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه در خانه مى نشست و مى گفت:

«اللّهمّ إنّي أسألك بجاه نبيّك ومنزلته عندك أن تشفعني وتجعلني بصيراً.»

پاسخ: واسطه قرار دادن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص به زمان يا مكان خاصّى ندارد؛ همانطور كه آن مرد مى توانست در خانه اين كار را انجام دهد، مى توانست به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، چنين كند. علاوه بر آن، اگر چه ممكن است آن مرد نابينا به قصد دعا كردن پيامبر صلى الله عليه و آله آمده باشد، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله براى او دعا نكرد و نفرمود:

«اللّهمّ اشفه، اللّهمّ اجعله بصيراً»، بلكه به او آموخت كه خودش در نزد پروردگار با واسطه قرار دادن پيامبرِ رحتمش دعا كند و بينا شدنش را از خداوند بخواهد.

ب) پيامبر صلى الله عليه و آله به مرد نابينا وعده داد كه براى او دعا كند، لذا فرمود: «إن شئتَ دعوتُ.» و اين دليل بر اين است كه آن مرد نابينا متوسّل به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله شده است.

پاسخ: اگر چه پيامبر صلى الله عليه و آله وعده داد براى او دعا كند، ولى دعا نكرد؛ بلكه راه بهترى را پيش روى او قرار داد و آن توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و واسطه قرار دادن او بود.

شايد پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست به اين صورت شيوه توسّل را به ديگران نيز بياموزد.

ج) آن مرد نابينا اصرار داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را دعا كند و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز وعده داد


1- التوسّل، ص 71- 75.

ص: 217

براى او دعا كند. و اين اقتضا دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله حتماً براى او دعا نمايد؛ زيرا او (خيرُ مَنْ وفى بما وعد) بهترين وفا كننده به وعده هاى خويش است. اين قرينه است بر اينكه در جمله «نبيّك» كلمه «دعا» در تقدير گرفته شود تا وعده پيامبر صلى الله عليه و آله محقّق گردد.

پاسخ: خواسته مرد نابينا عافيت و سلامت چشمش بود. لذا از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست دعا كند، همانطور كه ديگران از او مى خواستند دعا كند. و پيامبر صلى الله عليه و آله راه بهترى را به او و ديگران ياد داد تا لازم نباشد هر كسى براى هر حاجتى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، درخواست دعا نمايد و آن راه، توسّل به خداوند به واسطه پيامبر رحمت است. و آن مرد از اين راه به مقصود خودش رسيد و خُلف وعده نشد.

د) در دعايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن مرد نابينا آموخت جمله «اللّهمّ فشفّعه فيّ» وجود داشت و اين جمله ممكن نيست حمل بر توسّل به ذات و منزلت پيغمبر صلى الله عليه و آله شود؛ زيرا شفاعت به معناى دعاست، و معناى جمله مزبور مى شود: «اللّهمّ اقبل دعاءه في أن ترد عليّ بصري؛ پروردگارا! دعاى او را در برگرداندن بينايى به من بپذير.»

پاسخ: كلمه شفاعت هرگز در لغت به معناى دعا نيامده است، بلكه- همانطور كه در بحث شفاعت به طور مفصّل بيان خواهيم كرد- شفاعت به معناى همراهى كردن است و شفيع به همراه مى گويند. بنابراين معناى جمله «اللّهمّ فشفّعه فيّ» اين است كه: پروردگارا! او را كه شخصى آبرومند و داراى احترام است، همراهى براى من در طلب عافيت و سلامت قرار بده.

و معناى جمله «وشفِّعني فيه» اين است كه: پروردگارا! مرا- به اعتبار ايمانى كه دارم و بنده تو هستم- همراهى ديگر، در طلب عافيت و سلامت قرار بده.

در حقيقت مرد نابينا براى طلب بينايى دو همراه را واسطه قرار داده است:

1. شخص پيامبر اعظم. 2. خودش را بعنوان بنده اى از بندگان خدا.

نتيجه: اين روايت به طور قطع دلالت بر استحباب توسّل به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله براى همه انسانها دارد.

ص: 218

در كتاب «قطف الثمر في بيان عقدة أهل الأثر» چنين آمده:

«وفي التوسّل خلاف. والحق أنّ ما صحّ عن النبيّ وجب اتّباعه والعمل به، كحديث الأعمى الّذي في السنن، وهو حديث حسن لا موضوع. وفيه (يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّي) .... (1)»

در مسئله توسّل اختلاف است. به نظر من حق اين است كه پيروى از آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله به ما رسيده واجب است، مانند حديث مرد نابينا كه در كتابهاى سُنن ذكر شده است؛ و اين حديث نيكو است و ساختگى نيست. و در اين حديث جمله «يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّي» وجود دارد.»

روايت سوم: توسّل حضرت آدم عليه السلام به پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله

حاكم نيشابورى در كتاب «مستدرك الصحيحين» از عمر بن الخطّاب نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«لمّا اقترف آدم الخطيئة قال: «يا ربّ أسألك بحقّ محمّد لما غفرت لي.» فقال اللَّه: «يا آدم! كيف عرفت محمّد، ولم أخلقه؟» قال: «يا ربّ لأنّك لمّا خلقتني بيدك ونفخت فيّ من روحك رفعتُ رأسي، فرأيت على قوائم العرش مكتوباً لا إله إلّااللَّه محمّد رسول اللَّه، فعلمت إنّك لم تضف إلي إسمك إلّا أحبّ الخلق إليك.» فقال اللَّه: «صدقت يا آدم، انّه لأحبّ الخلق إليّ، ادعني بحقّه فقد غفرت لك، ولولا محمّد ما خلقتك.» هذا حديث صحيح الإسناد.(2) »

«وقتى آدم عليه السلام مرتكب خطا شد، به پرودگار عرض كرد: پرودگارا! به حقّ محمّد از تو مى خواهم كه مرا ببخشى. خداوند متعال فرمود: اى آدم! چگونه محمّد را كه هنوز نيافريده ام شناختى؟ آدم گفت: پروردگارا! هنگامى كه مرا به دست خود آفريدى و از روح خود در پيكر من دميدى، سرم را به سوى عرش بلند كردم، آنگاه ديدم بر ستونهاى


1- قطف الثمر، ص 102.
2- مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 615.

ص: 219

عرش نوشته شده است «لاإله إلّااللَّه، محمّدرسول اللَّه.» آنجا فهميدم كه تو در كنار نام خود، جز نام كسى را كه دوست داشتنى ترين شخص نزد توست، نمى گذارى. خداوند فرمود:

اى آدم! راست گفتى، محمّد از تمام آفريده ها در نزد من محبوبتر است. مرا به حقّ او بخوان تا تو را ببخشم. و اگر محمّد نبود تو را خلق نمى كردم. اين حديث از نظر سند صحيح است.»

اين روايت با كمى تغيير در بعضى عبارات، در بسيارى از كتابهاى حديثى و تفسيرى اهل سنّت ذكر شده است. (1) محمّد شربيني در كتاب «مغني المحتاج» (2)اين روايت را دليل بر استحباب توسّل به حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام زيارت قبر آن حضرت دانسته است.

ابن تيميّه در مبحث توسّل سعى دارد روايت حاكم نيشابوري (توسّل حضرت آدم عليه السلام به حضرت خاتم صلى الله عليه و آله) را از نظر سند بى اعتبار و ساقط كند(3) ، در حالى كه حاكم نيشابورى تصريح به صحيح بودن اين حديث كرد و خود ابن تيميّه در مبحث خلقت آدم و ثبت نام مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله بر روى عرش الهى، همين روايت را ذكر كرده و به آن استناد مى كند. (4) و اين يك تناقض گويى آشكار است. البتّه اين گونه اشتباهات و تناقض گويى در كلمات ابن تيميّه فراوان است.

روايت چهارم: توسّل به حقّ سائلين

روايت ديگرى كه دلالت بر استحباب توسّل دارد، روايتى است كه عطيه عوفى از ابوسعيد خدرى نقل كرده است. در اين روايت از پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود:


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 253؛ المعجم الأوسط، ج 6، ص 313؛ كنز العمّال، ج 2، ص 359 و ج 11، ص 455؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 101؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 58 و 60؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 437؛ البداية والنهاية، ج 1، ص 91؛ ينابيع المودّة، ج 2، ص 336؛ الشريعة، ص 428 و 431.
2- مغني المحتاج، ج 1، ص 512.
3- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 254- 255.
4- همان، ج 2، ص 151.

ص: 220

«من قال- حين يخرج إلى الصلاة-: «اللّهمّ إنّي أسألك بحقّ السائلين عليك وبحقّ ممشاي، فإنّي لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا رياءً ولا سمعة، خرجتُ اتقاءَ سخطك وابتغاء مرضاتك، فاسئلك أن تنقذني من النار وان تغفر لي ذنوبي إنّه لا يغفر الذنوب إلّاأنت» وكّل اللَّه به سبعين ألف ملك يستغفرون له وأقبل اللَّه عليه بوجهه حتّى يفرغ من صلاته (1)»

«هر كسى كه هنگام رفتن به مسجد براى نماز بگويد: پروردگارا! از تو درخواست مى كنم به حقّ سئوال كنندگان از درگاهت و به حقّ گامهايى كه به سوى تو برمى دارم، من از روى نافرمانى و يا براى خوش گذرانى و يا ريا و شهرت از خانه بيرون نيامده ام، بلكه براى پرهيز از خشم تو و تحصيل رضاى تو بيرون آمده ام، از تو مى خواهم مرا از آتش جهنّم نجات داده، گناهان مرا ببخشى؛ زيرا كسى جز تو گناهان را نمى بخشد. خداوند هزار فرشته را مأمور مى سازد كه براى او طلب آمرزش كنند و نيز با رحمتش به او روى مى آورد تا زمانى كه نمازش تمام شود.»

اين حديث دلالت دارد بر اينكه انسان در مقام درخواست حاجت از خداوند، مى تواند مقام و منزلت صالحان را واسطه اى براى برآورده شدن حاجت قرار دهد.

بسيارى از فقهاى اهل سنّت در موارد گوناگونى به اين حديث استدلال كرده اند؛ بكرى دمياطى اين حديث را در باب دعاهاى ورود به شهر مدينه (2) ، و ابن عابدين در آداب دعا (3)، و ابن قدامه و بهوتى در آداب رفتن به سوى نماز(4) ، و سيّد سابق در باب دعا هنگام رفتن به مسجد (5)ذكر كرده اند.


1- مسند أحمد، ج 3، ص 21؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 256؛ مسند ابن الجعد، ص 299؛ المصنّف ابن أبي شيبة، ج 7، ص 29؛ كتاب الدعاء الطبراني، ص 149؛ الأذكارالنوويّة، ص 30؛ كنز العمّال، ج 15، ص 396؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 36؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 447. (2). إعانة الطالبين، ج 2، ص 35.
2- إعانة الطالبين، ج 2، ص 35.
3- حاشية ردّ المختار، ج 6، ص 716.
4- الشرح الكبير، ج 1، ص 501؛ كشف القناع، ج 1، ص 388.
5- فقه السنّة، ج 1، ص 247.

ص: 221

البانى و آلوسى به پيروى از ابن تيميّه (1) اين حديث را از نظر سند به خاطر وجود عطيه عوفى ضعيف دانسته اند. ولى پس از مراجعه به كتابهاى رجالى مى بينيم كه ابن معين و عجلى و ابن شاهين، عطيه عوفى را صالح و ثقه دانسته اند(2) . علاوه بر آن- همانطور كه ذكر شد- بسيارى از فقهاى اهل سنّت به اين حديث استدلال كرده اند.

و صدها حديث از عطيه عوفى از ابو سعيد در كتابهاى معتبرى مانند: «سنن ابى داود»، «سنن الترمذي»، «سنن ابن ماجة»، «صحيح ابن ماجة»، «مسند احمد بن حنبل»، «مستدرك الصحيحين» و ... نقل شده است. و جالب آن است كه آلوسى در «تفسير روح المعاني» در موارد زيادى از عطيّه عوفى حديث نقل مى كند و به آن استدلال مى نمايد(3) . همچنين ابن تيميّه در بعضى موارد به حديث عطيّه عوفى استناد كرده است.(4)

روايت پنجم: توسّل به حقّ پيامبران

در روايتى نقل شده هنگامى كه فاطمه بنت اسد از دنيا رفت، رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بالين او آمد و فرمود: «اى مادر من پس از مادرم! خدا تو را رحمت كند.» سپس اسامه و ابو ايّوب و عمر بن الخطّاب و غلام سياهى را خواست تا قبرى را آماده سازند. وقتى قبر آماده شد، پيامبر صلى الله عليه و آله با دستان خود لحدى ساخت و خاك آن را درآورد و در درون قبر به پهلو دراز كشيد و فرمود:

«اللَّه الّذي يحيي ويميت وهو حيّ لا يموت، اغفر لُامّي فاطمة بنت أسد، ووسِّع عليها مدخلها بحقّ نبيّك والأنبياء الّذين من قبلي. »(5)


1- تمام المنّة في التعليق على فقه السنّة، ص 289؛ روح المعاني، ج 6، ص 127؛ اقتضاء الصراط، ص 418.
2- تاريخ ابن معين، ج 1، ص 363؛ معرفة الثقات، ج 2، ص 140؛ تاريخ أسماء الثقات، ص 172.
3- روح المعاني، ج 5، ص 49 و ج 9، ص 60 و ج 26، ص 125.
4- اقتضاء الصراط، ص 45.
5- المعجم الأوسط، ج 1، ص 68؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 352؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 257؛ كنز العمّال، ج 12، ص 148.

ص: 222

«پروردگارى كه زنده مى كند و مى ميراند، و زنده اى كه نمى ميرد! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسيع قرار بده، به حقّ پيامبرت و پيامبرانى كه پيش از من بوده اند.»

هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» پس از نقل اين حديث مى گويد: «طبرانى اين حديث را در كتاب «المعجم الأوسط» و «المعجم الكبير» نقل كرده است. و در سند حديث روح بن صلاح وجود دارد كه ابن حبّان و حاكم او را ثقه دانسته اند. البتّه در او مقدارى ضعف هست. و بقيّه راويان اين سند صحيح هستند.» (1)محمود سعيد ممدوح در كتاب «رفع المنارة» مى گويد: «در باره روح بن صلاح اختلاف است. بعضى مانند: حاكم وابن حبّان و يعقوب سفيان فسوى او را ثقه دانسته اند. و كسانى كه او را ضعيف دانسته اند- مانند دارقطنى و ابن ماكولا و ابن عدى- هيچ اشاره اى به علّت ضعف او نكرده اند. و در چنين مواردى جُرح و تضعيف در مقابل توثيق و تعديل ديگران پايدار نيست.» (2)

سيره مسلمانان در توسّل به اوليا و پيامبران

اشاره

يكى ديگر از دليلهايى كه استحباب توسّل به اوليا را ثابت مى كند، پيشينه توسّل و جايگاه آن نزد مسلمانان است. تحقيق در سيره مسلمين در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و پس از او گوياى اين مطلب است كه آنان به ذات اولياى الهى و مقام و منزلت آنان توسّل مى جسته اند. و ما در اينجا به چند نمونه اشاره مى كنيم:

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص222

1. توسّل عمر بن خطّاب به عبّاس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله

معروف و مشهور است كه عمر بن خطّاب براى طلب باران به عبّاس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله متوسّل شد.

در كتاب «صحيح البخاري» نقل شده است:


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 257.
2- رفع المنارة، ص 116.

ص: 223

«عن أنس أنّ عمر بن الخطّاب كان إذا قحطوا استسقى بالعبّاس بن عبدالمطّلب، فقال: «اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّنا صلى الله عليه و آله فتسقينا، وإنّا نتوسّل إليك بعمّ نبيّنا، فاسقنا.» قال: يسقون.(1) »

«أنس مى گويد: هرگاه قحطى مى شد، عمر بن خطّاب به وسيله عباس بن عبد المطّلب طلب باران مى نمود و مى گفت: «پروردگارا! ما در گذشته به پيامبرمان توسّل مى كرديم و تو ما را سيراب مى نمودى. و اكنون به عموى پيامبرمان توسّل مى كنيم، پس ما را سيراب كن.» أنس مى گويد: براى آنان باران مى باريد.»

اين مطلب در بسيارى از كتابهاى اهل سنّت نقل شده است (2) و هيچ اشكالى در آن نيست.

و حاكم نيشابورى در «مستدرك الصحيحين» حديث ديگرى را نقل كرده، مى گويد:

«عن زيد بن أسلم عن بن عمر، قال: استسقى عمر بن الخطّاب عام الرمادة بالعبّاس بن عبد المطّلب، فقال: «اللّهمّ هذا عمّ نبيّك العبّاس، نتوجّه إليك به، فاسقنا»، فما برحوا حتّى سقاهم اللَّه. قال: فخطب عمر في الناس، فقال: أيّها الناس إنّ رسول اللَّه كان يرى للعبّاس ما يرى الولد لوالده، يعظّمه ويفخمه ويبر قسمه، فاقتدوا أيّها الناس برسول اللَّه صلى الله عليه و آله في عمّه العبّاس واتّخذوه وسيلة إلى اللَّه فيما نزل بكم. (3)»

«زيد بن اسلم از ابن عمر نقل كرده است كه او گفت: در سال رماده، عمر بن خطاب به وسيله عباس بن عبد المطّلب از خداوند طلب باران نمود و گفت: «پروردگارا! اين عباس


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 16 و ج 4، ص 209.
2- السنن الكبرى البيهقي، ج 3، ص 352؛ الطبقات الكبرى ج 4، ص 29؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 26، ص 355؛ البداية والنهاية ابن كثير، ج 7، ص 105؛ نيل الأوطار، ج 4ص 32؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 518؛ كرامات الأولياء، ج 1، ص 135.
3- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 334؛ كنز العمّال، ج 3، ص 504؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 26، ص 328- 329؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 519؛ كتاب الدعاء الطبراني، ص 607.

ص: 224

عموى پيامبرت است، به وسيله او به تو روى مى آوريم، پس ما را سيراب كن»؛ مكان دعا را ترك نكرده بودند كه خداوند آنها را سيراب نمود.

ابن عمر گفت: عمر بن خطّاب پس از آمدن باران، خطبه اى خواند و گفت: اى مردم! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عبّاس به عنوان پدر مى نگريست و او را تعظيم مى نمود، شما مردم نيز به رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره عمويش عباس اقتدا كنيد و او را وسيله اى به سوى خدا در آنچه بر شما فرود آمد قرار دهيد.»

اين داستان كه يكى از واقعيات ثبت شده در تاريخ است، دلالت دارد بر استحباب توسّل به شخصيتهاى الهى و معنوى كه مقرّب عنداللَّه مى باشند. بسيارى از علماى اهل سنّت نيز به اين مطلب اعتراف كرده اند. ما در اينجا بعضى از اعترافات را ذكر مى كنيم:

ابن حجر عسقلانى مى گويد:

«يستفاد من قصّة العبّاس استحباب الاستشفاع بأهل الخير والصلاح وأهل بيت النبوّة. (1)»

«از قصّه عباس استفاده مى شود كه طلب همراهى و وساطت اهل خير و صلاح و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مستحب است.»

قسطلانى مى گويد:

«ففيه التصريح بالتوسّل. وبهذا يبطل قول مَنْ مَنَعَ التوسّل مطلقاً بالأحياء والأموات، وقولُ مَنْ مَنَع ذلك بغير النبيّ صلى الله عليه و آله.(2) »

«در داستان عبّاس بن عبدالمطّلب تصريح به توسّل شده است. و با اين داستان نظريّه كسانى كه توسّل را به طور مطلق- چه توسّل به افراد زنده و چه افراد مرده- و كسانى كه توسّل به غير پيامبر را ممنوع مى دانند باطل مى شود.»

مناوى در كتاب «فيض القدير» مى گويد:


1- فتح الباري، ج 2، ص 411.
2- المواهب اللدنّية، ج 3، ص 380.

ص: 225

«وفيه ندب الاستشفاع بأهل الخير والصلاح وأهل بيت النبوّة (1)

«اين داستان دلالت دارد بر اينكه طلب همراهى و واسطه قرار دادن اهل خير و صلاح و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مستحبّ است.»

حطاب رعينى مى گويد:

«فعل سيّدنا عمر لذلك إنّما كان بمحضر الصحابة ولم ينكره أحد، فدلّ على جوازه (2)

«آنچه عمر انجام داد در حضور صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود، وهيچ كس او را از اين كار منع نكرد، لذا دلالت برجوازتوسّل دارد.»

حسن بن على سقّاف مى نويسد:

«في الحديث إثبات التوسّل به صلى الله عليه و آله، وبيان جواز التوسّل بغيره كالصالحين من آل البيت ومن غيرهم (3)

«اين حديث اثبات مى كند جواز توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرانى را مانند افراد صالح از ميان اهل بيت و غير اهل بيت.»

عبدالرحمن احمد بكرى مى نويسد:

«من الغريب أنّ الوهّابيين يحكمون على المسلمين الّذين يتّخذون الوسيلة بالكفر مع العلم انّ عمر بن الخطّاب قد توسّل بغير اللَّه كما مرّ في الحديث المتقدّم (4)

«شگفت انگيز است كه وهّابى ها مسلمانانى را كه متوسّل به وسيله مى شوند كافر دانسته اند، در حالى كه مى دانند عمر بن خطّاب متوسّل به اشخاصى غير از خداوند شده است؛ همانطور كه در حديث گذشته ذكر شد.»

محمود سعيد ممدوح مى گويد:


1- فيض القدير، ج 5، ص 273.
2- مواهب الجليل، ج 4، ص 405.
3- إرغام المبتدع الغبي، ص 5.
4- حياة عمر بن الخطّاب، ص 356.

ص: 226

«وفيه أيضاً انّ التوسّل كان بالعبّاس وليس بدعائه، بدليل قول عمر: واتّخذوه وسيلة إلى اللَّه فيما نزل بكم.(1) »

«در اين حديث نيز توسّل به شخص عبّاس، نه به دعاى او وجود دارد، به دليل سخن عمر كه گفت: عباس را وسيله اى به سوى خدا قرار دهيد.»

وابن اثير در كتاب «اسد الغابة» در آخر اين داستان مى گويد: «فقال عمر: هذا واللَّه الوسيلة إلى اللَّه والمكان منه (2)؛ به خدا سوگند! عباس وسيله اى به سوى خدا است و در نزد خداوند داراى منزلتى است.» و اين جمله تأييد مى كند كه توسّل در اين مورد توسّل به شخص يا شخصيت عبّاس است.

2. توسّل احمد بن حنبل به پيامبر صلى الله عليه و آله

احمد بن حنبل مى گويد كه در هنگام دعا به پيامبر صلى الله عليه و آله توسّل مى جست.

بهوتى در كتاب «كشف القناع» مى نويسد:

«ولا بأس بالتوسّل بالصالحين ونصّه في منسكه الّذي كتبه للمروزي انّه يتوسّل بالنبيّ في دعائه وجزم به في المستوعب وغيره. »(3)

«توسّل به صلحا جايز است. واحمد بن حنبل در رساله (منسك) كه به مروزى نوشته است تصريح مى كند كه در دعاهايش متوسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله مى شود. و در كتاب (مستوعب) و كتابهاى ديگر نيز به اين مطلب تصريح شده است.»

ابن تيميّه نيز در كتاب «مجموع الفتاوى» (4) و «الفتاوى الكبرى»(5) توسّل احمد ابن حنبل به پيامبر صلى الله عليه و آله را ذكر كرده است.


1- رفع المنارة، ص 92.
2- اسد الغابة، ج 3، ص 111.
3- كشف القناع، ج 2، ص 84.
4- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 140.
5- الفتاوى الكبرى، ج 2، ص 422.

ص: 227

3. توصيه مالك به منصور دوانقى

قاضى عياض در كتاب «الشفاء بتعريف حقوق المستطفى» مى گويد: منصور به مالك گفت:

«يا أبا عبداللَّه! استقبلُ القبلة وادعو أم استقبلُ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟»

«آيا رو به قبله كرده و دعا نمايم و يا رو به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله؟.»

مالك گفت:

«لِمَ تصرف وجهك عنه وهو وسيلتك ووسيلة أبيك آدم عليه السلام إلى اللَّه يوم القيامة؟»(1) «چرا چهره از پيامبر صلى الله عليه و آله برمى تابى، در حاليكه او وسيله تو و وسيله پدر تو آدم عليه السلام در روز رستاخير است؟!.»

4. توسّل شافعى به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله

ابن حجر هيثمى در كتاب «الصواعق المحرقة» (2) و قندوزى در «ينابيع المودّة» (3) نقل كرده اند كه شافعى اين دو شعر را سروده است:

«آل النبيّ ذريعتي هم إليه وسيلتي

ارجوا بهم اعطي غدابيدي اليمين صحيفتي»

«خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وسيله من به سوى خدا مى باشند، و به وسيله آنها اميدوارم نامه عمل من در قيامت به دست راست من داده شود.»

5. توسّل معاويه به يزيد بن الأسود

معروف و مشهور است كه مردم در منطقه شام گرفتار قحطى و خشكسالى شدند.

معاويه يزيد بن اسود را واسطه اى براى طلب باران نمود و گفت: «پروردگارا! ما


1- الشفا، ج 2، ص 41.
2- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 524- 525.
3- ينابيع المودّة، ج 2، ص 428.

ص: 228

متوسّل به بهترين شخص در ميان ما يزيد بن اسود مى شويم ...» (1).

البانى كه سعى دارد احاديث توسّل را ردّ كند اين حديث را از نظر سندى صحيح مى داند(2) .

و نيز معروف است كه ضحّاك بن قيس نيز يك بار به يزيد بن اسود متوسّل شده است (3) .

6. توسّل بلال بن حرث به پيامبر صلى الله عليه و آله

معروف است كه در زمان خلافت عمر بن خطّاب، خشكسالى شد و مردم گرفتار قحطى شدند. مردى كنار قبر پيامبر آمد و گفت: «يا رسول اللَّه! استسق لُامّتك فإنّهم قد هلكوا؛ اى رسول خدا! براى امّت خود طلب باران كن كه در حال هلاكت هستند.» سپس آن مرد رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه مى فرمود: به عمر بن خطّاب خبر بده كه به زودى مردم سيراب خواهند شد. (4) ابن حجر در كتاب «فتح الباري» مى نويسد: «سيف در كتاب «الفتوح» روايت كرده است كه آن شخصى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد، بلال بن حارث مزنى، يكى از صحابه بود.» (5)و نيز هنگام ذكر داستان مى گويد: «ابن شيبه با سندى صحيح از ابوصالح سمان


1- فتح العزيز، ج 5، ص 97؛ المجموع، ج 5، ص 65؛ تلخيص التحبير، ج 5، ص 97؛ حواشي الشرواني، ج 3، ص 79؛ كشف القناع، ج 2، ص 78؛ إرواء الغليل، ج 3، ص 140؛ الطبقات الكبرى، ج 7، ص 444؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 65، ص 111؛ الإصابة، ج 6، ص 548؛ كرامات الأولياء، ج 1، ص 191؛ المغني (ابن قدامة)، ج 2، ص 295؛ مقدّمة ابن الصلاح، ص 211.
2- التوسّل، ص 41.
3- . ارواء الغليل، ج 3، ص 140؛ سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 137؛ الشرح الكبير، ج 2، ص 295.
4- المصنّف ابن أبي شيبة، ج 7، ص 482؛ كنز العمّال، ج 8، ص 431؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 44، ص 345 و ج 56، ص 489؛ الإصابة، ج 6، ص 216؛ البداية والنهاية ابن كثير، ج 7 ، ص 105.
5- فتح الباري، ج 2، ص 412.

ص: 229

از مالك الدارى روايت كرده است.» (1) ابن كثير نيز پس از ذكر اين داستان مى گويد: «سند اين حديث صحيح است.» (2) از مجموع آنچه تاكنون گفته شد، روشن مى شود كه گفتار ابن تيميّه و شاگردانش در مسئله توسّل بسيار بى اساس و گزافه گويى است. هر مسلمان با انصافى پس از مطالعه آنچه ذكر كرديم، درمى يابد كه توسّل به انبيا، اوليا و امامان معصوم عليهم السلام چيزى است كه قرآن و روايات و سيره مسلمانان دلالت بر استحباب آن دارد.

و چه زيبا گفته است شيخ تقى الدين سبكى:

«يحسن التوسّل بالنبيّ صلى الله عليه و آله إلى ربّه. ولم ينكره أحد من السلف ولا الخلف إلّا ابن تيميّة، فابتدع مالم يقله عالم قبله(3)

«توسّل به خداوند به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله عمل نيكى است كه هيچ كس از گذشتگان و آيندگان منكر آن نيست، مگر ابن تيميّه كه بدعت گذار آنچه است كه هيچ دانشمندى پيش از او نگفته است.»

به دعاى قرطبى سخن را خاتمه مى دهيم كه مى گويد:

«نجانا اللَّه من أهوال هذا اليوم بحقّ محمّد نبيّ الرحمة (4)

«خداوند ما را از وحشت و ترس روز قيامت، به حقّ محمّد، پيامبر رحمت، نجات دهد.»


1- همان.
2- البداية والنهاية، ج 7، ص 105.
3- حاشية درّ المختار، ج 6، ص 176.
4- التذكرة، ج 1، ص 254.

ص:230

ص: 231

13. درخواست شفاعت از غير خداوند

شبهه

مسئله شفاعت يكى از باورهاى دينى تمام مسلمانان است. انديشمندان اسلامى همواره درباره اين مسئله در محورهاى گوناگون بحث كرده اند و درباره معنا، گستردگى و حدود آن، زمان و مكان آن و شرايط و لوازم آن به طور مفصّل در كتابها و مقالات و گفتارهاى خويش اظهار نظر كرده اند؛ بدون اينكه شخص و گروهى از مخالفان خود را متّهم به شرك، كفر و بدعت كنند. ولى در چند قرن گذشته و مخصوصاً در زمان ما، بعضى از گروه هاى افراطى و متعصّب اهل سنت (وهّابيون) موضوع شفاعت در اعتقادات شيعه را در قالب يك شبهه مطرح نموده، در كشورهاى اسلامى- بخصوص در موسم حج- شيعيان را به دليل اعتقاد به شفاعت پيامبران، اوليا و مقرّبان الهى متّهم به شرك و كفر و بدعت مى كنند.

اساس اين تهمت ناروا توسّط ابن تيميّه طراحى شد و پيروان متعصّب او مانند:

ابن قيّم و محمّد بن عبدالوهّاب و بن باز و ديگران به ترويج آن كمك كردند.

براى آشنايى با اساس فكرى ابن تيميّه و دلايلى كه ارائه كرده، بعضى از گفته هاى او را يادآور مى شويم.

او درباره شفاعتى كه قرآن كريم آن را نفى كرده، مى گويد: «شفاعتى را كه قرآن نفى مى كند، شفاعتى است كه مشركان باور دارند و اين شفاعت از نوع شركى است كه نصارى و كسانى كه خود را مسلمان مى دانند، مرتكب مى شوند؛ زيرا آنان

ص: 232

معتقدند كه فرشتگان، پيامبران و بزرگان براى آنها نزد خداوند شفاعت مى كنند.» (1) در خصوص شفاعت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در قيامت، مى گويد: «تمام مسلمانان باور دارند كه پيامبر ما در قيامت شفاعت مى كند و نيز باور دارند كه تمام مردم از آن حضرت درخواست شفاعت مى كنند؛ البتّه به اعتقاد اهل سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى شفاعت مى كند كه گناه كبيره انجام داده اند. به اعتقاد فرقه «وعيديّه» آن حضرت فقط در زياد شدن ثواب مردم شفاعت مى كند.» (2) همچنين در معناى شفاعت گفته است: «خداوند متعال شفاعت فرشتگان و پيامبران را چيزى جز شفاعت به اذن خودش نمى داند. و معناى شفاعت دعاست. و شكّى نيست كه دعاى بعضى از مردم درباره بعضى ديگر مفيد است و خداوند به انجام آن دستور داده است، ولى [شخص] دعا كننده و شفاعت كننده، نمى تواند بدون اجازه خداوند درباره شخصى دعا و شفاعت كند؛ از اين رو نمى تواند كسانى را كه از شفاعت آنان نهى شده است شفاعت كند، مانند مشركان.»(3) و درباره درخواست شفاعت از پيامبران در دنيا مى گويد: «جايز است هر شخص بلند مرتبه اى درباره شخص پايين مرتبه و شخص پايين مرتبه درباره شخص بلند مرتبه دعا كند. لذا درخواست شفاعت و دعا از پيامبران- به اين معنا- جايز است؛ همانطور كه مسلمانان از پيامبر صلى الله عليه و آله براى طلب باران درخواست شفاعت كرده، از او خواستند دعا نمايد. و همچنين پس از پيامبر صلى الله عليه و آله عمر بن خطاب و مسلمانان به واسطه عبّاس عموى پيامبر طلب باران كردند. و نيز مردم در روز قيامت از پيامبران و محمّد صلى الله عليه و آله درخواست شفاعت مى كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله سرور شفاعت كنندگان و داراى شفاعت ويژه است.»(4)


1- الردّ على المنطقيين، ج 1، ص 527.
2- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 104.
3- همان، ص 130.
4- همان، ص 131 و 132.

ص: 233

و نيز درباره شفاعت مشروع و شفاعت نامشروع مى گويد: «امّا شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله و دعاى او براى دنيا و دين مردم مؤمن به اتّفاق همه مسلمانان مفيد است. و نيز به اتّفاق تمام مسلمانان شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله براى زياد شدن ثواب مؤمنان در قيامت مفيد است. و امّا شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله درباره كسانى كه مرتكب گناه شده اند، به اتّفاق صحابه و تابعين مفيد مى باشد.

صحابه و تابعين و پيشوايان چهارگانه مذاهب اهل سنّت و ديگران به مضمون احاديث معتبرى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده، اعتراف دارند. در اين احاديث از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه خداوند متعال گروهى از مردم را پس از مقدارى عذاب، با شفاعت محمّد صلى الله عليه و آله و گروهى را با شفاعت ديگران و گروهى را بدون شفاعت كسى از آتش جنهّم بيرون مى آورد.

و كسانى كه شفاعت را انكار مى كنند به اين آيات استدلال كرده اند: 1. خداوند متعال فرموده است: بپرهيزيد از روزى كه هيچ كسى نمى تواند به كسى ديگر پاداش دهد و از هيچ كسى شفاعت ديگران پذيرفته نمى شود و جايگزينى نمى گردد. 2.

خداوند فرموده است: از آنان جايگزينى پذيرفته نشده، شفاعت ديگران براى آنان مفيد نمى باشد. 3. و خداوند فرموده است: پيش از آن كه روزى فرا برسد كه در آن روز خريد و دوستى و شفاعتى نيست. 4. وخداوند فرموده است: براى ستمگران دوست و شفاعت كننده اى نيست كه فرمان برد. 5. خداوند فرموده است: شفاعتِ شفاعت كنندگان براى آنان مفيد نيست.

پاسخ اهل سنّت اين است: از اين آيات دو چيز ممكن است اراده شود:

اوّل: اينكه شفاعت براى مشركان مفيد نيست.

دوم: اينكه منظور از شفاعت در اين آيات، شفاعتى است كه مشركان و بدعت گذاران كافر و يا مسلمان معتقد به آن هستند. آنان معتقدند كه مخلوقات در نزد خداوند داراى مقامى هستند كه مى توانند بدون اذن خداوند براى ديگران شفاعت كنند؛ همان طور كه بعضى از مردم از بعضى ديگر در نزد افرادى شفاعت مى كنند

ص: 234

و آنان شفاعت او را مى پذيرند.»(1) ابن تيميّه براى اثبات مشروع نبودن درخواستِ شفاعت و دعا از پيامبران پس از رحلت آنان، مى گويد: «يادآورى فرشتگان و پيامبران پس از مردن آنان يا در حال غيبت آنان، درخواستِ از آنها، يارى طلبيدن از آنان و درخواست شفاعت آنان از احكام دينى است كه خداوند آن را تشريع نكرده و براى آن پيامبر و كتابى نفرستاده است، و اين امور به اتّفاق تمام مسلمانان واجب يا مستحب نيست؛ هيچ كسى از صحابه و تابعين هم انجام نداده اند و هيچ پيشوايى از پيشوايان مسلمين به انجام اين امور دستور نداده است. اگر چه بسيارى از مردمى كه در ظاهر اهل عبادت و زهد هستند، اين امور را انجام داده، داستانها و خوابهايى را درباره اين موضوعات بازگو مى كنند. تمام اين امور كارهاى شيطان است و مشروعيت ندارد، نه واجب است و نه مستحب. و اگر كسى خداوند را به عبادتى كه واجب يا مستحب نيست پرستش نمايد و معتقد به واجب يا مستحب بودن آن باشد، گمراه و بدعت گذار بدعتى بد است.» (2) ايشان در جايى ديگر درخواست شفاعت از پيامبران را در هنگام زنده بودن آنان جايز دانسته ولى درخواست شفاعت از آنان را پس از مرگ آنها شرك مى داند، و مى گويد: «قرآن نهى كرده است از اينكه كسى غير از خداوند- يعنى ملائكه، پيامبران و ديگران- خوانده شود؛ زيرا اين شرك يا وسيله اى به سوى شرك است.

امّا درخواست دعا و شفاعت از ملائكه يا پيامبران و ديگران در هنگام زنده بودن آنان، موجب شرك نمى شود؛ چرا كه هيچ كس از پيامبران يا بندگان صالح در حضور خودش پرستش نمى شود، چون خود او ديگران را از اين عمل نهى مى كند. و امّا درخواست از آنان پس از مرگ، وسيله اى به سوى شرك است. از اين رو اگر شخصى يكى از پيامبران را ببيند و يا يكى از فرشته ها را زيارت كند و به او بگويد: «از تو


1- همان، ص 149 و 150.
2- همان، ص 159 و 160.

ص: 235

درخواست مى كنم» موجب شرك نيست، ولى اگر همين جمله را در حالى كه آن پيامبر يا فرشته غايب است بگويد، موجب شرك مى شود.

و ما مى دانيم كه ملائكه براى مؤمنان دعا كرده، طلب مغفرت مى كنند، همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد: كسانى كه عرش خداوند را حمل مى كنند، و در اطراف عرش، خداوند را تنزيه و ستايش مى نمايند و به خدا ايمان دارند، براى كسانى كه ايمان آورده اند و در زمين هستند طلب بخشش مى كنند.

بنابراين ملائكه براى مؤمنان طلب بخشش مى كنند بدون اينكه كسى از آنها بخواهد. و دعا و شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگران- پيامبران و بندگان صالح- درباره برگزيدگان از امّتش از اين نوع است؛ يعنى آنان به مقدارى كه خداوند اذن داده، شفاعت مى كنند بدون اينكه كسى از آنها طلب شفاعت كند.

وقتى درخواست از ملائكه مشروع نباشد، پس درخواست از پيامبران و بندگان شايسته اى كه مرده اند نيز جايز نيست و نبايد از آنان درخواست دعا و شفاعت كنيم.» (1)و در جايى ديگر در مقام استدلال بر مشروع نبودن درخواست شفاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: «روشن است كه اگر درخواست دعا و شفاعت و استغفار از پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار قبرش جايز باشد، صحابه و تابعين بهتر از ما به اين موضوع آگاه بودند و زودتر از ما انجام مى دادند و يا پيشوايان مسلمانان يادآورى مى كردند.» (2) در قسمتى ديگر مى گويد: «شفيع همانطور كه شفاعت كننده و همراه درخواست كننده شفاعت در طلب حاجت اوست، همراه و در كنار «مشفوع إليه» (كسى كه در نزد او شفاعت مى شود) نيز قرار مى گيرد، زيرا او پس از شفاعتِ شفيع، حاجتِ درخواست كننده شفاعت را برآورده مى سازد. پس در واقع طالب و مطلوب در كنار هم قرار مى گيرند. ولى خداوند يكى است و هيچ كس در كنار او قرار نمى گيرد؛ از اين


1- همان، ص 179 و 180.
2- همان، ص 240.

ص: 236

رو هيچ كسى بدون اذن او نمى تواند شفاعت كند. (1)»

مقصود از ذكر اين عبارات علاوه بر بيان عناصر فكرى ابن تيميّه درباره شفاعت، اشاره به وجود تناقض در تمام اين عبارات است كه در قسمت پاسخ به شبهه ذكر مى كنم.

نظير اين سخنان را ابن تيميّه در موارد گوناگون ديگرى نيز گفته است(2) ، وابن قيّم و محمّد بن عبدالوهاب و بن باز و پيروان متعصّب آنها نيز در گفته ها، مقالات و كتابهاى خويش سخنان ابن تيميّه را مورد استناد قرار داده اند (3).

خلاصه عناصر فكرى ابن تيميّه و پيروانش عبارتند از:

1. شفاعت به معناى دعاست.

2. درخواست شفاعت از پيامبران، ملائكه و صلحا در هنگامى كه زنده هستند، اشكالى ندارد؛ زيرا موجب شرك نيست.

3. درخواست شفاعت از پيامبران و ديگران پس از مرگ آنان حرام است و درخواست كنندگانِ شفاعت در اين حال مشرك و بدعت گذار اند، زيرا آيات قرآن و سيره اصحاب آن را نفى كرده است.

4. اعتقاد به اينكه بعضى از بندگان در نزد خداوند داراى مقام ويژه اى بوده و مى توانند در نزد خداوند براى ديگران شفاعت كننده عقيده مشركان و بدعت گذاران است.

5. پيامبران و ملائكه در روز قيامت بدون درخواست ديگران، شفاعت مى كنند.

اكنون روشن مى شود كه ريشه و اساس اتّهام بدعت و شرك و كفر به پيروان اهل


1- همان، ج 14، ص 381.
2- همان، ج 1، ص 332 و 382؛ ج 14، ص 402- 414؛ ج 24، ص 341 و 342 و 76؛ الفتاوى الكبرى، ج 3، ص 42؛ اقتضاء الصراط، ج 1، ص 443 و 444.
3- إغاثة اللهفان، ج 1، ص 220- 223؛ فتاوى مهمّة، ج 1، ص 34؛ شرح العقيدة الطحاويّة، ج 1، ص 229؛ مؤلّفات ابن عبدالوهّاب، ص 112 و 213؛ تيسير العزيز الحميد، ص 187- 188.

ص: 237

بيت عليهم السلام چيزى جز عناصر فكرى ابن تيميّه و پيروان او نيست. گروهى از افراطيّون متعصّب كه باورهاى غلط ابن تيميّه را بدون مطالعه و دقّت پذيرفته وتبليغ مى كنند، شيعه را به دليل اعتقاد به شفاعت پيامبران و امامان و اولياى الهى متّهم به كفر و شرك و بدعت مى نمايند و همواره به دنبال ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و حركت در مسير نابودى انسجام اسلامى آنان اند.

ما در پاسخ اين شبهه، مسئله شفاعت در پرتو شريعت محمّدى را مورد بررسى قرار مى دهيم تا گامى در مسير احياى انسجام اسلامى باشد.

پاسخ شبهه

اشاره

براى پاسخ به اين شبهه چند موضوع را بايد تحقيق كرد:

1. معناى شفاعت

كلمه شفاعت در اصطلاح قرآن و روايات چه معنايى دارد؟

در پاسخ اين پرسش براى كلمه «شفاعت» چند معنا ذكر شده است.

بعضى گفته اند: «كلمه شفاعت به معناى دعاست.» (1)و بعضى ديگر گفته اند: «شفاعت به معناى كمك كردن به ديگران است.»(2) و بعضى گفته اند: «شفاعت يعنى درخواست برداشتن ضرر از ديگران.» (3)و بعضى نيز گفته اند: «شفاعت به معناى وساطت و ميانجيگرى براى رسيدن ديگران به منافع دنيوى و اخروى و نجات آنان از ضرر است.» (4) به نظر ما كلمه «شفاعت» داراى حقيقت شرعيّه نيست؛ يعنى در قرآن و روايات


1- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 130.
2- منهاج السنّة، ج 6، ص 117؛ مجموع الفتاوى، ج 15، ص 341؛ الصفديّة، ج 2، ص 291.
3- رسائل الشريف المرتضى، ج 2، ص 273.
4- تفسير روح المعاني، ج 5، ص 97؛ تفسير أبي السعود، ج 2، ص 210.

ص: 238

براى اين كلمه، تعريف خاصّى ذكر نشده است. بنابراين براى كشف معناى آن بايد به لغت عرب و موارد استعمال آن در قرآن و روايات مراجعه كرد.

مراجعه به لغت و موارد استعمال اين كلمه، بيانگر اين واقعيت است كه شفاعت عبارت است از: «همراه كردن ديگران با خود»، و طلب شفاعت عبارت است از:

«درخواست از كسى براى همراهى كردن با خود به نزد كسى.»

كلمه «شفاعت» از كلمه «شفع/ زوج» در مقابل كلمه «وتْر/ فرد» گرفته شده است.(1) و شفيع به كسى گفته مى شود كه فردى ديگر را همراه خود سازد و زوج گردند.

ابن جرير طبرى درباره معناى شفاعت گفته است:

«الشفاعة مصدر من قول الرجل: (اشفع لي فلان إلى فلان شفاعةً). وانّما قيل للشفيع شفيع وشافع لأنّه ثنّى المستشفع به، فصار به شفعاً، فكان ذوالحاجة قبل استشفاعه به في حاجته فرداً، فصار صاحبه له فيها شافعاً وطلبه فيه وفي حاجته شفاعةً، ولذلك سمّي الشفيع في الدار وفي الأرض شفيعاً، لمصير البايع به شفعاً (2)

«كلمه شفاعت مصدر است، آنجا كه شخصى مى گويد: به همراه گرفتم فلانى را به نزد فلانى. و علّت نام گذارى همراه كننده به شفيع و شافع اين است كه او درخواست كننده همراهى را همراه خود مى سازد و زوج مى گردند. بنابراين فردى كه نيازمند همراهى است، قبل از درخواست همراهى فرد است و رفيقش همراه او مى گردد و با همديگر نيازش را درخواست مى كنند. شريك در خانه يا زمين را نيز شفيع مى گويند چون خريدار به همراه شريكش زوج مى گردند.»

و قرطبى نيز در تفسيرش مى گويد: «كلمه شفاعت و شُفْعه و مانند آن، از كلمه شَفْع گرفته شده است، و شَفْع به عدد زوج مى گويند. و شفيع از همين معنا اشتقاق


1- لسان العرب، ج 8، ص 183- 184؛ تاج العروس، ج 5، ص 401.
2- تفسير الطبري، ج 1، ص 381.

ص: 239

يافته است؛ زيرا او با رفيق نيازمندش جفت مى شود. و به شترى كه در يك بار، دو بچه اش را شير مى دهد مى گويند: (ناقه شفوع). و شَفْع يعنى ضميمه نمودن يكى به يكى ديگر. و شُفْعه يعنى ضميمه كردن ملك شريك را به ملك خود؛ بنابراين شفاعت يعنى ديگران را ضميمه كردن به مقام و احترام خود. شفاعت در واقع عبارت است از اظهار منزلت همراهى كننده (شفيع) در نزد كسى كه به نزد او شفاعت و همراهى مى شود، و نيز رساندن منفعت به همراهى شونده.» (1) بيضاوى مى گويد:

«الشفاعة من الشفع، كأن المشفوع له كان فرداً فجعله الشفيع شفعاً بضمّ نفسه إليه (2)

«شفاعت از شَفْع اشتقاق يافته است، همراهى شده ابتدا فرد بود و سپس همراهى كننده (شفيع) او را با ضميمه به خودش زوج قرار داد.»

و بسيارى ديگر از مفسّران نيز كلمه شفاعت را به همين معنا تفسير كرده اند. (3) بنابراين نتيجه مى گيريم كه شفاعت عبارت است از همراه نمودن ديگران با خود.

و شفيع به كسى مى گويند كه كسى را به اعتبار مقام و احترامى كه در نزد شخصى ديگر دارد، با خود به سوى آن شخص همراهى مى كند. و طلب شفاعت يعنى درخواست همراهى شخصى در حركت به مسيرى و يا به جايى!

اين معنا همانطور كه خواهد آمد، با ظاهر آيات قرآن كريم و روايات كاملًا سازگارى دارد و راه را براى پاسخ گويى به مغالطه هاى ديگران هموار مى سازد.

2. شفاعت در قرآن كريم

آيات قرآن كريم درباره شفاعت به چند گروه تقسيم مى شود:

1. آياتى كه شفاعت در قيامت را نفى مى كند و يا مفيد نمى داند.


1- تفسير القرطبى، ج 5، ص 295.
2- تفسير البيضاوى، ج 1، ص 319.
3- فتح القدير، ج 1، ص 82؛ المفردات في غريب القرآن، ص 263؛ مجمع البيان، ج 1، ص 200.

ص: 240

خداوند متعال مى فرمايد:

- «وَاتَّقُواْ يَوْمًا لَّاتَجزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنفَعُهَا شَفعَةٌ» (1) «بپرهيزيد از روزى كه كسى به كار كسى نيايد و براى او جايگزينى پذيرفته نشود و هيچ شفاعتى سود ندهد.»

- «يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنكُم مّن قَبْلِ أَن يأْتِىَ يَوْمٌ لَّابَيْعٌ فِيهِ وَلَاخُلَّةٌ وَلَاشَفعَةٌ»(2) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از آنچه روزى شما كرديم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى برسد كه در آن روز داد و ستدى و يا دوستى و يا شفاعتى نباشد.»

2. آياتى كه شفاعت را اختصاص به خداوند داده و فقط او را شفيع مى داند.

خداوند متعال مى فرمايد:

- «وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبّهِمْ لَيْسَ لَهُم مّن دُونِهِ وَلِىٌّ وَلَا شَفِيعٌ»(3) «و با قرآن به كسانى كه از برانگيخته شدن به سوى پروردگارشان مى ترسند هشدار ده، در حالى كه هيچ كس جز خداوند ولى و شفيع آنان نيست.»

- «وَذَكّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ وَلِىٌّ وَلَاشَفِيعٌ»(4) «و با قرآن يادآورى كن تا كسى با آنچه انجام داده گرفتار نماند، براى هر كسى جز خداوند ولىّ و شفاعت كننده اى نيست.»

- «مَالَكُم مّن دُونِهِ مِن وَلِىّ وَلَا شَفِيعٍ»(5)


1- البقرة/ 123.
2- البقرة/ 254.
3- الأنعام/ 51.
4- الأنعام/ 70.
5- السجدة/ 4.

ص: 241

«براى شما كسى جز خداوند ولىّ و شفاعت كننده نيست.»

- «أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَآءَ قُلْ أَوَلَوْ كَانُواْ لَايَمْلِكُونَ شَيًا وَلَا يَعْقِلُونَ* قُل لِلَّهِ الشَّفعَةُ جَمِيعًا لَّهُ و مُلْكُ السَّموَا تِ وَالْأَرْضِ»(1) «شفاعت كنندگانى غير از خداوند گرفته اند، بگو: آيا هر چند آنان به چيزى توانايى نداشته باشند و چيزى در نيابند؟ بگو: همه شفاعت براى خداست، پادشاهى آسمان ها و زمين براى اوست.»

3. آياتى كه شفاعت كردن درباره كفّار و مشركان را نفى مى كند.

«مَا لِلظلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلَا شَفِيعٍ يُطَاعُ» (2)«براى ستمكاران (كافران) هيچ دوست نزديك و هيچ شفاعت كننده اى نيست كه شفاعتش پذيرفته شود.»

منظور از «ظالمين» كافران هستند؛ همانطور كه در سوره بقره مى فرمايد:

- «وَلَاشَفعَةٌ وَا لْكفِرُونَ هُمُ الظلِمُونَ»(3) «و شفاعتى نيست و كافران همان ظالمان هستند.»

- «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفعَةُ الشفِعِينَ»(4) «پس شفاعت شفيعان به آنها سود نمى دهد.»

4. آياتى كه شفاعتِ ديگران را مشروط مى كند.

- «مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» (5)«كيست آن كه جز با اذن خداوند نزد او شفاعت كند؟»


1- الزمر/ 43 و 44.
2- الغافر/ 18.
3- البقرة/ 254.
4- المدثّر/ 48.
5- البقرة/ 255.

ص: 242

- «وَلَا تَنفَعُ الشَّفعَةُ عِندَهُ و إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» (1)«و شفاعت نزد او سودى ندارد مگر براى كسى كه او اجازه دهد.»

- «مَامِن شَفِيعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ» (2) «هيچ شفاعت كننده اى نيست مگر پس از اذن او.»

- «لَّايَمْلِكُونَ الشَّفعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْدًا»(3) «داراى شفاعت نيستند مگر كسى كه نزد خداوند رحمان پيمانى گرفته باشد.»

- «يَوْمَبِذٍ لَّاتَنفَعُ الشَّفعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ و قَوْلًا» (4) «در اين روز شفاعت سود ندارد، مگر شفاعت كسى كه خداوند به او اجازه دهد و سخن او را بپسندد»

- «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى» (5) «و ملائكه شفاعت نمى كنند جز براى كسى كه او بپسندد»

- «وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقّ» (6) «و كسانى كه جز خداوند را مى خوانند داراى شفاعت نيستند مگر كسانى كه به حق گواهى داده باشند»

- «وَكَم مّن مَّلَكٍ فِى السَّموَا تِ لَاتُغْنِى شَفعَتُهُمْ شَيًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرْضَى»(7) «و چه بسيار فرشتگانى در آسمانها هستند، [كه] شفاعت آنها هيچ سودى ندارد، مگر پس از آنكه بر هركس بخواهد و پسندد، اجازه دهد.»


1- سبأ/ 23.
2- يونس/ 3.
3- مريم/ 87.
4- طه/ 109.
5- الانبياء/ 28.
6- الزخرف/ 86.
7- النجم/ 26.

ص: 243

مطالعه و دقّت در اين آيات بيانگر چند مطلب است:

مطلب اوّل: گروه دوم از آيات ثابت مى كند خداوند متعال شفيع (شفاعت كننده) است. و اين دلالت دارد بر اينكه شفاعت و شفيع به معناى دعا، دعا كننده، درخواست كننده، وساطت و واسطه نيست؛ زيرا خداوند متعال «مدعوٌّ به» (كسى كه به نزد او دعا مى شود) و «مطلوبٌ منه» (كسى كه از او درخواست مى شود) و «ذى الواسطه» (كسى كه در نزد او وساطت مى شود) است.

معناى شفيع در اين آيات همراهى كننده مستقلّ، فراگير و هميشگى است؛ زيرا او تنها كسى است كه بندگان را همواره و هميشه با رحمت و قدرت و روزى خويش در مسير حركت به جهان آخرت و بهشت همراهى مى كند. اين نوع از همراهى مخصوص خداوند است؛ چنانكه نيرو و عزّت حقيقى و فراگير مخصوص خداوند است در قرآن كريم مى فرمايد:

- «أَنَّ القُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا»(1) - «ا لْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا» (2)- «لِلَّهِ الشَّفعَةُ جَمِيعًا» (3) مطلب دوم: گروه سوم از آيات دلالت دارد بر اينكه شفاعتِ كسى درباره مشركان پذيرفته نيست؛ زيرا آنان قابل همراهى كردن و نجات نيستند و هميشه در جهنّم هستند، همان طور كه خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَادُونَ ذَا لِكَ» (4)«خداوند شرك را نمى بخشد، و گناهان ديگر را مى بخشد.»

مطلب سوم: گروه چهارم از آيات، دلالت دارد بر اينكه كسانى ديگر غير از


1- البقرة/ 165.
2- النساء/ 139.
3- الزمر/ 44.
4- النساء/ 48 و 116.

ص: 244

خداوند نيز با حفظ چند شرط از حقّ شفاعت و همراهى نمودن برخوردار مى باشند:

1. شفاعتِ آنان هنگامى پذيرفته مى شود كه خداوند اجازه دهد. لذا آنان از شفاعتى كه گروه دوم آيات دلالت داشت (شفاعت مستقلّ، فراگير و هميشگى) برخوردار نيستند.

2. شفاعت كننده مشرك و كافر نباشد، بلكه گواهى به حقّ بدهد.

3. براى كسانى شفاعت كنند كه مورد پسند خداوند است.

4. ملائكه مى توانند با اذن خداوند شفاعت كنند.

باتوجّه به اين گروه از آيات درمى يابيم كه مراد از شفاعت در گروه اوّل، شفاعتِ مستقلّ و بدون اذن خداوند است.

و اكنون از ابن تيميّه و پيروان متعصّب او (وهّابيون) مى پرسيم در كدام آيه از آيات قرآن كريم برخوردارى ديگران از حقّ شفاعت و تأثير گذارى شفاعت آنان درباره افراد، مشروط شده است به اينكه شفاعت كننده زنده باشد و كسى از او درخواست شفاعت نكرده باشد؟!

و در كدام آيه از آيات قرآن شفاعت توسّط ديگران به طور كلّى (هر چند محدود و پس از اجازه خداوند باشد) نفى شده و دخالت در افعال خداوند متعال دانسته شده است، تا درخواست شفاعت از غير خدا به طور كلّى مستلزم شرك باشد؟!

و از برادران اهل سنّت مى پرسيم آيا شايسته است شيعيانى كه به حكم قرآن معتقد به شفاعت پيامبران، امامان و اولياى الهى به طور محدود هستند و در همين دنيا درخواست شفاعت آنان در قيامت را دارند، متّهم به شرك و كفر شوند؟!

آيا شايسته است درباره آنان بنويسند:

«ما حدث من سؤال الأنبياء والأولياء من الشفاعة بعد موتهم من حوادث الامور الّتي أخبر بها النبى صلى الله عليه و آله امّته وحذّر منها، كما في الحديث عنه صلى الله عليه و آله قال:

لا تقوم الساعة حتّى يلحق حيّ من امّتى بالمشركين وحتى تعبد فئام من

ص: 245

امّتى الأوثان.(1) »

«موضوع درخواست شفاعت از پيامبران و اوليا پس از مرگ آنان از حوادثى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از وقوع آن خبر داده و امّت خويش را از آن منع كرده است. همانطور كه در حديثى مى فرمايد: پيش از قيامت عدّه اى از امّت من به مشركان مى پيوندند و بتها را مى پرستند؟!»

و آيا سزاوار است كسانى كه در كنار قبور پيامبران و امامان و اولياى چيزى جز ذكر خداوند متعال و درخواست شفاعت از اين بزرگواران را اظهار نمى كنند، متّهم به شرك و كفر و بدعت شوند؟!

3. شفاعت كنندگان

اشاره

به اعتقاد ما هر كسى كه نزد خداوند متعال داراى مقام و منزلتى باشد، مى تواند از گناهكاران شفاعت كند و آنان را با خود همراه نمايد و شفيع آنان گردد. البتّه تأثير شفاعتِ آنان مشروط به شرايطى است كه در بخش پيش گفته شد. و هيچ شرط ديگرى- در آيات و روايات- براى تأثير گذارى شفاعت ذكر نشده است.

آيات و روايات بيانگر اين واقعيّت است كه شفاعت كنندگان عبارتند از: پيامبران به طور عام، پيامبر اسلام به طور خاص، اوليا و امامان، ملائكه، شهدا، افراد صالح، قرآن، مؤمنان، اطفال و بعضى از اعمال صالح.

الف) شفاعت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

درباره شفاعت پيامبر اسلام به طور خاص، احاديث فراوانى نقل شده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- «من قال حين يسمع النداء: «اللّهمّ ربّ هذه الدعوة التامّة والصلاة القائمة


1- عجائب الآثار، ج 2، ص 590.

ص: 246

آتِ محمّداً الوسيلة والفضيلة وابعَثْه مقاماً محموداً الّذي وعدْتَه» حلّت له شفاعتي يوم القيامة.(1) »

«هركسى- آنگاه كه اذان را بشنود- بگويد: «اللّهمّ رب هذه الدعوة ...» شفاعت من براى او در قيامت كارگشا است.»

- «لكلّ نبيّ دعوة قد دعا بها فاستجيب، فجعلت دعوتي شفاعةً لُامّتي يوم القيامة (2) «هر پيامبرى از يك خواسته مستجاب برخوردار است و من خواسته ام را شفاعت امّت خويش در قيامت قرار دادم.»

- «لكلّ نبيّ دعوة يدعوها، فاريد أن اختبى ء دعوتي شفاعةً لُامّتي يوم القيامة (3) «هر پيامبرى خواسته اى دارد كه آن را از خداوند مى طلبد، و من اراده نمودم كه خواسته ام را براى شفاعت امّت خويش در قيامت پنهان كنم.»

اين حديث در كتابهاى حديثى اهل سنّت نيز با سندهاى مختلف و عبارات گوناگون نقل شده است (4).

ترمذى همين حديث را نقل كرده و به آخر حديث اين جمله را اضافه كرده است:

«وهي نائلة إن شاء اللَّه من مات منهم لا يشرك باللَّه شيئاً(5) ؛ شفاعت من شامل هر كسى از امّت مى شود كه مشرك نميرد.»


1- صحيح البخاري، ج 1، ص 152 و ج 5، ص 228؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 239؛ سنن أبي داود (السجستاني)، ج 1، ص 129؛ سنن الترمذي، ج 1، ص 136؛ سنن النسائي، ج 2، ص 27؛ الدر المنثور، ج 4، ص 298؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 240؛ تفسير القرطبي، ج 10، ص 310.
2- صحيح البخاري، ج 7، ص 145.
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 130- 132؛ صحيح البخاري، ج 7، ص 145 و ج 8، ص 192؛ مسند ابن المبارك، ص 65.
4- المصنّف (الصنعاني)، ج 11، ص 413؛ مسند أبي يعلى، ج 4، ص 167، ج 5، ص 229 و 306؛ صحيح ابن حبّان، ج 14، ص 76، المعجم الاوسط، ج 2، ص 203؛ مسند الشاميّين، ج 4، ص 175؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 131- 133، الجامع الصغير، ج 1، ص 372؛ كنز العمّال، ج 14، ص 391.
5- سنن الترمذي، ج 5، ص 238.

ص: 247

و در روايت ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمود:

«يخرج قوم من النار بشفاعة محمّد فيدخلون الجنّة يُسمّون الجهنميّين. (1)»

«گروهى كه جهنّميون نام دارند، با شفاعت محمّد صلى الله عليه و آله از آتش خارج شده، به بهشت وارد مى شوند.»

نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه آن حضرت فرمود:

«خيّرتُ بين الشفاعة وبين أن يدخل نصف امّتي الجنّة، فاخترت الشفاعة لأ نّها أعمّ وأكفى. (2)»

«من مخيّر شدم بين شفاعت و اينكه نصف امّت من وارد بهشت شود، و من شفاعت را برگزيدم، زيرا با شفاعت افراد بيشترى قابل ورود به بهشت مى شوند.»

و ترمذى همين حديث را- با كمى اختلاف در عبارات- ذكر نموده و به آخر حديث اين جمله را اضافه كرده است: «وهي لمن مات لايشرك باللَّه شيئاً (3)؛ شفاعت اختصاص به كسانى دارد كه مشرك نشده باشند.»

حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است؛ اين حديث معروف به «حديث شفاعت» است و در بسيارى از كتابهاى معتبر اهل سنّت با سندهاى بسيار جالب و عبارات گوناگون همراه با يك مضمون نقل شده است.

ما در اينجا اين حديث را از كتاب صحيح بخارى نقل نموده، شما را به مطالعه كتابهاى ديگر ارجاع مى دهيم.

معبد بن هلال عنزى مى گويد: با گروهى از مردم بصره جمع شده نزد انس بن مالك رفتيم و قرار شد درباره حديث شفاعت از او بپرسيم. وقتى از مضمون حديث شفاعت پرسيديم، در جواب گفت:


1- صحيح البخاري، ج 7، ص 203؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1443؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 422؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 434؛ كنز العمال، ج 14، ص 506.
2- سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1441.
3- سنن الترمذي، ج 4، ص 47.

ص: 248

«حدّثنا محمّد صلى الله عليه و آله، قال: إذا كان يوم القيامة ماج الناس بعضهم في بعض، فيأتون آدم فيقولون: اشفع لنا إلى ربّك. فيقول: لست لها ولكن عليكم بابراهيم، فإنّه خليل الرحمن.

فيأتون إبراهيم، فيقول: لست لها، ولكن عليكم بموسى، فإنّه كليم اللَّه.

فيأتون موسى، فيقول: لست لها، ولكن عليكم بعيسى، فإنّه روح اللَّه وكلمته.

فيأتون عيسى، فيقول: لست لها، ولكن عليكم بمحمّد صلى الله عليه و آله.

فيأتوني، فأقول: أنا لها، فأستأذن على ربّى، فيؤذن لي ويلهمني محامد أحمِدُه بها لا تحضرني الآن، فأحمِدُه بتلك المحامد وأخرُّ له ساجداً، فيقال:

(يا محمّد! ارفع رأسك وقل يُسمع لك، وسلْ تُعط، واشفع تُشفع).

فأقول: يا ربّ امّتي امّتي.

فيقال: انطلق فاخرج منها من كان في قلبه مثقال شعيرة من ايمان.

فأنطلقُ فافعلُ، ثمّ أعوذ فأحمده بتلك المحامد، ثمّ أخرُّ له ساجداً.

فيقال: يا محمّد! ارفع رأسك، وقل يُسمع لك، وسِلْ تُعط، واشفعْ تُشفع.

فأقول: يا ربّ امّتي امّتي.

فيقال: انطلق، فاخرج منها من كان في قلبه مثقال ذرّة أو خردلة من إيمان.

فأنطلقُ فأفعلُ، ثمّ أعوذ، فأحمده بتلك المحامد، ثمّ أخرُّ له ساجداً.

فيقال: يا محمّد! ارفع رأسك، وقلْ يسمع لك، وسلْ تُعْط، والشفع تشفع.

فأقول: يا ربّ! امّتي امّتي.

فيقول: انطلق فاخرج من كان في قلبه أدنى أدنى مثقال حبّة من خردل من إيمان.

فاخرجه من النار.» (1) «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در روز قيامت گروهى از مردم به سوى گروهى ديگر هجوم برده، به صورت يك موج به نزد حضرت آدم عليه السلام مى آيند و مى گويند: ما را به سوى پروردگارت شفاعت و همراهى كن.


1- صحيح البخاري، ج 8، ص 200- 201.

ص: 249

حضرت آدم عليه السلام مى فرمايد: من براى اين كار نيستم، برويد به نزد ابراهيم عليه السلام، زيرا او خليل الرحمن است.

آنان به نزد ابراهيم عليه السلام مى آيند و درخواست شفاعت مى كنند.

حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مى فرمايد: من براى اين كار نيستم، برويد به نزد موسى عليه السلام، زيرا او كليم اللَّه است.

مردم به نزد موسى عليه السلام مى آيند و درخواست شفاعت مى كنند. او نيز مى فرمايد: من براى اين كار نيستم، برويد به نزد عيسى عليه السلام، زيرا او روح اللَّه و كلمة اللَّه است.

همه مردم به نزد عيسى عليه السلام مى آيند و او نيز مى فرمايد: من براى اين كار نيستم، شما برويد به نزد محمّد صلى الله عليه و آله.

آنگاه مردم به نزد من مى آيند و من مى گويم: من شما را شفاعت مى كنم.

آنگاه از پروردگارم اجازه شفاعت مى خواهم و او به من اجازه مى دهد و الفاظى را براى ستايش خويش به قلب من الهام مى كند و من او را با آن الفاظ سپاس مى گويم و در برابر او به سجده مى افتم.

در اين حال به من گفته مى شود: اى محمّد! سر از سجده بردار و هر چه مى خواهى، بر زبان جارى كن كه اكنون شنيده مى شود و درخواست كن كه اكنون عنايت مى گردد و شفاعت كن كه اكنون پذيرفته مى شود.

من مى گويم: پروردگارا! امّت من، امّت من.

در اين حال گفته مى شود: هر كسى را كه در قلبش به مقدار يك دانه جو ايمان هست از جهنّم آزاد كن.

و من آنها را آزاد مى كنم و دوباره برمى گردم و به همان صورت خداوند را با آن الفاظ ستايش كرده، در مقابل او سجده مى كنم.

دوباره گفته مى شود: اى محمّد! سر خود را بلند كن و هرچه مى خواهى ...

من دوباره مى گويم: پروردگارا! امّت من، امّت من.

در جواب گفته مى شود: برو و هركسى را كه در قلبش ذرّه اى يا خردلى ايمان باشد از جهنّم خارج كن.

ص: 250

من مى روم و چنين مى كنم.

و براى مرتبه سوم برمى گردم و با همان الفاظ خداوند را ستايش كرده و سجده مى كنم.

و در جواب گفته مى شود: اى محمّد! سرت را بلند كن و ...

من مى گويم: پروردگارا! امّت من، امّت من.

خداوند مى فرمايد: برو و هركسى را كه در قلبش كمتر از مثقالى ايمان باشد، از آتش خارج كن.

من مى روم و چنين مى كنم.»

اين حديث در بسيارى از كتابهاى حديثى اهل سنّت با تعابير گوناگون آمده است. (1) و بيانگر اين مطلب است كه پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله به لحاظ اينكه سيّد المرسلين و خاتم الانبياست، برخوردار از شفاعتى است كه ساير پيامبران برخوردار از آن نوع شفاعت نيستند.

ب) شفاعت پيامبران، ملائكه و مؤمنان

در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى»(2) «و جز براى كسى كه خداوند اجازه دهد شفاعت نمى كنند.»

فاعل كلمه «لا يشفعون» كسانى هستند كه كفّار آنان را فرزندان خداوند مى دانستند و آنها عبارتند از: ملائكه و عيسى عليه السلام و عزير عليه السلام، پس آيه ثابت مى كند كه آنان برخوردار از حقّ شفاعت هستند.(3)


1- مسند أحمد، ج 1، ص 282 و 295، ج 2، ص 436؛ صحيح البخاري، ج 5، ص 225؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 127 و 128؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 43؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 372؛ مسند ابن المبارك، ص 62- 63؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 7، ص 415- 416؛ مسند ابن راهويه، ج 1، ص 228- 229، السنن الكبرى (النسائي)، ج 6، ص 379؛ مسند أبي يعلى، ج 1، ص 57- 58؛ تعظيم قدر الصلاة، ج 1، ص 289؛ صحيح ابن حبّان، ج 14، ص 400؛ تهذيب الكمال، ج 28، ص 242.
2- الأنبياء/ 28.
3- جامع البيان، ج 25، ص 135.

ص: 251

و در سوره «النجم» مى فرمايد:

«كَم مّن مَّلَكٍ فِى السَّموَا تِ لَاتُغْنِى شَفعَتُهُمْ شَيًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَآءُ». (1)اين آيه دلالت دارد بر اينكه ملائكه برخوردار از حقّ شفاعت هستند.

و در آيه ديگرى مى فرمايد:

«وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقّ». و مراد از جمله «من شهد بالحق» كسانى اند كه ايمان آورده و گواهى به شهادتين بدهند.

قرطبى در تفسير اين آيه مى گويد: «مراد از جمله «من شهد بالحقّ»(2) مؤمنان هستند. البتّه در صورتى كه خداوند به آنان اجازه شفاعت دهد. ابن عبّاس گفته است: «مَنْ شهد بالحقّ» يعنى كسى كه به وحدانيّت خداوند و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله شهادت بدهد.» (3) و در تأييد اين تفسير مى گوييم: خداوند متعال در قرآن كريم مؤمنان را به شهدا تعبير كرده و مى فرمايد:

«وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ى أُوْلبِكَ هُمُ الصّدّيقُونَ وَالشُّهَدآءُ عِندَ رَبّهِمْ»(4) «كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند راستگويان و شهدا در نزد پروردگارشان هستند.»

بنابراين از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه پيامبران و ملائكه و شهدا- به معناى كسانى كه گواهى به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله بدهند- و مؤمنان مى توانند شفاعت كنند، البتّه شفاعتِ آنان مشروط به اذن خداوند متعال است.


1- النجم/ 26.
2- الزخرف/ 86.
3- تفسير القرطبي، ج 16، ص 122.
4- الحديد/ 19.

ص: 252

درباره شفاعت پيامبران و ملائكه و مؤمنان روايات بسيار زيادى نقل شده است.

در روايتى آمده است كه وقتى پيامبران و ملائكه و مؤمنان از افراد جهنّمى شفاعت مى كنند، خداوند متعال مى فرمايد:

«شفعَتْ الملائكة وشَفَع النبيّون وشَفَع المؤمنون ولم يبق إلّاأرحم الراحمين، فيقبض قبضة من النار فيخرج منها قوماً لن يعملوا خيراً قطّ .... (1)»

«ملائكه و پيامبران و مؤمنان شفاعت كردند، و كسى براى شفاعت كردن جز خداوند باقى نمانده است. در اينجاست كه خداوند گروهى از اهل جهنّم را جمع مى كند و كسانى را از جهنّم نجات مى دهد كه هرگز عمل نيكى انجام نداده اند ....»

ج) شفاعت قرآن و قارى قرآن

روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«الصيام والقرآن يشفعان للعبد يوم القيامة. يقول الصيام: أي ربّ! منعته الطعام والشهوات بالنهار فشفعّني به. ويقول القرآن: منعته النوم بالليل فشفّعني فيه. فيشفعان.(2)

«روزه و قرآن در روز قيامت براى بندگان خدا شفاعت مى كنند. روزه مى گويد:

پروردگارا! من اين بنده را در روز از خوردن طعام و استفاده از شهوات منع كردم، پس مرا شفيع او قرار بده. و قرآن مى گويد: من او را در شب از خواب باز داشتم، پس مرا شفيع او قرار بده. و هر دو شفاعت مى كنند.»

و در روايتى از على عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«من قرأ القرآن فاستظهره شفع في عشرة من أهل بيته قد وجبت لهم


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 94؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 116؛ مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 583؛ فتح الباري، ج 11، ص 372؛ مسند أبي داود الطيالسي، ج 290؛ المصنّف (الصنعاني)، ج 11، ص 410؛ تفسير الثعالبي، ج 4، ص 69؛ تفسير البغوي، ج 1، ص 198.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 174؛ مسند ابن المبارك، ص 59؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 554؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 123؛ كنز العمّال، ج 8، ص 445؛ فقه السنّة، ج 1، ص 432. »

ص: 253

النار (1)

«هر كسى كه قرآن را با صداى بلند بخواند، درباره ده نفر از خويشاوندانش كه جهنّم بر آنها واجب شده، شفاعت مى كند.»

د) شفاعت شهدا و اطفال

قرطبى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره شفاعت شهدا روايت كرده است:

«أنّ الأنبياء تعطى لهم الشفاعة يوم القيامة، وشفاعتي أيضاً يوم القيامة. وأمّا الشهداء فإنّهم في كلّ يوم فيمن يشفعون.(2) »

«پيامبران در روز قيامت برخوردار از شفاعت مى شوند. و من نيز در روز قيامت شفاعت مى كنم. ولى شهدا در هر روز مى توانند افرادى را شفاعت كنند.»

و در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه اطفال، پدر و مادر خويش را شفاعت مى كنند (3).

4. شفاعت شوندگان

هدف از شفاعت- به معناى همراهى كردن اوليا و مقرّبان- رسيدن منفعت به ديگران و نجات آنان از جهنّم است. و اين مطلب از آياتى مانند: «يَوْمَئِذٍ لَّاتَنفَعُ الشَّفعَةُ إِلَّا ...»(4) و «وَلَا تَنفَعُ الشَّفعَةُ عِندَهُ و إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و» (5)، و نيز از رواياتى مانند حديث شفاعت استفاده مى شود.

از اين رو شفاعت اوليا شامل مشركان نمى شود؛ زيرا آنان قابل بخشش نبوده، هميشه در جهنّم باقى مى مانند، همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد:


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 148.
2- تفسير القرطبي، ج 4، ص 276.
3- مسند ابن راهويه، ج 4، ص 251.
4- طه/ 109.
5- سبأ/ 23.

ص: 254

«إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ ى وَيَغْفِرُ مَادُونَ ذَا لِكَ» (1)«خداوند شرك به خودش را نمى بخشد، و ساير گناهان را مى بخشد.»

و در روايات بسيارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است: «فهي لمن لايشرك باللَّه شيئاً (2)؛ شفاعت مخصوص كسانى است كه به خداوند شرك نورزند.»

و همچنين از حديث شفاعت نيز استفاده مى شود كه ايمان شرط اساسى براى امكان بهره مندى از شفاعت اوليا است.

و درباره امكان بهره مندى اهل ايمان از شفاعت اوليا الهى دو دليل وجود دارد، يكى عامّ است و ديگرى خاصّ مى باشد. بعضى از روايات امكان بهره مندى از شفاعت را حقّ هر مسلمانى مى داند.

سليم بن عامر مى گويد: از عوف بن مالك اشجعى شنيدم كه مى گويد:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: أتدرون ما خيّرني ربّي الليلة؟ قلنا: اللَّه ورسوله أعلم.

قال: فإنّه خيّرني بين أن يدخل نصف امّتي الجنّة وبين الشفاعة، فاخترت الشفاعة. قلنا: يا رسول اللَّه! ادع اللَّه أن يجعلنا من أهلها. قال: هي لكلّ مسلم.(3) »

«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا مى دانيد در امشب خداوند مرا ميان چه چيز مخيّر نمود؟

عرض كرديم: خدا و رسولش بهتر مى دانند.

آن حضرت فرمود: خداوند مرا مخيّر كرد بين اينكه نصف امّت من به بهشت بروند و يا توسّط من شفاعت شوند. من شفاعت آنان را انتخاب نمودم.

عرض كرديم: اى رسول خدا! از خداوند بخواه تا ما را از اهل شفاعت قرار دهد.


1- النساء/ 48 و 115.
2- السنن الكبرى (البيهقي)، ج 3، ص 13؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 301 و ج 5، ص 149؛ شرح سنن النسائي، ج 1، ص 211؛ موارد الظمآن، ص 75؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 2، ص 88؛ قصص الأنبياء (ابن كثير)، ج 2، ص 408؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 125؛ كنز العمّال، ج 1، ص 437.
3- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 15؛ المعجم الكبير، ج 18، ص 69؛ مسند الشاميّين، ج 1، ص 327؛ كنزالعمّال، ج 4، ص 402.

ص: 255

آن حضرت فرمود: شفاعت حقّ هر مسلمانى است.»

حاكم نيشابورى درباره اين حديث مى گويد: «اين حديث صحيح است و تمام راويان آن ثقه هستند و هيچ ضعفى در اين حديث نيست.» (1) و ابن منده نيز مى گويد: «سند اين حديث صحيح است.»(2) البانى مى گويد: «سند اين حديث صحيح است؛ زيرا تمام راويان موجود در سند آن ثقه و از روايان بخارى مى باشند.»(3) ولى در روايات بسيارى كه هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنّت نقل شده است، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«انّما شفاعتي لأهل الكبائر من امّتي (4)

«شفاعت من اختصاص به كسانى از امّت من دارد كه مرتكب گناه كبيره شده باشند.»

جمع بين اين روايات به اين است كه روايات گذشته با اين روايات تخصيص مى خورد؛ از اين رو شفاعت شامل خصوص كسانى مى شود كه دين حقّ را پذيرفته و مرتكب گناهان كبيره شده اند.

امّا كسانى كه مرتكب هيچ گناه كبيره اى نشده اند، از دو حالت خارج نيست: يا مرتكب گناه صغيره نيز نشده اند، در اين صورت نيازى به شفاعت ندارند، بلكه برخوردار از حقّ شفاعت نسبت به ديگران هستند. و يا مرتكب گناه صغيره شده اند، در اين صورت خداوند متعال گناهان آنان را پيش از قيامت مى بخشد؛ زيرا مى فرمايد:

«إِنْ تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَاتُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفّرْ عَنكُمْ سَيَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلًا


1- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 15.
2- الايمان ابن منده، ج 2، ص 874.
3- ظلال الجنّة، ج 2، ص 84.
4- مسند أحمد، ج 3، ص 213؛ صحيح ابن حبّان، ج 14، ص 386- 387؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1441؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 421؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 45؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 8، ص 17؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 40؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 378؛ كنزالعمال، ج 14، ص 398؛ مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 382.

ص: 256

كَرِيمًا» (1)«اگر از انجام گناهان كبيره اى كه نهى شده ايد اجتناب ورزيد، گناهان (كوچك) شما را مى زداييم و شما را به جايگاهى گرامى درمى آوريم.»

بنابراين نتيجه مى گيريم كه شفاعت اولياى الهى شامل كسانى مى شود كه پس از پذيرش دين حقّ، مرتكب گناهان كبيره شده باشند. و البتّه تأثير شفاعت درباره آنان مشروط به اجازه خداوند متعال است.

5. درخواست شفاعت از اوليا الهى

تاكنون چند مطلب روشن شد:

1. شفاعت يعنى همراهى كردن ديگران با خود.

2. مسئله شفاعت از باورهاى دينى تمام مسلمانان است.

3. شفاعت اولياى الهى زمانى مؤثّر و مفيد است كه خداوند متعال اجازه دهد و شفاعت كنندگان و شفاعت شوندگان شرايط تأثير گذارى شفاعت را داشته باشند.

4. شفاعت خداوند فقط درباره مشركان انجام نمى گردد و هيچ شرطى براى تأثير گذارى آن نيست.

آنچه اكنون براى ما اهميّت دارد و در واقع قسمت اصلى پاسخ به وهابيّون را تشكيل مى دهد، موضوع درخواستِ شفاعت از پيامبران، امامان، ملائكه و ديگران است.

به اعتقاد ما درخواست شفاعت از اولياى الهى، جايز و بلكه عملى بسيار پسنديده است. ولى ابن تيميّه و پيروان متعصّب او در تضعيف اعتقادات شيعه و اثبات حرام بودن درخواستِ شفاعت از اولياى الهى به دليلهايى استدلال كرده اند كه حكايت از سردرگمى آنان دارد. اكنون دلايل آنها را ذكر كرده، در پرتو شريعت اسلام و با استفاده از سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنها پاسخ مى دهيم.


1- النساء/ 31.

ص: 257

دليلهاى وهابيّون بر حرمت درخواست شفاعت

دليل اوّل: شرك بودن درخواست شفاعت

اشاره

ابن تيميّه درخواست شفاعت را دو قسم كرده است:

1. درخواست شفاعت از اوليا در حالى كه زنده هستند.

2. درخواست شفاعت از آنان پس از مرگ آنها.

قسم اوّل را شرك نمى داند و قسم دوم را شرك مى داند.

اگر چه كلام وى قبلًا ذكر شد، ولى شايسته است دوباره آن را ذكر كنيم. ايشان مى گويد:

«القرآن ينهى أن يدُعى غير اللَّه، لا من الملائكة ولا الأنبياء ولا غيرهم، فإنّ هذا شرك أو ذريعة إلى الشرك. بخلاف ما يطلب من أحدهم في حياته من الدعا والشفاعة، فإنّه لا يفضي إلى ذلك، فإنّ أحداً من الأنبياء والصالحين لم يعبد في حياته بحضرته، فإنّه ينهي من يفعل ذلك. بخلاف دعائهم بعد موتهم، فإنّ ذلك ذريعة إلى الشرك بهم، وكذلك دعائهم في مغيبهم هو ذريعة إلى الشرك. فمن رأى نبيّاً أو ملكاً وقال له: (ادع لي) لم يفض ذلك إلى الشرك به، بخلاف من دعاه في مغيبه، فإنّ ذلك يفضي إلى الشرك به»(1) .

و در قسمتى ديگر مى گويد:

«الشفيع كما أ نّه شافع للطالب شفاعته في الطلب فهو أيضاً قد شفع المشفوع إليه فبشفاعته صار المشفوع إليه فاعلًا للمطلوب، فقد شفع الطالب والمطلوب، واللَّه تعالى وتْرٌ لايشفعه أحد» (2).

خلاصه سخنان ايشان اين است:

1. درخواست شفاعت از پيامبران و ملائكه وديگران در حقيقت درخواستِ از غيرخداوند است و اين، شرك يا وسيله اى به سوى شرك است. و در قرآن كريم از


1- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 179 و 180. ترجمه آن در ابتداى طرح شبهه گذشت.
2- مجموع الفتاوى، ج 14، ص 381.

ص: 258

درخواستِ از غير خداوند نهى شده است.

2. چنانچه شفاعت كننده زنده باشد، درخواست شفاعت از او موجب شرك نمى شود؛ زيرا خود شفاعت كنندگان افراد را از شرك نهى مى كنند. ولى اگر زنده يا حاضر نباشند، درخواست شفاعت از آنان موجب شرك مى شود.

3. شفيع قرار دادن افراد در حقيقت همراه قرار دادن آنها با خداوند است، در حالى كه خداوند متعال واحد است و هيچ كس همراه و زوج او نيست.

پاسخ

1. شما گفتيد: «القران ينهى أن يُدعى غير اللَّه.» و اين تصرّف در قرآن كريم و تحريف در كلمات خداست؛ زيرا قرآن كريم از خواندن و درخواست از غير خدا نهى نكرده است، بلكه «القرآن ينهى أن يدعى غير اللَّه مع اللَّه»، قرآن از خواندن و درخواست از غير خداوند در عرض خداوند و به عنوان شريك او نهى كرده است و مى فرمايد:

- «فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا»(1) - «أَبِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ ءَالِهَةً أُخْرَى»(2) - «لَّاتَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهًا ءَاخَرَ» (3)- «فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهًا ءَاخَرَ»(4) .

در تمام اين آيات كلمه «مع» وجود دارد و معناى اين آيات اين است كه نبايد در عرض خداوند و به طور مستقلّ از كسى ديگر- پيامبران، ملائكه و ديگران- درخواست شود و براى خداوند شريك و همكار قرار داده شود. لذا اگر كسى بگويد:


1- الجنّ/ 18.
2- الانعام/ 19.
3- الإسراء/ 22.
4- الشعراء/ 213.

ص: 259

«يا نبيّ اللَّه اغفر ذنبي» يا بگويد: «يا اللَّه ويا نبيّ اللَّه اغفرا ذنبي»؛ اين خواندن و درخواست كردن از غير خدا در عرض خداوند و يا به همراه خداوند است و اين شرك است.

و امّا درخواست شفاعت از پيامبران يا ملائكه و ديگران به معناى اين است كه ما از شما كه داراى مقام و منزلتى در نزد خداوند متعال هستيد، درخواست مى كنيم در قيامت، چنانچه خداوند به شما اجازه شفاعت داد، ما را همراه خود گردانيد تا از عذاب جهنّم در امان بمانيم و يا نجات پيدا كنيم.

اين درخواست اگر چه درخواست از بنده خداست، ولى درخواست از او در عرض خداوند نيست.

2. اگر درخواست شفاعت از ديگران موجب شرك باشد، تفاوتى ميان زمانى كه شفاعت كننده زنده و حاضر باشد و يا زنده و حاضر نباشد وجود ندارد؛ زيرا اگر شفاعت كننده زنده يا حاضر باشد و كسى از او درخواست شفاعت كند و مقصودش اين باشد كه شفاعت كننده در شفاعت استقلال دارد، اين شرك است و نهى كردن شفاعت كننده از شرك، تأثيرى در مشرك نبودن درخواست كننده شفاعت ندارد؛ چون شرك از اعمال قصدى است و ربطى به نهى و يا امر ديگرى ندارد.

3. ايشان شرط درخواست شفاعت از ملائكه را زنده و حاضر بودن آنها دانسته است. و شكّى نيست كه ملائكه زنده اند. و امّا درباره ديدن ملائكه بايد خود ابن تيميّه و پيروانش توضيح دهند.

4. بى شكّ، شهدا و پيامبران زنده هستند؛ زيرا خداوند در قرآن درباره شهدا مى فرمايد:

«بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ» (1) و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:


1- آل عمران/ 169.

ص: 260

«الأنبياء أحياء في قبورهم يصلّون.(1) »

«پيامبران در قبرها زنده هستند و نماز مى خوانند.»

بنابراين اگر كسى به كنار قبور شهدا و پيامبران برود و از آنان درخواست شفاعت نمايد- طبق نظر ابن تيميّه نيز- اشكالى نخواهد داشت. شيعيان نيز با اعتقاد به زنده بودن پيامبران و شهدا- بخصوص امامان معصوم عليهم السلام- در كنار قبور آن بزرگواران تقاضاى شفاعت در قيامت را مى كنند.

5. شفيع قرار دادن افراد، در حقيقت همراه قرار دادن آنان با شفاعت كننده است؛ نه همراه قرار دادن آنان با كسى كه به نزد او شفاعت و همراهى مى شود. و اين معنا را در گذشته با استناد به سخنان مفسّران اهل سنّت توضيح داديم. پس ابن تيميّه معناى شفيع را وارونه فهميده است.

دليل دوم: درخواست شفاعت بدعت است

اشاره

ابن تيميّه درخواست شفاعت از پيامبران و ملائكه را در حالى كه زنده يا حاضر نباشند، بدعت مى داند. وى گفته است:

«الاستشفاع بهم من الدين الّذي لم يشرّعه اللَّه، ولا ابتعث به رسولًا، ولا انزل به كتاباً، وليس هو واجباً ولا مستحبّاً. ومن تعبّد بعبادة ليست واجبة ولا مستحبّة وهو يعتقدها واجبة أو مستحبّة فهو ضالّ مبتدع بدعة سيّئة. (2)»

«درخواست شفاعت از پيامبران و ملائكه- درحالى كه زنده يا حاضر نيستند- از اعتقاداتى است كه خداوند آنها را مشروع نكرده و هيچ پيامبرى را براى ابلاغ آنها مبعوث ننموده و هيچ كتاب آسمانى درباره آنها نازل نكرده است، نه واجب است و نه مستحب. و هر كسى كه خود را ملتزم به عبادتى كند كه واجب يا مستحبّ نيست و معتقد به وجوب يا استحباب آنها باشد، گمراه وبدعت گذار است.»


1- مجمع الزوائد الهيثمي، ج 8، ص 211؛ مسند أبي يعلى، ج 6، ص 147؛ السيف الصقيل السبكي، ص 182؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 157.
2- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 160.

ص: 261

پاسخ

با اندكى تأمّل درخواهيم يافت كه بدعت گذار حقيقى كسى جز ابن تيميّه و پيروان وهّابى او نيست؛ زيرا بدعت به معناى جعل حكم واسناد آن به خداوند است؛ هركسى كه آنچه را مستحبّ يا مكروه يا واجب و يا حرام نيست، مستحب يا مكروه يا واجب و يا حرام بداند، بدعت گذار است. خود ابن تيميّه در كتاب «منهاج السنّة» مى نويسد:

«البدعة الشرعيّة الّتي هي ضلالة هي ما فعل بغير دليل شرعيّ، كاستحباب مالم يحبّه اللَّه وايجاب مالم يوجبه اللَّه وتحريم مالم يحرّمه اللَّه(1)

«بدعت شرعى كه گمراهى و خروج از دين است، عبارت است از آنچه بدون دليل شرعى انجام گيرد؛ مثلًا حكم شود به استحباب آنچه خداوند دوست ندارد، يا حكم شود به وجوب آنچه كه خداوند واجب نكرده و يا حكم شود به حرام بودن آنچه كه خداوند حرام نكرده است.»

شيعه استشفاع (درخواست شفاعت) را واجب يا مستحبّ نمى داند، بلكه درخواست شفاعت از پيامبران، امامان، ملائكه و ديگران را عملى جايز و پسنديده مى داند؛ به اين دليل كه در قرآن كريم و روايات، هيچ جمله اى كه بيانگر حرمت استشفاع باشد وجود ندارد و هر عملى كه در اسلام حكم به حرمت آن نشده باشد، حلال و جايز است.

ابن حزم اندلسى در كتاب «الإحكام» براى اثبات حلال و مباح بودن هر عملى كه در اسلام از آن نهى نشده است، به اين آيات استناد مى كند:

- «خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا» (2)- «وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَّاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّامَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ»(3)


1- منهاج السنة، ج 8، ص 308.
2- البقرة/ 29.
3- الأنعام/ 119.

ص: 262

- «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُحَرّمُواْ طَيّبتِ مَآأَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَاتَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ ا لْمُعْتَدِينَ».(1) و سپس مى گويد:

«فبيّن اللَّه تعالى أنّ كلّ شي ء حلال لنا إلّاما نصّ على تحريمه ونهانا عن اعتداء ما أمرنا به، فمن حرّم شيئاً لم ينصّ اللَّه تعالى ولا رسوله صلى الله عليه و آله على تحريمه والنهي عنه ولا اجمع على تحريمه فقد اعتدى وعصى اللَّه تعالى. ثمّ زادنا تعالى بياناً فقال: «هَلُمَّ شُهَدَآءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذَا» (2) فصحّ بنصّ هذه الآية صحّة لا مريّة فيها أنّ كلّ مالم يأت النهي فيه باسمه من عنداللَّه تعالى على لسان رسوله صلى الله عليه و آله فهو حلال، لا يحلّ لأحد أن يشهد بتحريمه.(3) »

«خداوند متعال فرموده كه هر چيزى براى مسلمانان حلال است مگر اينكه تصريح به حرمت آن شود. و نيز خداوند متعال ما را از طغيانگرى و تجاوز از آنچه به ما امر كرده، نهى مى كند. از اين رو هركسى كه حكم به حرمت چيزى كند كه خداوند يا رسولش تصريح به حرمت آن نكرده و مسلمانان نيز در حرمت آن اجماع ندارند، طغيانگرى و معصيت كرده است.

و خداوند در آيه اى ديگر مى فرمايد: كسانى را كه گواهى مى دادند بر اينكه خداوند اين چيز را حرام كرده است حاضر گردانيد .... و اين آيه به طور قطع دلالت دارد بر اينكه هر آنچه درباره او از طرف پروردگار و از زبان پيامبرش نهى نشده، حلال است و جايز نيست كسى گواهى به حرام بودن آن بدهد.»

اكنون از ابن تيميّه و پيروانش مى پرسيم: در كدام آيه از آيات قرآن كريم از درخواستِ شفاعت از اولياى الهى نهى شده است؟ و در كدام روايت از روايات نبوى


1- المائدة/ 87.
2- الأنعام/ 150.
3- الإحكام في اصول الأحكام ابن حزم، ج 8، ص 1058- 1059.

ص: 263

درخواست شفاعت از اولياى الهى حرام شده است؟ آيا حكم به حرمتِ درخواست شفاعت بدون هيچ دليل قرآنى و روايى، بدعت و طغيانگرى و تجاوز از دين نيست؟

بنابراين بدعت گذار حقيقى ابن تيميّه و پيروانش هستند؛ زيرا به اعتراف خود ابن تيميّه تحريم آنچه را خداوند حرام نكرده، بدعت است.

دليل سوم: درخواست شفاعت در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و توسّط ديگران انجام نگرفته است

اشاره

ابن تيميّه در قسمتى از سخنانش مى گويد:

«ولا فَعَله أحدٌ من الصحابة والتابعين لهم باحسان ولا أمر به إمام من أئمّه المسلمين (1)

«درخواستِ شفاعت توسّط هيچ يك از صحابه و تابعين انجام نگرفته و هيچ يك از پيشوايان مذاهب اسلامى به انجام آن توصيه نكرده اند.»

پاسخ

1. در علم اصول انجام يك عمل توسّط متشرّعه و مسلمانان به عنوان دليل بر جواز آن عمل ذكر شده است. ولى انجام نگرفتن يك عمل توسّط مسلمانان به عنوان دليل بر جايز نبودن آن عمل ذكر نشده است؛ بنابراين انجام نگرفتن درخواست شفاعت توسّط صحابه و تابعين، دليل بر جايز نبودن آن نخواهد بود.

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث اعرابى، از درخواست شفاعت خداوند به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله منع مى كند، ولى از درخواست شفاعتِ پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد خداوند منع نكرده و اين حديث دلالت دارد بر وجود درخواست شفاعت در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و جواز آن.

بسيارى از كتابهاى حديثى و تفسيرى و رجالى اهل سنّت به نقل از جبير ابن مطعم نوشته اند: «مردى صحرانشين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا! ما


1- مجمع الفتاوى، ج 1، ص 159- 160.

ص: 264

صحرانشينان، از پا درآمده، خانواده هاى ما گرسنه شده اند و اموال ما نابود شده است. از پروردگارت براى ما درخواست باران كن، ما درخواست شفاعتِ خداوند به نزد تو و درخواست شفاعتِ تو به نزد خداوند را داريم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سبحان اللَّه! سبحان اللَّه!- اين جمله را آنقدر تكرار كرد كه اثر آن در چهره اصحاب نمايان گشت-، و آنگاه فرمود: واى برتو! آيا خداوند را مى شناسى؟! جايگاه خداوند بالاتر از آن است و كسى نمى تواند درخواست شفاعت خداوند به نزد كسى را داشته باشد.»(1) اين حديث بر دو مطلب دلالت دارد:

الف) پيامبر مكرّم اسلام از درخواست شفاعتِ خداوند به نزد كسى ديگر نهى كرده است، پس كسى نمى تواند بگويد: «استشفع باللَّه إلى محمّد صلى الله عليه و آله» يا «استشفع باللَّه إلى الملائكة»؛ زيرا خداوند متعال پناهگاه تمام بندگان و همراه كنندگان است.

ب) آن حضرت از اينكه اعرابى شفاعتِ پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد پروردگار را درخواست نمود نهى نمى كند، بلكه با سكوت خود آن را تأييد مى كند، لذا اشكالى ندارد كه كسى بگويد: «يا رسول اللَّه! استشفع بك إلى اللَّه»، «يا ايّتها الملائكة المقرّبون استشفع بكم إلى اللَّه» و «يا أولياء اللَّه استشفعت بكم إلى اللَّه.» و اين دقيقاً همان چيزى است كه شيعيان در زمانها و مكانهاى مورد احترام به عنوان دعاى توسّل انجام مى دهند كه متأسّفانه توسّط وهّابيون متّهم به كفر و شرك و بدعت مى شوند!

بعضى سعى در مخدوش دانستن سند اين حديث دارند. ولى ابن تيميّه در كتاب «بيان تلبيس الجهميّة» مى گويد: «اين حديث از گذشته در ميان اهل علم پذيرفته شده


1- سنن أبي داود (السجستانى)، ج 2، ص 418؛ تفسير روح المعاني، ج 16، ص 153؛ الدر المنثور، ج 1، ص 34؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص 260؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 505؛ البداية والنهاية، ج 1، ص 11؛ اصول الايمان (محمّد بن عبدالوهّاب)، ج 1، ص 67؛ عون المعبود، ج 13، ص 8- 10؛ كتاب العرش (ابن أبي شيبة)، ص 56- 57؛ إثبات صفة العلو، ج 1، ص 60؛ العظمة، ج 2، ص 555؛ رسالة التوحيد (الدهلوي)، ج 1، ص 137؛ شرح العقيدة الطحاويّة، ج 1، ص 280؛ التوحيد (ابن خزيمة)، ج 1، ص 239.

ص: 265

است و دو شخصيّت مهمّ به آن استناد كرده اند: 1. ابن خزيمه در كتاب (التوحيد).

ايشان در اين كتاب شرط كرده است كه جز به احاديثى كه داراى راويان ثقه و پى در پى باشد استناد نكند. 2. ابو محمّد بن حزم در مسئله استدارة الأفلاك. و ابن حزم فقط به احاديثى استناد مى كند كه به نظر خودش از نظر سند صحيح باشد. (1)»

3. احمد بن حنبل در كتاب «مسند» و ترمذى در كتاب «سنن» از انس بن مالك نقل كرده اند:

«سألت النبيّ أن يشفع لي يوم القيامة، فقال: أنا فاعل. قلت يا رسول اللَّه! فأين أطلبك؟ قال: اطلبني أوّل ما تطلبني على الصراط .... (2)»

«از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست نمودم كه در روز قيامت درباره من شفاعت كند. او فرمود: من اين كار را انجام مى دهم. به پيامبر عرض كردم: آنجا شما را در كجا بيابم؟ فرمود:

نخستين جايى كه مى توانى مرا دريابى در كنار [پل] صراط است.»

4. مصعب اسلمى نقل مى كند: نوجوانى از ما به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به او گفت:

من از تو چيزى مى خواهم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن چيست؟

او گفت: «أسألك أن تجعلني ممّن تشفع له يوم القيامة؛ من از تو مى خواهم كه مرا از كسانى قرار دهى كه در روز قيامت درباره آنان شفاعت مى كنى.»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى تو را به اين كار راهنمايى نموده است؟

او گفت: هيچ كس، من خودم به اين فكر افتادم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو از كسانى هستى كه من در روز قيامت درباره آنان شفاعت مى كنم»(3) .


1- بيان تلبيس الجهميّة، ج 1، ص 569- 571.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 178؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 42؛ الدرّ المنثور، ج 3، ص 70؛ تهذيب الكمال، ج 5، ص 537.
3- مجمع الزوائد، ج 10، ص 369؛ أسد الغابة، ج 4، ص 368؛ المعجم الكبير، ج 20، ص 365.

ص: 266

هيثمى پس از ذكر اين حديث مى گويد: «اين حديث را طبرانى روايت كرده است، و سند آن صحيح است»(1).

5. نضر بن انس از انس نقل مى كند: در يكى از جنگها وقتى شب شد و پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد، در كنار او انس و ابوطلحه و دو نفر ديگر نيز خوابيدند. پاسى از شب گذشت و آنها بيدار شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا نبود. همگى به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله را يافتند، گفتند: كجا بودى؟ ما وقتى تو را در جايگاه خويش نديديم، نگران شديم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل به ديدار من آمد و گفت: اى محمّد! خداوند مرا به نزد تو فرستاد تا تو را مخيّر كنم ميان اينكه [خدا] نصف امّت تو را به بهشت ببرد و يا تو از شفاعت آنان در قيامت برخوردار شوى. و من شفاعت را انتخاب كردم.

آن چهار نفر گفتند: «يا نبى اللَّه! اجعلنا ممن تشفع لهم» اى پيامبر خدا! ما را از كسانى قرار ده كه درباره آنان شفاعت مى كنى.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«شفاعت براى شما لازم شد.(2) »

6. سواد بن قارب از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله در محضر آن حضرت اشعارى را سروده و مى گويد:

وكن لي شفيعاً يوم لا ذوشفاعةسواك بمغنٍ عن سواد بن قارب

(3)«اى پيامبر خدا! در روز قيامت شفيع من باش، روزى كه شفاعت كسى جز شفاعت تو سواد بن قارب را بى نياز نگرداند.»

از آنچه ذكر شد، واهى بودن ادّعاى ابن تيميّه كاملًا روشن مى شود.


1- مجمع الزوائد، ج 10، ص 369.
2- المعجم الأوسط، ج 2، ص 105؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 370؛ كتاب السنّة، ص 377.
3- تفسير ابن كثير، ج 4، ص 181؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 610؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 250؛ الأحاديث الطوال، ص 85؛ دلائل النبوّة، ص 32؛ الإصابة، ج 3، ص 182.

ص: 267

دليل چهارم: شفاعت اوليا از نوع استغفار ملائكه است

اشاره

ابن تيميّه ادّعا مى كند شفاعت اولياى الهى در قيامت همانند استغفار ملائكه براى مؤمنان در دنياست، يعنى ملائكه براى مؤمنان دعا و طلب آمرزش مى كنند، بدون اينكه كسى از آنان درخواست دعا و استغفار نمايد؛ زيرا در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ» (1) رواياتى كه درباره شفاعت پيامبران و صلحا وارد شده، از همين قبيل است. يعنى پيامبران و اوليا پس از اينكه خداوند به آنان اجازه شفاعت دهد، بدون اينكه كسى از آنان درخواست شفاعت نمايد، شفاعت مى كنند.

وى اينگونه نتيجه مى گيرد: «وإذا لم يشرع دعاء الملائكة لم يشرع دعاء من مات من الأنبياء والصالحين، ولا أن نطلب منهم الدعاء والشفاعة(2) ؛ وقتى درخواست دعا از ملائكه مشروع نباشد، درخواست دعا و شفاعت از پيامبران و اشخاص صالح نيز مشروع نيست.»

پاسخ

1. دعا و طلب آمرزش توسّط ملائكه براى ديگران بدون درخواست آنان، هيچ منافاتى با دعا و طلبِ آمرزش آنان پس از درخواست ديگران ندارد. همچنين شفاعتِ اولياى الهى بدون درخواست ديگران منافاتى با شفاعت آنان پس از درخواستِ از آنان ندارد.

2. رواياتى كه درباره شفاعتِ اولياى الهى (پيامبران، ملائكه و ديگران) و بخصوص رواياتى كه درباره شفاعت پيامبران و رسول مكرّم اسلام وارد شده است، بيانگر درخواست شفاعت توسّط گناهكاران است؛ همانطور كه در حديث شفاعت

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص267

ص: 268

گذشت.

و جالب اين كه خود ابن تيميّه در مواردى، درخواست شفاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله را توسّط مردم در قيامت مطلبى مورد اتّفاق ميان مسلمانان مى داند و مى گويد:

- «قد اتّفق المسلمون على أنّ نبيّنا شفيع يوم القيامة وأنّ الخلق يطلبون منه الشفاعة.(3) »

«به اتّفاق همه مسلمانان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز قيامت شفاعت مى كند و مردم از آن حضرت درخواست شفاعت مى نمايند.»

- «انّه يشفع في الخلائق يوم القيامة وأنّ الناس يستشفعون به يطلبون منه أن يشفع لهم إلى ربّهم.(4) »

«به اتّفاق امّت اسلام، پيامبر صلى الله عليه و آله در روز قيامت از مردم شفاعت مى كند و مردم از او درخواست شفاعت كرده، مى خواهند كه همراه آنان به سوى پروردگار باشد.»

- «إنّ الخلائق يوم القيامة يأتون إليه يطلبون منه أن يشفع إلى اللَّه (5)«مردم در روز قيامت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، از او درخواست شفاعت به نزد خداوند را دارند.»

نتيجه

هر مسلمان با انصافى، با مراجعه به قرآن كريم و كتابهاى تفسيرى، حديثى، فقهى و رجالى اهل سنّت- صرف نظر از روايات و كتابهاى شيعه- در خواهد يافت كه آنچه شيعيان در موضوع شفاعت به آن اعتقاد دارند، مطابق با آموزه هاى شريعت اسلامى است و سخنان وهّابيون، چيزى جز فتنه اى بزرگ براى تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمان نيست.


1- الغافر/ 7.
2- مجموع الفتاوى، ج 1، ص 180.
3- همان، ص 104.
4- همان.
5- همان، ج 27، ص 154.

ص:268

ص: 269

14. تحريف قرآن كريم مصحف على وفاطمه عليهما السلام

شبهه

از ابتداى قرن چهارم بعضى از عالمان اهل سنّت اعتقاد به تحريف قرآن را به بعضى از شيعيان نسبت داده اند (1). ولى اين موضوع در سالهاى اخير بيش از گذشته مطرح شده و دست آويزى تبليغاتى براى وهّابيون، در راستاى تخريب چهره پيروان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته است.

آنان اعتقاد تمام شيعيان به تحريف قرآن كريم را در ميان مسلمانان- بخصوص اهل سنّت- به طور گسترده و بى سابقه در سخنرانيها و مقالات خويش تبليغ نموده، موجب بدبينى نسبت به شيعه شده اند؛ به طورى كه يكى از پيشگامان ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و يكى از دشمنان پيروان اهل بيت عليهم السلام به نام «ابراهيم سليمان جبهان» در نامه اى به شيخ الأزهر مى نويسد:

«على أيّ شي ء نتّفق ونتّحد يا سيدي؟! على كتاب اللَّه الّذي يدّعى الشيعة أ نّه حُرِّف وبدّل وأنّ القرآن الّذي نسير على هديه غير القرآن الّذى نزل على محمّد صلى الله عليه و آله .... (2)»

«بر چه چيزى با شيعه اتّفاق واتّحاد داشته باشيم؟! آيا بر كتاب خدا با آنها اتّحاد داشته


1- مقالات الإسلاميّين، ج 1، ص 47؛ شرح الاصول الخمسة، ص 601؛ الانتصار، ص 240- 241؛ الفصل ابن حزم، ج 4، ص 115 و 139.
2- به نقل از كتاب «الشيخ الزنجاني والوحدة الاسلاميّة» ص 105.

ص: 270

باشيم در حالى كه شيعه ادّعا مى كند قرآن كريم تحريف و جابه جا شده است وقرآنى كه هم اكنون در دسترس ما و راهنماى ماست، غير از قرآنى است كه بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل شده است؟! ....»

و برخى ديگر از مؤلّفان اهل سنّت- مانند قفازى- مى كوشند با تكيه بر عنوان «مصحف امام على» و «مصحف فاطمه» اعتقاد به تحريف قرآن كريم را به عنوان يك اصل مسلّم به شيعه نسبت دهند (1).

اين اشخاص در تبليغات مسموم خويش روى سه نكته تأكيد دارند:

1. تمام شيعيان اعتقاد به تحريف قرآن دارند.

2. انديشمندان شيعه در اثبات تحريف قرآن كتابهاى زيادى نوشته اند.

3. شيعيان، قرآنى غير از قرآن موجود با نام «مصحف على» يا «مصحف فاطمه» دارند.

پاسخ شبهه

براى پاسخ به اين شبهه و دفاع از اعتقادات شيعه، لازم است مطالب خود را جهت جواب از سه پرسش مرتّب كنيم:

1. اعتقاد شيعه پيرامون تحريف يا عدم تحريف قرآن چيست؟

2. فعّاليّتهاى علمى انديشمندان شيعه، در جهت اثبات تحريف قرآن بوده است يا در راستاى اثبات عدم تحريف قرآن؟

3. ديدگاه شيعه درباره مصحف على و فاطمه عليهما السلام چيست؟

1. شيعه معتقد به عدم تحريف قرآن است

از نظر شيعه، قرآن تنها كتاب آسمانى است كه بدون هيچ گونه كاستى و يا افزونى و به همان صورت اوّليه در اختيار انسانهاى جهان قرار دارد.


1- اصول مذهب الشيعة الاماميّة، ج 1، ص 202.

ص: 271

كلمات امامان معصوم عليهم السلام و اظهارات عالمان بزرگ شيعه گوياى باور شيعه به عدم تحريف قرآن است.

الف) امام حسن عليه السلام در گفت وگويى با معاويه، نظريه كاسته شدن و از ميان رفتن بخش زيادى از قرآن را ردّ كرده و مى فرمايد:

«فمن قال يا معاوية انّه ضاع من القرآن شي ء فقد كذّب هو عند أهله مجموع. (1)»

«اى معاويه! كسى كه مى گويد: بخش عظيم قرآن تباه شده است، در نزد تمام خويشانش دروغ گفته است.»

ب) امام باقر عليه السلام در پاسخ به شايعه تحريف الفاظ قرآن توسّط حكومت، مى فرمايد:

«أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده. (2)»

«آنان حروف و الفاظ قرآن را پابرجا نگه داشته اند، فقط در معانى قرآن تحريف كرده اند.»

ج) ابن شاذان (م 260) بر اهل سنّت به دليل اعتقاد به تحريف قرآن كريم ايراد گرفته است(3) .

د) شيخ صدوق (م 381) مى گويد: «اعتقاد ما اين است: قرآنى را كه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده، همان است كه اكنون ميان جلد و در اختيار مردم قرار دارد، قرآن كريم بيش از آنچه موجود است نمى باشد و هركسى افزون بودن آن را به ما نسبت دهد، دروغگو است»(4) .

ه) شيخ مفيد (م 413) مى گويد: «گروهى از اماميّه مى گويند: هيچ كلمه و آيه و


1- كتاب سليم بن قيس، ص 369.
2- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 106.
3- الإيضاح، ص 210- 222.
4- الاعتقادات، ص 59.

ص: 272

سوره اى از قرآن كريم حذف نشده است. ولى مطالبى كه در قرآنِ اميرمؤمنان وجود داشت و همگى مربوط به تفسير معانى قرآن بود و از كلام اللَّه به شمار نمى رفت، حذف شده است. و اين سخن در نزد من به حق نزديك تر است تا سخن كسانى كه ادّعا مى كنند كلماتى از خود قرآن حذف شده است»(1) .

و) سيّد مرتضى (م 436) مى گويد: «يقين به صحّت قرآن مانند يقين به وجود شهرها و حوادث بزرگ و كتابهاى مشهور است. قرآن معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله و مأخذ علوم شرعى و احكام دينى است. قرآن همواره تدريس مى شده و تمام آن در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله حفظ مى شد. گروهى از صحابه مانند: عبداللَّه بن مسعود و ابيّ بن كعب و ديگران قرآن را چند بار براى پيامبر صلى الله عليه و آله از ابتدا تا آخر خوانده اند. تمام اين امور حكايت از آن دارد كه قرآن كريم در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله گرد آورى شده و كاستى و پراكندگى ندارد» (2).

ز) شيخ طوسى (م 460) نيز مى گويد: «فزونى در قرآن به اتّفاق تمام مسلمانان باطل است. و كاهش قرآن نيز بر خلاف مذهب مسلمانان مى باشد. و همين مذهب ماست» (3).

ح) طبرسى (م 560) نيز در تفسير مجمع البيان اعتقاد به عدم تحريف قرآن را مذهب اصحاب اماميّه مى داند(4).

ط) آية اللَّه خويى نيز مى گويد: «مشهور ميان علما و محقّقين شيعه و بلكه مورد اتّفاق تمام آنان عدم تحريف قرآن است» (5).

و بسيارى ديگر از متكلّمين، مفسّران و فقهاى شيعه اعتقاد به عدم تحريف قرآن


1- أوائل المقالات، ص 81.
2- به نقل از الاحتجاج، ج 1، ص 378.
3- التبيان، ج 1، ص 3.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 42 و 43.
5- البيان، ص 201.

ص: 273

كريم را از باورهاى مسلّم شيعه دانسته اند.

و از اين رو بعضى از دانشمندان اهل سنّت نيز شيعه را از اتّهام تحريف قرآن مبرّا دانسته اند(1) .

2. فعّاليّتهاى علمى شيعيان در اثبات عدم تحريف

در دوره هاى اخير كتابى توسّط محدّث نورى در اثبات تحريف قرآن با نام «فصل الخطاب» نوشته شد. ولى بى شكّ نگارش يك كتاب توسّط يكى از انديشمندان شيعه در اثبات تحريف قرآن، دليل بر اعتقاد شيعه به تحريف قرآن نيست. چنانكه ابن الخطيب مصرى نيز كتاب «الفرقان في تحريف القرآن» را نگاشته و دليل بر اعتقاد اهل سنّت به تحريف قرآن نمى باشد.

علاوه بر آن وقتى كتاب «فصل الخطاب» چاپ شد، از سوى انديشمندان بزرگ شيعه مورد نقد و بررسى قرار گرفت و بسيارى از عالمان شيعه كتابهاى متعدّدى در ردّ آن نوشتند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1. «كشف الارتياب في عدم تحريف الكتاب»؛ به قلم شيخ محمود ابوالقاسم معروف به معرّب طهرانى، م. 1313.

2. «حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف»؛ از علّامه سيد محمّد حسين شهرستانى، م. 1315.

3. «تفسير آلاء الرحمن.» در اين كتاب علّامه بلاغى (م. 1352) در يك فصل، مطالب كتاب فصل الخطاب را مورد نقد قرار داده است.

همچنين كتابهاى متعدّدى به صورت مستقل و مقالاتى در ضمن بعضى كتابهاى تفسيرى در إثبات عدم تحريف قرآن نوشته شده است، مانند كتاب «صيانة القرآن عن التحريف» (2).


1- إظهار الحقّ دهلوى، ج 2، ص 128؛ مع الصادقين، ص 201.
2- اين كتاب تأليف آية اللَّه معرفت، از انديشمندان معاصر است.

ص: 274

بنابراين فعّاليّتهاى علمى دانشمندان شيعه در جهت اثبات عدم تحريف قرآن متمركز بوده است.

3. مصحف امام على عليه السلام چيست؟

كلمه «مصحف» اگر چه ابتدا به معناى كتاب و يا دفترِ مجلّد بوده است، ولى به مرور زمان بر خصوص قرآن كريم اطلاق مى شده است.

هر يك از صحابه كه قرآن كريم را مى نوشتند، آن قرآن به عنوان مصحف فلانى شناخته مى شد؛ مانند: مصحف عبداللَّه بن عباس، مصحف عبداللَّه بن مسعود، مصحف عايشه، مصحف سالم و مصحف ابيّ بن كعب.

مصحف امام على عليه السلام يكى از آن مصحف هاست. از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه طول اين مصحف هفتاد ذراع بوده است.

بنابراين مصحف امام على عليه السلام چيزى نيست جز همين آيات و سوره هايى از قرآن كريم كه در دسترس ماست، با اين تفاوت كه براى اين مصحف دو خصوصيّت ذكر شده است:

1. در اين مصحف افزودنيهايى غير از آيات قرآن وجود داشته است. و اين افزودنيها، تفسير و توضيح آيات و بيان مصاديق آنها بوده است. لذا ادّعاى وجود سوره يا آياتى از سنخ قرآن كريم در اين مصحف، سخنى باطل است.

شيخ مفيد مى فرمايد:

«لكن حُذِف ما كان مثبتاً في مصحف أميرالمؤمنين عليه السلام من تأويله وتفسير معانيه على حقيقة تنزيله. وذلك كان ثابتا منزلًا، وإن لم يكن من جملة كلام اللَّه الّذي هو القرآن المعجز .... (1)»

«ولى آن مقدار از تفسير و توضيح معانى قرآن كه در مصحف اميرالمؤمنان عليه السلام به ترتيب نزول سوره ها وجود داشت، حذف شده است. و آن مقدار از توضيحاتى كه در مصحف


1- أوائل المقالات، ص 81.

ص: 275

امام على عليه السلام ثابت بود و توسّط جبرئيل عليه السلام نازل شده بود، اگر چه از جنس كلام خدا و قرآن نبود.»

2. اين مصحف بر اساس نزول سوره هاى قرآن تنظيم شده بود.

جلال الدين سيوطى مى گويد:

«منهم من رتّبها على النزول، وهو مصحف علي عليه السلام، كان أوّله (إقرأ) ثمّ (المدثّر) ثمّ (ن) ثمّ (المزمّل) ثمّ (تبّت) ثمّ (التكوير) وهكذا إلى آخر المكّي والمدني. وكان أوّل مصحف ابن مسعود (البقرة) ثمّ (النساء) ثمّ (آل عمران)، وكذا مصحف ابي وغيره. »(1)

«بعضى از صحابه سوره هاى قرآن را به ترتيب نزول تنظيم كردند؛ مصحف على عليه السلام چنين است. يعنى ابتدا سوره اقرأ و سپس مدثّر و مزمّل و تبّت و تكوير و ... مى باشد. و ابتداى مصحف ابن مسعود سوره بقره و سپس نساء و آل عمران است. مصحف ابيّ بن كعب و ديگران نيز همينطور است.»

اين مصحف اگر چه الآن در دسترس نيست، ولى بى شكّ وجود چنين مصحفى هيچ منافاتى با عدم تحريف قرآن ندارد.

ناگفته نماند كه على عليه السلام دو اثر ديگر به نام «كتاب على عليه السلام» و «صحيفه على عليه السلام» دارد كه مربوط به حلال و حرام و احكام است.

4. مصحف فاطمه عليها السلام چيست؟

همانطور كه در گذشته اشاره شد، كلمه «مصحف» در لغت به معناى كتاب و دفترچه است. وقتى اوراق پراكنده اى در داخل جلد گردآورى مى شود، به آن مصحف مى گويند. با اين وجود بيشترين مورد استعمال كلمه «مصحف» قرآن كريم بوده است، طورى كه اگر اين كلمه مطلق ذكر شود، انصراف به قرآن كريم دارد و اگر اضافه به شخصى شود، به معناى قرآنى است كه شخص آن را نوشته است، مانند:


1- الإتقان، ج 1، ص 171.

ص: 276

مصحف ابن مسعود، مصحف عبداللَّه بن عباس، مصحف على عليه السلام و ...

در روايات معصومين عليهم السلام از وجود مصحف فاطمه عليها السلام پرده برداشته شده است. و از آنجا كه كلمه «مصحف» انصراف به قرآن كريم داشته است و از طرفى مصحف فاطمه عليها السلام كتابى غير از قرآن بوده است، امامان معصوم عليهم السلام حقيقت اين مصحف را به ديگران معرّفى كرده اند تا دستاويزى براى دشمنان اهل بيت عليهم السلام در راستاى تخريب چهره مذهب اماميّه قرار نگيرد. با اين وجود، در حال حاضر وهّابيّون مصحف فاطمه عليها السلام را قرآن شيعه در مقابل قرآن موجود معرّفى كرده، شيعه را متّهم به اعتقاد به تحريف قرآن موجود مى كنند.

اكنون رواياتى كه از امامان معصوم شيعه در تعريف مصحف فاطمه عليها السلام وارد شده را ذكر مى كنيم تا فتنه طرّاحى شده توسّط وهّابيّون خنثى گردد.

1. عن أبي عبيدة عن أبي عبداللَّه عليه السلام: «إنّ فاطمة مكثت بعد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خمسة وسبعين يوماً، وكان دَخَلَها حزنٌ شديد على أبيها، وكان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاءها على أبيها، ويطيب نفسها ويخبرها عن أبيها ومكانه، ويخبرها بما يكون بعدها في ذريّتها، وكان على عليه السلام يكتب ذلك، فهذا مصحف فاطمة عليها السلام. (1)»

«فاطمه عليها السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز زنده بود و در غم از دست دادن پدر بزرگوارش بسيار محزون بود. جبرئيل در اين مدّت نزد فاطمه عليها السلام مى آمد و ضمن تسليت گفتن، با خبر دادن از پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاه او، فاطمه را خوشحال مى نمود. و نيز فاطمه عليها السلام را از حوادث آينده درباره ذريّه اش با خبر مى كرد. على عليه السلام تمام اين خبرها را مى نوشت. و اين نوشته، مصحف فاطمه عليها السلام است.»

2. عن أبي حمزه عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «مصحف فاطمة ما فيه شي ء من كتاب اللَّه، وانّما هو شي ء القي إليها بعد موت أبيها.(2) »


1- الكافي، ج 1، ص 241.
2- بصائر الدرجات، ص 179.

ص: 277

«در مصحف فاطمه عليها السلام هيچ آيه اى از آيات قرآن نيست، بلكه در اين مصحف مطالبى است كه پس از مرگ پدرش به او القا شد.»

3. عن محمّد بن عبدالملك عن أبي عبداللَّه عليه السلام: «وعندنا مصحف فاطمة عليها السلام، أما واللَّه ما هو بالقرآن. (1)»

«مصحف فاطمه عليها السلام نزد ماست. آگاه باشيد كه به خدا سوگند اين مصحف، قرآن نيست.»

4. عليّ بن ابي حمزه از امام عليه السلام نقل كرده است:

«عندي مصحف فاطمة عليها السلام، ما فيه شي ء من القرآن. (2)»

«مصحف فاطمه عليها السلام نزد من است، هيچ آيه اى از آيات قرآن در آن نيست.»

5. ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: مصحف فاطمه عليها السلام چيست؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «در اين مصحف مانند قرآن شماست.» اين جمله را سه بار تكرار كرد، و سپس فرمود: «به خدا سوگند! در اين مصحف يك حرف از قرآن شما نيست»(3) .

شايد منظور امام عليه السلام از اينكه مى فرمايد: «در اين مصحف مانند قرآن شماست» اين باشد كه اندازه ورقه هاى اين مصحف به اندازه ورقه هاى قرآن است.

6. حمّاد بن عثمان مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «وقتى خداوند پيامبرش را قبض روح نمود، فاطمه عليها السلام در غمِ وفات پدرش به اندازه اى غمگين شد كه فقط خدا مى داند. خداوند فرشته اى را فرستاد تا به او تسليت گفته، با او سخن بگويد. فاطمه عليها السلام اميرمؤمنان را از اين موضوع آگاه ساخت و على عليه السلام فرمود: هرگاه احساس كردى آن فرشته به ديدارت مى آيد و صدايش را شنيدى، مرا آگاه كن. فاطمه عليها السلام چنين كرد و اميرمؤمنان هر آنچه را از آن فرشته مى شنيد، مى نوشت. تمام آن مطالب تبديل به يك مصحف گرديد، ولى در آن چيزى از حلال و حرام نيست، بلكه تنها گزارشاتى از آينده است.»(4)


1- همان، 171.
2- همان، 174.
3- الكافي، ج 1، ص 239.
4- همان، ص 240.

ص: 278

از مجموع اين روايات چهار نكته درباره مصحف فاطمه عليها السلام استفاده مى شود:

1. اين مصحف، نسخه اى از قرآن كريم نيست.

2. در اين مصحف، احكام شرعى نيست.

3. در اين مصحف گزارشهايى از حوادث آينده است.

4. مطالب موجود در اين مصحف توسّط جبرئيل يا فرشته اى ديگر به فاطمه عليها السلام منتقل مى شده و على عليه السلام پس از شنيدن، آنها را مى نوشته است. لذا فاطمه عليها السلام محدَّثه است، يعنى فرشته با او حديث مى گفته است.

يك شبهه و پاسخ آن

شبهه: بعضى نكته چهارم را دستاويزى براى تبليغات مسموم خود قرار داده، مى گويند: بنابراين شما شيعيان معتقد به ارتباط ملائكه و سخن گفتن آنان با فاطمه و على عليهما السلام هستيد. در حالى كه ملائكه فقط با پيامبران سخن مى گويند. در واقع شما آنچه را كه فقط براى پيامبران ثابت است، براى على و فاطمه عليهما السلام ثابت كرديد (1).

پاسخ: هيچ ملازمه اى ميان محدَّث بودن و نبوّت وجود ندارد. همواره افرادى در ميان مسلمانان بوده اند كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند و سخن آنان را شنيده اند.

سخن گفتن ملائكه با حضرت مريم و همسر ابراهيم عليه السلام گواهى بر اين مطلب است(2) .

بخارى نيز در مناقب عمر بن خطاب، حديثى را درباره محدَّث بودن او نقل مى كند(3) .

درباره عمران بن حصين خزاعى (4)و ابوالمعالى صالح(5) و ابويحيى ناقد (6) نقل


1- الصراع بين الإسلام والوثنيّة عبداللَّه القصيمي، ج 2، ص 35.
2- ر. ك: سوره آل عمران/ 42 و هود/ 69- 73.
3- صحيح البخاري، ج 4، ص 200.
4- البداية والنهاية ابن كثير، ج 8، ص 66؛ عون المعبود، ج 2، ص 340.
5- المنتظم ابن الجوزي، ج 9، ص 136.
6- همان، ج 6، ص 8.

ص: 279

كرده اند كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند.

بنابر اين هيچ ملازمه اى ميان سخن گفتن ملائكه با اشخاص و نبوّت آنان نيست.

و ما معتقديم تمام امامان دوزاده گانه شيعه، محدَّث اند؛ زيرا روايات معتبرى در اين باره وارد شده است. و نيز خود اين رواياتى كه نقل شد، بيانگر محدّثه بودن فاطمه، سيّدة نساء العالمين است.

ص:280

ص: 281

15. گريه كردن در فراق عزيزان

شبهه

يكى ديگر از موضوعاتى كه در قالب يك شبهه و در جهت تحقير و مذمّت شيعيان مطرح مى شود، گريه و نوحه سرايى و عزادارى آنان در فراق از دست دادن عزيزان و دوستانشان است.

آنان در هنگام رويارويى با شيعيان- بخصوص درايّام برگزارى مناسك حج و عمره- گريه، نوحه سرايى و عزادارى براى اموات را عملى مخالف با سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى مى كنند.

دستاويز آنان براى نهى از گريه و نوحه سرايى و عزادارى عبارت است از:

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«إنّ الميّت يعذَّب ببكاء أهله. (1)»

«ميّت با گريه بستگانش در عذاب مى افتد.»

ابن تيميّه مى گويد:

«الصواب أ نّه يتأذّي بالبكاء عليه، كما نطقت به الأحاديث الصحيحة عن النبيّ صلى الله عليه و آله، أ نّه قال: (إنّ الميّت يعذّب ببكاء أهله عليه) وفي لفظ (من ينح عليه يعذّب لما نيح عليه) .... (2)»


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 85؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 41- 44؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 41 و 45.
2- مجموع الفتاوى، ج 24، ص 369.

ص: 282

«حق اين است كه ميّت با گريه بستگانش بر او اذيّت مى شود، همانطور كه در حديثهايى با سندهاى صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است: «ميّت با گريه بستگانش بر او، در عذاب مى افتد» يا «كسى كه براى او نوحه سرايى مى شود به خاطر اين نوحه سرايى عذاب مى شود ....»

2. پيامبر صلى الله عليه و آله به عيادت عبداللَّه بن ثابت رفت و او را خاموش ديد، صدايش كرد ولى جواب نداد، آنگاه فرمود: «انا للَّه وانا إليه راجعون.» زنانى كه آنجا بودند با شنيدن صداى پيامبر صلى الله عليه و آله بلند گريه مى كردند. ابن عتيك خواست آنان را ساكت كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«دعهنّ فإذا وجب فلا تبكين باكية

«آنان را به حال خود واگذار، ولى هنگامى كه وجوب پيدا كرد هيچ زنى گريه نكند.»

از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: وجوب چيست؟

آن حضرت فرمود: مرگ است(1) .

3. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از احد برگشت، شنيد زنانى از قبيله بنى عبدالأشهل بر كُشته شدگان خويش گريه مى كنند. آنگاه فرمود: ولى حمزه گريه كننده اى ندارد.

زنان انصار آمدند و در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بر حمزه گريه كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله با شنيدن گريه زنان از خواب بيدار شد و فرمود:

«ويحهنّ، أتين هاهنا يبكين حتّى الآن، مروهنّ فليرجعن ولا يبكين على هالك بعد اليوم.(2) »

«واى بر آنان! آمده اند در اينجا و تا اين زمان گريه مى كنند! آنها را ببريد و برگردانيد، و از اين پس بر هيچ كُشته اى نگرييد.»


1- كتاب المسند، ص 362؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 2، ص 60؛ سنن السنائي، ج 4، ص 13؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 352؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 70؛ شرح معاني الآثا ر، ج 4، ص 291.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 93.

ص: 283

پاسخ شبهه

اشاره

بى شكّ گريه و اندوه در هنگام از دست دادن دوستان يا بستگان از ديدگاه قرآن و روايات جايز است و هيچ يك از رواياتى كه ذكر شد، دلالت بر حرام بودن و يا مكروه بودن گريه ندارد.

و شايسته است براى بررسى حكم اين موضوع در سه جهت سخن بگوييم:

الف) پاسخ استدلال به سه روايات پيشين

روايت اوّل:

اين روايت به سه دليل قابل استناد نيست:

1. اين روايت توسّط عمر بن خطاب و فرزندش عبداللَّه بن عمر نقل شده است.

ولى عايشه وجود چنين روايتى را به طور كلّى انكار مى كند و آن دو را خطاكار و فراموش كار معرّفى مى كند.

در صحيح مسلم و بخارى روايت شده است:

«قال ابن عباس: فلمّا مات عمر ذكرتُ ذلك لعائشة، فقالت: يرحم اللَّه عمر، واللَّه ما حدث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله (أنّ اللَّه ليعذّب المؤمن ببكاء أهله)، لكن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: (انّ اللَّه ليزيد الكافر عذاباً ببكاء أهله عليه) .... (1)»

«ابن عباس مى گويد: وقتى عمر بن خطاب از دنيا رفت، حديثى را كه او از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده بود براى عايشه خواندم. عايشه گفت: خدا رحمت كند عمر را، به خدا سوگند پيامبر صلى الله عليه و آله نفرموده كه خداوند مؤمن را به گريه بستگانش عذاب مى كند، بلكه آن حضرت فرمود: خداوند عذاب كافر را با گريه بستگانش بر او زياد مى كند ....»

و در روايت ديگرى نقل شده است:

«هشام بن عروة عن أبيه، قال: ذكر عند عائشة قول ابن عمر: (الميّت يعذَّب


1- صحيح البخاري، ج 2، ص 8؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 43؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 405؛ كنزالعمال، ج 15، ص 610.

ص: 284

ببكاء أهله عليه)، فقالت: رحم اللَّه أباعبدالرحمن، سمع شيئاً فلم يحفظه، إنّما مرّت على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جنازة يهودي وهم يبكون عليه، فقال: أنتم تبكون وأ نّه ليعذّب. (1)»

«هشام بن عروه از پدرش نقل كرده است: سخن ابن عمر كه مى گويد: (الميّت يعذّب ...) براى عايشه نقل شد. عايشه گفت:

خداوند ابوعبدالرحمن را رحمت كند، چيزى از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده، ولى آن را خوب حفظ نكرده است. واقع اين است كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از كنار جنازه اى يهودى گذشت، در حالى كه همراهانش بر او گريه مى كردند، آنگاه فرمود: شما گريه مى كنيد در حالى كه او عذاب مى كشد.»

در روايت ديگرى نقل شده است:

«هشام عن أبيه، قال: ذكر عند عائشه أنّ ابن عمر يرفع إلى النبي صلى الله عليه و آله أنّ الميت يعذّب في قبره ببكاء اهله. فقالت: وهل إنّما قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: إنّه ليعذّب بخطيئته أو بذنبه وأنّ أهله ليبكون عليه الآن.(2) »

«هشام بن عروه از پدرش نقل كرده است: به عايشه گفتند: عبداللَّه بن عمر از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه ميّت در قبرش با گريه بستگانش عذاب مى شود. عايشه گفت: آيا جز اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ميّت به خاطر گناهانش عذاب مى شود، و اكنون بستگانش بر او مى گريند؟!.»

ترمذى و ديگران از عمرو بن حزم و او از پدرش از عمره نقل كرده اند:

«أنّها أخبرتْه أ نّها سمعَتْ عائشة وذكر لها أنّ ابن عمر يقول: إنّ الميت ليعذّب ببكاء الحى. فقالت عائشة: غفر اللَّه لأبي عبدالرحمن، أما أ نّه لم يكذب ولكنّه نسى أو أخطأ، إنّما مرّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله على يهوديّة يبكي عليها


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 43.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 44؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 72.

ص: 285

أهلها، فقال: انّهم ليبكون عليها وانّها لتعذّب في قبرها.(1)»

«عمره مى گويد: از عايشه- در حالى كه به او گفته شد: ابن عمر مى گويد: (انّ الميّت ليعذّب ...)- شنيدم كه مى گويد: خداوند ابوعبدالرحمن را رحمت كند، او دروغ نمى گفت، ولى گاهى فراموش و يا اشتباه مى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از كنار جنازه يك زن يهودى گذشت در حالى كه بستگانش بر او مى گريستند، آنگاه فرمود: آنان بر او مى گريند، و او در قبرش عذاب خواهد شد.»

بنابراين صدور اين روايت با اين عبارت از پيامبر صلى الله عليه و آله نامعلوم است.

2. در بعضى روايات، عايشه دليل درست نبودن روايت عمر بن خطاب و فرزندش را تعارض آن با قرآن كريم دانسته و مى گويد:

«حسبكم القرآن: «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» ...(2) «كافى است مراجعه كنيد به قرآن كه مى فرمايد: هيچ گناهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد ....»

امام شافعى در تأييد عايشه مى گويد:

«آنچه را عايشه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده، از آنچه ابن عمر روايت كرده، بيشتر به كلام پيامبر صلى الله عليه و آله شباهت دارد. به اين دليل كه روايت عايشه مطابق با قرآن و سنّت است.

اگر بگوييد: دليل شما از قرآن چيست؟

مى گوييم: دليل ما اين آيات است:

- «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(3) - «أَن لَّيْسَ لِلْإِنسنِ إِلَّا مَا سَعَى» (4)


1- مسند أحمد، ج 6، ص 107؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 45؛ سنن الترمذي، ج 2، ص 236؛ سنن النسائى، ج 4، ص 18؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 72؛ مسند الحميدي، ج 1، ص 108؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 1، ص 609؛ إثبات عذاب القبر، ص 73. (2). كتاب المسند (شافعى)، ص 182؛ صحيح البخارى، ج 2، ص 81؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 43؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 73.
2- ر
3- الفاطر/ 18.
4- النجم/ 39.

ص: 286

- «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ و»* «وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (1)- «لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى»(2) .

و اگر بگوييد: دليل شما از سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله چيست؟

مى گوييم: رسول خدا صلى الله عليه و آله از مردى پرسيد: آيا اين شخص پسر تواست؟ او پاسخ داد:

آرى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: أما أ نّه لا يجني عليك ولا تجني عليه؛ او نبايد تو را آزار دهد و تو نيز نبايد او را آزار دهى.

پيامبر صلى الله عليه و آله با ذكر اين جمله مطلبى را يادآورى مى كند كه خداوند در قرآن تذكّر مى دهد، يعنى اينكه خوبى و بدى هركسى براى خود اوست نه براى ديگرى»(3) .

بنابراين نتيجه مى گيريم روايتى كه عمربن خطاب و فرزندش نقل كرده اند، بى اساس است.

3. اين روايت از عمر بن خطاب و فرزندش با تعبيرهاى گوناگون و متضادّ نقل شده است. عبارتهايى كه درباره اين روايت نقل شده عبارتند از:

«انّ الميّت ليعذّب ببكاء أهله عليه. (4)

«ميّت به گريه بستگانش بر او عذاب خواهد شد.»

«انّ الميّت يعذّب ببعض بكاء أهله عليه.(5)» »

ميّت به بعضى از گريه هاى بستگانش در عذاب مى افتد.»

«انّ الميّت يعذّب ببكاء الحي.(6) »

ميّت به گريه افراد زنده در عذاب مى افتد.»

«انّ الميّت يعذّب في قبره بما نيح عليه.(7) »


1- الزلزلة/ 7 و 8.
2- طه/ 15.
3- اختلاف الحديث، ص 537.
4- ر. ك: به صفحات گذشته.
5- صحيح البخاري، ج 2، ص 79 و 81؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 43؛ سنن النسائى، ج 4، ص 18.
6- صحيح البخاري، ج 2، ص 81؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 71- 72؛ المصنَّف الصنعاني، ج 3، ص 561.
7- صحيح البخاري، ج 2، ص 81 و 82؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 41؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 508.

ص: 287

ميّت در قبرش با نوحه سرايى بر او عذاب مى شود.»

«من يبك عليه يعذّب. (1)»

«هر كسى كه بر ميّت گريه كند عذاب مى شود.»

هريك از اين تعبيرها معناى بخصوصى دارد.

تعبير اوّل از مشهورترين تعبيرها است، ولى مضمون آن با آيات قرآن مخالفت دارد.

تعبير دوم نيز علاوه بر اينكه با قرآن كريم تعارض دارد، فقط بعضى از گريه ها را موجب عذاب دانسته است.

تعبير سوم نيز مشكل تعبير اوّل را دارد.

تعبير چهارم درباره نوحه سرايى است و ربطى به موضوع ندارد.

و تعبير پنجم اگر چه دلالت بر نهى از گريه دارد، ولى در هيچ يك از صحاح و سنن و مسانيد أئمه حديث نقل نشده است، تنها ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى آن را نقل كرده است.

از اين رو فقها و عالمان اهل سنّت درباره استناد به اين روايات دو گروه شده اند؛ گروهى آن را انكار كرده اند. و گروهى متوسّل به توجيهاتى نامعقول و يا خلاف ظاهر شده اند(2) .

روايت دوم:

1. اين روايت درخصوص گريه زنان وارد شده است و قسمت نخست آن (دعهنّ) دلالت دارد بر اينكه گريه بر ميّت، في نفسه اشكالى ندارد. و قسمت دوم آن «فلا تبكينَّ ...» هيچ دلالتى بر حرام بودن گريه ندارد.


1- الطبقات الكبرى ابن سعد، ج 3، ص 362.
2- فتح البارى، ج 3، ص 122- 124؛ كشف الخفاء، ج 1، ص 257؛ عون المعبود، ص 278؛ شرح صحيح مسلم نووي، ج 6، ص 228.

ص: 288

محيى الدين نووى مى گويد:

«قال الشافعي والأصحاب البكاء على الميّت جائز قبل الموت وبعده، ولكن قبله أولى، لحديث جابر بن عتيك.(1) »

«شافعى و اصحاب گفته اند: گريه بر ميّت- قبل از مردن يا بعد از مردن- جايز است، ولى گريه بر او قبل از مُردن بهتر است به دليل حديث جابر بن عتيك.»

شوكانى مى گويد:

«هو محمول على الأولويّة. والمراد لا ترفع صوتها. (2)»

«اين روايت حمل مى شود بر بهتر بودن ترك گريه پس از مُردن شخص. و منظور از (لا تبكين باكية) اين است كه زنان صدايشان را بلند نكنند.»

ابن عبدالبر مى گويد:

«قوله صلى الله عليه و آله: (فإذا وجب فلاتبكينّ باكية) يعنى بالوجوب الموت، فإنّ المعنى- واللَّه أعلم-: أنّ الصياح والنياح لا يجوز شي ء منه بعد الموت. وأمّا دمع العين وحزن القلب فالسنّة ثابتة بإباحته، وعليه جماعة العلماء.(3) »

«منظور از وجوب در اين حديث مرگ است و معناى روايت اين است: جيغ كشيدن و نوحه سرايى پس از مرگ شخص جايز نيست. و امّا اشك آلود شدن چشم و غمگين شدن قلب چيزى است كه مباح بودن آن در سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ثابت شده و علما پذيرفته اند.»

2. اين روايت- بر فرضى كه دلالت بر حرام بودن گريه زنان بر ميّت بكند- با روايت ديگرى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است، تعارض دارد.

روايت شده كه وقتى زينب، دختر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، زنان گرد هم آمده، بر او گريه كردند. عمر بن خطاب آنان را از اين كار نهى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:


1- المجموع، ج 5، ص 307.
2- نيل الأوطار، ج 4، ص 135.
3- الاستذكار، ج 3، ص 67.

ص: 289

«دعهنّ يا عمر! فإنّ العين تدمع والقلب مصاب والعهد قريب. (1)»

«اى عمر! آنان را به حال خود واگذار؛ زيرا چشم گريان و قلب سوگوار و عهد نزديك است.»

روايت سوم

سياق اين روايت به گونه اى است كه دو مطلب از آن استفاده مى شود:

1. گريه زنان بر اموات جايز و پسنديده است، زيرا فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله: «ولكن حمزة لا بواكى له» ظهور دارد در اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله مشتاق گريه كردن بر حمزه عليه السلام بود، ولذا زنان عبدالأشهل به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفته، تا مدّتى بر حمزه عليه السلام گريه كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را از اين كار منع نكرد.

2. در اين روايت عباراتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است و بيانگر آن است كه زنان عبدالأشهل به مدّت يك شبانه روز، خانه و كاشانه خويش را ترك كرده، پى درپى بر حمزه عليه السلام گريه مى كردند. و با توجّه به اينكه پيش از آن بر كشته هاى خويش گريه كرده بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله براى برگرداندن آنان به زندگى خويش از ادامه گريه و شيونِ گروهى آنان بر كشته هاى احد منع كرد. به عبارات ذيل توجّه كنيد:

- «أتين هاهنا تبكين حتّى الآن.(2) »

«آنان اينجا آمده و تا الآن گريه مى كنند!»

- «ويحهن! ما انقلَبن بعد!. (3)»

«واى بر آنان! هنوز بر نگشته اند!.»

- «ويحهن! ما زلن يبكين منذ اليوم!. (4)»

«واى برآنان! امروز هم گريه آنان ادامه دارد!.»


1- سنن النسائي، ج 4، ص 19؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 70؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 429؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 649.
2- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 92.
3- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 507.
4- مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 381؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 70.

ص: 290

بنابراين روايت مذكور دلالت بر حرام بودن گريه بر اموات ندارد.

و شوكانى مى گويد:

«ذلك يعارض ما في الأحاديث المذكورة في الباب من الإذن بمطلق البكاء بعد الموت. (1)»

«اين روايت در ظاهر معارض است با رواياتى كه دلالت بر جواز گريه پس از مرگ افراد دارد.»

ب) دليل بر جواز گريه در فراق عزيزان

سيره پيامبران، صحابه و تابعين بهترين دليل بر جواز گريه در فراق عزيزان و دوستان است. اينك برخى از رفتارهاى بزرگان دين را در فراق عزيزان خويش نقل مى كنيم:

1. حضرت يعقوب عليه السلام در فراق يوسف عليه السلام، سالها گريه كرد، طورى كه بر اثر گريه چشمان آن حضرت، سفيد (نابينا) گشت.

در قرآن كريم مى فرمايد:

«قَالَ يأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» (2) «يعقوب گفت: اى دريغا بر يوسف! و دو چشم او از اندوه سفيد شد، و او خشم خويش را فرو مى خورد.»

شوكانى، ابن كثير، آلوسى و بسيارى از عالمان و مفسّران اهل سنّت در تفسير آيه شريفه: «وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ» گفته اند: منظور آن است كه چشمان يعقوب به خاطر زياد گريستن سفيد شد.(3)


1- نيل الأوطار، ج 4، ص 153.
2- يوسف/ 84.
3- فتح القدير، ج 3، ص 48؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 1، ص 247؛ قصص الأنبياء (ابن كثير)، ج 1، ص 346؛ تفسير البيضاوي، ج 1، ص 493؛ تفسير الجلالين، ج 1، ص 316؛ الوجيز (الواحدي)، ج 1، ص 557؛ تفسير أبي السعود، ج 4، ص 301؛ تفسير النسفي، ج 2، ص 201؛ روح المعاني، ج 13، ص 40؛ عمدة القارى، ج 5، ص 252.

ص: 291

2. جابر بن عبداللَّه مى گويد: در جنگ احد كنار جنازه پدرم رفتم و در حالى كه گريه مى كردم، جامه را از روى صورتش برداشتم. مردم مرا از گريه نهى مى كردند، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا نهى نكرد. عمّه ام فاطمه را بر بالين جنازه آوردم و او نيز مى گريست. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در سوگ او بگرييد يا نگرييد، تا زمانى كه او را از زمين بلند نكرده ايد، ملائكه با بالهاى خود بر او سايه افكنده اند. (1)3. أسماء بنت يزيد مى گويد: وقتى ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله فوت كرد، آن حضرت بر او گريست.

ابوبكر- يا عمر- به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: شما برترين كسى هستيد كه حقّ خداوند را پاس مى داريد! (چرا گريه مى كنيد؟!).

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«تدمع العين، ويحزن القلب، ولا نقول ما يُسخط الربّ، لو لا أ نّه وعد صادق وموعد جامع وأنّ الآخر تابع للأوّل، لوجدنا عليك أفضل ما وجدنا، وأنّا بك لمحزونون.(2) »

«چشم مى گريد و قلب غمگين مى شود و آنچه خشم خداوند را موجب گردد بر زبان نرانيم. اگر نبود كه مرگ وعده اى صادق و جايگاهى است كه همه بايد بروند، دلدادگى ما به تو بيشتر از اين دلدادگى بود، و ما در فراق تو در اندوه هستيم.»

4. عايشه مى گويد: وقتى سعد بن معاذ فوت كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه ابوبكر و عمر بر بالين او حاضر شدند. سوگند به كسى كه جانم در دست اوست! من در حالى كه در داخل خانه ام بودم، صداى گريه ابوبكر را از گريه عمر تشخيص مى دادم.(3)


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 152؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 71.
2- سنن ابن ماجة، ج 1، ص 506- 507.
3- مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 142؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 138؛ المصنَّف (ابن أبي شيبة)، ج 3، ص 267؛ مسند ابن راهويه، ج 2، ص 548؛ صحيح ابن حبّان، ج 15، ص 501؛ المعجم الكبير (الطبراني)، ج 6، ص 9؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 488؛ الدرّ المنثور، ج 6، ص 82؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 423؛ اسد الغابة، ج 2، ص 297؛ تاريخ الطبري، ج 2، ص 253؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 4، ص 142؛ السيرة النبويّة (ابن كثير)، ج 3، ص 238.

ص: 292

5. ابوهريره مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در تشييع جنازه اى شركت داشت، عمر نيز در تشييع جنازه حضور داشت و متوجّه زنانى شد كه در تشييع جنازه گريه مى كنند، بر سر آنها فرياد زد و آنها را از گريه كردن نهى نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى عمر! آنها را به حال خود واگذار؛ زيرا چشم گريان و دل مصيبت ديده و عهد قريب است. (1)»

6. أنس بن مالك مى گويد: در يكى از جنگها زيد پرچم را به دست گرفت و پس از مدّتى شهيد شد، پس از او عبداللَّه بن رواحه پرچم را گرفت و او نيز شهيد شد، آنگاه جعفر پرچم را گرفت و شهيد شد. در اين حال از دو چشمان رسول خدا صلى الله عليه و آله اشك جارى شد.(2) 7. ابن عبّاس مى گويد: رقيّه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت. زنان بر او گريه مى كردند. عمر بن خطّاب با تازيانه اش به آنها مى زد و آنان را از اين كار باز مى داشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمر فرمود: «آنها را به حال خود واگذار تا گريه كنند.»

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به زنان فرمود: «از گريه به صورت صداى شيطان (به صورت لغو و لقلقه) بر حذر باشيد.» و سپس فرمود:

«مهما يكون من العين والقلب فمن اللَّه والرحمة، وما يكون من اللسان واليد فمن الشيطان.»

«كارى كه مربوط به چشم و قلب است (گريه كردن) از طرف خداوند و از باب رحمت و عطوفت است. و كارى كه مربوط به زبان و دست مى باشد (صداى نغمه لهوآميز و يا


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 110 و 273؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 560؛ سنن النسائي، ج 4، ص 19؛ المستدرك، ج 1، ص 381.
2- صحيح البخاري، ج 2، ص 72 و ج 4، ص 218؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 8، ص 154؛ مسند أبي يعلى، ج 7، ص 201؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 2، ص 18؛ تهذيب الكمال، ج 1، ص 38؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 4، ص 279؛ السيرة النبويّة (ابن كثير)، ج 3، ص 463.

ص: 293

خراش دادن صورت و پاره كردن گريبان) از طرف شيطان است.»

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار قبر رقيّه نشست، فاطمه عليها السلام نيز در كنار او گريه مى كرد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله اشكهاى فاطمه عليها السلام را با جامه (يا دست) پاك مى نمود.(1) شوكانى پس از ذكر اين حديث مى گويد: «اين حديث دلالت دارد بر جواز گريه كردنى كه به همراهش كارهاى نامشروع انجام نگيرد، نظير كارهايى كه با دست انجام مى گيرد، مانند: گريبان پاره كردن و سيلى زدن به صورت، و يا كارهايى نامشروع كه با زبان انجام مى گيرد، مانند: نعره زدن و نفرين كردن.» (2) 8. پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه عبدالرحمن بن عوف و سعد بن أبي وقّاص و عبداللَّه بن سعود به عيادت سعد بن عباده رفتند. وقتى وارد خانه شدند او را بيهوش ديدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: فوت كرده است؟

گفتند: خير. (و در بعضى كتابها نوشته شده است: به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند كه سعد بن عباده فوت كرده است).

در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله گريه كرد و ديگران نيز به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله گريه كردند.

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ألا تسمعون أنّ اللَّه لا يعذّب بدمع العين ولا بحزن القلب؟! ولكن يعذّب بهذا- أشار إلى لسانه- أو يرحم.»

«آيا همه مى شنويد؟! به راستى كه خداوند اشخاص را به اشك چشم و اندوه قلب عذاب نمى كند، بلكه به اين- اشاره كرد به زبانش- عذاب مى كند و يا مى بخشد» (3)

9. پيامبر صلى الله عليه و آله در مرگ أميمه، دختر دخترش زينب، گريه مى كرد. سعد بن عباده


1- السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 70 و 71.
2- نيل الأوطار، ج 4، ص 150.
3- صحيح البخاري، ج 2، ص 85؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 40؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 69؛ صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 431؛ كنزالعمّال، ج 5، ص 611؛ إرواء الغليل، ج 3، ص 221؛ مشكاة المصابيح، ج 1، ص 388؛ عمدة القارى، ج 4، ص 104؛ شعب الايمان، ج 6، ص 242؛ تفسير الثعالبي، ج 3، ص 346..

ص: 294

به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: اى رسول خدا! گريه مى كنيد؟ آيا خود شما نبوديد كه زينب را از اين كار نهى كرديد؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اين گريه رحمتى است كه خداوند آن را در قلبهاى بندگانش قرار داده است، خداوند رحم مى كند به بندگانى كه رحم كنند.» (1)10. هنگامى كه ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله در حال احتضار بود، آن حضرت وارد خانه شد و ابراهيم را در دامن مادرش ديد. او را گرفت و در دامان خود خوابانيد و فرمود:

«يا إبراهيم انّا لن نُغني عنك من اللَّه شيئاً- ثمّ ذرفت عيناه وقال:- إنّا بك يا إبراهيم لمحزونون، تبكي العين ويحزن القلب ولا نقول ما يُسخط الربّ، ولو لا أ نّه أمر حقّ ووعْد صدق وأ نّها سبيل مأتيّة، لحزّنا عليك حزناً شديداً أشدّ من هذا.»

«اى ابراهيم! كارى از ما ساخته نيست.- سپس چشمان آن حضرت پر از اشك شد و فرمود:- ما در فراق تو اندوهگين هستيم، چشم، گريان است و قلب سوزان، و آنچه خشم خداوند را موجب شود بر زبان نرانيم. و اگر نبود كه مرگ حقّ است و وعده اى صادق و راهى است كه همه بايد بروند، اندوه ما بر تو بيش از اين بود.»

در اين هنگام عبدالرحمان بن عوف به آن حضرت گفت: مگر شما از گريه بر اموات نهى نكرديد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خير! بلكه من از دو صداى جاهلانه و دو كار نهى كرده ام:

يكى داد و فرياد به هنگام مصيبت، خراش دادن صورت، پاره كردن گريبان و پيچش صدا كه كار شيطان است.

ديگرى صداى نغمه لهوآميز. امّا اين گريه من از جهت رحمت و عطوفت است و كسى كه رحم نكند، بر او رحم نشود.» (2)


1- فقه السنّة، ج 1؛ ص 505.
2- مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 40؛ سيرة ابن اسحاق، ج 1، ص 251؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 69؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 17؛ نصب الراية، ج 5، ص 89؛ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 138؛ السير الكبير، ج 1، ص 109؛ سنن الترمذى، ج 2، ص 237.

ص: 295

11. پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله وقتى به زيارت قبر مادرش رفت، در كنار قبرش بر او گريست و همراهان او نيز گريه كردند. 12(1) . هنگامى كه عثمان بن مظعون- يكى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله- از دنيا رفت، پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنازه او بوسه زد و گريست، به گونه اى كه اشك آن حضرت بر گونه هاى مباركش جارى شد. (2) 13. حضرت زهرا عليها السلام پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله گريه مى كرد و مى فرمود: «اى پدر! تو به پروردگارت نزديك شدى و دعوتش را لبّيك گفتى. پدرجان! اينك بهشت فردوس مأواى توست.»(3) 14. ابوبكر- خليفه اوّل- پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله او را بوسيد و گريست و ديگران را نيز به گريه انداخت. (4)15. هنگامى كه وليد بن وليد از دنيا رفت، امّ سلمه بر او گريست و اشعارى را در سوگ او خواند و پيامبر صلى الله عليه و آله او را از گريه كردن نهى نكرد.(5) 16. وقتى خالد بن وليد فوت كرد، زنان بنى مغيره در خانه او اجتماع كردند و بر او گريستند.


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 65؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 501؛ مسند أحمد، ج 2، ص 441؛ سنن النسائي، ج 4، ص 9؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 257؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4،، ص 9؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 257؛ السنن الكبرى (البيهقى)، ج 4، ص 70.
2- كنزالعمّال، ج 13، ص 525؛ تفسير الثعالبي، ج 2، ص 414؛ التمهيد (ابن عبدالبرّ)، ج 3، ص 120؛ العاقبة في ذكر الموتى، ج 1، ص 169؛ كشف القناع، ج 2، ص 99؛ الشرح الكبير (ابن قدامة)، ج 2، ص 343.
3- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 312؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 41؛ صحيح البخاري، ج 5، ص 144؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 552؛ مستدرك الصحيحين، ج 1، ص 382؛ السنن الكبرى (البيهقي)، ج 4، ص 71؛ مسند أبي داود الطيالسي، ص 197؛ صحيح ابن حبّان، ج 14، ص 592؛ المعجم الكبير، ج 22، ص 416.
4- صحيح البخاري، ج 2، ص 70 و ج 5، ص 143؛ مسند أحمد، ج 6، ص 117؛ سنن النسائي، ج 4، ص 11؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 3، ص 407.
5- الدرّ المنثور، ج 6، ص 105.

ص: 296

برخى به عمر بن خطاب گفتند: كسى را به نزد آنان بفرست تا آنها را از گريه كردن باز دارد.

عمر بن خطاب گفت: بر زنان بنى مغيره باكى نيست كه بر ابوسليمان (خالد بن وليد) گريه كنند، مگر آنكه جيغ بكشند (1)، و يا داد و فرياد كنند(2) .

نمونه هاى ديگرى نيز در كتابهاى اهل سنّت درباره گريه بزرگان و صحابه در فراق عزيزان و دوستان خود وجود دارد. بنابراين نتيجه مى گيريم كه گريه كردن در فراق عزيزان براى تمام مردان و زنان جايز است.

ج) ديدگاه تعدادى از فقهاى اهل سنّت در تأييد نظر شيعه

ديدگاه بسيارى از فقهاى اهل سنّت موافق با ديدگاه شيعه است؛ يعنى گريه در فراق عزيزان را براى تمام مردان و زنان جايز مى دانند.

عبدالكريم رافعى مى گويد:

«البكاء على الميّت جائز قبل زهوق الروح وبعده (3)

«گريه بر ميّت قبل از بيرون رفتن روح از بدنش و پس از آن جايز است.»

نووى مى گويد:

«قال الشافعي والأصحاب: البكاء على الميّت جائز قبل الموت وبعده ولكن


1- در اين روايت جمله «ما لم يكن نقع ولقلقة» وجود دارد. و در معناى كلمه «نَقْع» اختلاف است. فراهيدى مى گويد: «منظور از نَقْع صدايى است كه وقتى از زدن گونه ها ايجاد مى شود.» كتاب العين، ج 1، ص 173. ابن أبي الحديد مى گويد: «گفته اند: منظور از نَقْع در اينجا غذايى است كه در مجلس عزا داده مى شود. ولى بهتر آن است كه به معناى بلند كردن صدا باشد.» شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 133. ابن سلام، ابن اثير، ابن منظور و زبيدى اين كلمه را به معناى بلند كردن صدا دانسته اند. غريب الحديث (ابن سلام)، ج 3، ص 274؛ النهاية (ابن الأثير)، ج 5، ص 109؛ لسان العرب، ج 8، ص 363؛ تاج العروس، ج 5، ص 528
2- السنن الكبرى (البيهقي)، ج 4، ص 71؛ المصنّف (الصنعانى)، ج 3، ص 559؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 3، ص 175؛ كنز العمّال، ج 15، ص 730؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 7، ص 131.
3- فتح العزيز، ج 5، ص 254.

ص: 297

قبله أولى(1)

«شافعى و اصحاب گفته اند: گريه بر ميّت، قبل از مرگ و بعد از مرگ جايز است، لكن قبل از مرگ بهتر است.»

ابن قدامه مى گويد: «گريه بر ميّت جايز است و نيز كسى كه عزادار است، مى تواند جامه اى را بر روى سرش اندازد تا معلوم شود كه او عزادار است و گريه كردن- بدون نوحه سرايى- اصلًا كراهت ندارد.» (2) ابن حزم مى گويد: «گريه كردن بر ميّت چنانچه همراه با نوحه نباشد جايز است.»(3) بهوتى مى نويسد:

«ولا يكره البكاء على الميّت قبل الموت وبعده، لكثرة الأخبار بذلك ... وذكر الشيخ تقى الدين في التحفة العراقيّة؛ البكاء على الميّت على وجه الرحمة حَسَنُ مستحبُ (4)

«گريه بر ميّت، قبل از مرگ و پس از آن، مكروه نيست؛ زيرا رواياتى كه دلالت بر جواز آن دارد بسيار است ... و شيخ تقى الدين در كتاب التحفة العراقيّة مى گويد: گريه بر ميّت چنانچه از باب ترحّم و عطوفت باشد، نيكو و مستحب است.»

ابن قيّم جوزى نيز مى نويسد:

«الباكي قبل الموت يبكي حزناً، وحزنه بعد الموت أشدّ، فهو أولى برخصة البكاء من الحالة الّذي يرجى فيها. وقد أشار النبى صلى الله عليه و آله إلى ذلك بقوله: تدمع العين ويحزن القلب، ولا نقول مايُسخط الربّ، وأ نّا بك يا إبراهيم لمحزونون.(5) »


1- المجموع، ج 5، ص 307؛ روضة الطالبين، ج 1، ص 665.
2- الشرح الكبير، ج 2، ص 429.
3- المحلّى، ج 5، ص 146.
4- كشف القناع، ج 2، ص 188 و 189.
5- عدّة الصابرين، ص 83.

ص: 298

«كسى كه قبل از مرگ عزيزش (در حال احتضار) بر او مى گريد، به خاطر اندوه و ناراحتى گريه مى كند؛ پس از مرگ او، غم و اندوهش فزونتر مى گردد. از اين رو جواز گريه كردن براى او در اين حالت نسبت به حالتِ قبل از مرگ اولويّت دارد. و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز به اين مطلب اشاره نموده و مى فرمايد: چشم گريان است و قلب غمگين؛ ما آنچه را كه موجب خشم خدا گردد، بر زبان جارى نمى سازيم، و اى ابراهيم! ما در فراق از دست دادن تو اندوهگين هستيم.»

سيّد سابق نيز مى گويد: «چنانچه گريه بر ميّت بدون جيغ زدن و نوحه سرايى باشد، به اتّفاق تمام علما جايز است.»(1) نتيجه: اگر كسى با رعايت انصاف و بدون تعصّب، منابع روايى، فقهى و تاريخى اهل سنّت را بررسى كند، نتيجه مى گيرد كه ديدگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام در جواز گريه بر فراق عزيزان چه براى مردان و چه براى زنان- در صورتى كه مقرون به عدم رضايت به خواست خدا نباشد-، بر حق است.


1- فقه السنّة، ج 1، ص 505.

ص: 299

16. عزادارى و نوحه سرايى در فراق عزيزان

شبهه

نوحه سرايى و عزادارى شيعيان در فراق عزيزان و نزديكان يكى از محورهايى است كه وهّابيون همواره در تبليغات تخريبى خويش، از آن به عنوان دستاويزى براى شبهه افكنى در راستاى تخريب چهره پيروان اهل بيت عليهم السلام استفاده مى كنند.

آنان شيعيان را در برگزارى مراسم عزادارى سرزنش نموده، بعضى از كارهاى آنان را حرام مى دانند و نوحه سرايى را به طور مطلق براى مردان و زنان كارى حرام معرّفى مى كنند.

ابن تيميّه مى گويد: «نوحه سرايى بر مردان و زنان حرام است. واين فتواى پيشوايان معروف اهل سنّت است. در صحيح مسلم و صحيح بخارى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه: زنانى كه نوحه سرايى مى كنند، چنانچه قبل از مرگ توبه نكنند، در قيامت مبتلا به مرض پيسى شده، بدن آنها با جامه اى از قير پوشانده مى شود. و در سنن نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زنان نوحه خوان و زنانى را كه نوحه آنان را گوش مى كنند نفرين كرده است. و در صحيح مسلم و صحيح بخارى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: از ما نيست كسى كه گونه هاى خويش را مجروح كرده، گريبان پاره كرده و آنچه را در زمان جاهليت مى خواندند، بخواند.

و كسانى كه آنان را از اين كارها نهى نكنند، در گناه آنان شريك اند، بخصوص نوحه سرايى زنان در كنار قبرها؛ زيرا اين كار معصيت است و خدا و رسولش از آن

ص: 300

ناراحت هستند.» (1)

پاسخ شبهه

اشاره

كارهايى كه عزاداران در فراق عزيزان خويش انجام مى دهند، به دو گروه تقسيم مى شود:

1. كارهاى ناپسندى كه به اتّفاق تمام مسلمانان حرام است، مانند: خراشيدن صورت، سيلى زدن به صورت خود، كندن يا قيچى كردن مو. تمام فقهاى شيعه انجام اين امور را در مراسم عزادارى حرام مى دانند (2)همانطور كه فقهاى اهل سنّت نيز آن را حرام مى دانند(3) .

و از اين رو، اين كارها از افراد متديّن و آگاه صادر نمى شود، اگر چه بعضى از افراد جاهل ممكن است انجام دهند.

2. كارهايى كه از ديدگاه اجتهادى بعضى از فقهاى شيعه و اهل سنّت حرام و از ديدگاه بعضى ديگر از فقهاى شيعه و اهل سنّت جايز است، مانند: نوحه سرايى، طعام دادن به ديگران و برپايى مراسم فاتحه و موعظه.

شايسته است حكم اين كارها، جداگانه بررسى شود:

1. نوحه سرايى

اشاره

نوحه سرايى توسّط مردان و زنان در عزادارى ها به نظر اكثر فقهاى اهل سنّت حرام است (4)، و به نظر اكثر فقهاى شيعه جايز مى باشد(5)همانطور كه از ديدگاه بعضى


1- مجموع الفتاوى، ج 24، ص 382.
2- المبسوط، ج 1، ص 189؛ السرائر، ج 1، ص 173؛ تحرير الأحكام، ج 1، ص 21؛ البيان، ص 31؛ جواهر الكلام، ج 4، ص 367؛ العروة الوثقى، ص 448؛ تحرير الوسيلة، ج 1، ص 9،
3- فتح العزيز، ج 5، ص 259؛ المجموع، ج 5، ص 307؛ الإقناع، ج 1، ص 193؛ الثمر الدانى، ص 266؛ المغنى ابن قدامة، ج 2، ص 411.
4- فتح العزيز، ج 5، ص 259؛ روضة الطالبين،، ج 1، ص 630؛ الشرح الكبير ابن قدامة، ج 2؛ ص 430؛ كشف القناع، ج 2، ص 189؛ سبل السلام، ج 2، ص 115.
5- المعتبر، ج 1، ص 344؛ مجمع الفائدة، ج 2، ص 508؛ مختلف الشيعة، ج 2، ص 323؛ العروة الوثقى، ج 1، ص 448؛ تحريرالوسيلة، ج 1، ص 93؛ منهاج الصالحين، ج 2، ص ؛

ص: 301

از فقهاى شيعه- مانند شيخ طوسى و ابن حمزه- حرام است (1) ، و به نظر بعضى از فقهاى اهل سنّت- مانند بعضى از فقهاى مالكيّه- جايز است (2).

البتّه اگر نوحه سرايى همراه با كارهاى نامشروع- مانند: خواندن نوحه با حالت غنا، يا استفاده از كلمات باطل و كذب، خراشيدن صورت و ... باشد- به اتّفاق همه فقهاى شيعه و اهل سنّت حرام است.

بنابراين مسئله نوحه سرايى بايد توسّط انديشمندان مذاهب اسلامى بررسى شود و درباره حكم آنها به صورت اجتهادى نظر خويش را اعلام كنند و مقلّدان از آنها پيروى نمايند. مذمّت و سرزنش پيروان يك مذهب در چنين مسئله اجتهادى و اختلافى، كارى ناپسند و غير اخلاقى است. همانطور كه اظهار نظر درباره اين موضوع بدون تحقيق و اعمال فنّ اجتهاد- چنانكه ابن تيميّه اظهار نظر كرد- كارى جاهلانه و غير منطقى است.

اكنون براى روشن شدن اين موضوع لازم است ابتدا دليلهاى فقهاى اهل سنّت بر حرمت نوحه سرايى ذكر شود و سپس ضعف و يا قوّت اين دليلها بررسى گردد.

آنگاه دليلهاى ما شيعيان بر جواز نوحه سرايى- در صورتى كه همراه با مفاسد نباشد- بيان شود و انديشمندان را به قضاوت دعوت كنيم.

الف) دليلهاى اهل سنّت بر حرمت نوحه سرايى

فقهاى اهل سنّت براى اثبات حرمت نوحه سرايى به چند روايت استناد كرده اند.

تمام اين روايات به سه گروه تقسيم مى شود:

1. رواياتى كه نوحه سرايى را موجب عذاب شدن ميّت مى دانند. مانند روايت


1- المبسوط، ج 1، ص 189؛ الوسيلة، ص 99.
2- عمدة القارى، ج 19، ص 232.

ص: 302

عبداللَّه بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد:

«الميت يعذّب في قبره بما نيح عليه.(1) »

«ميّت بر اثر نوحه سرايى، در قبرش عذاب مى شود.»

2. رواياتى كه نوحه سرايى را يكى از كارهاى دوران جاهليّت معرّفى مى كند.

ربعى بن ابراهيم از عبدالرحمن بن اسحاق، از سعد مقبرى، از ابوهريره روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ثلاث من عمل الجاهليّة، لا يتركهنّ أهل الإسلام: النياحة والاستسقاء بالأنواء والتعاير.(2) »

«سه چيز از كارهاى دوران جاهليّت است و مسلمانان ترك نكرده اند: نوحه سرايى و طلب باران به ستارگان و نكوهش ديگران.»

و در بعضى روايات نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از خطبه هاى خويش فرمود:

«والنياحة من عمل الجاهليّة.(3) »

«نوحه سرايى از كارهاى دوران جاهليت است.»

3. رواياتى كه پيرامون نوحه سرايى زنان وارد شده است.

ابوسعيد خدرى گفته است:

«لعن رسول اللَّه النائحة والمستمعة. (4)»

«خداوند زنان نوحه خوان و كسانى را كه صداى آنان را گوش مى كنند نفرين كرده است.»


1- مسند أحمد، ج 1، ص 50؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 81؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 41؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 508.
2- صحيح ابن حبّان 7: 410، موارد الظمآن: 189.
3- مسند الشهاب، ج 1، ص 66؛ الأمثال في الحديث، ج 1، ص 295؛ كتاب الزهد هنّاد، ج 1، ص 286؛ كنز العمّال، ج 15، ص 920؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 245؛ السيرة النبويّة (ابن كثير)، ج 4، ص 24.
4- مسند أحمد، ج 3، ص 65؛ سنن أبي داود السجستانى، ج 2، ص 65؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 63.

ص: 303

اين حديث ازطريق ابن عبّاس(1) و ابن عمر (2) و ابوهريره (3) نيز نقل شده است.

ابومالك اشعرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است:

«النائحة إذا لم تتب قبل موتها تقام يوم القيامة عليها سرابيل من قطران ودرع من جرب. (4)»

«زن نوحه خوان در صورتى كه پيش از مرگش توبه نكند، در روز قيامت در حالتى برانگيخته مى شود كه به بدنش جامه اى از قير پوشانده شده و مبتلا به مرض پيسى است.»

ام عطيّه مى گويد: «أخذ علينا في البيعة أن لا ننوح (5)؛ زمانى كه خواستيم با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كنيم، آن حضرت از ما تعهّد گرفت كه نوحه سرايى نكنيم.»

بسيارى از فقهاى اهل سنّت براى اثبات حرمت نوحه سرايى به طور مطلق- يعنى چه نوحه خوان مرد باشد و چه زن، مشتمل بر كلام باطل و دروغ باشد يا نباشد- به اين روايات استناد كرده اند.

ب) پاسخ دليلهاى مذكور

اگر كسى با نگاهى دقيق و اجتهادى اين روايات را مطالعه كند، درمى يابد كه اين روايات دلالت بر مدّعاى اهل سنّت مبنى بر حرام بودن هر گونه نوحه سرايى، ندارد.

پيش از نقد و بررسى اين روايات شايسته است به معناى كلمه «النياحة» و «النوح» اشاره كنيم.

انديشمندان اهل سنّت درباره معناى اين دو كلمه ديدگاه روشنى ارائه نكرده اند.


1- مجمع الزوائد، ج 3، ص 13.
2- مجمع الزوائد، ج 3، ص 14.
3- الكامل ابن عدى، ج 7، ص 29؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 231؛ لسان الميزان، ج 4، ص 340.
4- صحيح مسلم، ج 3، ص 45؛ مسند أحمد، ج 5، ص 344؛ السنن الكبرى البيهقى، ج 4، ص 63؛ المفاريد عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، ص 88.
5- صحيح البخارى، ج 2، ص 86؛ سنن النسائي، ج 7، ص 149؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 58.

ص: 304

بهوتى گفته است: «نياحه عبارت است از بلند كردن صدا با قلقله و پيچش» (1).

محمّد بن اسماعيل كحلانى مى گويد: «معناى كلمه «النوح» عبارت است از بلند كردن صدا به همراه برشمردن خصوصيّات و خوبيهاى ميّت» (2).

شروانى مى گويد: «معناى كلمه «النوح» مركّب است از بلند كردن صدا و گريه و زارى»(3) .

علاء الدين بن عابدين مى گويد: «نوحه سرايى زن عبارت است از اينكه او بر ميّت گريه كند و خوبيها و امتيازات او را ذكر نمايد»(4) .

مناوى در تعريف نوحه سرايى كه در روايات از كارهاى جاهليّت معرفى شده، مى گويد: «نوحه سرايى بر ميّت با گفتن: «واكهفاه واجبلاه» از عادتهاى جاهليت است»(5) .

بنابر اين براى كلمه «النياحه» و «النوح» در روايات معناى روشنى ذكر نشده است.

و اين كلمه در نظر اهل سنّت اجمال دارد.

همانطور كه خوانديد، فقهاى اهل سنّت براى اثبات حرام بودن نوحه سرايى به طور مطلق، به سه گروه از روايات استناد كرده اند. ولى دقّت در اين روايات بيانگر ضعف استدلال به آنهاست.

پاسخ گروه اوّل

روايت «الميّت يعذّب في قبره بما نيح عليه» به طور كلّى قابل استدلال نيست؛ زيرا مفهوم اين روايت با آيات قرآن كريم منافات دارد. خداوند متعال مى فرمايد:


1- كشف القناع، ج 2، ص 189.
2- سبل السلام، ج 2، ص 115 و ج 6، ص 231.
3- حواشى الشرواني، ج 3، ص 180.
4- تكملة حاشية ردّ المختار، ج 1، ص 557.
5- فيض القدير، ج 2، ص 222.

ص: 305

- «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» (1)- «أَن لَّيْسَ لِلْإِنسنِ إِلَّا مَا سَعَى» (2)- «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ»* «وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (3) اين آيات، عقاب و ثواب را نتيجه عمل خود اشخاص مى داند و عذاب شدن شخصى را به معصيت ديگران نفى مى كند. در حالى كه در روايت عبداللَّه بن عمر نتيجه نوحه خوانى ديگران- در فرضى كه گناه باشد- عذاب شدن ميّت دانسته شده است. بنابراين استدلال به اين روايت كاملًا بى اساس است.

پاسخ گروه دوم

رواياتى كه نوحه سرايى را از كارهاى دوران جاهليّت مى دانند، در واقع دو روايت اند: يكى از طريق ابوهريره نقل شده و ديگرى از طريق ابومالك اشعرى.

اين دو روايت به چند دليل قابل استناد براى اثبات حرمت نوحه سرايى به طور مطلق، نيست:

1. روايت ابوهريره از لحاظ متن، هيچ استقامت و استحكامى ندراد.

در بعضى كتابها كلمه «يتركهنّ» به جاى كلمه «لا يتركهنّ» ذكر شده است (4).

و در بعضى ديگر از كتابها اين روايت چنين نقل شده است:

«لايتركهنّ الناس أبداً: الطعن في النسب والنياحة على الميّت و الاستمطار بالنجوم»(5) .

و در بعضى ديگر از كتابها چنين نقل شده است:


1- الفاطر/ 18.
2- النجم/ 39.
3- الزلزال/ 7 و 8.
4- مسند أحمد، ج 2، ص 262.
5- كنزالعمّال، ج 16، ص 55.

ص: 306

«أربع من الجاهليّة لن يدعها الناس: النياحة والتعاير .... »(1)

2. در اين روايات نوحه سرايى در كنار چند موضوع ديگر به عنوان يكى از كارهاى باقيمانده از دوران جاهليّت معرّفى شده است، ولى در آنها از انجام اين كار نهى نشده است. پس دلالت بر حرمت ندارند.

اگر كسى بگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله نوحه سرايى را از كارهاى دوران جاهليّت دانسته، آيا همين در اثبات حرام بودن آن كافى نيست؟!

در پاسخ مى گوييم: اگر ثابت شود هر كارى كه از كارهاى دوران جاهليّت شمرده مى شود، در اسلام حرام شده، آنگاه ممكن بود بگوييم كه اين روايات نوحه سرايى را از كارهاى دوران جاهليّت شمرده اند، پس حرام است.

اما در هيچ آيه و يا روايتى چنين مطالبى ثابت نشده است، بلكه كارهاى دوران جاهليّت در اسلام احكام گوناگونى دارند.

بعضى از كارها به عنوان كارهاى دوران جاهليّت معرّفى شده است و در اسلام حرام است، مانند ربا، خال كوبى، نكاح شغار (2)و مانند آنها.

و بعضى از كارها در دوران جاهليّت رايج بوده است، و در اسلام نيز جايز است.

مانند: سعى ميان صفا و مروه، بردن قربانى براى حج، عقيقه و چند امر ديگر.

بسيارى از محدّثان و مفسّران در شأن نزول آيه «إِنَّ الصَّفَا وَا لْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللَّهِ ...» (3) گفته اند: اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند: سعى ميان صفا و مروه و بردن قربانى براى حج از كارها و شعائر جاهليّت است. و به همين جهت انجام آن را خوش نداشتند. خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و درباره حكم آن پرسيدند. خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود و اين عمل را از شعائر خداوند دانست (4) .


1- صحيح ابن حبّان، ج 7، ص 412.
2- نكاح شغار عبارت است از اينكه كسى دختر يا خواهرش را به ازدواج كسى درآورد، در مقابل اينكه او دختر يا خواهرش را به ازدواج او درآورد.
3- البقرة/ 158.
4- تفسير الطبرى، ج 2، ص 63؛ زاد المسير (ابن الجوزي)، ج 1، ص 147؛ تفسير القرطبي، ج 2، ص 178؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 204؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 159؛ تفسير مجاهد، ج 1، ص 92 و 184؛ الاتقان، ج 1، ص 89؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 79؛ السنن الكبرى (النسائي)، ج 2، ص 410- 411؛ مسند أحمد، ج 6، ص 144؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 169؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 68- 80؛ سنن أبي داود السجستاني، ج 1، ص 426؛ صحيح ابن خزيمة، ج 4، ص 234.

ص: 307

ابن دمياطى مى گويد: «ابوحنيفه گفته است: عقيقه از كارهاى دوران جاهليّت است. همه مى دانند كه عقيقه در شريعت ابراهيم عليه السلام وجود داشته و اين كار در دوران جاهليّت استمرار پيدا كرد، تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث شد و مردم را به انجام آن امر نمود و ما اكنون به آن عمل مى كنيم. و بعضى كارها مانند قربانى از كارهاى دوران جاهليّت است و پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند كه در شريعت ابراهيم صلى الله عليه و آله نبوده است»(1) .

و بعضى از كارها در دوران جاهليّت رواج داشته و فقهاى اهل سنّت انجام آنها را مكروه دانسته اند. حنبلى در كتاب «فقه العبادات» مى نويسد:

«يكره لطخ رأس الصبي بعد الأضحية، لأنّه تنجيس له وهو من عمل الجاهليّة.(2) »

«آغشته نمودن سر بچه به خون قربانى كراهت دارد، زيرا موجب نجس شدن سر مى شود و اين كار از كارهاى دوران جاهليّت است.»

و محيى الدين نووى مى گويد: «آغشته كردن سر بچه به خون عقيقه مكروه است، زيرا عايشه روايت كرده است كه در دوران جاهليّت مردم پنبه اى را آغشته به خون عقيقه مى كردند و روى سر نوزاد مى گذاشتند، پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم دستور داد كه به جاى خون، خلوق- نوعى عطر- را جايگزين كنند.» (3) حصفكى مى گويد: «كراهت دارد وقتى هلال ماه را ديديد به آن اشاره كنيد، چون اين كار از كارهاى دوران جاهليّت است.» (4)


1- المستفاد من ذيل تاريخ بغداد، ج 2، ص 88.
2- فقه العبادات حنبلى، ص 493.
3- المجموع، ج 8، ص 427.
4- الدرّ المختار، ج 2، ص 433.

ص: 308

بنابراين روشن مى شود هيچ كارى از كارهاى جاهليّت محكوم به حرمت نيست، مگر آنكه در شرع مقدّس اسلام از آن نهى شده باشد. و در اين روايات از نوحه سرايى به عنوان يكى از كارهاى باقيمانده از دوران جاهليّت ياد شده است ولى از آن نهى نشده است.

3. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين روايات مى فرمايد: «ثلاثٌ من عمل الجاهليّة» يا «أربع من عمل الجاهليّة.» بنابراين، موضوع، در اين روايات خصوص اين امور به گونه اى است كه در دوران جاهليّت مرسوم بوده و اگر فرضاً بپذيريم كه كلمه «لا يتركونهنّ» دلالت بر حرمت يا كراهت دارد، يقيناً متعلّق آن خصوص اين امور است به گونه اى كه در دوران جاهليّت مرسوم بوده است، از اين رو دلالت بر حرمت يا كراهت هرگونه نوحه سرايى ندارد.

جالب است كه اعلام فوت اشخاص در بعضى از روايات به عنوان يكى از كارهاى دوران جاهليّت معرّفى و از انجام آن نهى شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إيّاكم والنعي، فإنّ النعي من عمل الجاهليّة(1) ؛ از اعلام فوت اشخاص برحذر باشيد، زيرا اعلام فوت از كارهاى جاهليّت است.» و در اينجا اكثر فقهاى اهل سنّت به قرينه «من عمل الجاهليّة» حكم به حرمت يا كراهت اعلام فوت را اختصاص داده اند به اعلام فوت به گونه اى كه در دوران جاهليّت مرسوم بوده است، و اعلام فوت به صورتهاى ديگر را جايز مى دانند.

محيى الدين نووى مى گويد: «تنها اعلام فوت به گونه مرسوم در دوران جاهليّت نهى شده است. و احاديثى كه ذكر كرديم، ثابت مى كند كه اعلام فوت اشخاص به كسانى كه از فوت او اطلاع ندارند مكروه نسيت، بلكه اگر منظور از اعلام فوت اين باشد كه جمعيّت نمازگزار بيشتر شود، اعلام فوت مستحب است. تنها چيزى كه كراهت دارد، اين است كه گروهى به ميان مردم رفته، با ذكر آثار و افتخارات ميّت در حال چرخش باشند، اين اعلام به گونه مرسوم در جاهليّت است.»(2)


1- الجامع الصغير، ج 1، ص 499؛ كنز العمال، ج 15، ص 614؛ سنن الترمذى، ج 2، ص 228.
2- المجموع، ج 5، ص 216.

ص: 309

نووى در شرح صحيح مسلم نيز همين سخنان را تكرار كرده است. (1) زكريّا انصارى (2)، محمّد بن شربينى (3)، ابن عابدين(4) ، ألبانى (5)، ابن عبد الهادى (6)ومناوى (7)حكم به كراهت اعلام فوت را اختصاص داده اند به اعلام فوت به گونه اى كه در زمان جاهليّت مرسوم بوده است.

اكنون از فقهاى اهل سنّت امروزى مى پرسيم: چه تفاوتى ميان «نعى»؛ اعلام فوت، و «نوح»؛ نوحه سرايى، وجود دارد؟ چگونه شما كلمه «نعى» را در روايات نهى از اعلام فوت، به قرينه «من عمل الجاهليّة» حمل بر اعلام فوت به گونه مرسوم در دوران جاهليّت مى كنيد، ولى كلمه «نياحة» و «نوح» را در اين گروه از روايات به قرينه «من عمل الجاهليّة»، حملِ بر خصوص نوحه سرايى دوران جاهليّت نمى كنيد، بلكه مى گوييد: مراد از «نياحة» و «نوح» هرگونه نوحه سرايى است؟!

4. از بعضى روايات استفاده مى شود مراد از نوحه سرايى كه از آن نهى شده، خصوص نوحه سرايى مشتمل بر دروغ است.

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است:

«انّما ننهي الناس عن النياحة وأن يندب الرجل بما ليس فيه. (8)»

«ما مردم را فقط از نوحه سرايى و يادآورى مرد به آنچه در او نيست، نهى كرده ايم.»

بنابراين نتيجه مى گيريم كه اين گروه از روايات دلالت بر حرام بودن نوحه سرايى به طور مطلق ندارد، زيرا:


1- شرح صحيح مسلم نووي، ج 7، ص 21.
2- فتح الوهاب، ج 1، ص 162.
3- مغني المحتاج، ج 1، ص 357.
4- حاشية ردّ المختار، ج 2، ص 259.
5- أحكام الجنائز، ص 32.
6- حاشية السندي على النسائي، ج 4، ص 26.
7- فيض القدير، ج 6، ص 420.
8- الطبقات الكبرى ابن سعد، ج 1، ص 138؛ كنز العمّال، ج 5، ص 625.

ص: 310

اوّلًا: استقامت متن ندارد.

ثانياً: در آنها نهى از نوحه سرايى نشده است، بلكه فقط به عنوان كارى باقيمانده از دوران جاهليّت معرّفى شده است.

ثالثاً: به قرينه «من عمل الجاهليّة» اين روايات فقط شامل نوحه سرايى به گونه مرسوم در دوران جاهليّت مى شود.

رابعاً: به قرينه بعضى روايات، حمل مى شوند بر نوحه سرايى كه مشتمل بر دروغ باشد.

پاسخ گروه سوم

در گروه سوم از روايات، سه روايت نقل شد. تمام اين سه روايت قابل نقد و پاسخ هستند:

1. موضوع تمام اين روايات زنان نوحه خوان است. و اگر فرض كنيم سند اين روايات هيچ مشكلى ندارد و دلالت آنها نيز كامل است و از آنها حرمتِ نوحه سرايى استفاده مى شود، فقط شامل زنان نوحه خوان مى گردد و شامل مردان نوحه خوان نمى شود. در حالى كه فقهاى اهل سنّت اين روايات را دليل بر حرام بودن مطلق نوحه سرايى براى زنان و مردان ذكر كرده اند!

2. روايت «لعن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله النائحة والمستمعة» از طريق ابوسعيد خدرى وابن عمر و ابن عبّاس و ابوهريره نقل شده است و تمام اين سندها ضعيف اند.

محمد ناصر البانى درباره اين حديث مى گويد: «در صحيح مسلم روايت شده است:

پيامبر صلى الله عليه و آله زنان نوحه خوان و كسانى را كه نوحه هاى آنان را مى شنوند، نفرين كرده است. اين حديث ضعيف است و آن را به صحيح مسلم نسبت داده اند. البتّه نمى دانم به چه جهت اين حديث به صحيح مسلم نسبت داده شده است.

اين حديث از طريق ابو سعيد خدرى و ابن عمر و ابن عبّاس و ابو هريره روايت شده است.

ص: 311

امّا حديث ابوسعيد: اين حديث را محمّد بن حسن بن عطيّه از پدرش و او از جدّش روايت كرده است. ابو داود و بيهقى و احمد اين حديث را با اين سند نقل كرده اند. ولى اين سند ضعيف است؛ زيرا زنجيره اى از راويان ضعيف در سند آن وجود دارد همچون عطيه عوفى، پسر و نوه اش.

و امّا حديث ابن عمر: اين حديث را بقية بن وليد از ابو عائذ (عفير بن معدان) از ابو رباح روايت مى كند كه نزد ابن عمر بود و او چنين گفت.

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص311

ن حديث را بيهقى نقل مى كند. وعفير بن معدان جدّاً ضعيف است.

طبرانى نيز در كتاب «المعجم الكبير» از طريق ابن عمر اين حديث را نقل كرده است- چنانكه در مجمع الزوائد هست- و گفته است: در سند اين حديث، حسن بن عطيّه ضعيف است.

در چند سطر قبل عرض كرديم كه حسن بن عطيّه همين حديث را از طريق پدرش از ابو سعيد روايت كرده است؛ معلوم مى شود حسن بن عطيّه اين حديث را يك مرتبه از پدرش از أبو سعيد روايت كرده و يك مرتبه از ابن عمر. و اين دلالت بر ضعف او دارد.

و امّا حديث ابن عباس: اين حديث را بزار و طبرانى در كتاب المعجم الكبير نقل كرده اند. در سند اين حديث مصباح ابو عبداللَّه وجود دارد و هيثمى گفته: من نديده ام كسى از او در كتابهاى رجالى ياد كند.

و امّا حديث ابو هريره: اين حديث را عمر بن يزيد مدائنى روايت كرده و گفته است: (حسن بن ابي حسن سرى از ابوهريره روايت كرده است. ابن عدى اين حديث را ذكر مى كند و مى گويد: اين حديث به ياد من نمى آيد و عمر بن يزيد كسى است كه حديثش نزد علما قابل پذيرش نيست.» (1) ابن حجر عسقلانى نيز در كتاب تهذيب التهذيب (2) و تلخيص الحبير (3)به ضعيف


1- إرواء الغليل، ج 3، ص 222.
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 255.
3- تلخيص الحبير، ج 5، ص 260.

ص: 312

بودن سند اين روايت تصريح كرده است.

بنابر اين، استدلال به اين روايت براى اثبات حرمت نوحه سرايى به طور مطلق، مخدوش و مردود است.

3. روايت ابو مالك اشعرى: «النائحة إذا لم تتب ...» با رواياتى كه در باره جواز نوحه خوانى زنان ذكر مى شود، تعارض دارد، لذا حمل مى شود بر نوحه خوانى بگونه اى كه در زمان جاهليّت مرسوم بوده است، و يا نوحه اى كه مشتمل بر دروغ و همراه با گناه باشد.

4. روايت امّ عطيّه نيز ادّعاى فقهاى اهل سنّت را ثابت نمى كند؛ زيرا رواياتى كه در خصوص بيعت گرفتن پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان وارد شده، سه گروه اند:

در بعضى از روايات تصريح شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان تعهّد گرفت نوحه سرايى را ترك كنند. اين روايات مطلق است و هرگونه نوحه سرايى زنان را شامل مى شود.

امّ عطيّه مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام بيعت كردن زنان با او، از ما تعهّد گرفت تا نوحه سرايى نكنيم.» (1)و انس بن مالك مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام بيعت، از زنان تعهّد گرفت تا نوحه سرايى نكنند. زنان گفتند: اى رسول خدا! زنانى در زمان جاهليّت با ما در نوحه سرايى براى عزيزانمان كمك و همراهى كردند، آيا اجازه مى دهيد كه ما نيز آنان را در اين جهت كمك و همراهى كنيم؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در اسلام كمك و همراهى در نوحه سرايى وجود ندارد.»(2)

و در بعضى ديگر از روايات، پيامبر صلى الله عليه و آله به زنان اجازه نوحه سرايى پس از بيعت را داده است.


1- مسند أحمد، ج 5، ص 85؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 86؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 62؛ مسند ابن راهويه، ج 5، ص 214؛ السنن الكبرى النسائي، ج 4، ص 428.
2- سنن النسائي، ج 4، ص 16؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 4، ص 62؛ المصنّف الصنعاني، ج 6، ص 8.

ص: 313

عبد بن حميد از ضحّاك نقل مى كند: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان تعهّد گرفت تا نوحه سرايى نكنند، يكى از آنها گفت: ما ناچار به نوحه سرايى هستيم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«ان كنتنّ لابدّ فاعلات فلا تخمشن وجهاً، ولا تخرقن ثوباً، ولا تحلقن شعراً، ولا تدعون بالويل، ولا تقلن هجراً، ولا تقلن إلّاحقّاً. (1)»

«اگر از انجام نوحه سرايى چاره اى نداريد، پس صورتهاى خود را خراش ندهيد وجامه خود را پاره نكنيد و موهاى خود را نتراشيد و نفرين ننماييد و سخنان زشت بر زبان نرانيد و چيزى جز سخن حقّ نگوييد.»

و در بعضى ديگر از روايات، پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان تعهّد مى گيرد نوحه سرايى زمان جاهليّت را ترك كنند. اين روايات مقيّد است و فقط نوحه سرايى دوران جاهليّت را ممنوع كرده است.

عبد بن حميد و ابن منذر از عكرمه روايت كرده اند: آيه شريفه «إِذَا جَآءَكَ ا لْمُؤْمِنتُ يُبَايِعْنَكَ ... وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ» نازل شد و مراد از نافرمانى نكردن در معروف، دو چيز بود: يكى اين كه زنان با مردان نامحرم در يك مكان خلوت نكنند و ديگر اين كه نوحه را به صورتى كه در دروان جاهليّت انجام مى گرفت، ترك كنند. (2)تنها راه جمع ميان اين روايات اين است كه بگوييم اطلاق گروه اوّل و اطلاق گروه دوم به وسيله گروه سوم تقييد مى خورد و نتيجه مى گيريم كه اگر نوحه سرايى زنان از قبيل نوحه سرايى دوران جاهليت باشد (همراه با سخنان زشت و دروغ، به صورت متقابل و همراه با گناه باشد) حرام است. و اگر نوحه سرايى آنان از اين قبيل نباشد جايز است.

و اين همان فتوايى است كه بعضى از فقهاى مالكيّه و اكثر فقهاى شيعه صادر كرده اند.


1- الدرّ المنثور، ج 6، ص 211.
2- الدرّ المنثور، ج 6، ص 211؛ فتح الباري، ج 8، ص 490.

ص: 314

ج) دليل ما بر جواز نوحه سرايى

اكثر فقهاى شيعه نوحه سرايى در عزاداريها را براى مردان و زنان در صورتى كه همراه با مفسده اى نباشد، جايز مى دانند.

دليل ما بر جواز نوحه سرايى اين است:

اوّلًا: هيچ آيه و روايتى كه دلالت بر ممنوعيت نوحه سرايى داشته باشد وجود ندارد. و تمام رواياتى كه فقهاى اهل سنّت به آن استدلال كرده اند مخدوش است.

ثانياً: نقل شده است: واثلة بن اسقع و ابو وائل از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به نوحه سرايى گوش مى كردند و گريه مى نمودند. (1) ثالثاً: حضرت زهرا عليها السلام، پس از رحلت رسول صلى الله عليه و آله اين گونه نوحه سرايى كرد: «يا ابتاه، أجاب ربّاً دعاه، يا أبتاه من جنّة الفردوس مأواه؛ اى پدر! تو دعوت پروردگارت را اجابت نمودى. پدر جان! اينك، بهشت فردوس جايگاه توست.»(2) رابعاً: نقل شده كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، ابوبكر كنار جسد مباركش نشست و لبهايش را ميان دو چشمان آن حضرت و دستهايش را بر روى شقيقه هاى او گذاشت و گفت: «وا نبيّاه، واخليلاه، واصفيّاه؛ اى پيامبر خدا! اى خليل خدا! اى صفيّ خدا!.» (3) بعضى از دانشمندان اهل سنّت- مانند: بدرالدين عينى و كرمانى- با رعايت انصاف تصريح كرده اند كه نوحه سرايى حضرت زهرا عليها السلام و ابوبكر دليل روشنى است بر اينكه اگر نوحه سرايى از نوع مرسوم در دوران جاهليّت نباشد (همراه با دروغ و سيلى زدن به صورت و ساير مفاسد نباشد) جايز است.(4)


1- الشرح الكبير ابن قدامة، ج 2، ص 43.
2- همان و المغني ابن قدامة، ج 2، ص 411.
3- تيسير العزير الحميد، ص 456.
4- عمدة القارى، ج 18، ص 75؛ نيل الأوطار، ج 4، ص 161.

ص: 315

و بعضى ديگر- مانند شوكانى- با كمال بى انصافى گفته اند: نوحه سرايى حضرت زهرا عليه السلام و ابوبكر دليلى براى جواز نوحه سرايى نيست، بلكه توجيه صدور اين عمل از آنان اين است كه آنان هنگامى اين عمل را انجام داده اند كه هنوز روايات نهى از نوحه سرايى به آنان نرسيده بود.(1) از شوكانى بايد پرسيد: چگونه ممكن است رواياتى كه در ظاهر بعضى از آنها هنگام بيعت با پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده، به اشخاصى مانند حضرت زهرا عليها السلام وابوبكر نرسيده باشد؟!

2. طعام خوردن در عزاداريها

نظر تمام فقهاى شيعه اين است كه اهل مصيبت به شركت كنندگان در عزا و خوردن شركت كنندگان در خانه صاحب عزا استحباب ندارد، بلكه بسيارى از آنها اين عمل را مكروه مى دانند(2) ؛ به دليل فرمايش امام صادق عليه السلام «الأكل عند أهل المصيبة من عمل الجاهليّة؛ غذا خوردن نزد اهل مصيبت از كارهاى دوران جاهليّت است.»

فقهاى اهل سنّت نيز در اين جهت با فقهاى شيعه توافق دارند. (3) و برعكس طعام دادن به صاحب عزا و اهل مصيبت تا سه روز استحباب دارد، به اين دليل كه وقتى جعفر بن ابيطالب كشته شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت زهرا عليها السلام- و در روايتى به زنان- دستور داد تا سه روز براى اسماء بنت عميس غذا ببرد. (4)لذا شايسته است مبلّغان محترم اين موضوع را در سخنرانيها تذكّر دهند و مردم


1- نيل الأوطار، ج 4، ص 161- 162.
2- جامع المقاصد، ج 1، ص 466؛ مجمع الفائدة، ج 2، ص 509.
3- مواهب الجليل، ج 3، ص 37؛ نيل الأوطار، ج 4، ص 148؛ فقه السنّة، ج 1، ص 508.
4- وسائل الشيعة، ج 2، ص 888- 889؛ مسند أحمد، ج 1، ص 205؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 514؛ سنن أبي داود السجستانى، ج 2، ص 65.

ص: 316

را نسبت به اين مطلب آگاه سازند. البتّه انجام آن شرعاً ممنوع نيست، ولى از آنجا كه اين عمل استحباب ندارد، شايسته است مردم را به انجام كارهايى كه داراى ثواب براى خود و ميّت است، تشويق نمايند.

3. برپايى مراسم عزا

تعزيه- يعنى تسليت گفتن و دلدارى دادن اهل مصيبت و دعا براى ميّت با حضور در خانه و مكان عزادارى- به اتّفاق تمام مسلمانان، سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و استحباب دارد. و شيعيان همواره اين سنّت را در طول تاريخ پاس داشته اند.

روايات استحباب برگزارى مراسم عزا بسيار فراوان است و نيازى به ذكر نيست؛ كافى است به كتابهاى فقهى و حديثى شيعه و اهل سنّت مراجعه شود. (1)


1- الكافي الحلبي، ص 240؛ السرائر، ج 1، ص 171؛ شرائع الإسلام، ج 1، ص 36؛ المعتبر، ج 1، ص 341؛ تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 123؛ جامع المقاصد، ج 1، ص 445؛ العروة الوثقى، ج 2، ص 124؛ تحرير الوسيلة، ج 1، ص 95.

ص: 317

17. گريه و عزادارى براى امام حسين عليه السلام

شبهه

يكى ديگر از دستاويزهاى وهّابيون براى تخريب چهره شيعيان، گريه و عزادارى پيروان اهل بيت عليهم السلام براى امام حسين عليه السلام و ياران او در عاشوراست.

آنان در تبليغات خويش، حقيقت سوگوارى و عزادارى در تاسوعا و عاشوراى حسينى را واژگون و به صورتى انحرافى بازگو مى كنند و شيعه را متّهم به انجام كارهاى نامشروع در ايام محرّم مى كنند.

ابن تيميّه مى گويد:

«شيطان به سبب شهادت حسين بن على عليه السلام دو بدعت را در ميان مردم ايجاد كرد:

يكى بدعت اندوه و نوحه سرايى در روز عاشوراست. در اين روز مردم به سر و صورت مى زنند، نعره و فرياد مى كنند، گريه مى كنند، تشنگى را تحمّل مى كنند، مرثيه خوانى مى كنند و در اشعار خود به بزرگان صدر اسلام ناسزا مى گويند و آنان را نفرين مى كنند و كسانى را كه در شهادت حسين عليه السلام بى تقصير بوده اند، با كسانى كه تقصير داشته اند، يكى كرده، حتّى صحابه و تابعين را دشنام مى دهند؛ آنان حكايتهايى را بازگو مى كنند كه بسيارى از آنها دروغ است. و مقصود كسانى كه اين كارها را ترويج مى كنند، ايجاد اختلاف و تفرقه ميان امتّ اسلامى است. اين كارها به اتّفاق مسلمانان نه واجب است و نه مستحبّ؛ بلكه برگزارى مراسم ناله و فغان و نوحه سرايى براى مصيبتهاى گذشته، از بزرگترين امورى است كه خداوند و پيامبرش آن را حرام كرده اند. و بدعت اظهار

ص: 318

خوشحالى و سرور نيز چنين است. (1)»

امروزه وهّابيون در راستاى ترويج افكار و عقايد بى اساس ابن تيميّه و با هدف تخريب چهره شيعيان و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان، حقيقت سوگوارى و عزادارى در عاشوراى حسينى را با ارائه گزارشهايى از بعضى كارهاى ناپسندى كه توسّط بعضى افراد جاهل و در بعضى از مناطق انجام مى گيرد، وارونه معرّفى مى كنند و اهل سنّت را به فاصله گرفتن از شيعيان تحريك مى نمايند.

پاسخ شبهه

اشاره

براى پاسخ به پرسشها و شبهاتى كه درباره سوگوارى در عاشوراى حسينى مطرح مى شود و در راستاى معرّفى حقيقت سوگوارى شيعيان در عاشورا و زدودن اتّهامهاى بى اساس، لازم است در محور سه موضوع بحث شود:

1. شهادت امام حسين عليه السلام چه امتيازى دارد كه شيعيان همه ساله به مدّت ده روز به طور گسترده براى او عزادارى مى كنند؟

2. اهداف شيعيان از برگزارى مراسم عزادارى به صورت گسترده براى امام حسين عليه السلام و يارانش چيست؟ و آيا اين اهداف مورد تأييد قرآن و سنّت نبوى است؟

3. شيعيان در سوگوارى امام حسين عليه السلام از چه شيوه هايى استفاده مى كنند؟ آيا تمام كارهايى كه شيعيان به عنوان مراسم عزادارى انجام مى دهند مطابق با شريعت اسلام است؟

پاسخ به اين سه پرسش، پاسخى جامع به اشخاصى معاند مانند: ابن تيميّه، و راهنمايى براى برادران اهل سنّت خواهد بود.

الف) امام حسين عليه السلام و امتيازات شهادت او به روايت اهل سنّت

براى شهادت امام حسين عليه السلام در كتابهاى حديثى و تفسيرى اهل سنّت امتيازاتى


1- منهاج السنّة، ج 4، ص 554.

ص: 319

ذكر شده كه براى هيچ شخصيّتى ذكر نشده است؛ اكنون ما به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

1. گريه آسمان در شهادت امام حسين عليه السلام

از نضرةالأزديّه با سند صحيح نقل شده است:

«لَمّا قتل الحسين بن عليّ مطرت السماء دماً.(1) »

«وقتى حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد، آسمان خون باريد.»

و ابن عساكر از قرّة بن خالد نقل كرده است:

«ما بكت السماء على أحد إلّاعلى يحيى بن زكريّا والحسين بن على، وحمرتها بكاؤها. (2)»

«آسمان فقط بر مرگ دو نفر گريه كرده است: 1. يحيى فرزند زكريّا. 2. حسين بن على عليه السلام. و گريه آسمان، قرمزى آن است.»

و در روايات گوناگونى نقل شده است:

«لَمّا قتل الحسين بن على أحمرت آفاق السماء.(3) »

«هنگامى كه حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد، افق هاى آسمان قرمز شد.»

2. گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر شهادت حسين عليه السلام

در روايات گوناگون و با سندهاى بسيار قوى نقل شده است كه جبرئيل عليه السلام خبر شهادت امام حسين عليه السلام به دست مردم را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داد و آن حضرت بر اوگريه كرد.


1- الثقات ابن حبان، ج 4، ص 329؛ ج 5، ص 487؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 433؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 227؛ لسان الميزان، ج 3، ص 113؛ سير اعلام النبلاء ج 3، 312.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 64، ص 217. ر. ك: الدرّ المنثور، ج 4، ص 264؛ تفسير القرطبي، ج 16، ص 141.
3- الدرّ المنثور ج 6، ص 31؛ الصواعق المحرقة ج 2، ص 570؛ تاريخ مدينة دمشق ج 14، ص 227.

ص: 320

امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

«دخلتُ على النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم ذات يوم وإذاً عيناه تذرفان.

قلت: يا نبيّ اللَّه! أغضبك أحدٌ، ما شأن عينيك تفيضان؟

قال: بل قام من عندي جبرئيل عليه السلام قبل، فحدّثني: أنّ الحسين يقتل بشطّ الفرات.

قال: فقال: هل لك أن أشمّك من تربته؟ قلت: نعم.

قال: فمدّ يده، فقبض قبضته من تراب، فاعطانيها، فلم أملك عيني أن فاضتا. (1)»

«روزى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم، چشمان مباركش پر از اشك بود. عرض كردم:

اى پيامبر خدا! آيا كسى شما را ناراحت كرده است؟ چرا چشمان شما اشك آلود است؟

فرمود: آرى! جبرئيل به نزد من آمد و گفت: حسين در شطّ فرات كشته مى شود. آيا دوست دارى تربتش را استشمام كنى؟ گفتم: آرى.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل دستش را دراز كرد و مقدارى خاك را گرفت و به من داد. از آن وقت از چشمانم بى اختيار اشك مى آيد.»

هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» پس از نقل اين حديث، مى گويد:

«اين حديث را احمد و ابو يعلى و بزار و طبرانى روايت كرده اند و راويان آن ثقه هستند. (2)»

روايات گوناگونى با سندهاى مختلف و معتبر با همين مضمون در كتابهاى حديثى اهل سنّت نقل شده است. (3)


1- مسند أحمد ج 1، ص 85؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 8، ص 632؛ مسند أبي يعلى، ج 1، ص 298؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 106؛ كنز العمّال، ج 3، ص 655؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 300؛ تهذيب الكمال، ج 2، ص 429.
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 187.
3- مسند أحمد، ج 6، ص 294؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 107؛ كنز العمّال، ج 12، ص 123؛ أعلام النبوّة الماوردي، ص 153.

ص: 321

3. گريه امّ سلمه بر حسين عليه السلام

سلمى مى گويد:

«به خدمت امّ سلمه رسيدم در حالى كه گريه مى كرد. عرض كردم: چرا گريه مى كنى؟.

گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در عالم خواب ديدم كه سر و محاسن مباركش خاك آلود است، از آن حضرت پرسيدم: تو را چه شده است اى رسول خدا؟! فرمود: پيش از اين شاهد كشته شدن حسين بودم. (1)»

4. خاكى كه در شهادت حسين عليه السلام خون شد

امّ سلمه مى گويد:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشتى از خاك قرمز به من داد و فرمود: اين خاك مقدارى از خاكى است كه حسين در آنجا به شهادت مى رسد. هرگاه اين خاك تبديل به خون شد، بدان كه حسين كشته شده است. اين خاك را من در داخل شيشه اى كوچك گذاشتم، و در روز شهادت حسين عليه السلام ديدم آن خاك تبديل به خون شده است.(2) 5. شهادت حسين عليه السلام آزمايش عمومى

خالد بن عرفطه در روز شهادت امام حسين عليه السلام به عمارة بن يحيى بن خالد مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمايد:

«شما امّت من به زودى درباره رفتار خويش با اهل بيت من آزموده خواهيد شد.(3) »

هيثمى اين روايت را نقل مى كند و مى گويد:

«طبرانى و بزار اين روايت را نقل كرده اند. و راويانى كه در سند طبرانى وجود دارند،


1- سنن الترمذي، ج 5، ص 323؛ المعجم الكبير، ج 23، ص 337؛ التاريخ الكبير (البخاري)، ج 3، ص 324؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 238؛ البداية والنهاية (ابن كثير)، ج 8، ص 219؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 439، اسد الغابة، ج 2، ص 22؛ سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 306؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 307.
2- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 565.
3- المعجم الكبير، ج 4، ص 192؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 388؛ كنز العمّال، ج 11، ص 124.

ص: 322

غير از عماره، راويان صحيح هستند و ابن حبّان عماره را ثقه مى داند.(1) »

6- گريه جنّ بر امام حسين عليه السلام

امّ سلمه مى گويد: «شنيدم كه جنّ بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كنند.(2) »

و هيثمى راويان اين حديث را صحيح مى داند (3).

و ابن كثير نيز مى گويد: «اين روايت صحيح است»(4) .

و شگفتا از كسى مانند ابن كثير كه با وجود اين همه روايتهاى صحيح الاسناد در كتابهاى معتبر اهل سنّت با كمال بى انصافى مى گويد:

«ظاهراً اين روايات از روايتهاى بى اساس شيعه است. آنان اين روايات دروغين را ساخته اند تا موضوع شهادت حسين عليه السلام را بزرگ كنند. و شكّى نيست كه شهادت حسين عليه السلام يك مسئله بزرگى است، ولى هيچ يك از اين قضايايى كه آنها به دروغ ساخته اند واقع نشده است؛ زيرا وقايع مهمترى قبل از شهادت حسين عليه السلام رخ داده است- مانند شهادت پدرش على عليه السلام و رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ...- ولى هيچ يك از اين قضايا اتّفاق نيفتاده است .... (5)»

اكنون از ابن كثير مى پرسيم:

آيا شايسته است رواياتى را كه با سندهاى صحيح در كتابهاى معتبر اهل سنّت از اشخاصى مانند طبرانى نقل مى شود و كسانى مانند هيثمى بر آنها مُهر تأييد مى زنند، رواياتى ساختگى و دروغين شمرده شود؟!

شما چگونه شهادت حسين بن على عليه السلام را با آن همه ظلم و ستمى كه بر او و اهل


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 194.
2- المعجم الكبير، ج 3، ص 121- 122؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 239، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 306؛ الأصابة 2: 72.
3- مجمع الزوائد 9: 199.
4- البداية والنهاية ابن كثير، ج 6، ص 259.
5- همان.

ص: 323

بيت او روا داشتند، با شهادت على عليه السلام و رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فرزندش ابراهيم مقايسه مى كنيد؟ سخن در عظمت و بزرگى اشخاص نيست، بلكه سخن در عظمت و چگونگى شهادت است.

از ابن كثير- مفسّر بزرگ قرآن كريم- شگفت كه چشمان خود را بر روى واقعيتهاى موجود ببندد و بدون ارائه يك دليل منطقى رواياتى را كه توسّط بزرگان از محدّثين اهل سنّت با سندهاى معتبر نقل شده، با يك كلمه «ظاهراً» مردود بداند.

روايات ديگرى نيز در خصوص امتيازات شهادت حسين بن على عليه السلام در كتابهاى اهل سنّت وجود دارد كه ما به خاطر ضعيف بودن سندهاى آنها نقل نكرديم. البتّه بسيارى از آن روايات با سندهاى معتبرى در كتابهاى ما شيعيان نقل شده است.

بنابر اين نتيجه مى گيريم كه شهادت حسين بن على عليه السلام مصيبت بزرگى در نزد خدا و پيامبرش است. ابن عبّاس مى گويد:

«مصيبة عظيمة عند اللَّه نحتسبها (1)«مصيبت شهادت حسين بن على عليه السلام را مصيبتى بزرگ در نزد خداوند متعال مى دانيم.»

ويژگيهايى كه براى شهادت حسين بن على عليه السلام ذكر شد، براى هيچ يك از اولياى الهى ذكر نشده است. و اين پاسخى است به كسانى كه شيعه را متّهم به بزرگ نمايى شهادت حسين بن على عليه السلام مى كنند. شهادت حسين بن على عليه السلام در نزد خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، اهل بيت و صحابه پيامبر و حتى زمين و آسمان بزرگ است و نيازى به بزرگ نمايى ندارد.

ب) اهداف شيعيان در عزادارى امام حسين عليه السلام

اهدافى كه شيعيان در برپايى عزادارى حسين بن على عليهما السلام دنبال مى كنند، اهدافى بسيار مقدّس و مطابق با سنّت نبوى است. و اكنون به چند نمونه از اين اهداف اشاره مى كنيم:


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 440.

ص: 324

1. نهى از منكرات

هر انسانى كه به بررسى تاريخ قيام عاشورا بپردازد، درمى يابد كه آنچه يزيد بن معاويه و يارانش با امام حسين عليه السلام و يارانش انجام دادند، چيزى جز منكرات و فساد نبود. آنان حرمت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را هتك كردند، ظلم و ستم درباره آنان را به نهايت رسانيدند، شخصيتهاى محترم و مسلمان را با بدترين شيوه شهيد كردند و از اذيّت و آزار فرزندان و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دريغ نكردند.

اينها منكراتى است كه همواره در جوامع بشرى توسّط عدّه اى ممكن است انجام بگيرد؛ چنانكه اكنون شاهد بى حرمتى به پيامبر عظيم الشان اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در بعضى كشورها هستيم.

نهى از چنين منكراتى در همه عصرها بر همه مسلمانان واجب و لازم است، و پايين ترين مرتبه نهى از منكر، آن است كه اشخاص نسبت به آن منكر انزجار قلبى داشته، اين انزجار را با انجام كارى ابراز نمايند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:

«من رأى منكم منكراً فليغيّره بيده، فإن لم يستطع فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه، وذلك أضعف الايمان. (1)»

«اگر كسى از شما شاهد انجام منكر بود، بايد اگر ممكن است با دست آن منكر را تغيير دهد و اگر توان آن را ندارد با زبانش، و اگر آن هم ممكن نبود با قلبش. و اين پايين ترين مرتبه ايمان است.»

شيعه با برپائى مراسم عزادارى حسين بن على عليه السلام يادآور منكراتى مى شود كه در آن زمان انجام شد و اكنون نيز ديگران انجام مى دهند، و در اين مراسم با تشكيل مراسم سخنرانى و نوحه سرايى و گريه بر مصائب امام حسين عليه السلام انزجار قلبى خويش را نسبت به اين منكرات اعلان مى دارد و سخنرانان با زبان خويش ديگران را از


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 50؛ مسند أحمد، ج 3، ص 92؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1330؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 6، ص 95.

ص: 325

انجام اين منكرات نهى مى كنند.

از برادران اهل سنّت مى پرسيم: آيا اگر اين كار توسّط تمام مسلمانان انجام مى گرفت و مردم دنيا متوجّه احترام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او در نزد مسلمانان مى شدند، اكنون شاهد بى احترامى به پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بوديم؟

آيا چنين كارى نمى توانست نقطه عطف و زاويه اى براى ايجاد انسجام اسلامى باشد؟ چرا بعضى معاندان- مانند ابن تيميّه- از برگزارى مراسم سوگوارى امام حسين عليه السلام به عنوان نقطه افتراق و مركز اختلاف ميان مسلمانان ياد مى كنند؟!

آيا نهى از منكر بر همه مسلمانان واجب نيست؟ آيا آنچه يزيد بن معاويه با امام حسين عليه السلام انجام داد، منكر نبود؟ آيا در اسلام براى ابراز انزجار قلبى نسبت به منكرات، مسير مشخّصى تعيين نشده است؟ و آيا منصفانه است تعدادى از مسلمانان كه به شيوه اى مخصوص اظهار نفرت نسبت به منكرات مى كنند، متّهم به بدعت شوند؟

2. عبرت گرفتن و عبرت دادن مسلمانان

برگزارى مراسم عاشورا به هدف عبرت گرفتن و عبرت دادن مسلمانان انجام مى گيرد؛ زيرا فتنه وتوطئه توسّط دشمنان اسلام در هر زمانى با شيوه مخصوص به آن زمان طرّاحى مى شود و دشمنان با اغفال مسلمانان به اسلام ضربه مى زنند.

در آن زمان عدّه اى با طرح خارجى بودن امام حسين عليه السلام و يارانش مسلمانان را فريب دادند و در اين زمان با طرح رافضى بودن شيعيان، در صدد فريب مسلمانان اند.

3. احياى مكتب جهاد و دفاع

در مراسم عزادارى امام حسين عليه السلام آموزه هاى عاشورا به مسلمانان يادآورى مى شود. درس ايثار و فداكارى، درس شهادت و شهامت، درس آزادى و سربلندى،

ص: 326

درسهايى هستند كه در عزادارى حسين بن على عليه السلام به مسلمانان تعليم داده مى شود.

و نتيجه آن را در عرصه هاى مختلف جهاد و فداكارى شاهد هستيم.

همه مسلمانان جهان شاهد بودند كه تعدادى از جوانان سلحشور مكتب عاشورا در جنوب لبنان با تمسّك به امام حسين عليه السلام و يارانش در مقابل صهيونيسم و دشمنِ همه مسلمانان، با سربلندى تمام پيروز شدند و به تمام مسلمانان عزّت بخشيدند.

از برادران اهل سنّت مى پرسيم: آيا كسانى كه با برپايى مراسم سوگوارى امام حسين عليه السلام و يادآورى اين واقعه عظيم و مصيبت بزرگ، درس عدالتخواهى، شهادت، شهامت، آزادى و سربلندى را تكرار مى كنند، شايسته اتهاماتى مانند كفر وبدعت و شرك اند؟!

4. اظهار محبّت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام

يكى ديگر از اهداف شيعيان از برگزارى با شكوه مراسم عاشورا اظهار محبّت و مودّت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان اوست.

شكّى نيست كه در اين مصيبت بزرگ، پيش از هر كسى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنان على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام عزادار و مصيبت ديده اند و اظهار عزادارى براى امام حسين عليه السلام، نمونه اى بارز از اظهار محبّت به اهل بيت عليهم السلام است.

البتّه اين اظهار محبّت نبايد آلوده به كارهاى نامشروع و بى اساس شود.

ج) شيوه هاى عزادارى و آسيب شناسى آنها

شكّى نيست كه عزادارى در سوگ اولياى خدا و بخصوص امام حسين عليه السلام، همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمه عليهما السلام و گامى بزرگ براى تحقّق اهداف مقدّسى است كه ذكر كرديم.

و شكّى نيست كه اقوام و ملّتها در برگزارى مراسم عزادارى شيوه هاى مخصوصى دارند. و در اسلام شيوه بخصوصى براى عزادارى تعيين نشده است. اگر چه از

ص: 327

برگزارى مراسم عزادارى به شيوه دوران جاهليّت نهى شده است.

با اين وجود بايد مراسم عزادارى امام حسين عليه السلام به گونه اى باشد كه موجب وهن دين و سوء استفاده دشمنان اسلام نگردد. متاسّفانه در سالهاى اخير شاهد انجام كارهايى در عزادارى امام حسين عليه السلام توسّط بعضى از مردم هستيم كه به طور قطع آسيب جدّى به چهره حقيقى عزادارى عاشورا زده، راه را براى تبليغات مسموم دشمنان اهل بيت عليهم السلام هموار ساخته است.

از اين رو لازم است كارهايى كه در عزادارى امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ساير اولياى الهى انجام مى گيرد، گفته شود و آسيب شناسى گردد.

1. پوشيدن لباس سياه

لباس يا پارچه سياه در بعضى جوامع بشرى سمبل اظهار غم و اندوه وعزا مى باشد. پوشيدن لباس سياه- غير از عمامه و عبا و كفش- در نماز مكروه دانسته شده است. و در هيچ آيه و روايتى- نه از طريق شيعه و نه از طريق اهل سنّت- از پوشيدن لباس سياه در مراسم عزادارى نهى نشده است، چنانكه در هيچ روايتى به پوشيدن لباس سياه در اين مراسم امر نشده است. بنابر اين پوشيدن لباس سياه در مراسم عزاداريها به عنوان سمبل اظهار غم و اندوه جايز است.

2. گريه كردن

در پاسخ يكى از شبهات گذشته، روشن شد كه هيچ دليلى از قرآن و روايات بر ممانعت اسلام از گريه كردن در مصائب وجود ندارد و تمام رواياتى كه در اين خصوص مورد استناد قرار گرفته بود، مخدوش و ناكافى است. بلكه سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و صحابه و تابعين ثابت مى كند كه گريه كردن بر مصيبتى، بهترين راه ابراز محبّت و همدردى با عزاداران است.

ص: 328

3. نوحه سرايى

نوحه سرايى- به معناى ذكر مصائب و بيان خوبيهاى ميّت براى تحريك احساسات مردم در قالب شعر و يا نثر- تا زمانى كه آلوده به دروغ، غلوّ و مطالب ذلّت آميز نشده باشد، حركتى در راستاى برگزارى بهتر مراسم عزادارى است و همانطور كه قبلًا گفته شد، هيچ دليل و برهانى بر حرمت و يا كراهت آن وجود ندارد، بلكه مطابق با سيره صحابه و تابعين است. و تمام رواياتى كه پيروان ابن تيميّه براى اثبات حرمت نوحه سرايى ذكر كردند، به صورت علمى مورد نقد و بررسى قرار گرفت.

از اين رو اعلام مى كنيم كه طرح مسائل غلوآميز- مانند حسين اللّهى شدن! زينب اللّهى شدن و ...- و دروغ- مانند دادن آمارهاى غلط درباره لشكر ابن زياد- ومطالب ذلّت بار- مانند تعبيرهايى همچون زينب مضطر، خواهش امام حسين عليه السلام از دشمن و ...- مورد تأييد مراجع عظام تقليد و مذهب شيعه نيست؛ بلكه بسيارى از مراجع تقليد شيعه نسبت به انجام اين اعمال هشدار داده، اعلان انزجار كرده اند.

4. روضه خوانى

روضه خوانى- يعنى ذكر وقايع عاشورا و مصائب اهل بيت عليهم السلام نيز تا زمانى كه آلوده به دروغ نشده و آنچه در مقاتل وجود دارد، بدون كم و زياد شدن براى مردم نقل شود، چيزى جز پرده بردارى از ظلمهاى ظالمان نيست.

5. سينه زنى و زنجيرزنى

سينه زنى و زنجيرزنى نيز يكى از شيوه هاى عزادارى است كه در اسلام از آن نهى نشده است. و ديده نشده كه كسى از اهل سنّت در اين زمينه اشكال و شبهه اى داشته باشد.

آرى! شايسته است زنجيرهايى كه استفاده از آن موجب ضرر به بدن و خونريزى

ص: 329

مى گردد، مورد استفاده قرار نگيرد.

6. طبل زدن و استفاده از آلات موسيقى

يقيناً استفاده از طبل در حدّى كه موجب برقرارى نظم در سينه زنى و زنجيرزنى شود، در اسلام نهى نشده است. ولى اگر استفاده از طبل بگونه اى باشد كه حالت لهو و غنا داشته باشد، طبق نظر فقهاى اسلام ممنوع است. و به كارگيرى آلات موسيقى نيز از ديدگاه فقهاى شيعه ممنوع است.

7. قمه زنى

قمه زنى (زدن شمشير به سر و شكافتن پيشانى) يكى از كارهايى است كه امروزه موجب وهن مذهب شيعه شده و تصوير بسيار زشتى را از شيعه نمايان ساخته است.

بسيارى از فقهاى شيعه به دليل اينكه قمه زنى، وهن به مذهب شيعه است و يا موجب ضرر رسانيدن به خود مى باشد، آن را جايز نمى دانند.

بنابر اين معرفى اين عمل توسّط وهّابيون به عنوان نماد عزادارى شيعيان، توطئه اى براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان است.

8. لعن قاتلان امام حسين عليه السلام

لعن و نفرين كسانى كه در شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش شركت داشتند، يكى از كارهاى پسنديده اى است كه در عزاداريهاى امام حسين عليه السلام انجام مى گيرد. واين كار به پيروى از خداوند متعال و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است.

بسيارى از انديشمندان بزرگ اهل سنّت نيز لعن و نفرين بر يزيد بن معاويه و همراهانش را جايز دانسته اند.

از علّامه تفتازانى نقل شده است:

«الحق أنّ رضى يزيد بقتل الحسين وإهانته أهل البيت ممّا تواتر معناه، وإن

ص: 330

كان تفاصيله آحاداً، فنحن لا نتوقّف في شأنه، بل في إيمانه، لعنة اللَّه عليه وعلى أنصاره وأعوانه. (1)»

«رضايت دادن يزيد به كشته شدن حسين عليه السلام و نيز اهانت كردن او نسبت به اهل بيت عليهم السلام امرى شايع و متواتر است؛ اگر چه بعضى از مطالب ريزى كه در اين باره نقل شده، متواتر نيست. لذا ما شكّى در بى حرمتى و بى ايمانى او نداريم. لعنت خدا بر او و ياران و همراهانش باد.»

عبداللَّه پسر امام احمد بن حنبل از پدرش پرسيد: آيا لعن و نفرين كردن يزيد جايز است؟

احمد بن حنبل گفت: چگونه كسى را كه خداوند متعال او را لعن و نفرين كرده است لعن و نفرين نكنيم؟!

عبداللَّه گفت: من تمام قرآن را خوانده ام ولى از لعن يزيد چيزى در قرآن نديدم.

احمد بن حنبل گفت: خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فِى ا لْأَرْضِ وَتُقَطّعُواْ أَرْحَامَكُمْ أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ...»

و كدام فساد بدتر از فسادى است كه يزيد انجام داد؟! .(2)

آلوسى در كتاب «روح المعانى في تفسير القرآن» مى نويسد:

«لا توقّف في لعن يزيد، لكثرة أوصافه وارتكابه الكبائر في جميع أيّام تكليفه، ويكفي ما فعله أيّام استيلائه بأهل المدينة ومكّة. والطاقة الكبرى ما فعله بأهل البيت ورضاه بقتل الحسين- على جدّه وعليه الصلاة والسلام- واستبشاره بذلك واهانته لأهل بيته ممّا تواتر معناه، وإن تفاصيله آحاداً. وقد جزم بكفره وصرّح بلعنه جماعة من العلماء، منهم: الحافظ ناصر السنّة ابن


1- فيض القدير المناوي، ج 3، ص 109.
2- روح المعانى، ج 26، ص 72.

ص: 331

الجوزي وسبقه القاضي أبو يعلى.(1) »

«بى ترديد لعن و نفرين يزيد جايز است؛ زيرا او از زمانى كه به تكليف رسيد، همواره داراى اوصافى پليد بود و مرتكب گناهان كبيره مى شد. و در اثبات پليدى او همين بس كه با اهل مدينه (در واقعه حرّه) و اهل مكّه چه ها كه نكرد. و بدترين كار او آنچه است كه با اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انجام داد. او به كشته شدن حسين بن على عليهما السلام رضايت داد و از شنيدن شهادت او خوشحال شد و به اهل بيت او توهين كرد. تمام اين مسائل شايع و متواتر است، اگر چه جزئيات آن متواتر نيست. و بسيارى از انديشمندان يقين به كافر بودن او داشته، او را لعن كرده اند، مانند: ابن جوزى و ابويعلى.»

آلوسى در ادامه مى گويد:

«أنا أقول: الّذي يغلب على ظنّي أنّ الخبيث لم يكن مصدّقاً برسالة النبي صلى الله عليه و آله و سلم، وأنّ مجموع ما فعل مع أهل حرم اللَّه تعالى و أهل نبيّه صلى الله عليه و آله و سلم وعترته الطاهرين في الحياة وبعد الممات وما صدر منه من المخازي ليس بأضعف دلالة على عدم تصديقه من إلقاء ورقة من المصحف الشريف في قذر.

وأنا أذهب إلى جواز لعن مثله على التعيين ولولم يتصوّر أن يكون له مثلٌ من الفاسقين.

والظاهر أ نّه لم يتب. واحتمال توبته أضعف من إيمانه.

ويلحق به ابن زياد و ابن سعد و جماعة. فلعنة اللَّه عزّ وجلّ عليهم أجمعين وعلى أنصارهم وعلى شيعتهم ومن مال إليهم إلى يوم الدين ما دمعت عين على أبي عبداللَّه الحسين.

ومن كان يخشى القال والقيل من التصريح بلعن ذلك الضليل فليقل: لعن اللَّه عزّ وجلّ مَنْ رضى بقتل الحسين ومن آذى عترة النبي صلى الله عليه و آله و سلم بغير حقّ من


1- همان.

ص: 332

غَصْبِهم حقّهم، فإنّه يكون لاعناً له، لدخوله تحت العموم دخولًا أوّليّاً في نفس الأمر.

ولا يخالف أحد في جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوى ابن العربي المارّ ذكره وموافقيه، فإنّهم- على ظاهر ما نقل عنهم- لا يجوّزون لعن من رضى بقتل الحسين عليه السلام. وذلك لعمرى هو الضلال البعيد الّذي يكاد يزيد على ضلال يزيد.(1) »

«آنچه به ذهن من مى رسد، اين است كه اين آدم خبيث اعتقادى به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نداشته است. تمام ظلم هايى كه به اهل حرمِ خدا و اهل حرمِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و به خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روا داشت و نيز تمام رسوايى هايى كه پديد آورد، حاكى از آن است كه اعتقاد به نزول يك ورقه از آيات قرآن كريم نداشت.

و من معتقدم لعن و نفرين چنين شخصى به طور قطع جايز است و تصوّر نمى كنم تاكنون شخص فاسقى مانند او آمده باشد.

و ظاهراً او توبه نكرده است. و احتمال توبه كردنش ضعيف تر از احتمال ايمان آوردنش است.

ابن زياد و ابن سعد و گروهى ديگر از همراهان آنان نيز در اين حكم به يزيد بن معاويه ملحق مى شوند. لذا لعنت خدا بر تمام آنها و ياران و پيروان آنها و هر كسى كه تمايل به آنها دارد. لعنت خدا بر آنها باد تا روز قيامت و تا هنگامى كه چشمى بر حسين بن على عليه السلام گريان است.

و هر كسى كه به خاطر ياوه گويى هاى ديگران مى ترسد آنان را صراحتاً لعن كند، بگويد:

لعنت خدا بر كسانى باد كه به شهادت حسين عليه السلام رضايت داند. لعنت خدا بر كسانى باد كه عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را اذيّت كرده، حقّ آنان را غصب نمودند. در اين صورت يزيد و يارانش لعن خواهند شد؛ زيرا آنها نخستين كسانى هستند كه در اين لعن عمومى داخل هستند. و اين گونه لعن و نفرين به نظر همه انديشمندان جايز است، فقط ابن عربى- كه


1- همان.

ص: 333

قبلًا درباره اش صحبت شد- و همفكران او- آن گونه كه نقل شده- نفرين كردن كسانى را كه رضايت به كشته شدن حسين عليه السلام داده اند، جايز نمى دانند. وقسم به جانم كه اين گمراهىِ ديگرى است كه به گمراهى يزيد افزوده مى شود.»

شايسته است در تأييد سخنان آلوسى دو واقعه اى را كه ابن عساكر و ابوالحجاج مزى درباره سرنوشت قاتلان حسين بن على عليه السلام ذكر كرده اند، يادآور شويم:

پيش از يادآورى اين دو اقعه بايد به عرض برسانم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«من رءآني في المنام فقد رءآنى، فانّ الشيطان لايتصوّربي.»

«هر كسى كه مرا در خواب ببيند، به راستى كه من را ديده است، زيرا كه شيطان نمى تواند در صورت و تمثال من ظاهر شود.»

اين روايت در حدّ تواتر در كتابهاى حديثى اهل سنت نقل شده است؛ تنها احمد بن حنبل هجده بار اين حديث را در كتاب مسند احمد بن حنبل تكرار كرده است و نيز در صحاح و سنن و مسانيد اهل سنّت با سندهاى معتبر نقل شده است.(1) در واقع اين روايت بيانگر اين مطلب است كه ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله در عالم رؤيا، روياى صادقه است.

ابن عساكر و ابوالحجاج مزى در مقام بيان عظمت و احترام حسين بن على عليهما السلام در نزد خداوند و رسولش، و نيز در مقام بيان عاقبت و سرنوشت قاتلان آن حضرت در نزد خداوند دو رؤياى صادقانه را از دو شخصيّت بزرگ نقل كرده اند:

1. «قال يحيى بن أبي بكير: حدثنا علي- ويكنى أبا إسحاق- عن عامر بن سعد البجلي، قال: لما قتل الحسين بن علي رأيت رسول الله صلى اللّه عليه


1- مسند أحمد، ج 1، ص 375 و 400 و 440 و 450؛ ج 2، ص 232 و 261؛ ج 3، ص 269؛ ج 5، ص 306؛ صحيح البخارى، ج 8، ص 71؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 54؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1284؛ سنن أبى داود السجستاني، ج 2، ص 481؛ سنن الترمذي، ج 3، ص 365؛ المستدرك، ج 4، ص 394؛ مسند أبي داود الطياسى، ص 317؛ المصنّف (ابن ابي شيبة)، ج 7، ص 232

ص: 334

وسلّم فى المنام، فقال: إن رأيت البراء بن عازب فأقر منّي السلام و أخبِرْه أنّ قتلة الحسين بن علي في النار، و إن كاد اللّه ليسحت أهل الارض منه بعذاب أليم.

قال: فأتيت البراء فأخبرته، فقال: صدق رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم، قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم: من رآني في المنام فقد رآني فإنّ الشيطان لايتصوّر بي. (1)»

«يحيى بن ابى بكير مى گويد: على ابو اسحاق از عامر بن سعد بجلى روايت كرده كه او گفت: وقتى حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم. آن حضرت در عالم رؤيا به من فرمود: اگر براء بن عازب را ديدى، سلام مرا به او برسان و بگو: قاتلان حسين بن على در آتش جهنّم هستند، و نزديك بود خداوند اهل زمين را به خاطر كشتن او هلاك گرداند.

بجلى مى گويد: از خواب بيدار شدم و به نزد براء بن عازب آمده، فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى او بازگو كردم. براء بن عازب گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله راست گفته است؛ آن حضرت فرمود: هر كسى كه مرا در خواب ببيند، حقيقتاً مرا ديده است؛ زيرا شيطان نمى تواند در صورت و تمثال من درآيد.»

2. «قال عبدالعزيز بن أحمد الكتاني: عن أسد بن القاسم الحلبي: رأى جدّي صالح بن السحام بحلب- و كان صالحاً ديناً- في النوم كلبا أسود وهو يلهث عطشانا ولسانه قد خرج على صدره، فقلت: هذا كلب عطشان دعني أسقه ماء أدخل فيه الجنة، و هممت لأفعل، فإذاً بهاتف يهتف من ورائه و هو يقول:

يا صالح لا تسقه، يا صالح لا تسقه، هذا قاتل الحسين بن علي أعذّبه بالعطش إلى يوم القيامة.(2) »


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 258؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 446.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 259؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 447.

ص: 335

«عبدالعزيز بن احمد كتانى مى گويد: اسدبن قاسم حلبى گفت: جدّم صالح بن سحام- كه شخصى متديّن بود در شهر حلب زندگى مى كرد. او گفت: در عالم رؤيا ديدم سگ سياهى از تشنگى زبانش را بيرون آورده و له له مى زند. با خود گفتم: اين سگ تشنه است، بروم به او آب دهم تا خداوند مرا به بهشت ببرد. رفتم تا به او آب دهم كه ناگهان كسى كه او را نمى ديدم، فرياد زد و گفت: اى صالح به اين سگ آب نده، اى صالح به اين سگ آب نده؛ زيرا او قاتل حسين بن على است و من او را تا قيامت با تشنگى عذاب خواهم كرد.»

سخنى با اهل سنّت

در خاتمه به برادران اهل سنّت و جوانان و روشنفكران مسلمان توصيه مى كنيم درباره مذهب شيعه و اعتقادات آنان بيش از پيش تحقيق كنند و فريب تبليغات وهّابيون را نخورند، زيرا تبليغات آنان، چيزى جز فتنه و عاملى جز براى تفرقه ميان مسلمانان وتخريب چهره شيعيان نيست.

ص:236

ص: 337

18. حديث غدير ودلالت آن بر امامت على (ع)

شبهه

اشاره

مسلمانان در هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده بود، يكپارچه كلمه شهادتين را اظهار مى كردند و آن حضرت را سرپرست و حاكم خود مى دانستند.

پس از رحلت آن حضرت، اتّحاد مسلمانان در اين جهت از هم گسيخت و در موضوع امامت و خلافت با همديگر اختلاف پيدا كردند.

در همين راستا دو ديدگاه اساسى درباره موضوع امامت در ميان مسلمانان وجود داشته و اكنون نيز وجود دارد:

1. مسئله امامت يك مسئله فرعى و از شاخه هاى امر به معروف و نهى از منكر است و چون اجراى اصل امر به معروف و نهى از منكر نياز به وجود امام دارد، وجود امام لازم است. و امام در جامعه اسلامى به يكى از اين شيوه هاى زير تعيين مى شود:

الف) عقلا و انديشمندان و بزرگان و مردم جامعه با كسى بيعت كنند. اين بيعت به امامت آن شخص مشروعيت مى دهد.

ب) كسى كه در جامعه اسلامى امام و خليفه است، جانشين خود را به مردم معرّفى مى نمايد.

ج) كسى كه امام جامعه است شورايى از شخصيّتهاى بزرگ را براى تعيين امام پس از خود تشكيل دهد.

ص: 338

د) كسى با قهر و غلبه بر مردم، جانشين امام گردد.

از اين رو، امام جامعه اسلامى و خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلت او، ابتدا ابوبكر و سپس عمر و پس از او عثمان و آنگاه على عليه السلام است. ابوبكر و على عليه السلام به شيوه اوّل به عنوان امام و خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله انتخاب شدند و عمر به شيوه دوم، و عثمان به شيوه سوم و ديگران به شيوه چهارم.

اين ديدگاه اهل سنّت در موضوع امامت و خلافت است.

2. مسئله امامت يكى از اصول اعتقادات اسلامى است. امامت يك مقام الهى است و در اين جهت هيچ تفاوتى با نبوّت ندارد. و لذا تنها راه مشروعيّت آن، نصب از طرف خداوند متعال است. در واقع هر كسى را كه خداوند متعال به عنوان جانشين پيامبر اسلام معرّفى كرده باشد، امام، امير و حاكم مسلمانان است.

خداوند متعال به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله علىّ بن ابيطالب عليه السلام را به عنوان نخستين امام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله به جامعه اسلامى معرّفى كرد. به اين دليل كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اجتماع با شكوه مردم در آخرين سال زندگى خويش و در غديرخم خطاب به مردم فرمود: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟؛ آيا من از خود مؤمنان به آنها برتر نيستم؟.» همه مردم گفتند: «آرى! تو بر همه ما برترى و داراى ولايت هستى.» و آنگاه دست عليّ بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه؛ هركسى كه من ولىّ و سرپرست او هستم، على نيز ولىّ و سرپرست اوست.»

اين ديدگاه شيعه و پيروان اهل بيت عليهم السلام مى باشد.

استدلال به حديث غدير خم همواره توسّط انديشمندان اهل سنّت با ايجاد شبهه و اشكال تضعيف شده و در حال حاضر نيز اين شبهات توسّط بعضى ديگر تكرار مى شود. ما در اينجا مجموعه اى از شبهاتى را كه در باره حديث غدير مطرح شده است ذكر نموده، پاسخ مى دهيم.

ص: 339

شبهات و پاسخ آن

شبهاتى كه از گذشته تا كنون درباره حديث غدير و دلالت آن بر امامت مطرح شده است، به پنج شبهه اساسى برمى گردد:

شبهه اوّل: عدم صدور اين حديث از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله

بعضى صدور اين حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله را در روز غديرخم ردّ كرده اند. دليل آنها بر اين مطلب اين است:

اوّلًا: اين حديث با يكى ديگر از احاديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده تعارض دارد؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مُزَيْنة وجهيْنة وغِفار وأسلم مُواليّ دون الناس كلّهم، ليس لَهم مولى دون اللَّه ورسوله. (1)»

«قبيله مُزيْنه و جُهيْنه و غِفار و اسلم ياران من هستند، نه همه مردم. آقا و مولاى آنان كسى جز خداوند و رسولش نيست.»

با وجود اين حديث، اگر پيامبر صلى الله عليه و آله بفرمايد: «من كنت مولاه فعليّ مولاه» لازم مى آيد كه يكى از اين دو حديث دروغ باشد؛ زيرا حديث اوّل مولا بودن على عليه السلام و ديگران را نفى مى كند و حديث دوم مولا بودن على عليه السلام را ثابت مى كند.

اين دليل به ابوداود سجستانى و ابوحاتم رازى نسبت داده شده است. (2) ثانياً: حديث غدير با واقعيّات تاريخى مطابقت ندارد؛ زيرا على عليه السلام در روز غدير خم همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه به يمن رفته بود. با اين وجود چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه على عليه السلام در غديرخم نبوده، خطاب به مردم فرموده است: «من كنت مولاه فعليّ مولاه»؟!(3)


1- صحيح البخاري، ج 4، ص 157؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 178؛ مسند أحمد، ج 2، ص 291.
2- المواقف، ج 3، ص 602.
3- تفسير القرطبى، ج 1، ص 267.

ص: 340

پاسخ شبهه

اشاره

1. حديث اوّل هيچ منافاتى با حديث دوم ندارد؛ زيرا كلمه «مُوالىّ» و «مولى» در حديث اوّل از نظر معنا با كلمه «مولى» در حديث غدير بيگانه است. كلمه «موالىّ» و «مولى» در حديث اوّل به معناى ياران و ياور است؛ زيرا اين حديث- همانطور كه از كلمات ابن حجر و ديگران استفاده مى شود- در مقام بيان يك فضيلت براى اين قبايل است و از آنجا كه اين قبايل در صدر اسلام نخستين قبايل عرب بودند كه بدون جنگ و خونريزى به يارى رسول خدا صلى الله عليه و آله شتافتند، پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان امتيازى براى آنان مى فرمايد: «اين قبايل ياران من در صدر اسلام بودند، نه تمام مردم؛ و آنان نيز در صدر اسلام ياورى جز خداوند متعال و رسولش نداشتند.»

و امّا كلمه «مولى» در حديث غدير به دليل قرائن مختلفى كه عرض خواهيم كرد، به معناى ولىّ و سرپرست تمام مسلمانان است.

و از اينجا درمى يابيم كه ابوداود سجستانى و ابوحاتم رازى كلمه «مولى» در حديث غدير را به معناى ولىّ و سرپرست مسلمانان دانسته اند؛ از اين رو- به گمان اينكه كلمه «موالىّ» و «مولى» در حديث اوّل نيز به معناى ولىّ و سرپرست مى باشد- آن را معارض با حديث اوّل مى دانند.

2. هيچ دليل محكمى بر عدم حضور على عليه السلام در روز غديرخم وجود ندارد، بلكه بسيارى از روايات حضور آن حضرت را در روز غدير خم تأييد مى كند؛ زيرا در اين روايات وارد شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست مبارك حضرت على عليه السلام را گرفت و آنگاه فرمود:

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه.»

3. عدم حضور امام على عليه السلام در روز غدير خم هيچ منافاتى ندارد با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به مردم ولايت و امامت او را ابلاغ كند و بفرمايد: «من كنت مولاه فعلى مولاه.»

4. انكار صدور حديث غدير از پيامبر صلى الله عليه و آله نتيجه اى جز دروغگو دانستن بسيارى از صحابه و تابعين ندارد. و بى شكّ هر شخصى كه به كتابهاى حديثى اهل سنّت

ص: 341

مراجعه كند، پى به صدور قطعى حديث غدير مى برد.

ابن حجر هيثمى در كتاب الصواعق المحرقة مى گويد:

«انّه حديث صحيح، لا مريّة فيه، وقد أخرجه جماعة كالترمذي والنسائي وأحمد، وطرقه كثيرة جدًّا. ومن ثمّ رواه ستّة عشر صحابياً. وفي رواية لأحمد أ نّه سمعه من النبي ثلاثون صحابيّاً وشهدوا به لعليّ لَمّا نوزع أيّام خلافته، كما مرّ وسيأتي. وكثير من أسانيدها صحاح وحسان. ولا التفات لمن قدح في صحّته، ولا لمن ردّه بأنّ عليًّا كان باليمن، لثبوت رجوعه منها وإدراكه الحجّ مع النبيّ. »(1)

«حديث غدير حديث صحيحى است و هيچ شكّى در صدور آن نيست. اين حديث را گروهى از پيشوايان حديث- مانند ترمذى و نسائى واحمد- روايت كرده اند و سندهاى بسيار زيادى دارد. اين حديث را شانزده نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند.

و احمد بن حنبل در روايتى نقل مى كند: زمانى كه بعضى درگيريها در هنگام خلافت امام على عليه السلام روى داد، سى نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله گواهى دادند كه حديث غدير را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند. و بسيارى از سندهاى اين حديث، صحيح و نيكوست. از اين رو به اشكال بعضى در صدور اين حديث هيچ توجّهى نمى شود. همچنين اشكال بعضى ديگر مبنى بر عدم حضور امام على عليه السلام در غدير خم بى مورد است؛ زيرا ثابت شده كه على عليه السلام از يمن برگشت و به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله مناسك حج را انجام داد.»

در تأييد كلام ابن حجر و اثبات صدور قطعى حديث غدير، اسامى راويانى را كه انديشمندان اهل سنّت حديث غدير را از آنان نقل كرده اند، به طور گزارش گونه ذكر مى كنيم.

راويان حديث غدير در كتابهاى معتبر حديثى و تفسيرى و رجالى اهل سنّت عبارتند از: اميرالمؤمنان على عليه السلام، ابوسعيد خدرى، زيد بن ارقم، جابر بن عبداللَّه، براء بن عازب، بريدة بن حصيب، جابر بن سمره، عمير بن سعيد، جرير بجلى، زيد بن


1- الصواعق المحرقة، ج 1، ص 106.

ص: 342

يثيع، عبدالرحمن بن ابى ليلا، زاذان ابى عمير (بن عمر)، ابن عباس، بريده اسلمى، رياح بن حارث، حذيفة بن اسيد غفارى، ابوايّوب انصارى، ابوعبداللَّه شيبانى، زياد بن ابى زياد، سعد بن ابى وقّاص، حميد بن عماره، عمرة بنت سعد، عمّار بن ياسر، عايشه بنت سعد، عبداللَّه بن ياميل، اصبغ بن نباته، عبد خير، طلحة بن عبيداللَّه، عبداللَّه بن مسعود، سمرة بن جندب، شريط بن انس، ابوهريره، عمر بن خطّاب، انس بن مالك، جرير بن عبداللَّه، ابوبسطام.

در موارد گوناگونى انديشمندان اهل سنّت پس از ذكر حديث غدير از طريق يكى از راويانى كه ذكر شده تصريح به صحيح بودن حديث و ثقه بودن راويان آن كرده اند.

براى مطالعه و تحقيق بيشتر به كتابهاى حديثى و تفسيرى و رجالى اهل سنّت مراجعه شود.(1)

شبهه دوم: حديث غدير دلالت بر امامت على عليه السلام ندارد

گروهى ديگر از انديشمندان اهل سنّت با پذيرش صدور قطعى حديث غدير، در دلالت آن شبهه كرده اند و مى گويند: اين حديث در صورتى دلالت بر امامتِ على عليه السلام دارد كه كلمه «مولى» در اين حديث به معناى «حاكم و اولى به تصرّف» باشد، در حالى كه اين كلمه به طور قطع به معناى حاكميت بر جان و مال مردم نيست؛ زيرا كلمه «مولى» بر وزن «مَفْعل» است و مَفْعل هرگز در لغت عرب به جاى افْعل استعمال نمى شود.(2)


1- مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 84 و 118 و 119 و 152 و ج 4، ص 281 و 368 و 370 و 372 و 366 و 370. سنن ابن ماجة، ج 1، ص 45؛ سنن الترمذي، ج 5، ص 297؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109 و 110 و 116 و 371؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 104- 108؛ المصنَّف (ابن أبي شيبة)، ج 7، ص 495- 499؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 45 و 131- 136؛ خصائص اميرالمؤمنين (النسائي)، ص 50 و 94- 100؛ مسند أبي يعلي، ج 1، ص 429؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 376؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 65 و 71؛ المعجم الأوسط، ج 1، ص 112؛ ج 2، ص 24 و 275 و 324 و 369؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 179 و 180؛ ج 4، ص 173- 174؛ ج 5، ص 170- 175، موارد الظمآان، ص 543- 544؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 177 و 642؛ كنزالعمال، ج 11، ص 603- 610؛ ج 13، ص 131- 137 و 155- 171.
2- المواقف، ج 3، ص 602.

ص: 343

پاسخ شبهه

اشاره

1. كلمه «مولى» به معناى «اولى» استعمال شده است. در قرآن كريم مى فرمايد:

«مَأواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُم»(1) و بسيارى از مفسّران اهل سنّت در تفسير كلمه «مولاكم» گفته اند: معناى مولاكم عبارتست از «اولى بكم.»

بخارى- به نقل از مجاهد- طبرى، بيضاوى، سيوطى، شوكانى، ابن كثير، واحدى، ثعالبى و ابن حجر، كلمه «مولاكم» را به معناى «اولى بكم» تفسير كرده اند. (2)2. شكّى نيست كه كلمه «مولى» در معانى گوناگون استعمال شده است، مانند ياور، دوست، همسايه وشريك. و يكى از موارد استعمال آن مالك امر (كسى كه بر ديگران ولايت دارد) است؛ از اين رو استعمال اين كلمه در يكى از معانى مذكور نيازمند ذكر قرينه اى خواهد بود. در حديث غدير دو قرينه مهم بر استعمال كلمه «مولى» در معناى اولى به تصرّف بودن وجود دارد.

الف) پيام غدير خم، يك پيام بسيار با اهميّت و سرنوشت سازى از طرف خداوند متعال بوده است؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ مطلبى و يا حكمى را از پيش خود به مردم ابلاغ نكرده است. و از طرفى اين پيام به اندازه اى مهمّ و فوق العاده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى ترسد منافقان با شنيدن آن متعجّب گشته، از پذيرش آن خوددارى كنند، از اين رو آيه «بَلّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ» (3)نازل مى شود (4). اكنون بايد ببينيم در چه صورت پيام «من كنت مولاه فعلى مولاه» مى تواند بسيار با اهميّت و فوق العاده شود و ديگران را متعجّب سازد و احتمال پذيرش آن از طرف مردم كم باشد؟


1- الحديد/ 15.
2- صحيح بخارى، ج 6، ص 57؛ تفسيرالبيضاوي، ج 1، ص 300؛ تفسيرالجلالين، ص 721؛ فتح القدير، ج 5، ص 171؛ الوجيز، ج 1، ص 1068؛ تفسير الثعالبي، ج 5، ص 385؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 332؛ فتح البارى، ج 8، ص 482.
3- المائدة/ 67.
4- تفسير الكبير، ج 2، ص 49- 50؛ تفسير المنار، ج 6، ص 464؛ تفسير روح المعانى، ج 6، ص 193.

ص: 344

بدون شك اگر معناى اين پيام دوست داشتن على عليه السلام باشد، باعث تعجّب ديگران نمى شود و پذيرش آن براى مردم خيلى سخت نيست؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در گذشته بارها مردم را به دوست داشتن على عليه السلام توصيه نموده و بسيارى از مردم آن حضرت را دوست داشتند. و اگر معناى اين پيام، يارى نمودن على عليه السلام باشد نيز باعث تعجّب ديگران نمى شود. ولى اگر معناى اين پيام اين باشد كه على عليه السلام برتمام كسانى حاكميت دارد كه من بر آنان حاكميت داشتم و اطاعت از او بر تمام كسانى واجب است كه اطاعت از من را واجب مى دانستند، اين پيام براى بسيارى از مردم ناگهانى و تعجّب آور مى شود و احتمال پذيرش آن از طرف مردم كم خواهد شد، زيرا گمان مى كنند پيامبر صلى الله عليه و آله خودش، پسر عمو و دامادش علىّ بن ابيطالب عليه السلام را براى جانشينى خود برگزيده است و اين دستور خداوند نيست. چنانكه نعمان بن حارث فهرى چنين پنداشته بود. پس بهترين قرينه بر اينكه منظور از كلمه «مولى» حاكميت و خلافت على عليه السلام مى باشد، اهميّت اين پيام و دستور خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله براى ابلاغ آن است.

ب) در بسيارى از رواياتى كه ذكر شده است، ابتدا رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به مردم مى فرمايد: «ألست أولى بأنفسكم» يا «ألست أولى بالمؤمنين من انفسهم؟» و مردم مى گويند: آرى! شما برجان ما حاكم هستى. و سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من كنت مولاه فعلى مولاه.» و اين جمله در ابتداى فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرينه است بر اينكه منظور از كلمه «مولى» در اينجا اولى به تصرّف و حاكميت است. و در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله با طرح آن سئوال مى خواهد به مردم بفهماند كه على عليه السلام نيز بر آنان حاكميت دارد.

و اين تنها موردى نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كلمه ى «مولى» را در معناى اولى به تصرّف و سرپرست به كاربرده است، بلكه آن حضرت در مورد اشخاصى كه از دنيا مى روند و خانواده و بدهى خود را ترك مى كنند، مى فرمايد:

«ما من مؤمن إلّاوأنا أولى به في الدنيا والآخرة، اقرؤا إن شئتم: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» فأيّما مؤمن هلك وترك مالًا فليرثه عصبته من

ص: 345

كانوا، ومن ترك دَيْناً أو ضياعاً فليأتني، فإنّي مولاه- فأنا مولاه-. (1)»

«هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه من در دنيا و آخرت بر او ولايت داشته باشم. اگر خواستيد آيه «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» را قرائت كنيد. لذا هر مؤمنى كه از دنيا برود و اموالى را در دنيا بگذارد، خويشاوندان او ارث مى برند و اگر قرض يا خانواده بى سرپرستى را ترك گفته باشد، به نزد من بيايند زيرا من مولاى او هستم.»

در اين حديث كلمه «مولى» به طور قطع در «اولى به تصرّف» و «سرپرستى» استعمال شده است.

شبهه سوم: حديث غدير خم متواتر نيست

گروهى ديگر از اهل سنّت گفته اند: به اعتقاد شيعه تنها رواياتى در مباحث مربوط به امامت قابل استدلال است كه متواتر باشند. حديث غدير متواتر نيست؛ زيرا كسانى مانند: ابوحاتم رازى و ابوداود سجستانى صدور اين حديث راقبول ندارند و كسانى مانند: مسلم و بخارى آن را نقل نكرده اند. بنابراين حديث غدير طبق نظر خود شيعيان قابل استدلال نخواهد بود.

پاسخ شبهه

1. اين حديث نزد خود شيعيان متواتر است؛ زيرا راويانِ اين حديث بيش از سى نفر از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند و اتّفاق همگى آنان بر چيزى كه اساسى نداشته باشد، ممكن نيست.

2. متواتر بودن اين حديث بنابر تمام مبانى اهل سنّت درباره معناى حديث متواتر، ثابت و قطعى است.

مبناى ابن حزم در حديث متواتر اين است كه چهار نفر از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله آن


1- صحيح البخاري، ج 3، ص 84 و ج 6، ص 22؛ مسند أحمد، ج 2، ص 334- 335؛ السنن الكبرى البيهقي، ج 6، ص 238؛ تفسير الثعالبي، ج 4، ص 336؛ الدر المنثور، ج 5، ص 182؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 476.

ص: 346

حديث را روايت كنند و با همين مبنا متواتر بودن بسيارى از احاديث را قطعى دانسته است (1) . از اين رو حديث غدير طبق مبناى ابن حزم به طور قطع متواتر است.

مبناى جلال الدين سيوطى در تواتر حديث اين است كه ده نفر از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله آن حديث را روايت كنند و با همين مبنا بسيارى از احاديث را متواتر دانسته است (2) . پس طبق مبناى سيوطى نيز حديث غدير متواتر است.

مبناى مشهور در تواتر حديث اين است كه يك حديث را گروهى نقل كنند كه سازش آنان بر دروغ گفتن متصوّر نيست (3) . طبق اين مبنا نيز حديث غدير متواتر است؛ زيرا همانطور كه گفته شد، حديث غدير را بيش از سى نفر از راويان و صحابه نقل كرده اند و سازش آنان بر دروغ گفتن در اين موضوع محال است.

3. مخالفت ابوداود سجستانى و ابوحاتم رازى يا وجود نداشتن اين حديث در صحيح مسلم يا صحيح بخارى، دليلى بر عدم تواتر حديث غدير نخواهد بود؛ زيرا در گذشته روشن شد كه ابوداود و ابوحاتم در فهم احاديث دچار اشتباه شده اند و با اين وجود تصريح به دروغ بودن حديث غدير نكرده اند، بلكه اين حديث را با حديث ديگر معارض دانسته اند و دروغ بودن يكى از آن دو را ثابت كرده اند.

علاوه بر آن، مخالفت نكردن دو يا چند نفر با صدور يك حديث به عنوان شرط متواتر بودن حديث مطرح نشده است.

بسيارى از احاديث، حديث متواتر شناخته شده اند، در حالى كه در صحيح مسلم يا صحيح بخارى نقل نشده اند.

حديث «لا وصية لوارث إلّاأن يجيز الورثة» را شافعى متواتر مى داند، (4) در حالى كه در صحاح و سُنن ذكر نشده است.

و نيز حديث «إذا أتاكم كريم قومٍ فأكرموه» به عنوان حديث متواتر شناخته شده


1- المحلّى، ج 2، ص 213 و ج 8، ص 453 و ج 9، ص 7.
2- ر. ك: المجموع، ج 19، ص 232.
3- المحصول، ج 4، ص 227؛ إعانة الطالبين، ج 4، ص 244؛ الإحكام الآمدي، ج 2، ص 12.
4- الامّ، ج 4، ص 104 و ر. ك: المجموع، ج 15، ص 421.

ص: 347

است، (1) در حالى كه در صحاح نيامده است.

و حديث «نضر اللَّه امراً سمع مقالتي» نيز حديث متواتر شناخته شده است، (2) ولى در صحيح مسلم و صحيح بخارى نقل نشده است.

شبهه چهارم: اجتماع دو ولايت ممكن نيست

اگر حديث غدير دلالت بر ولايت و امامت علىّ بن ابيطالب عليه السلام نمايد، لازم مى آيد در يك زمان ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و ولايت على عليه السلام با همديگر اجتماع كنند، و اين قابل تصوّر نيست.

پاسخ شبهه

اشاره

شكى نيست كه ولايت على عليه السلام در طول ولايتِ پيامبر صلى الله عليه و آله است، همانطور كه ولايت او در طول ولايتِ خداوند متعال است. و اجتماع چند ولايت در طول يكديگر قابل تصوّر و ممكن است.

شبهه پنجم: صحابه به همراه على عليه السلام با ابوبكر بيعت كردند

اگر حديث غدير خم صحيح بود و دلالت بر امامت و خلافت بلافصل على عليه السلام داشت، چرا همه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن چشم پوشى نموده، با ابوبكر بيعت كردند؟!

معقول نيست كه همه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در چنين امرى مرتكب چنين خطاى بزرگى شده باشند. و چرا على عليه السلام با ابوبكر بيعت كرد و در دفاع از ولايت مبارزه ننمود؟

پاسخ شبهه


1- فيض القدير 6: 373.
2- مسند ابن راهويه، ج 1، ص 7.

ص: 348

1. در جريان سقيفه بنى ساعده و بيعت با ابوبكر، همه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور نداشتند، بلكه امير مؤمنان على عليه السلام و بنى هاشم مشغول برگزارى مراسم عزادارى رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند. و تعدادى ديگر از اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز در مدينه نبودند. همانطور كه عمر بن خطّاب گفته است: «كانت بيعة أبي بكر فلتة(1) ؛ بيعت با ابوبكر ناگهانى و اشتباه بود.» عمر از مردم براى خلافت ابوبكر بيعت گرفت و سپس خلافت ابوبكر را تمام شده معرّفى نمود. و هنگامى كه ابوبكر متوجّه اشتباه خود شد و خواست خلافت را ترك كند، عمر بن خطّاب ادامه خلافت ابوبكر را تنها راه نجات دين اسلام معرّفى نمود و موجب شد ولايت و خلافت از مسير اصلى خويش انحراف پيدا كند و تمام سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله كنار گذاشته شود.

2. چگونه كارى كه مردم به پيروى از بعضى صحابه انجام دادند نامعقول و بعيد است؛ در حالى كه نظير آن درباره هارون و موسى عليهما السلام اتّفاق افتاد و امّت حضرت موسى عليه السلام پس از رفتن آن حضرت به كوه طور، هارون عليه السلام را- كه جانشين او بود- تنها گذاشتند.

3. على عليه السلام تامدّتى با ابوبكر بيعت ننمود و پس از شهادت حضرت فاطمه عليها السلام فقط براى حفاظت از كيان اسلام و جلوگيرى ازخونريزى و تفرقه ميان مسلمانان در ظاهر با ابوبكر بيعت نمود. كسانى كه اهل دقّت نظر هستند، پس از مطالعه آنچه در سقيفه بنى ساعده گذشت، درمى يابند كه براى اميرالمؤمنان على عليه السلام در برابر جريان سقيفه سه گزينه بيشتر وجود نداشت:

الف) على عليه السلام به طور آشكار در برابر آنچه در سقيفه گذشت، قيام كند و ياران خود را به جنگ با ابوبكر و پيروانش دعوت كند. بدون شك نتيجه اين گزينه چيزى جز خونريزى و تفرقه ميان نمى شد؛ از اين رو امير مؤمنان على عليه السلام اين راه را انتخاب ننمود.

ب) آن حضرت از حكومت كناره گيرى نموده، كنج عزلت گزيند و در برابر حكومت


1- المعيار والموازنة، ص 38؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 158.

ص: 349

و آنچه انجام مى شود هيچ واكنشى نداشته باشد. نتيجه اين گزينه چيزى جز پايمال شدن قوانين اسلام و احكام الهى نبود؛ زيرا ابوبكر و عمر بن خطاب با قوانين الهى و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله آشنايى كامل نداشتند، و گواه بر اين مطلب اين است كه در موارد گوناگونى خلاف احكام الهى راى صادر كردند و با دخالت على عليه السلام از اجراى آنها جلوگيرى به عمل آمد. لذا آن حضرت اين گزينه را نيز انتخاب ننمود.

ج) على عليه السلام در ظاهر با ابوبكر بيعت كند و در ضمن از كيان اسلام- هر اندازه ممكن باشد- محافظت نمايد. اين گزينه بهترين و بلكه تنها گزينه اى بود كه انتخاب آن در آن موقعيّت به مصلحت اسلام و مسلمانان بود و به همين جهت على عليه السلام اين گزينه را به خاطر حفاظت از قوانين الهى و مصلحت مسلمانان انتخاب نمود.

بنابر اين بيعت على عليه السلام هيچ دلالتى بر مشروعيت خلافت ابوبكر نداشت.

4. آن حضرت را تهديد به قتل كردند و عمر بن خطّاب به على عليه السلام هشدار داد كه اگر با ابوبكر بيعت نكند، كشته مى شود. و بى شك امام على عليه السلام اسداللَّه است و از كشته شدن باكى نداشت، ولى كشته شدن او در چنين موقعيّتى داراى هيچ نتيجه اى جز خاموش شدن چراغ دين اسلام در پى نداشت.

براى اثبات آنچه گفتيم كافى است چگونگى بيعت كردن على عليه السلام را از قلم ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة نقل كنيم.

ابن قتيبه مى گويد:

«وإن أبابكر رضى الله عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي كرّم اللَّه وجهه، فبعث إليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والّذي نفس عمر بيده! لتخرجنّ أو لأحرقنها على من فيها.

فقيل له: يا أبا حفص! إن فيها فاطمة؟ فقال: وإن.

فخرجوا فبايعوا إلا عليّاً، فإنّه زعم أنّه قال: حلفت أن لا أخرج ولا أضع ثوبي على عاتقي حتى أجمع القرآن.

فوقفت فاطمة رضي اللَّه عنها على بابها، فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا

ص: 350

أسوأ محضر منكم، تركتم رسول اللَّه جنازةً بين أيدينا، وقطعتم أمركم بينكم، لم تستأمرونا، ولم تزدوا لنا حقّاً.

فأتى عمر أبابكر، فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلّف عنك بالبيعة؟

فقال أبوبكر لقنفذ- وهو مولى له-: اذهب فادع لي عليّاً.

فذهب إلى علي، فقال له: ما حاجتك؟

فقال: يدعوك خليفة رسول اللَّه.

فقال علي: لسريع ما كذبتم على رسول اللَّه.

فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبكى أبو بكر طويلًا.

فقال عمر الثانية: لا تمهّل هذا المتخلّف عنك بالبيعة.

فقال أبو بكر رضى الله عنه لقنفذ: عد إليه، فقل له: خليفة رسول اللَّه يدعوك لتبايع.

فجاءه قنفذ، فأدى ما أمر به، فرفع عليّ صوته فقال: سبحان اللَّه؟! لقد ادّعى ما لبس له.

فرجع قنفذ، فأبلغ الرسالة، فبكى أبو بكر طويلًا.

ثمّ قام عمر، فمشى معه جماعة، حتّى أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعَتْ أصواتهم نادَتْ بأعلى صوتها: يا أبت! يا رسول اللَّه! ماذا لقينا بعدك من ابن الخطّاب وابن أبي قحافة.

فلمّا سمع القوم صوتها وبكاءها، انصرفوا باكين، وكادت قلوبهم تنصدع، وأكبادهم تنفطر، وبقي عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليّاً، فمضوا به إلى أبي بكر، فقالوا: له بايع.

فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟

قالوا: إذاً واللَّه الّذي لا إله إلّاهو نضرب عنقك.

فقال: إذاً تقتلون عبد اللَّه وأخا رسوله.

قال عمر: أمّا عبد اللَّه فنعم، وأمّا أخو رسوله فلا. وأبوبكر ساكت لا يتكلّم.

ص: 351

فقال له عمر: ألا تأمر فيه بأمرك؟

فقال: لا أكرهه على شي ء ما كانت فاطمة إلى جنبه.

فلحق علي بقبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يصيح ويبكي، وينادي: يابن عمّ إنّ القوم استضعفوني وكادوا يقتلوني.

فقال عمر لأبي بكر رضي اللَّه عنهما، انطلق بنا إلى فاطمة، فأنّا قد أغضبناها.

فانطلقا جميعاً، فاستأذنا على فاطمة، فلم تأذن لهما، فأتيا عليّاً فكلّماه، فأدخلهما عليها، فلمّا قعدا عندها، حولت وجهها إلى الحائط، فسلّما عليها، فلم ترد عليهما السلام.

فتكلّم أبو بكر فقال: يا حبيبة رسول اللَّه! واللَّه إن قرابة رسول اللَّه أحبّ إليّ من قرابتي، وإنّك لأحبّ إليّ من عائشة ابنتي، ولوددتُ يوم مات أبوك أنّي مت، ولا أبقى بعده، أفتراني أعرفك وأعرف فضلك وشرفك وأمنعك حقّك وميراثك من رسول اللَّه إلّاأنّي سمعت أباك رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: لا نوّرث، ما تركنا فهو صدقة.

فقالت: أرأيتكما إن حدّثتكما حديثاً عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تعرفانه وتفعلان به؟

قالا: نعم.

فقالت: نشدتكما اللَّه ألم تسمعا رسول اللَّه يقول: رضا فاطمة من رضاي، وسخط فاطمة من سخطي، فمن أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني، ومن أرضى فاطمة فقد أرضاني، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني؟

قالا: نعم سمعناه من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم.

قالت: فإنّي أشهد اللَّه وملائكته أنّكما أسخطتماني وما أرضيتماني، ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه.

فقال أبو بكر: أنا عائذ باللَّه تعالى من سخطه وسخطك يا فاطمة.

ص: 352

ثمّ انتحب أبو بكر يبكي حتّى كادت نفسه أن تزهق، وهي تقول: واللَّه لأدعونّ اللَّه عليك في كل صلاة أصليها.

ثمّ خرج باكياً فاجتمع إليه الناس، فقال لهم: يبيت كلّ رجل منكم معانقاً حليلته، مسروراً بأهله، وتركتموني وما أنا فيه، لا حاجة لي في بيعتكم، أقيلوني بيعتي.

قالوا: يا خليفة رسول اللَّه! إنّ هذا الأمر لا يستقيم، وأنت أعلمنا بذلك، إنّه إن كان هذا لم يقم للَّه دين.

فقال: واللَّه لولا ذلك وما أخافه من رخاوة هذه العروة ما بتّ ليلة ولي في عنق مسلم بيعة، بعد ما سمعت ورأيت من فاطمة.

فلم يبايع علي كرم اللَّه وجهه حتّى ماتت فاطمة رضي اللَّه عنها، ولم تمكث بعد أبيها إلّاخمساً وسبعين ليلة.

فلمّا توفّيت أرسل علي إلى أبي بكر: أن أقبل إلينا.

فأقبل أبو بكر حتّى دخل على عليٍّ وعنده بنو هاشم، فحمد اللَّه وأثنى عليه، ثمّ قال: أمّا بعد يا أبا بكر! فإنّه لم يمنعنا أن نبايعك إنكاراً لفضيلتك، ولا نفاسةً عليك، ولكنّا كنّا نرى أنّ لنا في هذا الأمر حقّاً، فاستبددتَ علينا» (1).

«گروهى از اصحاب نزد على عليه السلام جمع شده، با ابوبكر بيعت نكردند. ابوبكر از بيعت نكردن آنان مطّلع شد و عمر بن خطّاب را پيش آنها فرستاد.

عمر بن خطّاب نزد آنان رفت و همه را كه در خانه على عليه السلام بودند فرا خواند. ولى هيچ كس از خانه بيرون نيامد.

عمر دستور داد مقدارى هيزم بياورند، آنگاه آنان را تهديد به آتش زدن خانه نمود و گفت: سوگند به كسى كه جان عمر در دست اوست، يا از خانه خارج مى شويد و يا خانه را با آنچه در آن است آتش مى زنم.


1- الإمامة والسياسة، ج 1، ص 19- 21.

ص: 353

بعضى از اصحاب به عمر گفتند: اى ابا حفص! اگر فاطمه عليها السلام نيز در اين خانه باشد، آن را آتش مى زنى؟!

عمر گفت: اگر فاطمه عليها السلام نيز باشد، آن خانه را آتش مى زنم.

در اين لحظه اصحاب از خانه خارج شده، بيعت كردند، ولى على عليه السلام خارج نشد.

عمر پنداشت على عليه السلام فرموده است: من قسم خورده ام تا قرآن را جمع بندى نكنم از خانه خارج نشده، جامه ام را بر شانه نيندازم.

ولى فاطمه عليها السلام در كنار درِ خانه ايستاد و فرمود: براى من با شما كسانى كه در بدترين اجتماع حاضر شديد، هيچ عهد و پيمانى نيست. شما جنازه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در پيش روى ما گذاشتيد و در ميان خويش به خواسته خود حكم كرديد. شما به سخن ما گوش نداده، حقّ ما را به ما برنمى گردانيد.

عمر بن خطّاب نزد ابوبكر آمد و گفت: آيا اين كسى را (على عليه السلام) كه از بيعت با تو سرپيچى مى كند بازداشت نمى كنى؟

ابوبكر به قنفذ (عبد خودش) گفت: نزد على عليه السلام برو و او را به اينجا دعوت كن.

قنفذ نزد على عليه السلام رفت.

على عليه السلام به او فرمود: چه مى خواهى؟

قنفذ گفت: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله شما را به نزد خود مى خواند.

على عليه السلام فرمود: خيلى زود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ بستيد.

قنفذ بعد از شنيدن اين سخن، نزد ابوبكر آمد و جواب على عليه السلام را به او ابلاغ نمود.

ابوبكر پس از شنيدن جواب على عليه السلام مدّت زيادى گريه كرد.

عمر بن خطاب دوباره به ابوبكر گفت: به اين كسى (على عليه السلام) كه از بيعت باتو سرپيچى مى كند، مهلت نده.

ابوبكر دوباره [تحت تاثير حرفهاى عمر بن خطاب قرار گرفت و] به قنفذ گفت: به نزد على عليه السلام رفته، بگو: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را براى بيعت به نزد خود مى خواند.

قنفذ به نزد على عليه السلام رفت و آنچه را به او امر شده بود، به على عليه السلام رسانيد.

على عليه السلام با صداى بلند فرمود: سبحان اللَّه! ابوبكر مقام و منصبى را ادّعا مى كند كه حقّ او

ص: 354

نيست؟!

قنفذ به نزد ابوبكر آمد و جواب على عليه السلام را به او ابلاغ كرد.

ابوبكر با شنيدن اين جواب مدّت زيادى گريه كرد.

عمر بن خطّاب همراه با گروهى به خانه فاطمه عليها السلام آمدند و اجازه ورود خواستند [درب كوبه خانه را به صدا درآوردند].

وقتى فاطمه عليها السلام صداى آنها را شنيد، با صداى بلند فرمود: يا أبة! يا رسول اللَّه! ببين ابن خطّاب (عمر) و ابن ابى قحافه (ابوبكر) بعد از تو با ما چگونه برخورد كردند!

وقتى همراهان عمر صداى فاطمه عليها السلام و گريه هاى او را شنيدند، همگى گريه كنان و در حالى كه قلبهايشان در حال انفجار و جگرشان در حال متلاشى شدن بود، برگشتند. فقط عمر با عدّه اى ديگر باقى ماندند و على عليه السلام را از خانه خارج نموده، نزد ابوبكر بردند.

در آنجا به على عليه السلام گفتند: با ابوبكر بيعت كن.

على عليه السلام فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟

گفتند: سوگند به خداوندى كه جز او خدايى نيست، اگر بيعت نكنى گردن تو را مى زنيم.

على عليه السلام فرمود: كار شما به جايى رسيده است كه بنده خدا و برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى كشيد؟

عمر گفت: امّا اينكه گفتى: «بنده خدا» درست است، امّا اينكه گفتى: «برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله» درست نيست.

ابوبكر ساكت بود. عمر به او گفت: آيا به امر خويش به على عليه السلام امر نمى كنى كه بيعت كند؟

ابوبكر گفت: من على عليه السلام را در حالى كه فاطمه عليها السلام در كنارش نيست، مجبور به بيعت نمى كنم.

على عليه السلام به كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت؛ در آنجا ناله و گريه مى كرد و مى فرمود: اى رسول خدا! مى بينى اين قوم مرا ضعيف نموده، قصد كشتن مرا كرده اند؟!

عمر بن خطّاب (پس از مدّتى) به ابوبكر گفت: بيا با هم به نزد فاطمه عليها السلام رويم؛ زيرا ما او را ناراحت كرديم.

ص: 355

عمر و ابوبكر با هم نزد فاطمه عليها السلام رفتند و اجازه ورود خواستند. فاطمه عليها السلام به آنها اجازه ورود نداد. به نزد على عليها السلام آمده، با او در اين زمينه صحبت كردند [تا فاطمه عليها السلام را راضى كند].

على عليه السلام آنها را به نزد فاطمه عليها السلام برد. وقتى آنها وارد خانه شده، در مقابل فاطمه عليها السلام نشستند، فاطمه عليها السلام از آنان روى برگردانيد و صورتش را به سمت ديوار نمود.

ابوبكر و عمر به فاطمه عليها السلام سلام كردند، ولى جوابى نشنيدند.

ابوبكر خطاب به فاطمه عليها السلام گفت: اى حبيبه رسول خدا! به خدا سوگند كه نزديكان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد من، از نزديكان خودم محبوب تراند، و تو در نزد من از عايشه محبوب تر هستى. روزى كه پدرت رحلت كرد، آرزو كردم كه من هم بميرم و پس از او باقى نمانم. آيا تو مى پندارى كه من فضل و شرف تو را مى دانم و حقّ تو و ميراثت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نمى دهم؟! من از پدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: آنچه را ما واگذاريم، به ارث برده نمى شود و صدقه است.

فاطمه عليها السلام فرمود: آيا خوشبين باشم كه حديثى را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى شما نقل كنم و شما آن را شناخته و بدان عمل كنيد؟

ابوبكر و عمر گفتند: آرى.

فاطمه عليها السلام فرمود: شما را به خداوند سوگند مى دهم، آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشنيديد كه فرمود: خوشنودى فاطمه خوشنودى من است و ناراحتى او ناراحتى من؟! هر كسى كه فاطمه را دوست دارد، مرا دوست داشته است و هر كسى كه فاطمه را خوشنود سازد مرا خوشنود كرده و هر كه فاطمه را ناراحت كند، مرا ناراحت كرده است؟!

ابوبكر و عمر گفتند: آرى، شنيده ايم.

فاطمه عليها السلام فرمود: خداوند و فرشتگانش را گواه مى گيريم كه شما مرا اذيّت و ناراحت كرديد و خوشنودم ننموديد. هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم نمود.

ابوبكر پس از شنيدن اين سخنان، گفت: اى فاطمه! من از ناراحت كردن تو و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خداوند پناه مى برم. آنگاه ابوبكر آنقدر گريست كه نزديك بود نفسش بند

ص: 356

آيد.

فاطمه عليها السلام فرمود: به خدا سوگند! در هر نمازى تو را نفرين خواهم كرد؛ ابوبكر گريه كنان از خانه فاطمه عليها السلام خارج شد. مردم اطراف ابوبكر جمع شدند. او خطاب به مردم گفت:

هر مردى از شما شبها را با راحتى كنار همسرش مى خوابد و با خانواده اش شاد است؛ برويد و به من كارى نداشته باشيد، من نيازى به بيعت شما ندارم و اكنون بيعت خويش را از شما برمى دارم.

عدّه اى گفتند: اى خليفه رسول خدا! اين كار درست نيست و تو از ما بهتر مى دانى كه در اين صورت دينى براى خداوند باقى نخواهد ماند.

ابوبكر گفت: به خدا سوگند! اگر چنين نبود و از سُست شدن اين ريسمان نمى هراسيدم، بعد از آنچه كه از فاطمه عليها السلام شنيدم و ديدم يك شب حاضر نبودم كه بر مسلمانان بيعتى داشته باشم.

على عليه السلام تا زمانى كه فاطمه عليها السلام زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد و او بعد از پدرش فقط هفتاد و پنج روز زندگى كرد.

وقتى فاطمه عليها السلام از دنيا رفت، على عليه السلام كسى را نزد ابوبكر فرستاد.

ابوبكر نزد على عليه السلام آمد در حالى كه بنى هاشم در خانه على عليه السلام جمع شده بودند. آنگاه على عليه السلام حمد و ثناى الهى را گفت و فرمود: اى ابوبكر! انكار فضيلت تو موجب نشد كه ما با تو بيعت نكنيم، بلكه ما براى خود در اين امر حقّى داشتيم كه تو با استبداد و زورگويى گرفتى ....»

كسانى كه اين قضيه را در كتاب ابن قتيبه دينورى (م 276) مطالعه كنند بسيارى از حقايق را خواهند فهميد. و متأسّفانه بعضى از ناشرينِ كتاب الامامة والسياسة قسمتهاى مهم اين قضيه را با زيركى حذف كرده اند.(1) در اين روايت كه ابن قتيبه نقل كرده است نكات بسيار تلخى وجود دارد كه خلاصه آنها را ذكر مى كنيم:


1- الإمامة والسياسة، ج 1، ص 19- 21.

ص: 357

1. عمر بن خطاب بهترين ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و جگر گوشه آن حضرت را تهديد به آتش زدن كرده است و هيچ ارزشى براى آنان قائل نبوده است.

2. على عليه السلام به تهديد عمر بن خطاب توجّه نكرد و با شجاعت كامل در خانه ماند و از خانه خارج نشد، اگر چه عمر پنداشت كه آن حضرت فرموده است: من قسم خورده ام تا قرآن را جمع بندى نكنم، از خانه خارج نشوم.

3. از نظر على عليه السلام ابوبكر جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود و خود را به دروغ و حيله به عنوان خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله معرّفى كرد.

4. ابوبكر پس از سخنان فاطمه زهرا عليها السلام دريافت كه خلافت حقّ او نيست، ولى وسوسه هاى عمر بن خطّاب او را بر كرسى غصب خلافت ماندگار نمود.

5. عمر بن خطّاب در مرتبه دوم كه نزد على عليه السلام رفت، آن حضرت را مجبور به خروج از خانه نمود و به نزد ابوبكر برد.

6. ابوبكر و عمر نخستين كسانى بودند كه فاطمه عليها السلام را اذيّت و آزار دادند و به سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل نكردند.

7. ابوبكر و عمر نخستين كسانى اند كه مورد نفرين فاطمه زهرا عليها السلام در هر نمازش قرار گرفته اند و آن حضرت شكايت آنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده است.

ص:258

ص: 359

19. دلالت آيه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ... رَاكِعُونَ) بر امامت

اشاره

يكى از آيات قرآن كريم كه از ديدگاه شيعه درباره علىّ بن ابى طالب عليه السلام نازل شده آيه 55 سوره مائده است.

خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَا كِعُونَ»(1) «ولىّ و سرپرست شما، خداوند متعال و فرستاده او و كسانى هستند كه ايمان آورده، در حال ركوع صدقه مى دهند.»

اين آيه به اتّفاق تمام مفسّران شيعه در شأن علىّ بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است و منظور از «الَّذِينَ ءَامَنُواْ ... وَهُمْ رَا كِعُونَ» آن حضرت است. لذا دلالت اين آيه بر امامت و ولايت امام على عليه السلام قطعى و مسلّم است.

درباره دلالت اين آيه بر امامت امام على عليه السلام، شبهاتى توسّط اهل سنّت مطرح شده كه بايد به آنها پاسخ دهيم.

شبهه اوّل: شأن نزول آيه على عليه السلام نيست

اشاره

دليل محكم و استوارى بر نزول اين آيه در شأن على عليه السلام وجود ندارد، بلكه دقّت در اين آيه بيانگر اين است كه اين آيه درباره تمامى مؤمنان نازل شده است؛ زيرا


1- مائده/ 55.

ص: 360

خداوند متعال در اين آيه از الفاظى با صيغه جمع استفاده كرده و اگر مقصود خداوند از اين آيه، خصوص علىّ بن ابى طالب عليه السلام بود، از صيغه مفرد استفاده مى نمود و مى فرمود: «والذى آمن الّذى يقيم ....»

پاسخ شبهه

1. اين آيه به اعتراف بسيارى از مفسّران اهل سنّت و با استناد به روايات گوناگون در شأن علىّ بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است.

فخر رازى در كتاب التفسير الكبير سه روايت از ابن عباس و عبداللَّه بن سلام و ابوذر در تأييد نزول اين آيه در شأن على عليه السلام نقل كرده است؛ بدون اينكه اشاره اى به ضعيف بودن اين روايات كرده باشد.

ايشان مى گويد: از ابوذر چنين روايت شده: در يكى از روزها مشغول اقامه نماز ظهر بوديم كه مستمندى وارد مسجد شد و تقاضاى كمك كرد، ولى كسى به او كمك نكرد. در اين هنگام، شخص مستمند دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! تو گواه باش كه من در مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از مردم كمك خواستم ولى هيچ كس به من كمك نكرد.

على عليه السلام كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راستش- كه انگشتر داشت به آن فقير اشاره كرد و او به نزد على عليه السلام آمد و انگشتر را از انگشت آن حضرت بيرون آورد.

اين واقعه را رسول خدا صلى الله عليه و آله مشاهده نمود و فرمود: «پروردگارا! برادرم موسى عليه السلام از تو درخواست نمود كه سينه اش را بگشايى و كسى را وزير و كمك او قرار دهى. و تو در پاسخ به درخواست موسى عليه السلام فرمودى: برادرت را پشتوانه تو قرار خواهم داد.

پروردگارا! من محمّد پيامبر تو هستم و از تو درخواست مى كنم كه سينه ام را بگشايى و مشكلاتم را آسان گردانى و على عليه السلام را كه از اهل بيت من است، وزير من قرار دهى و پشتوانه من را با وزارت او محكم گردانى.»

ص: 361

ابوذر مى گويد: به خدا سوگند! هنوز درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله تمام نشده بود كه جبرئيل صلى الله عليه و آله نازل شد و آيه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...» را به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى فرمود. (1) بيضاوى مى گويد:

«انّها نزلت في على عليه السلام حين سأله سائل وهو راكع في صلاته، فطرح له خاتمه. (2)»

«اين آيه در شأن على عليه السلام نازل شده است؛ آنگاه كه مستمندى از على عليه السلام- كه در ركوع بود- تقاضاى كمك كرد و على عليه السلام انگشترش را به او داد.»

جصّاص در كتاب احكام القرآن به نزول اين آيه در شأن على عليه السلام اعتراف مى كند. (3) و در تفسير قرطبى نيز شأن نزول اين آيه علىّ بن ابى طالب عليه السلام دانسته شده است. (4)سيوطى در كتاب الدر المنثور ده روايت با سندهاى گوناگون نقل مى كند كه نزول اين آيه را در شأن على عليه السلام تأييد مى كند. (5) 2. زمخشرى، از مفسّران اهل سنّت، در پاسخ اين شبهه مى گويد: اگر چه اين آيه دريك مرد (على عليه السلام) نازل شده است، ولى با لفظ جمع آورده شده تا مردم را به چنين عمل پسنديده اى ترغيب نمايد و آرزوى ثواب آن را نمايند. (6)بيضاوى نيز در تفسيرش چنين جوابى را مطرح كرده است (7).

3. پاسخ ديگرى كه به اين شبهه داده مى شود، اين است كه در موارد گوناگونى براى يك فرد از صيغه جمع استفاده مى شود تا از آن فرد به بزرگى ياد شود.


1- التفسر الكبير، ج 12، ص 26.
2- تفسير البيضاوى، ج 1، ص 338.
3- أحكام القرآن الجصاص، ج 2، ص 558.
4- تفسير القرطبى، ج 6، ص 221.
5- الدر المنثور، ج 1، ص 141 و ج 2، ص 293- 294.
6- تفسير الكشاف، ج 1، ص 649.
7- تفسيرالبيضاوى، ج 1، ص 338.

ص: 362

شبهه دوم: اين آيه دلالت بر امامت على عليه السلام ندارد

اشاره

كلمه «ولىّ» داراى معانى گوناگونى است و هيچ دليل محكم و استوارى وجود ندارد كه ثابت كند كلمه «ولىّ» در اين آيه شريفه، به معناى سرپرست و اولى به تصرّف مى باشد.

پاسخ شبهه

كلمه «ولىّ» مشترك لفظى است و به معناى سرپرست، دوست و ياور آمده است.

در آيه شريفه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...» به طور قطع معناى «ولىّ»، سرپرست و اولى به تصرّف است؛ زيرا در اين آيه، ولايت با كلمه «انّما» همراه شده است و اين كلمه دلالت بر انحصار دارد؛ از اين رو كلمه «ولىّ» به معنايى است كه فقط در خصوص خداوند متعال و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله قابل تصوّر است. بدون شك ولايت به معناى دوستى و ياور، اختصاص به خداوند متعال و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد، بلكه همه مؤمنان دوست و ياور همديگر هستند. تنها معنايى كه در خصوص خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام (در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله) تصوّر مى شود، ولايت به معناى سرپرستى و اولى به تصرّف است. در واقع معناى آيه شريفه اين است:

«در مرتبه اول تنها خداوند متعال ولىّ و سرپرست شماست، در مرتبه بعد فقط پيامبر صلى الله عليه و آله ولىّ و سرپرست شماست و در مرتبه بعد، فقط على عليه السلام ولىّ و سرپرست شما مى باشد.»

شبهه سوم: تعارض ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله با ولايت على عليه السلام

اشاره

اگر اين آيه شريفه دلالت بر امامت و ولايت على عليه السلام داشته باشد. لازم مى آيد على عليه السلام در هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بودند، امامت و ولايت داشته باشد؛ و اين با ولايت و امامت پيامبر صلى الله عليه و آله در تعارض است.

ص: 363

پاسخ شبهه

ظاهر آيه شريفه همزمانى ولايت على عليه السلام با ولايت خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

و شكّى نيست كه ولايت على عليه السلام بر مؤمنان در طول ولايت خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد؛ همانطور كه ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله در طول ولايت خداوند است. بنابراين استفاده از حقّ ولايت و اجراى احكام ولايى توسّط اميرالمؤمنان عليه السلام در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله، مشروط به اجازه رسول خدا صلى الله عليه و آله ست. بنابراين هيچ منافاتى ميان ولايت امام على عليه السلام و ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله وجود ندارد.

شبهه چهارم: دلالت آيه شريفه بر نفى امامت امامان ديگر

اشاره

اگر كلمه «انّما» در آيه شريفه، دلالت بر حصر داشته باشد و كلمه «ولىّ» به معناى سرپرست باشد، اين آيه شريفه دلالت دارد براينكه ولىّ و سرپرست مسلمانان كسى جز خداوند متعال و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نيست، در نتيجه امام حسن و امام حسين عليهما السلام و ساير كسانى كه امامان شيعه معرّفى شده اند، ولايت و امامت نخواهند داشت.

پاسخ شبهه

مورد حصر در اين آيه شريفه، ولايت به طور مطلق نيست؛ بلكه مورد حصر عبارت است از ولايت على عليه السلام در زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز ولايت دارد، اگر چه ولايت على عليه السلام در طول ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد. در واقع اين آيه شريفه، ولايت هر كس ديگرى غير از على عليه السلام در زمان ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله را نفى مى كند. و شكّى نيست كه وقتى على عليه السلام در زمان حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و در طول ولايت او داراى ولايت و امامت باشد، پس از رحلت او، به طريق اولى صاحب ولايت و امامت است، مگر اينكه خداوند يا رسولش ولايت و امامت را از آن حضرت بگيرند.

بنابراين، آيه شريفه هيچ منافاتى با ثبوت ولايت و امامت براى امامان معصوم ديگر در غير از زمان ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد.

ص:264

ص: 365

20. نبودن نام امامان در قرآن

شبهه

در پرتو شريعت ؛ ؛ ص365

ى ديگر از شگردهاى تبليغاتى وهّابيون براى سست كردن باورهاى اعتقادى شيعيان اين است كه مى گويند: چگونه ممكن است كسانى از طرف خداوند متعال به عنوان امامان مردم تعيين شوند، ولى خداوند در قرآن كريم- كه هدايتگر مسلمانان است- نام آنان را نياورد؟ آيا نبودن نام امامان دوازده گانه در قرآن كريم دليلى بر بى اساسى مذهب اثنا عشرى نيست؟

پاسخ شبهه

قرآن كريم اصول كلّى اسلام را بيان كرده و تبيين جزئيّات و مصاديق را بر عهده پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشته است. همانطور كه خداوند متعال مى فرمايد:

«وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذّكْرَ لِتُبَيّنَ لِلنَّاسِ مَانُزّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (1) «قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه براى مردم نازل شده است، روشن سازى شايد آنان بينديشند.»

خداوند متعال در قرآن كريم موضوع نماز، روزه، خمس و زكات و بسيارى ديگر از موضوعات دينى را يادآور شده است، ولى درباره تعداد ركعات نماز، تعدات مفطرات روزه و تعداد اموالى كه خمس و زكات به آنها تعلّق مى گيرد، سخن نگفته است.


1- النحل/ 55.

ص: 366

قرآن كريم در آيه شريفه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ ...»(1) اصل كلّى امامت و ولايت را در طول ولايت خدا و رسولش بيان كرده است و با نزول آن در شأن علىّ بن ابى طالب عليه السلام نخستين امام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله را با ذكر شخصيّت و صفات او به مسلمانان معرّفى نموده ولى بيان خصوصيّات و مصاديق را به عهده پيامبر مكرّم اسلام گذاشته است. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به طور صريح نام على عليه السلام را به عنوان نخستين سرپرست مسلمانان بر زبان جارى مى كند و در روز غدير و آخرين روزهاى زندگى خويش خطاب به مردم مى فرمايد:

«كأنّى قد دعيت، فأجبت، أنّي قد تركت فيكم الثقلين كتاب اللَّه تعالى وعترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، فإنّهما لم يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض، اللَّه تعالى مولاي، وانا وليّ كلّ مؤمن.- ثمّ أخذ بيد علي عليه السلام فقال:- من كنت مولاه فهذا وليّه، اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه.(2) »

«خداوند متعال مرا به سوى خود خوانده است ومن پذيرفتم. اكنون دو گوهر گرانبها را در ميان شما مى گذارم؛ قرآن و عترت من- كه اهل بيت من هستند-. بينديشيد كه چگونه پس از من با آنان رفتار كنيد. قرآن و عترت من هرگز از همديگر جدا نمى شوند، تا زمانى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. خداوند مولاى من است و من ولىّ هر مؤمنى هستم.- آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و فرمود:- هركسى كه من مولاى او هستم، على نيز ولىّ اوست. پروردگارا! هر كسى را كه على را دوست دارد دوست بدار و هركسى را كه با على دشمن است دشمن بدار.»

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بستر مريضى احساس مى كند كه ولايت و امامت ممكن است از مسير حقيقى خارج و به دست نااهلان سپرده شود؛ از اين رو امام على عليه السلام را در كنار قرآن و قرآن را در كنار على عليه السلام به عنوان جانشين پس از خود معرّفى مى كند. ابن حجر هيثمى در كتاب الصواعق المحرقة مى گويد:


1- المائدة/ 55.
2- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109.

ص: 367

«در روايتى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى و قبل از فوت، خطاب به مردم فرمود: اى مردم! به همين زودى و به سرعت از ميان شما به ديار باقى خواهم رفت، اكنون به نزد شما آمدم تا حجّت را بر شما تمام كنم، آگاه باشيد و بدانيد كه كتاب پروردگارم را به همراه عترت خويش (اهل بيت من) در ميان شما به جانشينى مى گذارم.

آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و بالا برد و خطاب به مردم فرمود: على با قرآن است و قرآن با على! آن دو از همديگر جدا نمى شوند تا هنگامى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من از آنان درباره موضوع جانشينى خواهم پرسيد.» (1)حديث ثقلين با سندهاى معتبر در كتابهاى حديثى و تفسيرى اهل سنّت آمده است. در بعضى از روايات اين حديث با لفظ «ثقلين» و در بعضى با لفظ «خليفتين» و در بعضى ديگر با لفظ «آمرين» نقل شده است. و در بسيارى از روايات جمله «لن تضلّوا إن اتّبعتموهما» يا «إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداً» وجود دارد.(2) بنابراين نتيجه مى گيريم: خداوند متعال اصل امامت را به طور كلّى در قرآن كريم مطرح كرده و بيان ويژگى ها و تعداد امامان و نام آنها را بر عهده رسول خدا صلى الله عليه و آله گذاشته است. و پيامبر صلى الله عليه و آله نام نخستين امام مسلمين را براى آنان يادآور مى شود.

وقتى نخستين امام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مشخّص شد، براى تعيين نام امام بعدى به امام هر زمان رجوع مى شود، همانطور كه شيعه معتقد است امامِ هر زمانى امام بعد از خود را به ديگران معرّفى مى نمود.

اكنون به برادران اهل سنّت و بخصوص روشنفكران و جوانان توصيه مى كنيم با چشمانى باز و بدون تعصّب كوركورانه، به متن روايات و احاديث و تاريخ مراجعه كنند و از خود بپرسند كه چرا پيامبر صلى الله عليه و آله در سال آخر عمر با بركت خويش، در


1- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 368.
2- مسند أحمد، ج 3، ص 14 و 17 و 24 و 59؛ ج 5، ص 182، سنن الترمذي، ج 5، ص 328؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 88؛ ج 9، ص 163- 165؛ مسند ابن الجعد، ص 397؛ المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج 7، ص 418؛ مسند أبي يعلي، ج 2، ص 297 و 376؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 131؛ المعجم الأوسط، ج 4، ص 33؛ المعجم الكبير، ج 5، ص 154 و 182 و 186؛ كنز العمال، ج 1، ص 173- 189.

ص: 368

اجتماعات گوناگون- روز عرفه، مسجد خيف، خطبه غدير و در بستر بيمارى- مردم را به تبعيّت از دو حجّت متلازم توصيه مى كند؟ آيا خبر دادن از جانشينى كتاب خدا و عترت معنايى جز لزوم اطاعت از فرمانها و دستورهاى قرآن و عترت دارد؟ آيا كسى مى تواند بگويد: مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از سفارش مردم به قرآن و عترت فقط اظهار محبّت و دوستى نسبت به قرآن و عترت بوده است؟! و آيا خبردادن از جانشينى عترت و على عليه السلام به همراه قرآن و جدا ناپذيرى آنان مى تواند معنايى جز لزوم اطاعت از دستورهاى عترت و على عليه السلام داشته باشد؟! و آيا لزوم اطاعت از دستور كسى بدون ثبوت مقام ولايت و امامت براى او قابل تصوّر است؟!

ص: 369

فهرست منابع و مآخذ

1- قرآن كريم.

«الف»

2- «الابهاج فى شرح المنهاج»، على بن عبدالكافى السبكى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1404.

3- «الاتقان فى علوم القرآن»، عبدالرحمن بن الكمال جلال الدين السيوطى.

4- «اثبات صفة العلو»، أبومحمد عبداللَّه بن أحمدبن قدامة المقدسى، دارالسلفيّة، كويت، 1406.

5- «اثبات عذاب القبر»، احمدبن الحسين البيهقى، دارالفرقان، عمان، 1405.

6- «الاحاديث الطوال»، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1412.

7- «الاحتجاج»، ابومنصور احمدبن على الطبرسى، دارالنعمان، نجف، 1386.

8- «الإحكام فى اصول الأحكام»، على بن محمد الآمدى، المكتب الاسلامى، دمشق، 1402.

9- «الإحكام فى اصول الأحكام»، ابو محمد على بن احمدبن حزم الاندلسى، دارالحديث، قاهره، 1404.

10- «الاحكام الجنائز»، محمد ناصرالدين الالبانى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1406.

11- «احكام القرآن»، ابوبكر احمدبن على الرازى الجصّاص، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415.

12- «احكام القرآن»، ابوبكر محمدبن عبداللَّه (ابن العربى) دارالكتب العلمية، بيروت.

13- «الاخبار الطوال»، ابوحنيفة احمدبن داود الدينورى، داراحياء الكتب العربية، بيروت، 1960 م.

14- «الاذكار النوويّة»، يحيى بن شرف النووى الدمشقى، دارالفكر، بيروت، 1414.

15- «الارشاد السارى على صحيح البخارى»، ابوالعباس احمد القسطلانى، داراحياءالتراث العربى، بيروت.

16- «ارشاد الفحول»، محمدبن على بن محمد الشوكانى، دارالمعرفة، بيروت، 1399.

17- «الاربعين البلدانية»، ابوالقاسم على بن الحسن بن هبةاللَّه ابن عساكر، دارالفكر، بيروت، 1413.

18- «إرغام المبتدع الغبى بجواز التوسل بالنبى»، عبداللَّه بن محمدبن الصديق الغمارى، دارالامام النووى،

ص: 370

عمان، 1412 ه. ق.

19- «ارواءالغليل فى تخريج احاديث منارالسبيل»، محمد ناصرالدين الألبانى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1405.

20- «اسدالغابة فى معرفة الصحابة»، ابن الاثير، ابوالحسن على بن أبى الكرم محمد بن محمدبن عبدالكريم بن عبدالواحد الشيبانى، انتشارات اسماعيليان، تهران.

21- «الاستذكار»، ابن عبدالبر، أبوعمر يوسف بن عبداللَّه بن عبدالبرّ النمرى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1421 ه. ق.

22- «الإصابة فى تمييز الصحابة»، احمدبن على بن حجر العسقلانى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

23- «اصول السرخسى»، محمدبن احمدبن ابى سهل السرخسى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1414 ه. ق.

24- «اصول الكافى»، الكلينى، ابوجعفر محمدبن يعقوب بن اسحاق الكلينى الرازى، دارالكتب الاسلامية، تهران.

25- «اصول مذهب الشيعة الامامية»، ناصربن عبداللَّه بن على قفقازى، جامعة محمدبن سعود، 1415 ه. ق.

26- «اظهار الحق»، رحمةاللَّه الهندى الدهلوى، دارالجيل، بيروت.

27- «اعانة الطالبين»، السيد البكوى، ابن السيد محمد شطا الدمياطى، دارالفكر، بيروت، 1418 ه. ق.

28- «الاعتصام»، ابواسحاق الشاطبى، دارالمعرفة، بيروت.

29- «الاعتقادات فى مذهب الامامية»، الشيخ الصدوق، ابوجعفر محمدبن على بن الحسين بن بابويه القمى، قم، 1412 ه. ق.

30- «اغاثة اللهفان من مصائد الشيطان»، ابن القيم، محمدبن ابوبكر ايّوب الزرعى، دارالمعرفة، بيروت، 1395 ه. ق.

31- «اقتضاء الصراط»، ابن تيميّه، ابوالعباس احمدبن عبدالحليم بن تيميّة الحرّانى، مطبعة السنّة المحمدية، قاهره.

32- «الإقناع فى حلّ ألفاظ أبى شجاع»، شمس الدين محمدبن احمد الشربينى الخطيب، دارالمعرفة، بيروت.

33- «الأمّ»، الإمام الشافعى، دارالفكر، بيروت، 1403 ه. ق.

34- «الأمالى»، محمدبن الحسن الطوسى، دارالثقافة، قم، 1414 ه. ق.

35- «الإمامة و السياسة»، ابن قتيبه، ابو محمد عبداللَّه بن سلام بن قتيبة الدينورى، موسسة الحلبى، قاهره،

ص: 371

1413 ه. ق.

36- «أمثال الحديث»، ابن خلاد الرامهرمزى، دارالسلفيّة، بومياى هند، 1987 م.

37- «الانتصار»، عبدالرحيم بن محمد الخياط المعتزلى، دارالكتب المصريّة، قاهره.

38- «أوائل المقالات»، الشيخ المفيد، محمدبن محمدبن النعمان العكبرى، دارالمفيد، بيروت، 1414 ه. ق.

39- «الايضاح»، الفضل بن شاذان الازدى، تحقيق السيد جلال الدين الحسينى الارموى.

40- «الايمان»، ابن منده، محمدبن اسحاق بن يحيى بن منده، موسسة الرساله، بيروت، 1406 ه. ق.

«ب»

41- «بحارالأنوار»، المجلسى، محمد باقر المجلسى، موسسة الوفاء، بيروت، 1403 ه. ق.

42- «البحر الرائق»، ابن نجيم المصرى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418 ه. ق.

43- «بداية المجتهد و نهاية المقتصد»، ابن رشد، محمدبن احمدبن محمدبن احمدبن رشد القرطبى، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415 ه. ق.

44- «البداية والنهايه»، ابن كثير، اسماعيل بن كثير الدمشقى، دار إحياء التراث العربى، بيروت، 1408.

45- «بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع»، علاءالدين ابوبكربن مسعود الكاسانى الحنفى، مكتبة الحبيبية، پاكستان، 1409 ه. ق.

46- «البرهان فى اصول الفقه»، ابوالمعالى الجوينى، عبدالملك بن عبداللَّه بن يوسف الجوينى، موسسة الوفاء، مصر، 1418.

47- «بصائر الدرجات»، صفار، محمدبن الحسن بن فروخ الصفار، موسسه اعلمى، تهران، 1362 ش.

48- «البيان»، الشهيد الاول، محمدبن جمال الدين العاملى، مجمع الذخائر الاسلامية، قم.

49- «بيان تليبس الجهميّة»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، مطبعة الحكومة، مكة المكرمة، 1392 ه. ق.

50- «البيان فى تفسير القرآن»، السيد ابوالقاسم الخويى، دارالزهراء، بيروت، 1413.

«ت»

51- «تاج العروس»، محمد مرتضى الزبيدى، مكتبة الحياة، بيروت.

52- «تاريخ ابن معين»، ابن معين، يحيى بن معين بن عون الغطفانى، دارالمأمون للتراث، دمشق.

53- «تاريخ أسماء الثقات»، ابن شاهين، أبوحفص عمربن شاهين، دارالسلفيّة، هند، 1404 ه. ق.

54- «تاريخ بغداد»، ابوبكر احمدبن على الخطيب البغدادى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1417 ه. ق.

ص: 372

55- «تاريخ جرجان»، حمزةبن يوسف ابوالقاسم الجرجانى، عالم الكتب، بيروت، 1401 ه. ق.

56- «التاريخ الصغير»، البخارى، ابوعبداللَّه اسماعيل بن ابراهيم الجعفى البخارى، دارالمعرفة، بيروت، 1406 ه. ق.

57- «تاريخ الطبرى»، ابوجعفر محمدبن جرير الطبرى، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.

58- «التاريخ الكبير»، البخارى، ابوعبداللَّه اسماعيل بن ابراهيم الجعفى البخارى، المكتبة الاسلامية، ديار بكر.

59- «تاريخ مدينة دمشق»، ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسين بن هبة اللَّه بن عبداللَّه الشافعى، دارالفكر، بيروت، 1417.

60- «تاريخ اليعقوبى»، احمدبن أبى يعقوب بن جعفربن وهب بن واضح، دار صادر، بيروت.

61- «تبديد الظلام و تنبيه النيام»، ابراهيم سليمان الجبهان، الطبعة الثالثة، السعودية، 1408 ه. ق.

62- «التبيان فى تفسير القرآن»، شيخ الطائفة، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، داراحياء التراث العربى، 1409 ه. ق.

63- «التبيين لأسماء المدلّسين»، سبطبن العجمى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1406 ه. ق.

64- «تحرير الاحكام الشرعية على مذهب الامامية»، العلامة الحلّى، مكتبة التوحيد، قم، 1420 ه. ق.

65- «تحرير الوسيله»، السيد الامام، روح اللَّه الخمينى، مطبعة الادب، النجف الاشرف.

66- «تحفة الاحوزى»، ابوالعلاء محمدبن عبدالرحمن بن عبدالرحيم المباركفورى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1410 ه. ق.

67- «التذكرة»، القرطبى، ابوعبداللَّه محمدبن أحمد الانصارى القرطبى.

68- «تذكرة الحفاظ»، الذهبى، ابوعبداللَّه شمس الدين الذهبى، مكتبة الحرم المكّى، مكّة.

69- «تذكرة الفقهاء»، العلامة الحلّى، حسن بن يوسف بن المطهر الحلّى، موسسة آل البيت، قم، 1414 ه. ق.

70- «تعظيم قدر الصلاة»، محمدبن نصر الحجاج المروزى، مكتبة الدار، مدينة منوره، 1406 ه. ق.

71- «تفسير ابن كثير»، ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن كثير القرشى، دارالمعرفة، بيروت، 1412 ه. ق.

72- «تفسير أبى السعود»، ابوالسعود، محمدبن محمد العمادى، داراحياءالتراث العربى، بيروت.

73- «تفسير البغوى»، «معالم التنزيل»، ابو محمد حسين مسعود الفراء البغوى، دارالمعرفة، بيروت.

74- «تفسير البيضاوى»، «أنوار التنزيل و أسرار التأويل»، البيضاوى، ابو سعيد عبداللَّه بن عمربن محمد الشيرازى البيضاوى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408 ه. ق.

75- «تفسير الثعالبى»، «الجواهر الحسان فى تفسير القرآن»، عبدالرحمن بن محمدبن مخلوف أبو زيد

ص: 373

الثعالبى، دار احياءالتراث العربى، بيروت، 1418 ه. ق.

76- «تفسير الجلالين»، جلال الدين المحلى و جلال الدين السيوطى، دارالمعرفة، بيروت.

77- «تفسير روح المعانى»، الآلوسى، أبوالفضل محمود الآلوسى، داراحياءالتراث العربى، بيروت.

78- «التفسير الكبير»، الفخر الرازى، محمدبن عمربن الحسين بن على الرازى، مكتب الاعلام الاسلامى، 1411 ه. ق.

79- «تفسير القرطبى»، «الجامع لاحكام القرآن»، ابوعبداللَّه محمدبن احمد الانصارى القرطبى، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1405 ه. ق.

80- «تفسير مجاهد»، ابن المصباح مجاهدبن جبر، مجمع البحوث الاسلامية، اسلام آباد.

81- «تفسير النسفى»، «مدارك التنزيل و حقائق التأويل»، ابراهيم بن معقل النسفى الحنفى.

82- «تفسير نور الثقلين»، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى، موسسة اسماعيليان، قم، 1412 ه. ق.

83- «تقريب التهذيب»، ابن حجر العسقلانى، احمدبن على بن حجر العسقلانى، دارلكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

84- «تكملة حاشية ردّ المختار»، محمد علاء الدين أفندى، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415 ه. ق.

85- «تلخيص الحبير»، احمدبن على بن حجر العسقلانى، دارالفكر، بيروت.

86- «تمام المنّة فى التعليق على فقه السنّة»، محمد ناصرالدين الالبانى، المكتبة الاسلامية، دارالراية، 1409 ه. ق.

87- «التمهيد فى تخريج الفروع على الاصول»، عبدالرحيم بن الحسن الآسنوى، موسسة الرساله، بيروت، 1400 ه. ق.

88- «التمهيد لما فى الموطأ من المعانى و المسانيد»، ابن عبدالبرّ، ابوعمر يوسف بن عبداللَّه بن عبدالبرّ النمرى، وزارة عموم الاوقاف و الشئون الاسلامية، مغرب، 1387.

89- «تنوير الحوالك»، السيوطى، جلال الدين سيوطى، دارالكتب العلمية، بيروت.

90- «التوسل»، محمد ناصرالدين الالبانى، المكتب الاسلامى، بيروت.

91- «التوصل الى حقيقة التوسل»، الشيخ نسيب الرفاعى.

92- «التوحيد»، ابن خزيمة، ابوبكر محمد ابن اسحاق بن خزيمة، مكتبة الرشيد، رياض، 1994 م.

93- «التهذيب»، «تهذيب الاحكام»، شيخ الطائفة، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1365 ش.

ص: 374

94- «تهذيب التهذيب»، ابن حجر العسقلانى، احمدبن على بن حجر العسقلانى، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1404 ه. ق.

95- «تهذيب الكمال»، جمال الدين ابوالحجاج يوسف المزى، موسسة الرساله، بيروت، 1413 ه. ق.

96- «تيسير العزيز الحميد فى شرح كتاب التوحيد»، سليمان بن عبداللَّه بن محمد بن عبدالوهاب، مكتبة الرياض، الحديثة، رياض.

«ث»

97- «الثقات» ابن حبان، محمدبن حبان بن احمد ابوحاتم التميمى، مجلس دائرةالمعارف العثمانية، حيدر آباد، 1393 ه. ق.

98- «الثمر الدانى»، «شرح رسالة ابن أبى زيد»، صالح عبد السميع الآبى الأزهرى، المكتبة الثقافيّة، بيروت.

«ج»

99- «جامع البيان عن تأويل آى القرآن»، ابوجعفر محمدبن جرير الطبرى، دارالفكر للطباعة، بيروت، 1415 ه. ق.

100- «الجامع الصغير فى احاديث البشير النذير»، السيوطى، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، دارالفكر، بيروت، 1401 ه. ق.

101- «الجرح والتعديل»، ابو محمد عبدالرحمن بن ابى حاتم الرازى، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1371 ه. ق.

102- «جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام»، الشيخ محمد حسن النجفى، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1367 ش.

103- «جواهر المطالب فى مناقب الامام على 7»، محمدبن احمد الدمشقى الشافعى، مجمع احياءالثقافة الاسلامية، قم، 1415 ه. ق.

104- «جامع المقاصد فى شرح القواعد»، المحقق الثانى، على بن الحسين الكركى، موسسة آل البيت، قم، 1408 ه. ق.

105- «الجواهر النقى»، الماردينى، علاءالدين بن على بن عثمان الماردينى (ابن التركمانى)، دارالفكر، بيروت.

«ح»

106- «حاشية ردّ المختار على الدرّ المختار»، ابن عابدين، محمد امين، دارالفكر للطباعة والنشر، بيروت، 1415 ه. ق.

ص: 375

107- «حاشية السندى على النسائى»، نورالدين عبدالهادى، دارالكتب العربية، بيروت، 1406 ه. ق.

108- «حاشية الطحطاوى على مراقى الفلاح»، احمدبن محمدبن اسماعيل الطحطاوى.

109- «حديث خيثمة»، خيثمةبن سليمان بن حيدرة، دارالكتاب العربى، بيروت، 1400 ه. ق.

110- «حواشى الشروانى و العبادى على تحفة المحتاج»، عبدالحميد الشروانى و احمدبن قاسم العبادى، داراحياء التراث العربى، بيروت.

«خ»

111- «خصائص اميرالمومنين»، النسائى، ابوعبدالرحمان احمدبن شعيب النسائى، مكتبة نينوى الحديثة.

«د»

112- «الدرّالمختار، شرح تنوير الابصار»، ابن عابدين، محمد امين، دارالفكر للطباعة والنشر، بيروت، 1415 ه. ق.

113- «الدرّ المنثور فى التفسير المأثور»، جلال الدين السيوطى، دارالمعرفة للطباعة والنشر، بيروت، 1365 ه. ق.

114- «الدر النضيد فى اخلاص كلمة التوحيد»، محمدبن على بن محمد الشوكانى، مطبعة المنار، بيروت.

115- «دفع الشبه عن الرسول»، ابوبكربن محمد بن عبدالمومن تقى الدين الحصنى، داراحياءالكتاب العربى، قاهره، 1418 ه. ق.

116- «دفاع عن العقيدة والشريعة»، محمد الغزالى، دارالكتب الحديثة، قاهره، 1975 م.

117- «دلائل النبوة»، اسماعيل بن محمدبن الفضل التيمى الاصفهانى، دارطيبة، رياض، 1409 ه. ق.

118- «الديباج على مسلم»، السيوطى، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، دارابن عفان، رياض، 1416 ه. ق.

«ر»

119- «الردّ على المنطقيين»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، دارالمعرفة، بيروت.

120- «رسائل الشريف المرتضى»، السيد المرتضى، ابوالقاسم على بن الحسين الشريف المرتضى، دارالقرآن الكريم، قم، 1405 ه. ق.

121- «رسالة ابن أبى زيد»، ابن أبى زيد القيروانى، المكتبة الثقافية، بيروت.

122- «رسالة التوحيد»، الدهلوى، اسماعيل بن عبدالغنى الدهلوى، ط نامعلوم.

123- «رفع المنارة لتخريج أحاديث التوسل و الزيارة»، محمود سعيد ممدوح، دارالامام النووى، عمان،

ص: 376

1416 ه. ق.

124- «روضة الطالبين»، يحيى بن شرف النووى، دارالكتب العلمية، بيروت.

125- «روضة الناظر و جنّة المناظر»، ابن قدامة، عبداللَّه بن احمدبن قدامة المقدسى، جامعة محمدبن سعود، رياض، 1399 ه. ق.

126- «رياض الصالحين من حديث سيد المرسلين»، يحيى بن شرف النووى، دارالفكر المعاصر، بيروت، 1411 ه. ق.

127- «رياض المسائل»، السيد على الطباطبايى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1412 ه. ق.

«ز»

128- «زادالمعاد»، ابن القيم الجوزيّة، موسسةالرساله، بيروت، 1407 ه. ق.

«س»

129- «سبُل السلام»، محمدبن اسماعيل الكحلانى، شركة مكتبة مصطفى البابى الحلبى و أولاده، مصر، 1379 ه. ق.

130- «سبُل الهدى والرشاد»، محمدبن يوسف الصالحى الشامى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1414 ه. ق.

131- «السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى»، ابن ادريس، أبوجعفر محمدبن منصوربن احمدبن ادريس الحلّى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1410 ه. ق.

132- «السلسلة الصحيحة»، محمد ناصرالدين الالبانى، مكتبة المعارف، رياض.

133- «سنن ابن ماجة»، ابن ماجة، محمدبن يزيد القزوينى، دارالفكر، بيروت.

134- «سنن أبى داود السجستانى»، ابوداود سليمان بن الاشعث السجستانى، دارالفكر، بيروت، 1410 ه. ق.

135- «سنن التِرمِذى»، الترمذى، ابو عيسى محمدبن عيسى سورة الترمذى، دارالفكر، بيروت، 1403 ه. ق.

136- «سنن الدارمى»، عبداللَّه بن الرحمن بن الفضل بن بهرام الدارمى، مطبعة الاعتدال، دمشق.

137- «السنن الكبرى»، احمدبن شعيب النسائى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1411 ه. ق.

138- «السنن الكبرى»، احمدبن الحسين بن على البيهقى، دارالفكر، بيروت.

139- «سنن النسائى»، احمدبن شعيب النسائى، دارالفكر، بيروت، 1348 ه. ق.

140- «سير أعلام النبلاء»، الذهبى، محمدبن احمدبن عثمان الذهبى، موسسة الرساله، بيروت، 1413 ه. ق.

141- «سيرة ابن اسحاق»، احمدبن اسحاق بن يسار، نشر دارالفكر، بيروت، 1398 ه.

142- «السيف الصقيل فى الردّ على ابن زفيل»، السُبكى الكبير، ابوالحسن تقى الدين على بن عبدالكافى

ص: 377

السبكى، مكتبة زهران، قاهره.

«ش»

143- «شرح الاصول الخمسة»، القاضى عبدالجبار، قاهره.

144- «شرح تجريد العقايد»، علاءالدين على بن محمد القوشجى، منشورات الرضى، قم.

145- «شرح الرضى على الكافية»، رضى الدين محمدبن الحسن الاسترآبادى، موسسة الصادق، تهران.

146- «شرح سنن النسائى»، جلال الدين السيوطى، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1406 ه. ق.

147- «شرح صحيح مسلم»، النووى، ابوزكريا محيى الدين بن شرف النووى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1407 ه. ق.

148- «شرح العقيدة الطحاوية»، ابن ابى العزّ الحنفى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1391 ه. ق.

149- «الشرح الكبير عل متن المقنع»، ابوالفرج عبدالرحمن بن أبى عمر محمدبن احمدبن قدامة المقدسى، دارالكتاب العربى، بيروت.

150- «شرح موطأ مالك»، اللكنوى، دارالقلم، دمشق، 1413 ه. ق.

151- «شرح مسند أبى حنيفة»، ملا على القارى، دارالكتب العلمية، بيروت.

152- «شرح معانى الآثار»، احمدبن محمدبن سلامةبن عبدالملك بن سلمة الازدى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1416 ه. ق.

153- «شرح نهج البلاغه»، ابن ابى الحديد، منشورات مكتبة آية اللَّه المرعشى، قم، 1404 ه. ق.

154- «الشريعة»، ابوبكر محمدبن الحسين بن عبداللَّه الآجرى.

155- «شعب الايمان»، البيهقى، ابوبكر احمدبن الحسين البيهقى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1410 ه. ق.

156- «شواهد التنزيل لقواعد التنزيل»، الحاكم الحسكانى، عبيداللَّه بن احمد، مجمع احياءالثقافة، تهران.

157- «الشيخ الزنجانى و الوحدة الاسلامية»، مجمع التقريب بين المذاهب، تهران.

«ص»

158- «الصارم المسلول»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، دار ابن حزم، بيروت، 1417 ه. ق.

159- «الصحاح»، اسماعيل بن حماد الجوهرى، دارالعلم للملايين، بيروت، 1407 ه.

160- «صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان»، ابن حبان، علاءالدين على بن بلبان الفارسى، محمدبن محمدبن احمد، موسسة الرساله، بيروت، 1414 ه. ق.

161- «صحيح ابن خزيمة»، ابوبكر محمدبن اسحاق بن خزيمة السلمى، المكتب الاسلامى، بيروت،

ص: 378

1412 ه. ق.

162- «صحيح البخارى»، محمدبن اسماعيل البخارى، دارالفكر، بيروت، 1401 ه.

163- «صحيح الترغيب و الترهيب»، محمد ناصرالدين الالبانى، مكتبة المعارف، رياض.

164- «صحيح مسلم»، مسلم بن الحجاج النيشابورى، دارالفكر، بيروت.

165- «الصراع بين الاسلام و الوثنية»، عبداللَّه على القصيمى، قاهره.

166- «الصفديّة»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّة الحرّانى، الطبعة الثانية، 1406 ه. ق.

167- «الصواعق المحرقة»، ابن حجر، ابوالعباس احمدبن محمدبن محمدبن على بن الحجر الهيثمى، موسسة الرساله، بيروت، 1997 م.

«ض»

168- «ضعفاء العقيلى»، محمدبن عمروبن موسى بن حماد العقيلى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418 ه. ق.

«ط»

169- «الطبقات الكبرى»، ابن سعد، دار صادر، بيروت.

«ظ»

170- «ظلال الجنّة»، محمد ناصرالدين الالبانى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1413 ه. ق.

«ع»

171- «العاقبة فى ذكر الموتى»، عبدالحق بن عبدالرحمن بن عبداللَّه الاشبيلى، مكتبة دارالاقصى، كويت، 1406.

172- «عجائب الآثار»، عبدالرحمن بن حسن الجبرتى، دارالجيل

173- «عدّة الصابرين»، ابن القيم الجوزية، محمدبن ابوبكر ايوب الزرعى، دارالكتب العلمية، بيروت.

174- «العروة الوثقى»، السيد محمد كاظم الطباطبايى اليزدى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1419 ه. ق.

175- «العظمة»، عبداللَّه بن محمدبن جعفربن حبان الاصفهانى، دارالعاصمة، رياض، 1408 ه. ق.

176- «العلل»، الامام احمدبن حنبل، المكتب الاسلامى، بيروت.

177- «علل الدار قطنى»، «العلل الواردة فى الاحاديث النبويّة»، ابوالحسن على بن عمربن احمدبن مهدى الدار قطنى، دارطيبة، 1405 ه. ق.

178- «عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى»، بدرالدين العينى، دارالفكر، بيروت.

179- «عمل اليوم و الليلة»، احمدبن شعيب على النسائى، موسسة الرساله، بيروت، 1406 ه. ق.

ص: 379

180- «عون المعبود»، محمد شمس الدين الحق العظيم آبادى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

«غ»

181- «غريب الحديث»، ابن سلام، أبوعبيدة قاسم بن سلام الهروى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1396 ه. ق.

«ف»

182- «فتاوى مهمّة»، بن باز، عبدالعزيزبن عبداللَّه بن باز، دارالعاصمة، رياض، 1413 ه. ق.

183- «الفتاوى الكبرى»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، دارالمعرفة، بيروت، 1386 ه. ق.

184- «فتح البارى شرح صحيح البخارى»، شهاب الدين ابن حجر العسقلانى، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بيروت.

185- «فتح العزيز فى شرح الوجيز»، عبدالرحيم بن محمد الرافعى، دارالفكر، بيروت.

186- «فتح القدير»، محمدبن على بن محمد الشوكانى، عالم الكتب، بيروت.

187- «فتح الوهاب بشرح منهج الطلاب»، زكريابن محمدبن احمدبن زكريا الانصارى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418 ه. ق.

188- «الفصول فى الاصول»، احمدبن على الرازى الجصاص، احياءالتراث الاسلامى، بيروت، 1405 ه. ق.

189- «الفصل فى الملل و الأهواء و النحل»، على بن احمدبن سعيدبن حزم الظاهرى، مكتبة الخانجى، قاهره.

190- «فضائل الصحابة»، احمدبن حنبل، ابوعبداللَّه الشيبانى، موسسة الرساله، بيروت، 1403 ه. ق.

191- «فقه السنّة»، السيد سابق، دارالكتاب العربى، بيروت.

192- «الفقه على المذاهب الاربعة»، عبدالرحمن الجزيرى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

193- «فيض القدير»، محمد عبدالرؤف المناوى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

«ق»

194- «القاموس المحيط»، محمدبن يعقوب الفيروز آبادى.

195- «قصص الانبياء»، ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن كثير، مطبعة دارالتأليف، دارالكتب الحديثة، مصر، 1388 ه. ق.

196- «قطف الثمر»، محمد صديق حسن خان القنوجى، عالم الكتب، بيروت، 1984 م.

«ك»

197- «الكافى»، الكلينى، ابوجعفر محمدبن يعقوب اسحاق الكلينى، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1388 ه. ق.

198- «الكافى فى فقه ابن حنبل»، عبداللَّه بن قدامة المقدسى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1408 ه. ق.

ص: 380

199- «الكامل فى ضعفاء الرجال»، ابن عدى، ابواحمد عبداللَّه بن عدى، دارالفكر، بيروت، 1409 ه. ق.

200- «كتاب حياة عمربن خطاب»، عبدالرحمن احمد بكرى، مكتبة الارشاد، بيروت.

201- «كتاب الدعاء»، الطبرانى، سليمان بن احمد الطبرانى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1413 ه. ق.

202- «كتاب الزهد»، هنّادبن السرى الكوفى، دارالخلفاء للكتاب الاسلامى، كويت، 1406 ه. ق.

203- «كتاب السنّة»، عمروبن أبى عاصم الضحّاك، المكتب الاسلامى، بيروت، 1413 ه. ق.

204- «كتاب سليم بن قيس»، أبو صادق سليم بن قيس الهلالى، تحقيق محمد باقر الانصارى الشيرازى.

205- «كتاب الضعفاء و المتروكين»، النسائى، احمدبن على بن شعيب النسائى، دارالمعرفة، بيروت، 1406 ه. ق.

206- «كتاب العرش»، ابن أبى شيبة، محمدبن عثمان بن ابى شيبة العبسى، مكتبة المعلا، كويت، 1406 ه. ق.

207- «كتاب العين»، ابوعبدالرحمن الخليل بن احمد الفراهيدى، موسسة دارالهجرة، تهران، 1409 ه. ق.

208- «كتاب المجروحين»، ابن حبّان، محمدبن حبّان بن احمد التميمى، تحقيق محمود ابراهيم زايد.

209- «كتاب المسند»، الامام الشافعى، ابوعبداللَّه محمدبن ادريس الشافعى، دارالكتب العلمية، بيروت.

210- «كرامات الاولياء»، هبةاللَّه بن الحسن الطبرى، دار طيبة، رياض، 1412 ه. ق.

211- «الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل»، محمودبن عمر الزمخشرى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1407 ه. ق.

212- «كشف الخفاء و مزيل الالباس»، اسماعيل بن محمد العجلونى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408 ه. ق.

213- «كشف القناع عن متن الاقناع»، منصوربن يونس البهوتى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1418 ه. ق.

214- «كنز العمال فى سنن الاقوال والافعال»، علاءالدين المتقى الهندى، موسسة الرساله، بيروت، 1409 ه. ق.

«ل»

215- «لسان العرب»، ابن منظور، محمدبن مكرم بن منظور، نشر أدب الحوزة، قم، 1405 ه. ق.

216- «لسان الميزان»، ابن حجر، احمدبن على بن الحجر العسقلانى، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1390 ه. ق.

«م»

217- «مؤلفات ابن عبدالوهاب»، محمدبن عبدالوهاب، جامعة محمدبن سعود، رياض.

218- «المبسوط»، السرخسى، شمس الدين السرخسى، دارالمعرفه، بيروت، 1406 ه. ق.

ص: 381

219- «المبسوط»، شيخ الطائفة، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، المكتبة الرضوية، تهران، 1387 ه. ق.

220- «مجمع البحرين»، فخرالدين الطريحى، مكتب نشر الثقافة الاسلاميه، 1408 ه. ق.

221- «مجمع البيان»، ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1415 ه. ق.

222- «مجمع الزوائد»، الهيثمى، نورالدين على بن ابى بكر الهيثمى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408 ه. ق.

223- «مجمع الفائدة والبرهان فى شرح ارشاد الاذهان»، المولى أحمد الاردبيلى، النشر الاسلامى، قم، 1403 ه. ق.

224- «المجموع»، محيى الدين بن شرف النووى، دارالفكر، بيروت.

225- «مجموع الفتاوى»، ابن تيميّه، محمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، رياض.

226- «المحاسن»، احمدبن محمدبن خالد البرقى، دارالكتب الاسلامية، تهران.

227- «المحاسن والمساوى»، البيهقى، احمدبن الحسين بن على البيهقى، دار صادر، بيروت.

228- «المحصول فى علم اصول الفقه»، فخرالدين محمدبن عمربن الحسين الرازى، موسسة الرساله، بيروت، 1412 ه. ق.

229- «المحلّى»، ابن حزم، ابو محمد على بن احمدبن سعيدبن حزم، دارالفكر، بيروت.

230- «مختار الصحاح»، محمدبن ابى بكربن عبدالقادر الرازى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ه. ق.

231- «مختصر المزنى»، اسماعيل بن يحيى المزنى، دارالمعرفة، بيروت.

232- «مختلف الشيعه»، العلامة الحلّى، ابومنصور الحسن بن يوسف بن المطهر الاسدى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1412 ه. ق.

233- «مراقى الفلاح يا مداد الفتاح»، حسن بن عماربن على الشرنبلانى الحنفى.

234- «مروج الذهب»، المسعودى، ابوالحسن على بن الحسين، دارالاندلس، بيروت.

235- «المستدرك على الصحيحين»، ابوعبداللَّه الحاكم النيشابورى، دارالمعرفة، بيروت، 1406 ه. ق.

236- «المستصفى»، الغزالى، ابوحامد محمدبن محمدبن محمد الغزالى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1417 ه. ق.

237- «المستطرف»، شهاب الدين محمدبن احمد ابوالفتح الابشيهى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1986 م.

238- «المستفاد من ذيل تاريخ بغداد»، محمدبن محمودبن الحسن بن هبة اللَّه بن محاسن (ابن النجار البغدادى)؛ دارالكتب العلمية، بيروت، 1417 ه. ق.

239- «مسند احمدبن حنبل»، الامام احمدبن حنبل، دار صادر، بيروت.

ص: 382

240- «مسند ابن راهويه»، اسحاق بن ابراهيم بن مخلّد الحنطلى المروزى، مكتبة الايمان، مدينه، 1412 ه. ق.

241- «مسند ابن المبارك»، عبداللَّه بن المبارك، مكتبة المعارف، رياض.

242- «مسند ابن الجعد»، على بن الجعدبن عبيد، دارالكتب العلمية، بيروت.

243- «مسند ابى داود الطيالسى»، ابوداودالطيالسى، سليمان بن داودبن الجارود، دارالحديث، بيروت.

244- «مسند ابى يعلى»، ابو يعلى الموصلى، احمدبن على بن المثنّى التميمى، دارالمأمون للتراث، بيروت، 1407 ه. ق.

245- «مسند الحميدى»، ابوبكر عبداللَّه بن الزبير الحميدى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1409 ه. ق.

246- «مسندالشاميين»، سليمان بن احمد الطبرانى، موسسة الرساله، بيروت، 1416 ه. ق.

247- «مسندالشهاب»، محمدبن سلامة القضاعى، موسسة الرساله، بيروت، 1405.

248- «مشكاة المصابيح»، محمدبن عبداللَّه الخطيب التبريزى، المكتب الاسلامى، بيروت، 1405 ه. ق.

249- «المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير»، احمدبن محمدبن على المقرى الفيّومى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1372 ش.

250- «المصنّف»، ابن ابى شيبة، محمدبن أبى شيبة، دارالفكر، بيروت، 1409 ه. ق.

251- «المصنّف»، الصنعانى، ابوبكر عبدالرزاق بن هما الصنعانى، المجلس العلمى.

252- «معارج القبول»، حافظبن احمد حكمى، دار ابن القيم، دمّام، 1410 ه. ق.

253- «المعتبر فى شرح المختصر»، المحقق الحلّى، ابوالقاسم جعفربن الحسن، موسسة سيدالشهداء، قم، 1364 ش.

254- «المعتمد فى اصول الفقه»، ابوالحسين البصرى، محمدبن على بن الطيب البصرى، دارالكتب العلميه، بيروت، 1403.

255- «المعجم الاوسط»، الطبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، دارالحرمين.

256- «المعجم الصغير»، الطبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، دارالكتب العلمية، بيروت.

257- «المعجم الكبير»، الطبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، مكتبة ابن تيميّه، قاهره.

258- «معرفة الثقات»، العجلى، احمدبن عبداللَّه العجلى، مكتب الدار، مدينه، 1405 ه. ق.

259- «مع الصادقين»، محمد المدينى، قاهره.

260- «المعيار و الموازنة»، ابو جعفر محمدبن عبداللَّه الاسكافى المعتزلى، تحقيق الشيخ محمد باقر المحمودى، الطبعة الاولى.

ص: 383

261- «المغنى»، ابن قدامة، ابو محمد عبداللَّه بن احمدبن قدامة، دارالكتاب العربى، بيروت.

262- «مغنى اللبيب»، جمال الدين بن هشام الانصارى، مكتبة آية اللَّه المرعشى، قم، 1405 ه. ق.

263- «مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ المنهاج»، محمد الشربينى، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1377 ه. ق.

264- «المفاريد عن رسول اللَّه 9»، احمدبن على بن المثنّى التميمى، مكتبة دارالاقصى، كويت، 1405 ه. ق.

265- «المفردات فى غريب القرآن»، الراغب الاصفهانى، ابوالقاسم حسين بن محمد الفضل، دفتر نشر الكتاب، 1404 ه. ق.

266- «مقالات الاسلاميين»، ابوالحسن الاشعرى، على بن اسماعيل الاشعرى، داراحياء التراث العربى، بيروت.

267- «مقدمة ابن الصلاج»، ابو عمرو عثمان بن عبدالرحمن الشهروزى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1416 ه. ق.

268- «المناقب»، الخوارزمى، الموفق بن احمدبن محمد المكى الخوارزمى، موسسة النشر الاسلامى، قم، 1411 ه. ق.

269- «مناهل العرفان فى علوم القرآن»، محمد عبدالعظيم الزرقانى، دارالفكر، بيروت، 1996 م.

270- «المنتظم»، ابن الجوزى، عبدالرحمن بن على بن محمدبن الجوزى، دار صادر، بيروت.

271- «منتهى المطلب فى تحقيق المذهب»، العلامة الحلّى، مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، 1415 ه. ق.

272- «من لا يحضره الفقيه»، الشيخ الصدوق، ابوجعفر محمدبن على بن الحسين بن بابويه القمى، النشر الاسلامى، قم، 1404 ه. ق.

273- «منهاج السنّه»، ابن تيميّه، احمدبن عبدالحليم بن تيميّه الحرّانى، موسسة قرطبة، 1406 ه. ق.

274- «منهاج الصالحين»، السيد ابوالقاسم الموسوى الخويى، مدينة العلم، قم، 1410 ه. ق.

275- «موارد الظمآن الى زوائد ابن حبان»، الهيثمى، على بن ابى بكر الهيثمى، دارالكتب العلمية، بيروت.

276- «المواقف»، عضدالدين عبدالرحمن بن احمد الايجى، دارالجيل، بيروت، 1997 م.

277- «مواهب الجليل لشرح مختصر خليل»، الحطاب الرعينى، ابوعبداللَّه محمدبن محمدبن عبدالرحمن المغربى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1416 ه. ق.

278- «المواهب اللدنيّة بالمنح المحمديه»، ابوالعباس شهاب الدين بن حجر العسقلانى.

279- «الموضوعات»، ابن الجوزى، عبدالرحمن بن على بن الجوزى، المكتبة السلفيّة، مدينه، 1386 ه. ق.

280- «الموطأ»، الامام مالك بن انس، داراحياالتراث العربى، بيروت، 1406 ه. ق.

281- «ميزان الاعتدال فى نقد الرجال»، الذهبى، ابوعبداللَّه محمدبن احمدبن عثمان الذهبى، دارالمعرفة، بيروت.

ص: 384

«ن»

282- «الناسخ و المنسوخ»، ابن حزم الاندلسى، دارالكتب العلمية، بيروت.

283- «نصب الراية لاحاديث الهدايه»، جمال الدين الزيعلى، دارالحديث، قاهره، 1415 ه. ق.

284- «نواسخ القرآن»، ابن الجوزى، عبدالرحمن بن الجوزى، دارالكتب العلمية، بيروت.

285- «النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى»، شيخ الطائفه، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، دارالاندلس، بيروت.

286- «النهاية فى غريب الحديث والأثر»، ابن الاثير، المبارك بن محمد الجزرى، موسسه اسماعيليان، قم،

1364 ش.

287- «نيل الأوطار من أحاديث سيد الاخيار»، محمدبن على بن محمد الشوكانى، دارالجيل، بيروت.

«و»

288- «الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز»، الواحدى، ابوالحسن على بن احمد الواحدى.

289- «وسائل الشيعه»، محمدبن الحسن الحرّ العاملى، مكتبة الاسلاميه، تهران.

290- «الوسيله»، ابن حمزة، ابو جعفر محمدبن على الطوسى، مكتبة آية اللَّه المرعشى، قم، 1408 ه. ق.

«ى»

291- «ينابيع المودّه»، سليمان بن ابراهيم القندوزى، دارالاسوه، قم، 1416 ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109